پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب با موضوع «مــوج مـثبت» ثبت شده است

داشت می‌گفت: "قدردان بودن و سپاسگزاری رو باید یه بخش جدا نشدنی از روزامون قرار بدیم. تشکر بابت همه‌ی داشته‌هامون و چیزایی که می خوایم داشته باشیم." می‌گفت: "ما همه چیز برامون خیلی زود عادی می‌شه. دیگه حیرت نمی‌کنیم از آسمونی که می‌بینیم، زمینی که زیر پاهامونه، وجودمون، انگشتای دستمون و..." اینو که می‌شنوم به یاد میارم روزای بچگیمو که چقدر با حیرت به انگشتای دست و پام نگاه می‌کردم و چقدر وجودشون برام هیجان انگیز بود؛ حرکت زبونم رو تو آینه می‌تونستم ساعت ها تماشا کنم و کِیـــــف کنم از این همه انعطاف اعجاب‌انگیر؛ تماشای ابرا و میوه‌های روی درخت خرمالوی حیاط خونه‌ی اجاره‌ایمون که رشدشون رو با هیجان دنبال می‌کردیم چقدر برام حس خوبی داشت.... یادمه حتی حرکت یه مگس یا یه مورچه برام جذابیت داشت و با چه شوقی نگاهشون می‌کردم و از همون روزا بود که عاشق ظرافت مارمولکا و رد براقی که حلزونا از خودشون تو باغچه جا می‌ذاشتن شدم. هنوز صداشو می‌شنیدم که داشت می‌گفت: "درختا رشد می‌کنن بدون این که بدونن چرا... میوه می‌دن حتی بدون این که خودشون ازش استفاده‌ای بکنن! اما این کارو می‌کنن چون درختن! باید از درختا یاد بگیریم که خودمون باشیم... نباید خودمون رو با دیگران مقایسه کنیم چون درخت سیب نمی‌تونه پرتقال بده! بشین به درون برو و خودت رو بشناس که هیچ چیز تو دنیا جذاب تر از این نیست که خودمون رو بشناسیم... وقتی خودمون رو تغییر بدیم نگاهمون به دنیا تغییر می‌کنه و بعد می‌بینی دنیا هم تغییر می‌کنه و این تغییر فقط و فقط از خود تو شروع می‌شه." گفت: "مردم مجسمه‌ی بودا رو دوست دارن چون در نهایت آرامشی که یه انسان می‌تونه داشته باشه فقط آروم نشسته و با چشمای بسته داره رشد می‌کنه!!!" و من باز پرت میشم به روزای دور... یادم می‌آد که چقدر از روزای بچگیم دوست داشتم که بتونم همچون آرامشی رو داشته باشم. بارها راجع به مدیتیشن تو این سالها خوندم اما تا می‌دیدم نمی‌تونم ذهنمو آروم کنم رهاش می‌کردم چون فکر می‌کردم از عهده‌ی من برنمی‌آد! تا وقتی که بهم یاد داد حتی مدیتیشن هم مثل دمبل زدن می‌مونه، روزای اول سخته اما هر بار که دمبل رو بالا و پایین می‌بری، هر بار که ذهنت تو مدیتیشن پرواز می‌کنه و تو دوباره برش می‌گردونی, داری ماهیچه‌های ذهنت رو قوی می‌کنی! نوجوونی‌هام رو یادم می‌آد که همیشه می‌گفتم دلم می‌خواد مثل بودایی‌ها یه مدت برم تو یه معبد که فقط سکوت باشه و سکوت... و تازه الان می‌فهمم که اونقدر ریاضت کشیدن مثل اونا لازم نیست تا خودت رو بشناسی! فقط کافیه برای خودت وقت بذاری و با تمرین هر روز شدنیه!

