پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب با موضوع «نـوسـتـالـوژی» ثبت شده است

تو کلاس زبان در مورد سلامتی و ورزش و... صحبت میکردیم. بحث که پیش میرفت یه جا معلم پرسید: اگه قطع عضو بشی یا کور یا کر... می تونی امیدت رو حفظ کنی و فعالیت هایی که دوست داری رو ادامه بدی؟ به نوبت حرف میزدیم اما من در تمام مدت داشتم عمیقا به این مساله فکر می کردم. این که چقدر تو شرایط سخت می تونیم قوی یا آسیب پذیر باشیم. این که چقدر راحت همه چیز می تونه تو یه چشم به هم زدن از این رو به اون رو بشه!

یکی گفت: وقتی 18سالم بود تصادف کردم و یه مدت طولانی نمی تونستم راه برم. بعد از مدت ها وقتی تونستم دوباره راه برم تغییر کرده بودم. دیگه اون آدم عجول سابق نبودم. قبل از هر حرفی فکر می کردم.

گاهی یه حادثه فارغ از بزرگ یا کوچیک بودنش واقعا می تونه شخصیت آدم رو تغییر بده.


+یه روز خیلی وقت پیش(شاید حدود 6 سال) یادمه حامد تو وبلاگِ بلاگفاش خواسته بود که نظرمون رو راجع به مرگ بنویسیم. نتونستم پستش رو پیدا کنم تا ببینم دقیقا در جوابش چی نوشته بودم اما می دونم که چیزی خارج از این پست نبوده :) برای خودم هم نگاه کردن به اون روزام جالبه :)) گفتم یه فلش بک هم به قدیمای این خونه بزنم :)

  • یاسمین پرنده ی سفید
نسل ما... نسلی بود که تحولی در زبان فارسی به پا کرد... جوری که گاهی حتی خودمونم توش می مونیم! جوری شده که واسه استفاده از یه جمله ی ساده هم گاهی صدبار باید حرفتو بسنجی تازه باز هم تضمینی نیست که جمله ات تو زمان خاص دیگه ای معنای متفاوت دیگه ای نداشته باشه! از یه جمله ی کوتاه هزار جور برداشت مختلف میشه داشت... با چند تاکلمه ی ساده میشه تا کجاها رفت...
نسل ما... نسل حرفای رمزی بود! نسل گفتن یه حرف در قالب یه حرف دیگه! این قضیه حتی گاهی خودمون رو هم به چالش میکشه! حتی به دردسر می اندازتمون!

البته خب... این موضوع هم مثل خیلی چیزای دیگه خوبی ها و بدی های خودش رو داشته... مثلا ما می تونیم تو یه جمع دوستانه فقط بگیم "پا" و کلی بخندیم و حتی یاد "دلفین" بیفتیم!!!!! می تونیم بگیم گوش نکن! می تونیم بگیم چشم نخوری! و حسابی بخندیم اما دیگران فقط اینطوری :| نگاهمون کنن!!! می تونیم با "شربت خنک" از خنده دل درد بگیریم! حتی گاهی به خودمون می آییم و می بینیم که کلا واژه نامه ی درون گروهیمون عوض شده! جوری که اگه غریبه ای بینمون بیاد ممکنه هیچی از حرفامون نفهمه! و بیایید اعتراف کنیم که این موضوع گاهی واقعا شیرینه:)

دلم برای فردوسی میسوزه اما... بیا فقط نیمه ی پر لیوان رو ببینیم... بگذریم :)
+تازه این بچه های بعد از نسل ما هم که یه سور (صور یا شاید حتی ثور!!!! :دی) زدن به ما! اینا کلا خودشونم کشف رمز لازم دارن! :))
  • یاسمین پرنده ی سفید

شما یادتون نمی آد یه زمانی بود که وقتی یه آلبوم موسیقی جدید به بازار می اومد و برای خریدش به مغازه مراجعه می کردید... فروشنده ازتون می پرسید CD  می خوای یا کاست؟ و شما باید سریع تصمیم میگرفتید که اون آلبوم رو می خواید تو کامپیوتر خونگیتون داشته باشید یا نوار کاستش رو می خواید که موقع خواب بتونید با ضبط کوچیک بالای سرتون بهش گوش بدید :)


