پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

همین چند ساعت پیش یه چیز تازه متوجه شدم! من سال ها به تنها چیزی که از خودم دوست داشتم و میبالیدم این بود که حافظه ی تصویری خوبی دارم. در واقع تو امتحانا همیشه چیزی که به دادم میرسید همین بود چون من هیچوقت حفظیاتم خوب نبود. این مدت که سعی می کردم شعر اسرار مهدی یراحی رو حفظ کنم همش از روی نوشته می خوندم و چشمم به تک تک کلمات توجه می کرد. امروز که حین راه رفتن فقط به کلمه ها گوش می کردم متوجه شدم هیچ تصویر ذهنی ای از مجموعه ی لغات ندارم! من حافظه ی تصویریم رو با دستای خودم از دست دادم!

و دلیلش هم کاملا برام روشنه! کار مزخرم! حسابداری من رو برد به سمت این که به جزئیات توجه کنم، غافل از این که مثل کلاغی که سعی کرد راه رفتن کبک رو یاد بگیره راه رفتن خودم هم یادم رفت! حالا... نه تنها تو دقت به جزئیات بهتر نشدم و بدتر شدم! بلکه کل نگری و حافظه ی تصویری قوی ام رو هم از دست دادم! این روزا بیشتر از هر زمان دیگه ای تو زندگیم دارم بدون فکر فقط عمل می کنم!چون هیچ تصویری از کاری که می خوام بکنم ندارم! سرعت رو برای انجام دادن حجم انبوهی از کارهای کوچیک جایگزین دقت در انجام کارهای بزرگ کردم و شکست خوردم!

و این اعتراف تلخ شاید... فقط شاید بتونه راه نجاتم باشه برای دست و پا زدن از این باتلاقی که توش گرفتار شدم!

  • یاسمین پرنده ی سفید

هیچوقت فکرشو نمیکردم یک روز بی دلیل اونقدر خسته باشم که بفهمم معتاد شدم! بیام و تو تنها پناهگاه خستگی هام بنویسم که چقدر دلم یه تنهایی و یه خلوت میخواد با یه پاکت سیگار تو بام تهران! 

  • یاسمین پرنده ی سفید

یک روز... از همین روزها که دور نیست میخوابم... میخوابم... میخوابم و یادم میره که باید بلند شم! همونطور که یک روز بی دلیل یادم میره خندیدن چطور بود... همونطور که یک روزایی بی دلیل یادم میره چرا حالم خوش نیست... اما... دوست داشتن تو رو یادم نمیره!

برگرفته از شعر در حوالی آلزایمر یغماگلرویی

  • یاسمین پرنده ی سفید

آرزو به دلم موند... یک بار... فقط یک بار وقتی برمیگردم بپرسه: خوش گذشت؟ چطور بود؟ تا من بشینم و با ذوق و شوق همه ی چیزای هیجان انگیز رو براش تعریف کنم :) اما همیشه برعکسه! 

  • یاسمین پرنده ی سفید