پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی
آخرین مطالب

۵۱ مطلب با موضوع «مناسبـت ها» ثبت شده است

من از بچگیم هم اینجوری بودم که هر کفشی نمیتونستم بپوشم. چون پام تو هرجور کفشی راحت نیست. حتی شده خودم رفتم کفش خریدم اما وقتی بیشتر از یک ساعت پوشیدمش دیدم که یه جوری اذیتم میکنه.
حالا دیشب... دوستم که چند بار خونمون اومده و رفته ازم پرسید: یاسی آیدی اینستاگرام مامانت اینه؟ گفتم آره. گفت: عه خب پس من برم دوست شم باهاش :)))) و از اونجایی که خیلی از دوستای من با مامانم خیلی دوستن گفتم باشه.
حتی یادم رفت همچین مکالمه ای با هم داشتیم.
امروز صبح تا از خواب پاشدم، مامانم میگه: یاسی... پرنیان دیشب تو اینستاگرام سایز پاتو ازم پرسید. فکر کنم میخواد برات کفش بخره. من بهش گفتم تو هر کفشی نمیتونی بپوشیا. حالا باز میخوای خودت هم بهش بگو.
من:☹️
پرنیان:😩
سورپرایز:😭
از مهربونیشه ها... دوست نداره پری بابت چیزی هزینه کنه که من نتونم استفاده کنم:)) ولی خب شریک سورپرایز خوبی نیست :))) قربون مهربونی اون دل کوچیکش برم من :) 
  • یاسمین پرنده ی سفید
ستاره ی دنباله دار من... در میان این شهاب باران... بیا و آسمانِ تارِ آیندمان را روشن کن. من تو را آرزو می کنم :)
  • یاسمین پرنده ی سفید



تو این یک سالی که از آغاز به کار بخش خبر رادیو بلاگیها میگذره. خیلی از دوستان همراهیمون کردن. یه سریا تشویقمون کردن, یه سریا انتقاد کردن که از این دسته ی دوم یه سریاشون انتقادای سازنده بود یه سری ها هم نمی دونم هدفشون چی بود... یه سری هم اعتقاد داشتن که نمک اخبار کم بود.
من به عنوان عضو کوچیکی از تیم تحریریه و سوژه یاب بخش اخبار رادیو از نزدیک با تمام مشکلاتی که بچه ها این مدت باهاش سر و کار داشتن آشنام هرچند که خودمم تو این مدت به خاطر درس و ... یه وقتایی از گروه دور آفتاده بودم اما... خیلی دوست داشتیم که از کمک دیگران هم استفاده کنیم. نه تنها تو بخش خبر که تو بخشای دیگه هم همینطور. یک ساله شدن بخش خبر فرصت خوبی بود برای این فراخوان
حالا که ماه رمضون هم تموم شده و امتحاناتون هم تموم شده دیگه واقعا بهونه ای ندارید واسه پشت گوش انداختن این فراخوان. اگه همراهمون بودید. اگه منتقدمون بودید. اگه دوسمون داشتید یا اگه فکر میکنید بی نمکیم. الان وقتشه... بیایید و با کمکتون به تیم اخبار رادیو یه نیروی دوباره بدید. بذارید این بار ما شنونده ی شما باشیم.

دوستان وبلاگیِ من, از روزی که وبلاگ نویسی رو شروع کردم گروه کوچیکی بودن, که الان هم محدود میشن به بچه های رادیو بنابراین به جای این که از دوستام دعوت کنم می خوام از کسایی دعوت کنم که "شاید" اصلا منو نمیشناسن!!!! البته اگه شنونده ی رادیو باشن قطعا صدامو شنیدن اما خب رفت و آمد مجازی با هم نداشتیم :) نپرسید چه دلایلی برا انتخابتون داشتم چون نمیگم :دی
اما ازتون می خوام شما خبرنگار ما باشید! و لطفا حتما از دوستاتون هم بخواید که تو این فراخوان شرکت کنن :) منتظرما :) می دونم روم رو زمین نمی اندازید :))))




+ضمنا این فراخوان فقط مختص کسایی که ازشون دعوت میشه نیست. هر کی که وبلاگ نویسه دعوته. برای اطلاعات بیشتر وبلاگ رادیو رو بخونید. تا 15 تیر وقت دارید. پستاتون رو با عنوان "خبرنگارشو" منتشر کنید و لینک نوشته ها یا فایلای صوتیتون رو از طریق وبلاگ رادیو به دست ما هم برسونید.
  • یاسمین پرنده ی سفید
"ببین... گوش کن... تحلیل نکن" رو که نوشتم. عزیزی اومد برام نوشت: "چیزی که تو پستت نوشتی چیزیه که من اونروز تو گروه میگفتم در مورد انتخابات همتون مخالفم شدین" می دونستم درست میگه. چون خودمم وقتی پست رو مینوشتم به همین فکر می کردم. این که راجع به کاندیداها هم ما هر چی می دونیم از شنیده هامونه. اما چاره ی دیگه ای نداریم. اگه به مستندات رجوع نکنیم چطور می تونیم انتخاب کنیم؟
به سمت دانشگاه رانندگی میکردم و کاغذهای تبلیغاتی ای توجه ام رو جلب کرده بود که روی تابلوهای راهنمایی رانندگی چسبونده شده بود. کاغذهایی که تمام تابلوهای هشدارِ کنار اتوبان رو پوشونده بود. و به غریبه هایی فکر می کردم که شبونه ممکن بود گذرشون به اون اتوبان بیفته و دچار مشکل بشن.
از خودم می پرسم. کسی که حتی تا این اندازه برای شهرش احترام قائل نیست چطور می خواد عضو شورای شهر بشه؟! قضاوت کردن غلطه. اما بعضی چیزا رو آدم به چشم می بینه.
خوشحالم که روزای کثیف شدن شهرم با کاغذای تبلیغاتی تموم شد :)

