پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

سلام دوستان

تو پست قبل گفتم نتونستم عکسام رو آپلود کنم

امروز برگشتم که آپلودشون کنم

و موفق شدم

نظرات این پست غیر فعاله...لطفا از طریق قسمت نظرات پست قبل بنده رو از نظراتتون نسبت به این دوتا موجود کوچولوی بامزه  آگاه کنید

عکسا رو در ادامه ی مطلب مشاهده کنید... ببینید قوقوری جون اولی چه لبخند زیبایی تحویل دوربین داده

اون فسقلی دومی هم که دیگه بدون شرحه

ادامه ی مطلب

+  نوشته شده در  چهارشنبه ۲۹ شهریور۱۳۹۱ساعت 9:53  توسط یاسمین |
پ.ن: (95.5.5: عکسها از بین رفتن :) )
قورباغه!
یه سوالی هست مدت هاست ذهن ِ منو مشغول کرده ..

من میخوام ببینم اونی که داشت زبان فارسی رو اختراع میکرد

اون روز اول …

چی شد که تصمیم گرفت قورباغه ق اولش«ق» باشه غ دومش«غ» ؟


 

پ.ن۱: دوتا عکس قورباغه می خواستم بذارم اما هر کاری کردم آپلود نشد اما می ذارمشونبه زودی

پ.ن۲: دوستان من تو وبلاگ گروهی امون"جمع ما" هم به روزم... خوشحال میشم اگه سر بزنید

+  نوشته شده در  دوشنبه ۲۷ شهریور۱۳۹۱ساعت 13:13  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

درود

چند وقت پیش یه ای-میلی دستم رسید که یه کم طولانی بود اما به حدی قشنگ بود که تصمیم گرفتم برای شما هم بذارم تا بخونید.

باور کن ارزش خوندن رو داره...نمی تونی باور کنی که یه کار کوچیک می تونه باعث چه چیزایی بشه که فکرشم نمی کردی!!!

پ.ن۱:برای خوندن داستان لطفا به "ادامه مطلب" مراجعه کنید

پ.ن۲:این دو تا عکس رو دوست دارم... دومی که تو ادامه مطلبه یه جور صندوق صدقات با طرح جدید و ابتکاری که خیلی ازش خوشم اومد.

لبتون پر خنده و دلتون شاد

  • یاسمین پرنده ی سفید

گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.

او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال ، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.
پ.ن:دزد هم دزدای قدیم...
پ.ن۲: به عکسای بالا دقت کنید...فقط اسم کلاغ بیچاره بد در رفته:(
+  نوشته شده در  چهارشنبه ۱۵ شهریور۱۳۹۱ساعت 13:40  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

جهان زیبای ما



سلام.

شنیدم که انگار دیروز تولد مایکل جکسون بوده. راستش من از اول طرفدار این خواننده نبودم و حقیقت اینه که زیاد هم ازش خوشم نمی اومد...تا روزی که آهنگ erth song اش رو شنیدم که راجع به نابودی کره ی زمین ماست...انگلیسی من خیلی خوب نیست که معنی همه اش رو بفهمم اما همین که فهمیدم از بین رفتن این کره ی خاکی انقدر براش مهم بوده که خواسته حداقل ناراحتی اش رو نشون بده باعث شد نظرم نسبت بهش عوض شه.

این دنیا برای همه ی ما مهمه...چون اگه زمین نباشه هیچ کدوم از ما نیستیم!

شاید تولد مایکل جکسون بهونه ای بود واسه ی نشون دادن این عکس!

و بهونه ای بود واسه گفتن این که:

۱.تا کسی رو نمیشناسید راجع بهش "قضاوت" نکنید این چیزیه که همیشه به خودم هم می گم:)

۲.کره ی زمین زادگاه اول همه ی ماست باهاش مهربون تر باشیم:)

۳.تولد مایکل جکسون هم مبارک

خوشحال میشم نظرت رو بدونم

راجع به عکس

راجع به حرفام

حتی راجع به مایکل جکسون

و هر نظر دیگه ای که داری:)

+  نوشته شده در  پنجشنبه ۹ شهریور۱۳۹۱ساعت 15:4  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

دربی 91 قسمت دوم
پست قبل مربوط به قبل از بازیه و این پست واسه بعد از بازی

می گن نیمه ی اول بازی خیلی خوب بود اما من از دقیقه ی ۴۱ موفق به دیدن بازی شدم بنابراین موفق نشدم قسمت هایی از بازی که می گن خوب بوده رو ببینم... و خب نتیجه هم همونطور که انتظار می رفت مساوی بدون گل بود و جذابیت خاصی نداشت...

اما بازی یه طرف... حرکتِ زشت تماشاچیا یه طرف!!!

یعنی من این طوری بودم:

گوجه فرنگی و بطری آب و ... از همه بدتر سنگ!!!!