حالا چی شد که یاد این موضوع افتادم؟ یه بیت از یه ترانه: "بوی عیدی و توپ، کافه نادری، با هم شنیدیم ... مرد تنها رو از کوچه برلن با هم خریدیم" :) ترانه ی "نوار" با صدای رضا یزدانی از آلبوم خاطرات مبهم سال 91 :) باورم نمیشه 3سال از انتشارش گذشته! :) و کافه نادری که یکی از آهنگای آلبوم "پرنده بی پرنده" است...سومین ترانه از اولین آلبومی که از یزدانی شنیدم... سال 82!!!! دوازده سال پیش! عمر چه زود میگذره!


+ با این که آواز همدم مرد خاطره بازه...عوض نمیشه جای تو با این ضبط قراضه :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

عمو فیتیله ای های نازنین

من به عنوان یه جوون دهه ی شصت به سهم خودم میخوام بگم روزایی که لبخند رو لبم آوردید و ساعتای بی کاری ِ نسلِ بی تبلت و کامپیوتر ما رو با خوشی پر کردید رو فراموش نکردم و ممنونِ تک تکِ اون ثانیه های خوبی که برامون ساختید هستم.

برای قلبِ مهربونتون ازخدا شادی و آرامش میخوام:) همیشه و همیشه و همیشه سلامت باشید.

  • یاسمین پرنده ی سفید
همه ی این مرور خاطرات از اونجایی شروع شد که:

همونطور که برگه ای که تو دستش بود رو فکس میکرد... یهو انگار رفت تو فکر... با یه لبخند که ناشی از تصوراتش بود پرسید: بچه ها؟ به نظرتون یه روزی ممکنه بشه جسم رو هم فکس کرد؟
گفتم: آره! چرا نشه؟ تا همین 10 سال پیش اگه کسی بهمون می گفت یه پرینتر اختراع میشه که اجسام سه بعدی درست میکنه باور نمی کردیم! اما امروز اون دستگاه ساخته شده و حتی باهاش اسلحه هم ساختن!!! دیگه هیچ چیز تو این دنیا به نظر من غیر ممکن نیست! همه چیز ممکنه پیش بیاد!

از اینجا بود که یادی کردیم از گذشته ها...
شاید شما یادتون نیاد اما چند سال پیش موبایلی که "اینفرا رِد" (اشعه مادون قرمز) داشت یه گوشی با کلاس به حساب می اومد :))))) خیلی برامون جالب بود که دو تا گوشی بدون وجود سیم و بدون هزینه!! فقط با قرار گرفتن کنار هم بتونن داده جابه جا کنن!!!! فقط باید خیلی دقت می کردی که دوتا گوشی یه میلی متر هم جابه جا نشن تا ارتباطشون قطع نشه:)))))))
چیزی نگذشت که اون تکنولوژی نه چندان خوب جای خودش رو به بلوتوث داد... و به هر کس که می رسیدی... یکی از اولین چیزایی که ازش میشنیدی این بود "بلوتوثت رو روشن کن چند تا چیز باحال برات بفرستم" و اسم گذاشتن روی بلوتوثا گاهی از انتخاب اسم برای بچه ها مهمتر بود!!!!! :دی
خلاصه... اون روزا هم گذشت و امروز دیگه انقدر تکنولوژی های مختلف برای ارسال فایل از راه دور دوروبَرِمون هست که... گفتم شاید خوبه یادی بکنیم از اون روزایی که خیلی هم دور نیست :) برای نسل من که فلاپی رو تجربه کرده و امروز از رم های کوچولوی 32 گیگ و بالاتر استفاده می کنه... پشیرفت تکنولوژی خیلی محسوسه :) ما نسل جالبی بودیم چون خیلی چیزا رو تجربه کردیم :)

امروز یه خبری شنیدم از احتمال قطع شدن سراسری اینترنت کل کشور... فقط برای یه لحظه سعی کردم دنیامو بدون نت تصور کنم!!!!!! حتی تصور کردنش هم سخته نه؟ برگشتن به عقب............
فقط یه لحظه تصور کنید دنیای بدون گوگل, بدون ایمیل, بدون وبلاگ (این برای یه وبلاگ نویس خیییییلی مهمه) , بدون واتس آپ و وایبر و جمع های دوستانه و.... حتی بدون شبکه های بانکی شتاب... بدونِ خیلی چیزا

...