+این پست عمدا بعد از تموم شدن انتخابات منتشر می شود :)
  • یاسمین پرنده ی سفید

آقا من متوجه نمیشم :| مگه مجبورید حتما برید تو حوزه های معروفی مثل حسینیه ارشاد رای بدید؟ یه کم بگردید حوزه های کوچیک تر رو پیدا کنید به خدا خلوت تره ها... اونجاها هم رایتون حساب میشه :|


+ میگن امروز سالگرد تولد دکتر مصدق ه. روحش شاد باشه :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

پرسپولیس قهرمان شده

خدا می دونه که حقشه

به لطف یزدان و بچه ها

پرسپولیس قهرمان شده


+حالا حسودا هر چی می خوان بگن. ما اهل حرف نیستیم. ما برتریمون رو تو عمل ثابت می کنیم :)


  • یاسمین پرنده ی سفید

بهار که از راه میرسه, ما هم خودمون رو باهاش هماهنگ میکنیم. بزرگترا یادمون دادن که بهتره وقتی بهار میاد ما هم مثل درختا که پیرهن برگ برگی سبز تازه اشون رو تنشون میکنن, لباسای تازه بپوشیم. به نظر من, قدیمیا خیلی خوش ذوق بودن که بهار رو به عنوان نقطه ی تغییر سال در نظر گرفتن... انگار همه ی دنیا شروع به تازه شدن میکنن... انگار همه چیز از اول شروع میشه و یه فرصت تازه به همه داده میشه که خودشون رو از نو بسازن! برای زندگیشون تصمیم جدید بگیرن... واسه همینه که ناخودآگاه... عید که میشه همه واسه خودمون برنامه های تازه میچینیم... برای خودمون تصمیم های جدید میگیریم... به خودمون میگیم امسال می خوام آدم بهتری باشم... و به نظر من قشنگ ترین بخش بهار همینه! بیدار شدن از خواب زمستونی! این که به خودمون بیاییم و ببینیم وقتی همه چیز می تونن رنگ و بوی تازه به خودشون بگیرن, چرا ما نو نشیم؟ نو شدن که فقط به لباس نو پوشیدن نیست! از خواب زمستونی بیدار شیم و تصمیم بگیریم که امسال بیشتر قشنگی های دنیا رو ببینیم. امسال یه کم بیشتر -بی خیال غصه هایی که هممون بدون استثنا داریم... هر کی به اندازه خودش- لبخند بزنیم. یه کم بیشتر برای شادی های خودمون و اطرافیانمون تلاش کنیم. مگه غیر از اینه که بهار هر روز بهمون شکوفه و گل و جونه های خوشگل پیشکش میکنه تا بیشتر لبخند بزنیم؟ مگه غیر از اینه که میگن بهار فصل عاشقیه و همه ی موجودات تو بهار سرخوش و عاشق میشن؟ مگه غیر از اینه که بهار می خواد ما رو شاد کنه؟ چرا ما سازمون رو با بهار کوک نکنیم؟ کی از شادی بدش میآد؟ هوم؟

می دونم سخته... می دونم عادت کردیم به همین روال... اما اگه به همدیگه کمک کنیم... اگه شادی رو برای همدیگه هم بخواهیم نه فقط برای خودمون... بهار هم خوشحال تره :) بیایید سازمون رو با بهار کوک کنیم :)


+ فراخوان رادیوبلاگیها رو فراموش نکنید. فقط تا 25ام فرصت دارید که لینک نوشته هاتون با عنوان "سازت را با بهار کوک کن" رو برای ما بفرستید و از دوستانتون هم بخواهید که ما رو همراهی کنن. بلاگستان به حال و هوای خوب نوشته های شما نیاز داره :) همه با هم باید سعی کنیم دوباره حالش رو مثل قبل خوب کنیم :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

یکی از بدترین اتفاقاتی که تو تهران ممکنه برا کسی بیفته؛ اینه که تو زمستون سرما بخوره و اهل قرص و دکتر و دارو هم نباشه... بنابراین از اونجایی که پشت سر هم آب پرتقال و چای+لیموترش+عسل میخوره و این معجون ها با شیر سازگاری ندارن، نمیتونه شیر بخوره کلا ریتم زندگیش به هم میخوره :(((


+توضیح لازم این که: نوشیدن شیر زمانی که آلودگی هوا زیاده، مفیده و تهران زمستونا، هوای به شدت آلوده ای داره.

++ از همه ی عزیزانی که این مدت کامنت گذاشته بودن برام و سراغمو گرفته بودن صمیمانه سپاسگزارم... باید بگم نمیدونید که کامنتاتون چه انرژی مثبت خوبی داشت و چه لبخند خوبی رو لبام می آورد :)

+++این دی ماه... یکی از پردغدغه ترین ماه های زندگیم بود و به شدت سخت گذشت... و اصلی ترین دلیل به روز نشدن اینجا هم همین بود... اما روزای بهتری تو راهن :)

فوت پدربزرگ... امتحانات وحشتناک... سه امتحان تو 5 روز... کنسل شدن امتحان تکنولوژی به خاطر فوت آیت الله رفسنجانی به توان دو... فاجعه ی پلاسکو... عقب افتادن همایش عابدی... کابوس پایان نامه

لبخند یادتون نره :)

  • یاسمین پرنده ی سفید
چه شد که گوشیم گم شد!
  • یاسمین پرنده ی سفید

اگه آمریکایی بودم... به خاطر کیتی پِری هم که شده به هیلاری رای میدادم:)))))))) هر چی باشه از اون یکی دیوونه بهتره :)))))))

  • یاسمین پرنده ی سفید