نکته ی جالب اینه که هم تماشاگرای آبی و هم قرمز از مصالح یکسانی استفاده می کردن!! یعنی انگار در یک برنامه ریزی دقیق با خودشون مثلا یک کیلو گوجه فرنگی برده بودن ورزشگاه(این خنده واقعا از شادی نیستا...هنوزم که بهش فکر می کنم شوک میشم!!!!)

بعد اون بنده خدایی که سنگ پرت می کرد که یکی اش هم خورد تو سر یکی از بازیکنا فکر نکرد که اگه باعث مرگ طرف بشه چی میشه؟

واقعا دیروز که اون صحنه هارو می دیدم با خودم فکر می کردم که ما ایرانیا با اون فرهنگ غنی...به کجا داریم میریم؟!!!!

ما همیشه از دیگران ایراد می گیریم اما اشتباهات خودمون رو نمی بینیم؟!

یا نمی خوایم ببینیم؟ یعنی کسی که سنگ می اندازه نمی دونه کارش اشتباهه یا واقعا سرش رو کرده زیر برف؟!!!!!

یعنی چیزی به اسم وجدان هنوز بین ما آدما وجود داره آیا؟

پ.ن:این عکس شاید ربطی به پستم نداشته باشه...اما خواستم بگم من از این دست عکس ها کم ندارم... دوستی سگ و گربه - گربه و جوجه - گربه و موش و... (البته این توضیح رو بدم که قصد توهین به هیچکس رو ندارم و منظورم هیچ نوع تشبیهی نیست) اما فقط می خوام بگم:

وقتی حیونایی که داستان دشمنی هاشون همه جا هست، دیده شده که می تونن با هم دوست باشن و حتی به هم کمک کنن...

پس چطوره که ما آدمها که اشرف مخلوقات هستیم،،، نمی تونیم نظرات مخالف رو تحمل کنیم

حتی یه بازی ساده که می تونه نقش یه تفریح سالم رو داشته باشه رو تبدیل می کنیم به میدون جنگ؟!

 چرا نمی تونیم با هم مهربون باشیم و باور کنیم که همه امون "انسانیم"؟!!!!

 

پ.ن۲: مثل همیشه می دونید که اینجا نظرات آزاده و از شنیدن نظراتتون خوشحال میشماگه من زیادی بدبینم...اگه به نظرت یه مساله ی کوچیک رو زیادی بزرگ کردم...اگه دارم این مساله رو به اشتباه به مسائل بزرگتر تعمیم می دم...خوشحال می شم بهم بگی

+  نوشته شده در  شنبه ۴ شهریور۱۳۹۱ساعت 17:29  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

دربی 91
یه زمانی پرسپولیسی دو آتیشه بودم که یه بازی هم از دستم در نمی رفت...

اما الان دربی رو هم به زور می بینم!!!!حالا درسته که پرسپولیس این فصل بد کار کرده...

درسته که من همش تو این فکرم که بعضی بازیکنا چطوری تو زمین سرشون رو بالا می گیرن؟

چطوری وقتی هوادارا بازیکنایی مثل پروین و عابدزاده یا مثل انصاریان و فنایی و ... رو فراموش نکردن می تونن اسم بازیکن حرفه ای رو خودشون بذارن...

اما...

 یه پرسپولیسی همیشه خونش قرمزه...حتی اگه نتونه اسم ۱۰ تا بازیکن قرمز پوش امروز رو بگه!!!!

+  نوشته شده در  جمعه ۳ شهریور۱۳۹۱ساعت 17:35  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

آرامش روستا

سلام به همگی

نمی دونم چند تاتون تا حالا این شانس رو داشتید که تو ایوون یا زیر سقف آسمون بخوابید.

دو شب پیش برای اولین بار این شانس رو داشتم که تو ایوون بخوابم جایی دور تر از شهر عزیزم تهران... رو ایوون خوابیدم و ستاره ها رو نگاه کردم ستاره هایی که حتی تو روستا هم کمتر از قبل خودشون رو نشون می دن.

و صبحش با صدای زنگوله ی گاو و شیهه ی اسب ها از خواب پاشدم...

حس عجیبیه.... انگار احساس می کنی جزئی از طبیعت شدی!

این حس رو با هیچی نمیشه عوض کرد...

من انقدر زادگاهم (تهران) رو دوست دارم و انقدر به این شهر بزرگ عادت کردم که فکرشم برام سخته که بخوام جای دیگه رندگی کنم اما بودن تو روستا و تجربه ی چند روزه ی آرامش اونجا رو نمیشه با چیزی عوض کرد!

تو ایوون وایمیسی و اومدن مه رو تماشا می کنی که تو یه لحظه می آد و همه جا رو سپید می کنه و چند دقیقه ی بعد دوباره همه چیز به شرایط عادی بر میگرده!

شما چی؟

تاحالا آرامش روستا رو تجربه کردید؟

تاحالا قبل از خواب این شانس رو داشتید که ستاره ها رو بشمارید؟

تجربه ی شما چیه؟

+  نوشته شده در  چهارشنبه ۱ شهریور۱۳۹۱ساعت 13:37  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید