پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه خر است» ثبت شده است

دانشگاه ما واقعا فوق العاده اس. گذشته از این که این ترم برای اولین بار تو عمرم تو سه روز 5 تا امتحان دادم! از 19 تا 29 دی امتحان داشتیم که یکیشون لغو شد و افتاد 3 بهمن... خلاصه که 3 بهمن تموم امتحانای ما تموم شده. از اون تاریخ تا امروز از بین 7 تا امتحانی که دادم؛ (شاهکار دیگه ی دانشکده ی ما اینه که بر خلاف همه ی دانشگاه ها تموم درساش به جای 3 واحد، دو واحده... واسه همین تعداد درسای زیادی داریم) تا دیروز بعد از ظهر فقط جواب دو تا امتحان اومده بود و الان که این پست رو براتون میذارم هنوز وضعیت 3 تا از امتحانام نامشخصه و قانونا بخش انتخاب واحد دانشگاه هم بسته شده و طبق تقویم آموزشیی، ما از هفته ی پیش باید میرفتیم دانشگاه :/

جالب تر این که آخرین امتحان رسمی ما که 29 ام بود؛ جوابش توسط آقای دکتر ابراهیمی طالقانی، دومین امتحانی بود که جوابش اومد. جا داره از همین تریبون یه خسته نباشید جانانه به دیگر اساتید خسته ی علوم تحقیقات بگم که واقعا هر ترم شگفت زده امون میکنن. هر ترم حماسه ی تازه ای می آفرینن. ما به شما میبالیم!

  • یاسمین پرنده ی سفید

یه بخشی از خوشبختی هم هست که میگه:

اگر دانشجوی ارشد بیکار باشی و ظرفیت کلاسایی که میخواستی برداری هم پر بشه... باز هم تو خوشبختی. چون از یه هفته قبل برای روزایی که مجبوری مرخصی بگیری استرس نداری! چون از همون لحظه استرس روزای امتحانت رو نداری...

مهم نیست اگه برنامه ی کلاسات اونطور که میخواستی نشده چون برگ برنده ای دستته که خیلی از همکلاسیات ندارنش... این که میتونی بدون این که نگران خیلی چیزا باشی یه روز دیگه کلاس برداری و تنها نگرانیت این باشه که نهار رو تو خونه بخورم یا تو سلف دانشگاه...

و این که مجبور نیستی از همون روز انتخاب واحد واسه تعداد مرخصی های دوره ی امتحانات چرتکه بندازی خودش یه خبر خوبه...

و اینا رو فقط و فقط یه دانشجوی ارشد که تازه دو ماهه استعفا داده میفهمه!


+تازه امروز (چهارشنبه) صبح هم بدون دغدغه ی مرخصی داریم میریم دانشگاه شاید بتونیم برا جابه جایی ساعت کلاسا یه کاری بکنیم:)

  • یاسمین پرنده ی سفید
روز آخرین امتحانه... یه درس عمومیه واسه همین باید برم دانشکده ی فیزیک برای امتحان. این مسیر رو تا حالا نرفتم. میرسم دانشکده ی بالا. اسمم تو لیست نیست. چند نفریم. می برنمون تو یه کلاس جدا و شروع می کنیم به امتحان دادن. مراقب می آد بالا سرم و بی صدا تقلبی رو که تو جامدادیم بوده رو برمی داره... چند خط باقی مونده رو می نویسم. برگه رو تحویلش می دم. نگاش می کنم و بدون این که چیزی بگم از کلاس می آم بیرون. من زیاد اهل تقلب نیستم. و اولین باریه که ازم تقلب می گیرن. به سه تا از دوستام پیام می دم. یکیشون درجا بهم زنگ میزنه. میگه "نگران نباش اگه صورت جلسه نکرده باشه چیزی نمیشه." من به خودم دلداری می دم: "هر چه بادآباد. نهایت می افتم دیگه..."
یه بیست روزی می گذره... سایت رو چک می کنم. جای نمره واسه ام نوشته شده: "اعلام نشده" ... از ترم بالایی ها میپرسم که چه وقتایی اینطوری می نویسن. میگن معمولا یا استاد سایت رو باز کرده برا نمره دادن و هنوز نمره ات وارد نشده. یا غیبت داشتی.
فرداش هم چک می کنم همونطوره. میرم دانشگاه. دست برقضا همون کسی که تقلب رو گرفته بود رو میبینم. ازش میپرسم تو کارنامه همچین چیزی نوشتن... جلوی همکاراش نمی خوام از تقلب حرف بزنم. اشاره می کنم: مراقبمون خودتون بودید... ممکنه به خاطر چیز دیگه ای باشه؟ میگه: نه. حتما استاد نمره هاتون رو وارد نکرده.
منم خوشحال و پشیمون از بد وبیراه هایی که بهش گفته بودم برمیگردم خونه. یک ماه از امتحان گذشته. از بیرون میرسم خونه. مامان یه کم دمقه... میگم چی شده؟ میگه: از دوستات تقلب گرفتن چی کار کردن باهاشون. می گم نمی دونم (و تو دلم میگم: هیچی یه نمره ی 0.25 خوشگل می ذارن تو کارنامه اش و تمام) چطور؟ مامان میگه: "از کمیته انظباطی زنگ زدن خونه. گفتن سوم مرداد بری دفتر ریاست." من: o_O مگه مدرسه اس؟!!!! نگفتن با بزرگترت بیا؟ :|
دو روز بعد زنگ خونمون رو میزنن. پستچی اسم و فامیلم رو می خونه. میگم نامه از کجاس؟ میگه دانشگاه!!! من: O_o ماشالله چه پیگیر هم هستن!!!