+ قبلا اینو گفته بودم که پشت هر سه نقطه ای (...) یه دنیا حرفه؟ :)
  • یاسمین پرنده ی سفید
باور کنید تا این ترم تموم شه یکی از ۳ حالت زیر پیش می آد:

۱.من دیوونه میشم!

۲.من کلا دق می کنم می میرم!

۳.بر اثر دعاهای خیر من(مدیونید اگه فکر کنید منظورم از دعا چیز دیگه ایه) استاد "ش" جان به جان آفرین تسلیم می کنه یا یه چیزیش میشه!!!

بابا این یارو به قول دبیر عربیمون کلا جز قسمت های قرمزه تقویم ه!!!!

 

  • درس درست حسابی که نداده(دروغ نگفتم اگه بگم کلا درس نداده)
  • قبل عید بدون اطلاع قبلی واسه خودش سرخوشانه فوق العاده که می ذاره!
  • بعد از عید واسه خودش کلاسا رو کنسل می کنه!
  • امتحان میان ترم رو از ۸ صبح چند روز قبل از امتحان تصمیم می گیره و می ندازه ۳ بعد از ظهر!
  • ساعت ۱۰ شب قبل از امتحان(امشب) به یکی از بچه ها خبر می ده که به بقیه بگو کلاس کنسله! فدای سرم اگه شما مشغول کارورزی هستید... اگه مرخصی گرفتید... اگه از کار و زندگی و پروژه اتون زدید که درسی رو که من ندادم با سر و کله زدن با کتاب یاد بگیرید (بازم خدا آقای عادل آذر رو بیامرزه که حداقل کتاب رو خوب نوشته..... اونایی که درس تحقیق در عملیات رو پاس کردن می دونن من چی می گم) فدای سرم که ناچارید دوباره هفته ی بعد از کارتون مرخصی بگیرید!!

 

اصلا انگار نه انگار که دانشگاه برنامه ریزی داره! واسه خودش روز و برنامه و ساعت کلاس و امتحان و خلاصه همه چیز رو عوض می کنه! سواد درست و حسابی هم که نداره...

یعنی خدا نمره دادن و ورقه تصحیح کردن اش و عاقبت مارو ختم به خیر کنه انشالله.

یه آمین بگید بی زحمت... خدا خیرتون بده.

 

+منو نبینید که انقدر خونسردماااااا..... از عصبانیت دیگه گذشتم! به قول پسر دایی ام دیگه مغزم رد کرده!

انقدر مشکلات دوروبرم ریخته که نمی دونم به کدوم یکی فکر کنم!

شرح مصیبت زیاد شد... بقیه اش باشه بعد...

 

++تو این روزا که همه جا داره زلزله می آد گفتنٍ جمله ی همیشگیٍ "شاد باشید" یه خورده "یه جوریه"!

نمی دونم به جاش چی بگم؟!

امیدوارم از زلزله و انواع بلایای طبیعی و غیر طبیعی و زمینی و آسمانی و سیل و طوفان و تصادف و همه چیز دور باشید...

خدا خیرتون بده شمام واسه ما و عاقبتمون با این به اصطلاح استاده یه دعایی بکنید که خیرمون درش باشه :)

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۹ فروردین۱۳۹۲ساعت 0:29  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

مردم نازنین سیستان و بلوچستان...

مار وهم در غم خود شریک بدونید.

 

+به امید روزی که دیگه دلیلی واسه تسلیت گفتن های این چنینی نباشه...

همیشه تبریک خوشی باشه و سلامتی و آبادانی.

آمین

++قربونت برم خدا... چی کار می کنی آخه؟! :|

داشتیم؟! :| از زمین و آسمون می آد دیگه.... شرق و غرب و جنوب و شمال هم نداره...

بالاخره اینم جزئی از عدالتته دیگه!

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۷ فروردین۱۳۹۲ساعت 20:16  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یکی از همساده ها - مائده- فصل پنجم بعد از فوت عسل بدیعی یه لینکی بهم داد از فرزادحسنی که من ازش لذت بردم.

