پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

خدایا این شبو به خیر بگذرون. والسلام و علیکم و رحمه الله و برکات

  • یاسمین پرنده ی سفید
دلم واسه آدمای قدیم میسوزه! کسایی که مجبور بودن با کسی که دوسش ندارن ازدواج کنن... باهاش بچه دار شن... تمام اخلاقای مزخرفش رو تحمل کنن و دم نزنن و با همین وضعیت 50؛60 سال از عمرشون رو کنار کسی بگذرونن که نمیتونن دوسش داشته باشن.... چون راه برگشتی نداشتن! چون کسی نبود که از خودشون و بچه های قد و نیم قدشون حمایت کنه. تحمل میکردن... اما تحمل به چه قیمتی؟ به قیمت پیر شدن و عصبی تر شدن خودشون... به قیمت این که این روزا که سن و سالی ازشون گذشته دیگه کمرشون راست نمیشه... به قیمت این که هیچوقت دل خوشی نداشتن تا واسه نوه هاشون قصه های رنگ و وارنگ شبونه تعریف کنن.... داشتم فکر میکردم تحمل کردن همیشه هم خوب نیست. آدم پرتوقع با کوتاه اومدن دیگران فقط پررو تر میشه.
  • یاسمین پرنده ی سفید

از قدیم گفتن چوب رو که بالا ببری گربه دزده فرار میکنه:) من که حرفی از حسودی نزدم تابلو:))))

+ببین:)))) گل گاوزبون:)))) فقط گل گاو زبون:))))))

یه ذره هم رو فن بیانت کار کن:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

رسیدم لبِ مرز طرح ترافیک. جلوی پای پلیسه زدم رو ترمز. بدبینانه برگشت نگاه کرد و منتظر بود سر ماشینو کج کنم به محدوده ی طرح تا شماره پلاکو برداره. اما دید در ماشین باز شد. یک ... دو...سه... چهار... پنج...! 5نفر از در عقب پیاده شدن! سرنشین جلو هم کمربندش رو باز کرد و پیاده شد... انقدر تعجب کرده بود که نتونست چیزی نگه! مونده بود بخنده؛ جریمه کنه یا فقط متعجب به این فکر کنه که چطور 6نفر غیر از راننده تو یه پراید جا شدن!


+واسه اون مخاطب پیگیرِ خیلی مودبمون(!) هم که خیلی رو نوع ارتباطات حساسه عرض کنم که همه ی سرنشینا خانوم بودن. زیاد به اعصابت فشار نیار:))) و من الله توفیق. یه کم گل گاو زبون بخور خوبه برات:)))

  • یاسمین پرنده ی سفید

بهش گفتم:

فرق هست بین دوستی که سه ماه باهاش تو یه دانشگاه بودم... تو یه روز اما تو دو تا دانشکده ی مختلف کلاس داشتیم... اما از هم بی خبر بودیم و

دوستی که پایان نامه اش رو در اختیارم می ذاره تا برای کار کلاسیم ازش استفاده کنم و از اون مهمتر این که ازش کار یاد بگیرم! دوستی که تا دوی نصفه شب بیدار می مونه تا برای کار دانشگاه من قفل یه فایل پی دی اف رو بشکنه... دوستی که وقتی می بینه ناراحتم تا خنده ی واقعی رو لابه لای کامنتام حس نمی کنه نمی ذاره همینطوری برم بخوابم... دوستی که برای سورپرایز کردنم هر کاری می کنه... دوستی که بهم میگه واسه کارای دانشگات هر کاری ازم ساخته بود بهم بگو... دوستی که با وجود مشغله ی زیاد تا بهش میگم نمی تونم اون ویدئوی لعنتی رو کوتاه کنم میگه بفرستش تا من برات درستش کنم با وجود این که حجمش چیزی حدود 50مگ بوده!