ترافیک چمران زیاده اما بالاخره آنتایم خودمو میرسونم. پامو میذارم تو دانشکده اشون و توی دلم میگم: "بیخود نبود همیشه از فیزیک بدم می اومد :/" دم دفتر تقریبا 8-9 نفری قبل من منتظر نشستن. توی اتاق یه هیات ژوری حدودا 9 نفره نشستن و دادگاه تشکیل دادن!!!!!
میگه: تو 1 دیقه از خودت دفاع کن!

اول این که من خودم می دونم تقلب کار خوبی نیست. من اشتباه کردم و قبول هم دارم. اما دانشگاه هم مقصره!!! توی 9 روز 5تا امتحان تخصصی برای ما گذاشتن و این امتحان دهمین امتحانمون بود. اکثر دانشجوهای ارشد شاغلن و مرخصی گرفتن براشون ساده نیست. مغز آدم هم یه گنجایشی داره. ذهن خسته میشه. دو روز قبل از این امتحان من آزمون "تصمیم گیری در مدیریت" داشتم که اگه از آقای دکتر هداوند بپرسید همیشه هم سر کلاسشون فعال بودم و تمرین هاشون رو کاملا انجام می دادم. و دوستام روز امتحان ایراداتشون رو از من میپرسیدن! اما من اون روز نتونستم مرخصی بگیرم. از سر کار رفتم سر جلسه. برای اولین بار تو عمرم مغزم قفل کرد و نتونستم چیزی بنویسم در حالی که مطمئن بودم حداقل نمره ای که از اون درس می گیرم 18 یا 19 ه. اما برعکس شد. من سر این امتحان با خودم تقلب داشتم برای قوت قلب خودم که نکنه اون بلا دوباره سرم بیاد. اون روزا انقدر تحت فشار عصبی بودم که حتی از محل کارم هم استعفا دادم.
-بقیه ی درسات چطور بوده؟
همه ی درسام رو به جز همین درس "تصمیم گیری" که عرض کردم خدمتتون پاس کردم.
-این درس ات هم عمومی بود. بهتر بود امتحان نمی دادی تا این که این اتفاق بیفته.
حرفی برای گفتن ندارم.
-بسیار خب. نتیجه رو بعدا کتبا بهتون اعلامی میکنیم!
  • یاسمین پرنده ی سفید
تو گوگل سرچ می کنم: "تاثیر فناوری اطلاعات بر روی سخت افزار" و تو دلم از خودم می پرسم چطوری باید به موضوع "سخت افزار, اجزا و بازیگران عمده در ایران" ربطش بدم؟!" بعد یه دعای اساسی نصیب استاد محترم می کنم و همینطور که با کلیک راست صفحات مختلفی که گوگل بهم پیشنهاد داده رو باز می کنم از شدت عصبانیت و بی حوصلگی بغضم گرفته! به خودم حرفای نه چندان خوبی می زنم و میگم: آخه بدبخت! کارشناسی ارشد خوندنت دیگه چی بود؟ آخه مریضی؟ مازوخیسم داری؟ بیماری؟ داشتی زندگیتو می کردی واسه چی خودت رو اسیر کردی دوباره؟
با نفرت صفحات نت رو زیر و رو می کنم و سعی می کنم خودمو دلداری بدم که خب پس چی؟ هر روز بشینم و امروزم رو فردا کنم و تو خونه در و دیوار رو نگاه کنم و با دوستام چت کنم و خوش بگذرونم و....... بعدش چی؟ باید چی کار می کردم؟ درس نمی خوندم چی کار می کردم؟ با تخصص های رنگ و وارنگی که دارم... با هنرهایی که از هر انگشتم می ریزه.... با انواع و اقسام کارهایی که توشون حرفی واسه گفتن دارم....
بازم این دلم به اون دلم طعنه می زنه... پس نه؟! این که داری روزاتو با کاری می گذرونی که ازش متنفری خوبه! آخه (بووووووق) مگه چقدر زنده ای که داری خودتو انقدر عذاب می دی با کاری که دوستش نداری...
دستام رو نگاه می کنم.... حس می کنم داره از تو می لرزه.... ساق پاهام رو یه جورایی حس نمی کنم... بی حسی تو تمام تنم حس میشه. با خودم فکر می کنم... من امروز یه غذای مقوی خونگی خوردم... و حتی یه لیوان چای نبات بعدش هم خوردم... هیچ چیزی که فشارم رو پایین بیاره نخوردم... پس این بی حسی به خاطر چیه.
سعی می کنم صدایی که تمام وجودمو در بر گرفته و مدام تکرار می کنه "مال اعصابته" رو خفه کنم! به خودم می گم.... هی! ساده بگیر.... سخت و آسونش میگذره... چه 20 بهت بدن چه 10 چه اگه مجبور باشی این درس رو دو بار بخونی چه همون بار اول راحت پاس بشی این روزای مزخرف میگذره.
لعنت به هر چی که داره عذابت میده. شونه بالا بنداز و بگو به جهنم!
  • یاسمین پرنده ی سفید
سلام به همگی

دوستان من برای پروژه ی دانشگاهم به کمک همه ی شما احتیاج دارم...

اما می خوام از همتون خواهش کنم که لطفا با اسم مستعار شرکت کنید...

چون تو کاغذهای پرسشنامه هم هیچوقت اسم رو از پاسخگو نمی خوان... ممنون میشم اگه کمکم کنید.

 

می خواستم این پست رو دیرتر بذارم اما گفتم شاید یه سری بچه ها برن مسافرت...

 

هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم

 

+سوالت در ادامه ی مطلب هست...

اما برای دوستانی که می خوان سر فرصت سوالا رو جواب بدن... فایل اش رو می ذارم برای دانلود...

شما می تونید به یکی از دو روش (جواب دادن در قسمت نظرات وبلاگ یا علامت زدن فایل دانلود شده و آپلود اون برای من) به سوالات جواب بدید.

پیشاپیش از همکاریتون کمال تشکر رو دارم.

++لینک دانلود فایل سوالات Doc

 

دوستان این پست موقتا ثابت است... لطفا به پست های قبل هم توجه کنید... با تشکر


+ نوشته شده در  شنبه ۲۶ اسفند۱۳۹۱ساعت 22:48  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

خدایا...

تو رو به حق این دل شکسته و غمگین...

نسل هر چی استاد(اگه بشه اسم این حیف نون رو استاد گذاشت... بگذریم...)

نسل هر چی استاد بی فکر و وقت نشناس هست رو از رو زمین بردار!!!

که ساعت ۱۱ شب روز جمعه من باید با خبر شم که فردا ۸ صبح کلاس فوق العاده دارم!!!

۲۶ اسفند مدرسه و اداره ها هم تعطیل یا تق و لقن! بعد من دانشجو به خاطر این که با یه آدم عقده ای طرفم... واسه خاطر نمره باید برم دانشگاه!!!!

آخه به این آدما یه ذره فهم و شعور بده که بفهمن دم عید آدم یه دنیا کار داره...

خدا الهی بگم چی کارت کنه استاد(؟!) "ش"...

و خدا الهی لعنت کنه اون بیشعورایی رو که باعث شدن استاد بازرگان بره و این ترم آخری ما گیر این دیونه وقت نشناس بیفتیم!

دانشگاه خواست ترم آخر با یه دنیا خاطره ازشون خداحافظی کنیم!!!!

الان عصبانی ام... اومدم اینجا خودمو خالی کنم بعدش برم بخوابم می ترسم اگه به نوشتن ادامه بدم چیزایی بنویسم که درست نباشه...

دعا کنید فردا بتونم آرامشم رو حفظ کنم و از صبر ایوبم استفاده کنم و این بوووووووووووووووووووووووووووووووق بوووق بووووق رو تحمل کنم

+ نوشته شده در  جمعه ۲۵ اسفند۱۳۹۱ساعت 23:55  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

حکمت

۵شنبه صبحه... بازم دانشگاه... بازم استاد "ش"

(خدایا به کدامین گناه ترم آخری باید گیر این آدم می افتادیم آخه؟)

 

رفتیم دانشگاه... کلاس قرار بوده ساعت ۸ تا ۱۱ باشه...