همه اینا رو نوشتم تا یادم بمونه؛ وقتی با هر حرفی که می‌زد پرت می‌شدم به حس و حال روزای دور بچگی و نوجوونیم حس می‌کنم، دارم مسیر رو درست می‌رم. من همونجایی وایسادم که از اول قرار بوده باشم :)

 

پــــرده پــــرده آنـــقـدر از هـم دریــدم خویــش را

تا که تصــویــری ورای خـویـــش دیـدم خویــش را

 

خویش خویش من هم اینک از در صلح آمده است

بس که گوش از خــلق بستم تا شنیدم خویــش را

 

خویشِ خویشِ من مرا و هرچه من ها بود سوخت

کُشتم آن خویش و ز خاکش پروریـــدم خویــش را

 

مِی شدم.ساقی شدم.ساغرشدم.مستی شدم

تا ز تاکستـــان هســـتی خــوشه چیدم خویــش را

 

ســـردی کــاشــانـه را بــــــا آه گــــــرمـی داده ام

راه بر خـــورشیــــــد بستـــــم تا دمیـدم خویــش را

 

بــــــرده داران زمـــــان هــا چـــوب حـــــرّاجــم زدند

دســـت اوّل تــــا بـــرآمــد.خــود خریــدم خویــش را

 

بــزم ســـازان جهــــان . مـــی از سبـــوی پُــر خورند

مــن تـهـی پـیـمـانـه بـودم سـر کـشـیـدم خویــش را

 

اشــک و مــن در یــک تـــرازو قـــــدر هـم بشناختیـم

ارزش مـــن بیــــن کـه بـا گـوهــر کشیـدم خویــش را

 

شـمـعـــم و بـا سوخـتـــن تـا آخـــــرین دم زنــــده ام

قطــــره قطــــره ســـوختـــــم تا آفـریـــدم خویـش را

 

 رحیم معینی کرمانشاهی

  • یاسمین پرنده ی سفید

کاکتوس به نظرم از اون دست موجوداتیه که بر خلاف ظاهر عصبانیش, روح مهربونی داره. بی آزاره و کاری به کار کسی نداره. تا اذیتش نکنی اذیتت نمیکنه :) تو این پست : "گام به گام به سمت آرامش3" نوشتم که یه کاکتوس خریدم. گفتید چرا عکسش رو نذاشتم. تصمیم گرفتم تو این پست هم عکس خودشو بذارم, هم عکس کاکتوس مدیرم رو. روزی که همکارم آوردش شرکت یه حلزون روش بود و کاکتوس انقدر میزبان خوبی بوده که حلزون همچنان مهمونشه :) ما هم هر روز میوه ی ارغوانیِ خوشگلش رو میبینیم و کیف میکنیم نگهداری کردن ازشون به آدم حس خوبی میده.
من با خودم قرار گذاشتم سه شنبه ها و جمعه ها به کاکتوسم به اندازه ی یه قاشق آب بدم. و انقدر دوسش دارم که واقعا گاهی دلم می خواد محکم بوسش کنم :)))))))))) هر بار که صدای رد شدن آب از بین سنگ ریزه های کوچیک روی گلدونش رو میشنوم. حس می کنم خودمم که دارم بعد از یه تشنگی طولانی سبر آب میشم :)
الانم تقویم آبان رو رو عکسش تنظیم کردم و گذاشتم رو بک گراند سیستمم تو شرکت تا هر بار میبینمش کیف کنم :)

پست408



پست408-2


+ روزی مردی از خدا دو چیز درخواست نمود : یک گل و یک پروانه. امّا چیزی که خدا در عوض به او بخشید، یک کاکتوس بود و یک کرم. مرد غمگین شد. او نمی توانست درک کند که چرا درخواستش به درستی اجابت نشده. با خود اندیشید: خب، خدا بندگان زیادی دارد که باید به همه ی آنها توجّه کند و مراقب شان باشد. و تصمیم گرفت که دیگر در این باره سوالی نپرسد. بعد از مدتی مرد تصمیم گرفت به سراغ همان چیز هایی برود که از خدا خواسته بود و حالا به کلی فراموش شان کرده بود. در کمال ناباوری مشاهده کرد که از آن کاکتوس زشت و پر از خاک ، گلی بسیار زیبا روئیده است و آن کرم زشت به پروانه ای زیبا تبدیل شده است.
خدا همیشه کارها را به بهترین نحو انجام می دهد. راه خدا همواره بهترین راه است. اگر از خدا چیزی خواستید و چیز دیگری دریافت کردید، به او اعتماد کنید. مطمئن باشید آنچه را که نیاز دارید، همواره در مناسب ترین زمان به شما می بخشد. آنچه می خواهید، همیشه آن چیزی نیست که نیاز دارید! خدا هیچگاه به درخواست های ما بی توجّهی نمی کند، پس بدون هیچ شک و تردید یا گله و شکایتی به او روی آورید. خداوند بهترین چیز ها را به کسانی می بخشد که انتخاب ها را به او واگذار می کنند. (برداشت شده از کانال تلگرام Englishpersian )


++هرگز برای عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش !

گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس، به غنچه‌ای می رسی که زندگیت را روشن می‌کند . #خورخه_لوئیس_بورخس


+++ بازنشر


  • یاسمین پرنده ی سفید

داشتم فکر میکردم... شاید (یا حتی شاید بهتره بگم حتما) چیزی که تو زندگیای ما کمه هدفه... منظورم هدفای کوتاه مدت نیست. شاید با یه سوال بهتر بتونم منظورمو برسونم: چرا معمولا وقتی آدما ازدواج میکنن لبخنداشون کمرنگ تر از دوره ی مجردیشون میشه؟

مسئولیت زیاد رو قبول دارم اما من فکر میکنم هر آدمی به اقتضای سنش و توانایی هاش قبلا هم مسئولیت هایی داشته که باید از پسشون برمی اومده...

آدما بعد از بچه دار شدن، تمام زندگی و آرزوها و اهدافشون تو وجود بچه اشون خلاصه میشه... شادیشون به شادی بچه هاشون بند میشه... واسه همین اگه اون بچه به سمت اون هدفی که مادر و پدرش براش تو رویاهاش دیدن نره، پدر و مادرش حتی اگه به زبون نیارن دلگیر میشن... چون پدر و مادرا تمام زندگیشون رو برا بچه اشون خواستن...


انیمیشن آپ رو نگاه میکنم و از خودم میپرسم چرا خوشبختی فقط تو انیمیشنا واقعیه؟ پیر مرد و پیر زن... تمام زندگیشون, پول جمع میکردن تا به سرزمین آرزوهاشون برن... بارها و بارها تو شرایط سخت, مجبور شدن اون پول رو بابت چیزای دیگه خرج کنن اما ناامید نشدن، انگیزه هاشون کم نشد... همین بود که حتی بعد از فوت یکی، اون یکی بالاخره خودشو پیدا کرد و رفت دنبال به ثمر رسوندن آرزوی مشترک :)

درد امروز ما اینه که آرزوهامون تو وجود دیگران خلاصه شده! نذار کسی آرزوهاتو ازت بگیره... آرزوهاتو بساز... اما نذار همه ی آرزوت جایی بیرون از دنیای درونیت خلاصه شه...

و من... آرزو می کنم خدا کسایی رو که آرزوهای مشترکی باهات دارن سر راهت قرار بده تا همیشه برای رسیدن به آرزوهای قشنگتون با هم تلاش کنید :)

  • یاسمین پرنده ی سفید
مثل لبخندی که صبح اول وقت با شنیدن صداهایی که تو گوشت میپیچن رو لبت میشینه...
مثل لبخندی که تو ساعت استراحت بین کار با خوندن چند تا جمله ی ساده رو لبت می آد...
مثل لبخندی که موقع برگشتن به سمت خونه نمی تونی از رو لبت برش داری تا لااقل مردم تو دلشون به تویی که سر پا وایسادی و سرت رو به شیشه ی در اتوبوس تکیه دادی و به جمله هایی که از هندزفری ای که تو گوشته پخش میشه دل خوشی, نگن دیوونه!
این حس خوب هر چی که هست... حتی اگه موقت باشه... به تموم حسای بد منطقی که منتظر فرصتن تا به سمتم هجوم بیارن می ارزه! پس: آره... من بی دلیل خوشحالم :))

+تیتر از ترانه ی سعید مدرس
  • یاسمین پرنده ی سفید

آخیش... چه چسبید... مثل قدیما خوندن وبلاگ دوستام :)

نگاه کردم دیدم چه پستای خوبی گذاشتن:) پر از موجای مثبت و من... چقدر جدیدنا از غم و غصه هام گفتم.

چقدر خوبه نوشتن از چیزای خوب :)

آهای رفقا!

شماها خیلی خوبیداااا..... خییییییییییییییییییییییییلی :) خدا حفظتون کنه :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

داشتم تو نت دنبال راه های موفقیت می گشتم. دیدم نوشته سعی کنید خلاق باشید. این بار سعی کردم دنبال راه های افزایش خلاقیت بگردم. پیشنهادای زیادی بود. شما هم اگه سرچ کنید لینک های زیادی می بینید. یکیشون برایم خیلی جالب بود. توجه ام رو جلب کرد: از وب سایت فکر نو به خصوص اون قسمت مربوط به رنگ ها:


دانشمندان معتقدند تاثیر رنگ‌ها بر زندگی انسان حتی وقتی که انسان به آنها توجه لازم و کافی هم ندارد بسیار زیاد است. در همین راستا در دانشگاه بریتیش کلمبیا کانادا دانشمندان تاثیر رنگ قرمز و آبی بر رفتار داوطلبان را بررسی کرده‌اند.

در این تحقیق دانشمندان به این نتیجه رسیده‌اند در حالی که رنگ قرمز حافظه داوطلبان را- که در این آزمایش دانش‌آموزان بودند- تقویت می‌کند، رنگ آبی به آنها کمک می‌کند که تصورات خود را آزاد کنند. دانشمندان برای اثبات این یافته تصمیم گرفتند از داوطلبان بخواهند یک آزمایش ساده انجام دهند. در این آزمایش به آنها قطعاتی به رنگ آبی و قرمز داده شده بود و از آنها خواسته شد با این قطعات چند اسباب‌بازی بسازند. دانشمندان مشاهده کردند اسباب‌بازی‌هایی که به رنگ آبی ساخته شده بودند در مقایسه با اسبا‌ب‌بازی‌های قرمزرنگ از ساختار خلاقانه‌تری برخوردار بودند.

  • یاسمین پرنده ی سفید

بیا رویا پردازی کنیم. یه انرژی مثبت:

یه روز که نه خیلی گرم باشه و نه خیلی سرد... یه خونه ی کوچیک تو یه جای ساکت. مهم نیست کجا. وسط ناکجا آباد! سبز! صدای دریا... یه صندلی چوبی راحتی ... صدای پرنده ها... بوی قهوه ... یه کتاب خوب ... بدون دغدغه... بدون فکر ... بدون آرزو! فقط سکوت و آرامش... چه بهتر اگه بعدش یه استخر شخصی هم داشه باشی. وقتی بی حرکت روی آب می مونی و آب کنار گوشات جمع میشه هیچ حس آرامشی رو نمی شه با اون لحظه عوض کرد. آب... این حس لطیف دوست داشتنی... خواب... یه خواب عمیق و راحت و بی دغدغه. خوابی که قبلش به خودت نگی: وااای باز باید صبح زود بیدار شم. سایه ی یه درخت بید مجنون و یه زمین چمن که بدون دغدغه ی کثیف شدن لباسات دراز بکشی و فقط و فقط به ابرا فکر کنی. یه درخت اقاقیا تو حیاط یه صندلی راحتی کنارش و یه فنجان چای و بازم یه کتاب خوب... بذارید همینجا بمونم.


دلم آهنگ سیروانو خواست: چقدر تنهام... چقدر سردم... دیگه نمی خوام برگردم آخه همه چی خوبه... همه چی خوبه... همه چی اینجا خوبه :)))

  • یاسمین پرنده ی سفید