اینا رو گفتم و بعد با خودم فکر کردم: تا دو سال پیش... کمیت برام خیلی مهم بود. تعداد کسایی که تولدم رو یادشون بود رو میشمردم! برام خیلی مهم بود که بدونم کیا تولد من رو یادشون مونده... اما از پارسال اون موضوع اهمیت خودش رو برام از دست داد... و امسال می فهمم فرق هست... میون دوستی که "شاد بودنت" براش مهمه و کسی که فقط روز تولدت بهت زنگ می زنه تا به این بهونه بعد از یک سال صدات رو بشنوه!

+فکر کنم دارم بزرگ میشم :))

++بعضی از دوستا بیشتر از یه "دوست"ن... میشن مثل قوم و خویش آدم! مثل یه قبیله! ;)

  • یاسمین پرنده ی سفید

1) از ترافیک اتوبان خسته شده بودم. گوشی رو گرفتم دستم. ویس فرستادم و بعد ویس دریافتی رو پخش کردم. زدم زیر خنده. (همیشه رانندگی رو دوست داشتم چون وقتی تو ماشین تنهایی می تونی همه جور دیوونه بازی در بیاری! می تونی بلند بلند بخندی... می تونی بلند بلند گریه کنی... می تونی بلند بلند سر خدا داد بزنی و باهاش دعوا کنی و همون جا دوباره بهش بگی "غلط کردم فقط تو می دونی چه مرگمه به دادم برس"... می تونی بلند بلند با صدای نَکَــره آواز بخونی!) خلاصه... ویس رو شنیدم و بلند بلند شروع کردم به خندیدن... به عادت همیشه که موقع کلافگی ناشی از ترافیک اینطرف و اونطرف رو نگاه می کردم.... بادختر بادکنک فروش چشم تو چشم شدم. روی گاردریلای کنار اتوبان نشسته بود و نگام می کرد. تو نگاهش یه دنیا حرف بود. لبخند تلخ گوشه ی لبش خنده امو کور کرد. خوشحال شدم که ترافیکِ روون باعث شد که زودتر از نگاهش فرار کنم. لابد پیش خودش داشت خوشبختی های منو میشمرد!


2) واسه اش از بهترین روز زندگیم میگم. می دونم که از خوشحالی من خوشحال میشه. انتظار دارم بهم بگه: "خوشحالم که بهت خوش گذشته!" اما به جاش غمگین میشه... می ره تو فکر و می پرسه: "یعنی ما باید دق کنیم که تا حالا باعث خوشحالیت نشدیم؟" اعتراف می کنم که جا خوردم... منظور من این نبود. من روزای خوب زیادی داشتم. اتفاقات غیرمترقبه ی جورواجوری برام افتاده که شادم کرده اما... براش توضیح می دم اما توضیحم انگار بیشتر خودم رو قانع میکنه تا اونو! سر رد شدن از خیابون اختلاف عملکرد داریم. به خنده بهش میگم: "چرا کارات برعکسه؟" با افسوس میگه: "ما همه کارامون اشتباهه!" بهش میگم: "من همچین حرفی نزدم!!!!" میگه: "تو نگفتی...من دارم میگم!" سکوت می کنم... باخودم تکرار می کنم: خوشی هات رو تو قلبت نگه دار... بهترین روزهاتو تو ذهنت مرور کن... سختی هاتو تو دلت نگه دار... روزای بد رو حتی تو ذهنت هم مرور نکن! یه چیزی از درونم ناله می کنه: آخخخخخ کاش می تونستم! کاش می تونستم!

به روزای قبل از وبلاگ نویس شدنم فکر می کنم... روزایی که همونطور بودم... روزایی که غم و شادی هام فقط مال دفترای سنگ صبورم بود. روزایی که خوشی و ناخوشی هام رو فقط خودم می دونستم.... وبلاگ نویسی منو تغییر داد... من دیگه اون آدم درون گرای سابق نیستم...