استاد می آد سر کلاس و امر می فرماید: "من شاید نتونم اون ور سال واستون کلاس بذارم!!!!!!!!!

ما:

استاد: بنابر این امروز تا ۱ می مونید دانشگاه!!!!! (جهنم بچه هایی که ساعت بعدی کلاس دارن... جهنم کسایی که با خودش کلاس دارن و ساعت ۱۱ می آن و استاد خیلی شیک بهشون می گه برید ۱ بیاید)

از سخنرانی های بی هوده و اعصاب خوردکن غیر درسی اش که بگذریم و از بی سواد بودن و تظارهر هاش... ما دانشجویان کوشا تا ساعت ۱ ایشون و یکی از شاگردان پاچه خوار اعصاب خوردکنشون رو تحمل می کنیم.(آیکون خدا صبر ایوب بده)

خلاصه ۱ ساعتی تو راه بودم تا برسم خونه... و بسیار گشنه...

برعکس روزهای عادی... کلی تو سوپرمارکت سرکوچه معطل شدم تا سرش خلوت بشه و اجناس خریداری شده رو حساب کنه... هیچوقت انقدر طول نکشیده بود.

میرسم خونه... آقا و خانم همسایه رو میبینم که می خوان برن بیرون... ماشینی رو که تازه گذاشتم تو پارکینگ رو دوباره می برم بیرون تا ماشینا جا به جا بشن و آقا و خانم همسایه بتونن برن بیرون(پارکینگ خونه از نوع مزاحمه- فرض بر اینه که آشنایی دارید با این نوع پارکینگ و توضیح اضافه لازم نیست)

این بار اون یکی همسایه رو میبینیم که با موتور ماشین درگیره... یه مشکلی پیش اومده...

۴ تا بچه گربه تو موتور ماشینش هستن!!!!!!!

خوب بنده خدا تنهایی که نمی تونه درشون بیاره...

گروه امداد "من و مامان" دست به کار میشه... یکی رو من بگیر... یکی رو تو بگیر... تو از این ور صدا بزن من از اون ور می گیرمش...

خلاصه... جون این ۴ تا رو نجات دادیم و ما موندیم و دستای روغنی و ۴ تا بچه گربه ی کثیف و دستای زخم و زیلی از چنگال گربه های کوچولوی وحشت زده ای که بدون مامانشون حسابی ترسیده بودن.

از مامانشون هم خبری نیست... نمی دونیم چی کارشون بکنیم بدبختارو... :(

هیچی دیگه یکی یه آمپول کزاز افتاد گردنمون به خاطر چنگولای این فسقلی های کثیف خوشگل.

می دونم طولانی شد...

احتمالا حوصله اتون نمی آد بخونیدش... اما این یه یادگاری می مونه تو خاطرات خودم از روزی که باز هم بهم ثابت شد:

بعضی وقتا یه حکمتی هست واسه بعضی چیزا...

مثل مردی که روز ۱۱سپتامبر... به خاطر خرید چسب زخم واسه خاطر کفش نویی که پاش رو می زد دیر به محل کارش رسید و زنده موند!

شاید حکمت داشتن همچین استاد (....) و معطل شدن غیرعادی تو سوپرمارکت و جابه جایی ماشین... نجات دادن اون فسقلی ها بود... آدم درست... جای درست... زمان درست!


این عکس ۴ تا فسقلی ما... فقط داریم دعا می کنیم که امشب مامانشون بیاد و ببرتشون... چون متاسفانه ما نمی تونیم نگهشون داریم و همسایه هامون هم چون از سگ و گربه خوششون نمی آد نمی تونیم تو حیاط هم نگهشون داریم :(

عکسشون زیادخوب نیست... اما نخواستم زیاد اذیتشون کنن واسه همین به همین یه عکس اکتفا کردم.

اینم یه عکس از یه گربه ی فسقلی دیگه که قبلا تو اینترنت دیده بودمش...

زمستونا گربه ها گاهی از سرمای زمستون به موتور ماشین های شما پناه می آرن... تو روخدا مراقبشون باشید.

علاوه بر جملات حمایت از حیواناتی که دوست ندارم بگم چون از شعار دادن خوشم نمی آد... اگه حواستون نباشه و تو موتور ماشینتون بمیرن... خیلی وحشتناکه... چون بوی بدی میگیرن و حتی کارواش هم به راحتی حاضر به تمیز کردن ماشینتون نمیشه.

پس مراقب این فسقلی های بی سرپناه بیچاره باشید.

واسه فسقلی های ما هم دعا کنید که مامانشون پیداشون کنه

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۴ اسفند۱۳۹۱ساعت 19:56  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید