پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

من زنم و به همان اندازه از هوا سهم می برم که ریه های تو!

دردآور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی...

قوس های بدنم بیشتر از افکارم به چشمهایت می آیند...

تاسف بار است که باید لباس هایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم!...

(سیمین دانشور)

 

بیایید پارسی وار زنها را پاس بداریم...

این بار اگر زن زیبایی را دیدیم..."هوس" را زنده به گور کنیم و خدارا شکر کنیم برای خلق  این زیبایی.

 

روز زن بر همه ی بانوان به خصوص مادران ایران زمین خجسته باد

+ نوشته شده در  شنبه ۲۳ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 10:23  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

کاش خدا بگه تو گوشم که نترس از این زمونه

این زمونه که خیلی با دلم نامهربونه

کاش خدا منو ببینه...ببینه چه گیج و خسته ام

دستمو محکم بگیره...بگه که نترس...من هستم

 

"دانیال طهماسبی"

از آلبوم آرامش بهنام صفوی

 

پ.ن:این روزا فکر کنم دارم معتاد میشم به اینترنت!!!!تند تند می آم...اگه همینجوری پیش بره موقع امتحانا خیلی سختم میشه...دعام کنید دوستان

راستی این نی نی رو دیدید چه با نمکه...انقدر دوسش دارم

الان داشتم نگاه می کردم...دیدم بیشتر از مطلب جدیدا دارم عکس پست می کنم!

فکر کنم کمیت داره رو کیفیت کارم اثر می ذاره

سعی می کنم خودم رو اصلاح کنم

فعلا به بزرگی خودتون ببخشید

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۹ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 18:53  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

ایرج قادری

خالق "سام و نرگس" و "محاکمه" در گذشت!

این غم رو به خانواده و دوستاران ایشون تسلیت می گم.

روحش شاد...و یادش گرامی

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 17:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یادتونه گفتم دنبال یه عکس قورباغه می گشتم نتونستم پیداش کنم؟

پیداش کردماینو دختر خالم واسم ای-میل کرده بود...یادمه عنوان ای-میلش این بود:

خدایا این حالو از ما نگیر!!!!

 

پ.ن:تا حالا شده یه دنیا حرف واسه گفتن داشته باشی اما نتونی بگی؟

الان مدت هاست دیگه حتی نمی تونم بنویسم!!!حتی وقتی می نویسم هم احساس نمی کنم که خالی شدم!

انگار حال و حس هیچ کاری برام نمونده... خودمم نمی دونم چی می خوام...

به قول شاعر:یه حالی دارم این روزا...نه آرومم نه آشوبم...به حالم اعتباری نیست...

(مصرع بعدش می گه:تو که خوبی منم خوبم...)اما این روزا دورو برم کسی رو "خوب" نمی بینم!!!

از هر کی می پرسی چطوری؟می گه "خوبم" مرسی!

اما به قول یکی از دوستام: تا "خوب" رو چه جوری معنا کنیم!!!!!

حالا به قول "فامیل دور" به نظر شما من چییی جوریییی ام؟امیدی بهم هست آیا؟

 

راستی؟شما "خوبید"؟

+ نوشته شده در  جمعه ۱۵ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 12:55  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


پنج قورباغه در یک برکه زندگی می کردند.

یک قورباغه تصمیم گرفت بپرد.

سوال: چه تعداد قورباغه باقی می ماند؟

جواب: پنج عدد!!!!

چرا؟

چون تصمیم گرفتن،انجام دادن نیست!

تفاوت برنده و بازنده در عمل و بی عملی است.

 

بهتر است مردم درباره ی آنچه هستید از شما نفرت داشته باشند تا درباره ی آنچه نیستید به شما عشق بورزند.

 

برداشت شده از هفته نامه ی "امید جوان" شماره ی 767

مورخ 91.1.26

نوشته ی  آقای احسان محمدی

 

پ.ن۱:درسته که "کپی تایپ کن بچسبون" بود اما به نظرم ارزش خوندن رو داشت.

پ.ن۲:ببخشید این روزا هم سرم شلوغه هم خیلی رو مود نیستم...اگه واسه سر زدن به وبلاگ هاتون کوتاهی می کنم منو ببخشید...دارم همه ی تلاشم رو می کنم که به همتون سر بزنم.

پ.ن۳:می خواستم اول یه عکس با نمک دیگه واستون بذارم اما از اونجایی که فلدرای کامپیوترم مثل کمد آقای وپی شده پیداش نکردم و اینو به جاش گذاشتم...حالا تو یه فرصت دیگه اون عکس بانمکه رو هم براتون می ذارم.

پ.ن۴:دوستان اگه به وبلاگ گروهی "جمع ما" هم سر بزنید خوشحال میشیم(البته من مطلب جدید نذاشتم اما مطالب دوستان خیلی جالب و خوندنیه)

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۱ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 0:5  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.

می گویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع  شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند.

وقتی نزدیک تر به هم بودند گرمتر میشدند ولی با خارهایشان یکدیگر را زخمی می کردند.

به خاطر همین تصمیم گرفتند از هم دور شوند...ولی از سرما یخ زده می مردند.

از این رو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند یا نسلشان منقرض شود.

پس دریافتند که بهتر است بازگردند و گرد هم آیند و آموختند که:

با زخمهای کوچکی که از همزیستی با کسی بسیار نزدیک به وجود می آید زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتر است و این چنین توانستند زنده بمانند.

 

نتیجه ی اخلاقی:

                  بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گرد هم می آورد بلکه آن است که هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید.

 

برداشت شده از هفته نامه ی "امید جوان"

شماره ی 767 مورخ 91.1.26

آقای احسان محمدی

 

پ.ن۱:من عاشق این عکسم...طفلی جوجه تیغیه...انقدر دلم واسش می سوزه

پ.ن۲:ببخشید اگه این چند وقت تنبل شدم و دیر به دیر می آم...

هم به خاطر این دانشگاهِ... است ، هم این که ADSL هم گرفتم اما بازم بعضی وقتا سرعتش انقدر کمه که سایتا رو اصلا بالا نمی آره...

به هر حال به دل نگیرید...سعی می کنم بهتر بشم

+ نوشته شده در  دوشنبه ۴ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 11:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید