پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پازل زندگی» ثبت شده است

یه وقتایی هم هست, آدم بی هوا دلش هوای یه آهنگ قدیمی رو میکنه... آهنگی که سالها قبل آهنگ پس زمینه ی وبسایتی بود که تو نوجوونیم دنبالش می کردم... آهنگی که یه حس عجیب غم و شادی و خاطره رو با هم داره... هر چی فکر می کنم نمی دونم از چی نوشته های اون وبسایت خوشم می اومد... یه وبسایت شخصی بود... روزانه نویسی های یه آدم که نمی شناختمش!

فکر کنم از همونجا بود که به وبلاگ نویسی علاقه پیدا کردم :) فکر کنم اونم فقط یه دونه از پازل بود که نقشش رو تو زندگیم بازی کرد و رفت :)


+ دانلود آهنگ 1

+ دانلود آهنگ 2


+گفت: عجیب حس می کنم میزون نیستی. با تعجب نوشتم: نه! خوبم که... یه کم نگران کارای دانشگاهمم. نوشت: امیدوارم فقط به خاطر این چیزا باشه ولی حال دلت خوب باشه. گفتم چیز خاصی نیست که اذیتم کنه... خوبم. مگه عوض شدم؟ نوشت:عوض که خیلی وقته شدی اما از دیروز حس می کنم سرحال نیستی. تعجب کردم. گفتم به نسبت کی عوض شدم؟ گفت از وقتی نرفتی سر کار

کامنت دادم به صمیمی ترین دوستم ازش پرسیدم: من تو این چند وقت که سر کار نمی رم به نظرت عوض شدم؟ نوشت: به نظرم خوشحال تری

حس میکنم یه چیزی این وسط گم شده... دارم به تیکه ی گم شده ام فکر می کنم!

  • یاسمین پرنده ی سفید

از حرفای منفی خوشم نمیاد... اما یه حسی دارم... یه حسی که خوب نیست... حسی که دوسش ندارم... یه چیزی داره اتفاق می افته که یه جای کارش درست نیست.... یه چیزی اشتباهه.... باید درستش کنیم... فکر کنم باید باهم درستش کنیم...

  • یاسمین پرنده ی سفید

چهار سال یه مسیر طولانی رو باید میرفتم و می اومدم... روزای اول خیلی سختم بود. دانشگاه رو دوست نداشتم و مدام به خودم میگفتم اگه چند ماه آخر بهتر درس خونده بودم مجبور نبودم این مسیر طولانی رو تحمل کنم. میرفتم و می اومدم و تو اون جاده ی برهوت مسخره هیچی نبود که دلم رو بهش خوش کنم. آخرای ترم اول بود. روز تولدم به خودم گفتم "همه چیز بستگی به خودت داره... چشماتو باز کن و زیبایی های دنیا رو ببین." تو راه برگشت، کنار جاده، یه کم دورتر یه درخت دیدم. دور بود اما معلوم بود سن و سالی ازش گذشته. شاخ و برگای پُری داشت... خودمونی بگم، درخت تپلی بود. عاشقش شدم! هر بار اون مسیرو میرفتم و می اومدم به شوق دیدن اون درخت بود. اون درخت روزای جهنمی منو قشنگ کرده بود. روزا گذشت و اون چهار سال تموم شد... روزی که برای گرفتن مدرکم رفتم.... اون درخت دیگه اونجا نبود! برای همیشه رفته بود!

گاهی منبع انرژی میشیم برای کسی، بدون این که حتی خودمون روحمون خبر داشته باشه... گاهی خودمون تموم انرژیمونو از کسی میگیریم که حتی نمیدونه چقدر دوسش داریم... گاهی شاید درست تو همون روزایی که از خدا میپرسیم "دلیلت برای آفریدنمون چی بوده؟" خدا لبخند میزنه و بی صدا به کسی نگاه میکنه که ما ناخواسته و ندونسته دنیاشو قشنگ کردیم! یا حتی با یه حرف و یه کار ساده حتی مسیرشو تو زندگی تغییر دادیم!!! پازل زندگی بازی عجیبی داره!همه چیز تصادفی به نظر میرسه اما من فکر میکنم هر قطعه برای این که کنار قطعه ی دیگه ای قرار بگیره مدت ها منتظر زمان و مکان مناسب بوده... گاهی ممکنه قطعه ای به اشتباه کنارمون قرار گرفته باشه اما خیلی زود معلوم میشه که یه جای کار درست نیست... هر اتفاق، درست تو لحظه ای که باید در جای خودش پیش می آد. گاهی یه اتفاق که از نظر ما تلخه زمینه ساز اتفاقات بعدی میشه که هیچی ازشون نمیدونیم!

پازل زندگی... خیلی عجیبه...!

  • یاسمین پرنده ی سفید
از روزی که تو اون سایت سرگرمی خوندم که هدفم پیدا کردن نشونه های دنیاس فکرم مشغولش بود... همون روزا بود که خیلی اتفاقی آلبوم lellillo مهدی کریمی رو خریدم. یه ترانه ای داشت به اسم "پازل زندگی" تقریبا 6 سال پیش بود...از اون موقع خیلی به پازل زندگی فکر می کردم. 


+اگه کسی متن و ترجمه ی این آهنگ رو داره ممنون میشم بهم بده :)
  • یاسمین پرنده ی سفید

درود

چند وقت پیش یه ای-میلی دستم رسید که یه کم طولانی بود اما به حدی قشنگ بود که تصمیم گرفتم برای شما هم بذارم تا بخونید.

باور کن ارزش خوندن رو داره...نمی تونی باور کنی که یه کار کوچیک می تونه باعث چه چیزایی بشه که فکرشم نمی کردی!!!

پ.ن۱:برای خوندن داستان لطفا به "ادامه مطلب" مراجعه کنید

پ.ن۲:این دو تا عکس رو دوست دارم... دومی که تو ادامه مطلبه یه جور صندوق صدقات با طرح جدید و ابتکاری که خیلی ازش خوشم اومد.

لبتون پر خنده و دلتون شاد

  • یاسمین پرنده ی سفید