به خصوص این که به جز عسل بدیعی از هنرمندای دیگه هم یاد کرده بود.

نمی دونم چرا همسادمون خودش این لینک خوب رو تو وبلاگ خودش نذاشت... اما من ازش تشکر می کنم.

امیدوارم شما هم ازش لذت ببرید.

http://www.musicema.com/node/178561

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۲ فروردین۱۳۹۲ساعت 18:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

همسرزمین بوشهری...

ما رو هم در غم خودتون شریک بدونید


دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده      تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

به این خونه چقدر اصرار کردی                  تمام دورمو دیوار کردی

دلم خوش بود سقفی رو سرم هست!       همون سقفم سرم آوار کردی!

خدایا حق من خونه خرابی                 اونم تو بدترین جای زمان نیست

یه دنیا امتحان پس داده بودم             خدایا موقع این امتحان نیست

دلم خوش بود سقفی رو سرم هست        همون سقفم سرم آوار کردی!

بهت دارو ندارم رو سپردم                        تو می تونی ازم عرشم بگیری

فقط یک فرش مونده زیر پاهام                 یعنی می خوای این فرشم بگیری؟!!!!!!!

تمام عمر افتادم تو این راه                      تمام عمر خالی بوده دستام

یه بارم که رو پاهام ایستادم                   تو لرزوندی جهانو زیر پاهام!!

دلم خوش بود سقفی رو سرم هست!      تو اون سقفم سرم آوار کردی

خدایا حق من خونه خرابی               اونم تو بدترین جای زمان نیست

یه دنیا امتحان پس داده بودم          خدایا موقع این امتحان نیست

دارم می میرم از این بغضِ هر روز           خدایا گریه های ما یه دریاس

نمی دونم چرا هر چی عذابه                همیشه حق ما خونه خراباس؟!!!

همه دارو ندارم رو گرفتی                    شاید میراث من خالی شدن بود

همینا که برای تو حقیره                 تو این برزخ همه دنیای من بود!

همین خونه... همه دنیای من بود.......

خدایا...... ؟!

 

+این شعری از روزبه بمانیه...

یادمه محسنآپارتمان نشین - پست 302 بعد از زلزله ی آذربایجان دکلمه اش رو گذاشته بود رو وبلاگش.... شعر قشنگیه اما این درد رو هیچکس دوست نداره.

امیدوارم دیگه از این اتفاقا نیفته :(

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۰ فروردین۱۳۹۲ساعت 19:32  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

الان دارم پشت صحنه ی سریال آب پریا رو می بینم.

اوایل سریالش به نظرم یه کم لوووس می اومد... و حقیقتش اینه که یه سری قسمت هاش رو ندیدم.

اما....

هدف این سریال خیلی قشنگ بود...

هر چند که در کنار تمام شوخی هاش تلخی های زیادی همراه داشت.

دیدن دریاچه ی پریشانی که ندیدمش و شاید دیگه هرگز نتونم بینمش و امروز بیابان پریشان شده دردناک بود.

جاجرودی که زباله رود شده و جنگل هایی که دارن تو دریای آشغال غرق میشن!!!!!

و پشت صحنه اش شاید از خود سریال هم گویا تر و دردناک تر بود.

مرسی خانم برومند...:)

 

ما آدما کی قراره به خودمون بیایم؟!


+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۹ فروردین۱۳۹۲ساعت 22:49  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

از ۱۲ شب گذشته تا ۱۱ صبح امروز... این بلاگفا چقدر تغییر کرده!!!

۱۱ ساعت بالا سرش نبودیمااااا :|هممم

هی در و دیوار رو رنگ میکنه... تغییر دکوراسیون می ده!

یکی نیست بگه: اولا این خونه تکونیا رو باید قبل از عید انجام می دادی!

ثانیا به جای این قرتی بازیا یه کاری کن که کامنتا خورده نشه و راحت کد بده و بعد از کلی نوشتن یهو همه چی پاک نشه... بعضی وقتا آدم یادش می ره کپی بگیره خوو :|

تازه امروز هم خیلی باهاش مشکل دارم! این طوری دیگه!