  • یاسمین پرنده ی سفید

گاهی وقتا یه کلمه ی ساده مثل "امیدوارم" معنایی خیلی بیشتر از یه کلمه داره... همونطوری که سکوت گاهی پر از حرفه! همونطور که یه "دو نقطه پرانتز"ِ ساده گاهی بیشتر از یه لبخند خشک و خالیه....

گاهی وقتا واژه ها هم کم می آرن! سهراب راست میگفت... واژه را باید شست... واژه باید خود باد... واژه باید خود باران باشد:)

  • یاسمین پرنده ی سفید
نسل ما... نسلی بود که تحولی در زبان فارسی به پا کرد... جوری که گاهی حتی خودمونم توش می مونیم! جوری شده که واسه استفاده از یه جمله ی ساده هم گاهی صدبار باید حرفتو بسنجی تازه باز هم تضمینی نیست که جمله ات تو زمان خاص دیگه ای معنای متفاوت دیگه ای نداشته باشه! از یه جمله ی کوتاه هزار جور برداشت مختلف میشه داشت... با چند تاکلمه ی ساده میشه تا کجاها رفت...
نسل ما... نسل حرفای رمزی بود! نسل گفتن یه حرف در قالب یه حرف دیگه! این قضیه حتی گاهی خودمون رو هم به چالش میکشه! حتی به دردسر می اندازتمون!

البته خب... این موضوع هم مثل خیلی چیزای دیگه خوبی ها و بدی های خودش رو داشته... مثلا ما می تونیم تو یه جمع دوستانه فقط بگیم "پا" و کلی بخندیم و حتی یاد "دلفین" بیفتیم!!!!! می تونیم بگیم گوش نکن! می تونیم بگیم چشم نخوری! و حسابی بخندیم اما دیگران فقط اینطوری :| نگاهمون کنن!!! می تونیم با "شربت خنک" از خنده دل درد بگیریم! حتی گاهی به خودمون می آییم و می بینیم که کلا واژه نامه ی درون گروهیمون عوض شده! جوری که اگه غریبه ای بینمون بیاد ممکنه هیچی از حرفامون نفهمه! و بیایید اعتراف کنیم که این موضوع گاهی واقعا شیرینه:)

دلم برای فردوسی میسوزه اما... بیا فقط نیمه ی پر لیوان رو ببینیم... بگذریم :)
+تازه این بچه های بعد از نسل ما هم که یه سور (صور یا شاید حتی ثور!!!! :دی) زدن به ما! اینا کلا خودشونم کشف رمز لازم دارن! :))
  • یاسمین پرنده ی سفید

هر چند خواننده های اینجا زیر مجموعه های آقای بنفش هستن اما بر خودم واجب دیدم این پست داداش خوبم رو بازنشر کنم :


رادیو بلاگیها :)

رادیو بلاگیها رو دست به دست کنیم تا صدامون به گوش آدمهای بیشتری برسه :)

:: رادیو بلاگیها : تلگرام | اینستاگرام 

+ صفحه ی وبلاگ رادیو بلاگیها هم با دو پست آخر به روز شد [ اینجا ]

برگرفته شده از pelake23.blog.ir


++ بخوانید : رادیو با طعم بلاگیها نوشته ی دوست خوبم خانوم لبخند :)

telegram.me/blogiha

instagram.com/blogiha

  • یاسمین پرنده ی سفید
از روزی که تو اون سایت سرگرمی خوندم که هدفم پیدا کردن نشونه های دنیاس فکرم مشغولش بود... همون روزا بود که خیلی اتفاقی آلبوم lellillo مهدی کریمی رو خریدم. یه ترانه ای داشت به اسم "پازل زندگی" تقریبا 6 سال پیش بود...از اون موقع خیلی به پازل زندگی فکر می کردم. 


+اگه کسی متن و ترجمه ی این آهنگ رو داره ممنون میشم بهم بده :)
  • یاسمین پرنده ی سفید