ما ایرانی ها عادت داریم! کارای اساسی رو ول می کنیم... اما خوب بلدیم رنگ و لعاب همه چی رو زیاد کنیم!!! مثل کسایی که جارو می زنن و آشغالا رو می ریزن زیر فرش :|

به هرحال دوستان... همین تغییراتی هم که انجام شده در سال جدید مبارک همتون باشه.

 

در ادامه یه عکسی داریم که فکر کنم برای همساده ها خاطره انگیز باشه! 

من خودم که خیلی دوسشون دارم 

 


برچسب‌ها: کانامورااسگل

کانامورا یا اسگل یا همونی که آخر اسمش یادم نیومد؟!

این بلاگفای "سه نقطه را با جای خالی پر کنید" اجازه نداد لینک تروتمیز بذارم مجبورم از کپی پیست استفاده کنم

برای دوستانی که در جریان نیستن.

 برای کسب اطلاعات بیشتر درباره ی اسگل!!   http://goldman7.blogfa.com/90041.aspx

برای کسب اطلاعات بیشتر درباره ی کانامورا!!!! http://pelake23.blogfa.com/post/197

 

ولی خداییش خیلی خوشگلن

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۸ فروردین۱۳۹۲ساعت 11:18  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
 من هفت سین رو دوست دارم...

چون تنها چیزیه که بین"نوروز" و بقیه ی روزا تفاوت ایجاد می کنه!

 

گفتم:لحظه ی سال تحویل دعامون کنید...

خندید و گفت:مگه لحظه ی سال تحویل با بقیه ی لحظه ها چه فرقی داره؟ هر وقت دعا کنی صداتو میشنوه!

خندیدم و در دلم گفتم:لحظه ی سال تحویل فرق می کنه!چون من می خوام که فرق کنه!چون می دونم که فرق می کنه...

خدارو چه دیدی؟

شاید دعا کردم و "سبزه"آمین گفت و "سیب" لبخند زد!

 

پ.ن:برای اعتراف به کلیسا می روم

رو در روی علف های روییده بر دیوار کهنه می ایستم

و همه ی گناهان خود را یکجا اعتراف می کنم!

بخشیده خواهم شد به یقین!

"علف ها بی واسطه با - خدا – سخن می گویند"!

زنده یاد حسین پناهی

 

پ.ن۱:خواستم به نشانه ی شانس(!)واسه سال ۹۱ عکس یه شبدر ۴برگ خوشگل رو بذارم اما نمی دونم چرا هر کاری کردم آپلود نشد

پ.ن۲:بیاید دعای تحویل سال رو این بار به زبان شیرین پارسی در قالب یک شعر در "جمع ما" بخونید

با آرزوی سال خوش برای همه... مارو هم لحظه ی سال تحویل دعا کنید سال نو مبارک

+ نوشته شده در  جمعه ۲۶ اسفند۱۳۹۰ساعت 10:53  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

بیا در غروب آخرین سه شنبه ی سال برای گردگیری افکارمان آتشی بیفروزیم

کینه ها را بسوزانیم

زردی خاطرات بد را به آتش بدهیم

 و سرخی عشق را از آتش بگیریم

وآتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم...

"دستانت را به من بده تا با هم از روی آتش بپریم...

آنان که سوختند همه تنها بودند!"

چهارشنبه سوری مبارک

 

پ.ن:چهارشنبه سوری امسال برای ما روز خاصی بود...

با امید خوشبختی و شادی و سلامتی برای همه. به خصوص برای اون دو تا گلی که به خونه ی خودشون رفتن... آبجی نازم خونه ی نو مبارکتون باشه 
برچسب‌ها: چهارشنبه سوری
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۴ اسفند۱۳۹۰ساعت 10:50  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یکی پرسید از آن شوریده ایام

که:از یاران چه خواهی؟گفت:دشنام!

که مردم هرچه دیگر می دهندم

به جز دشنام, منت می نهندم!

"عطار نیشابوری"

 

یه کتابی دارم می خونم از زنده یاد عمران صلاحی...تا اینجای کتاب بیشتر جمع آوری آثار طنز پیشینیان بوده و تعریف طنزو ...

ولی کتاب جالبیه...اسم کتاب "خنده سازان و خنده پردازان" ه.

این شعر عطار رو هم از همین کتاب برداشتم.سعی می کنم بازم چیزای جالب دیگه اش رو با شما شریک بشم.

بعضی وقتا آدم ترجیح می ده از بعضی آدما چیری بهش نرسه...نه؟


برچسب‌ها: عمران صالحی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۲ اسفند۱۳۹۰ساعت 11:8  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 درود بر همگی

فیلم "پنگوئن های آقای پاپر" رو دیدید؟

خیلی با نمکه..."جیم کری" توش بازی میکنه اما نکته ی جالب تر در مورد این فیلم اینه که پنگوئن های فیلم واقعی ان!!!! و بسیار بسیار بانمک و دوست داشتنی...

من که خوشم اومد شما هم اگه دوست داشتید ببینید.

پی نوشت:توی جمع ما به روزم لطفا یه سر بزنید و نظر بدید. 
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳ اسفند۱۳۹۰ساعت 10:24  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

چند وقت پیش تو وسایل قدیمی یه آتاری دستی که مال بچگی هام بود رو پیدا کردم...

شاید باور نکنید اما خیلی خوشحال شدم و به یاد کودکی کلی باهاش حال کردم...

بازی هاش مثل بازی های مدرن امروزی نیست...سیاه و سفیده...صفحه اش کوچیکه...بازی هاش تکراریه و برقا که خاموش باشه چون صفحه اش مثل موبایل از خودش نور تولید نمی کنه نمیشه باهاش کار کرد...

اما هنوز هم میشه به یاد بچگی از بازی های پیش پا افتاده اش لذت برد و یاد اون موقع هایی افتاد که با بچه های همسایه گاهی تو حیاط میشستیم و آتاری هامون رو با هم جا به جا می کردیم و دور هم "الکی" خوش بودیم...

بر عکس الان که گوشی ها نمایشگر میزان شارژ دارن اون موقع خبری از این چیزا نبود...با این وجود تو بچگیم یادم نمی آد که هرگز دغدغه ی اینو داشتم که الان باتری قلمی دستگاه تموم میشه و باید یکی دیگه بخرم اما امروز با این سن و سال همش فکر می کنم...الان باتری اش تموم میشه...الان باتری اش تموم میشه!

بچه که بودیم...می دونستیم دنیا بزرگه اما دنیای ما تو حیاط خونه و نهایتا محلمون خلاصه میشد و بود و نبود خیلی چیزا و خیلی کسا رو حس می کردیم اما انگار کمتر عذاب میکشیدیم و راحت تر با مشکلات کنار می اومدیم...

امروز بزرگ شدیم...می دونیم دنیا کوچیکه اما تو بزرگی اش گم شدیم!نبود خیلی چیزا و خیلی کسا رو "می فهمیم" اما خودمون رو گول می زنیم که "عادت کردیم" ولی نمی دونم چرا اگه عادت کردیم...پس چرا روز به روز دغدغه و مشکلاتمون بیشتر میشه؟

خیلی حرفا هست واسه گفتن اما می دونم ما جونای این دوره دیگه حوصله ی خوندن نداریم...پس بقیه اش باشه واسه بعد!

 

پ.ن: من دوباره واسه آپلود عکس به مشکل برخوردم...این اینترنت هر روز یه شکلی داره

من هم که کاملا حرفه ایییییییییی


برچسب‌ها: نوستالوژی
+ نوشته شده در  سه شنبه ۹ اسفند۱۳۹۰ساعت 17:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

درود بر شما

یه کتاب رو خیلی وقت بود گرفته بودیم اما نشده بود بخونم...

این چند وقت پیش شروع به خوندنش کردم هرچند کتاب قطوریه و فکر کنم یه چند سالی(!؟) طول بکشه تا تمومش کنم اما در نوع خودش جالبه!

"قند و نمک" عنوان یه کتاب نوشته ی "جعفر شهری" ه که ضرب المثل های تهرانی رو به زبان محاوره توش جمع کردن.

کتاب به نسبت جالبیه...مثلا شما تا حالا این ها رو شنیدید؟:

1.نه دست دارم به سر زنم...نه پا دارم به در زنم!(شکایت از فقر و تهیدستی)

2.آنان که غنی ترند, محتاج ترند! (حرص ثروتمند بیشتر است!)

3.گربه ی مسکین اگر پر داشتی...تخم گنجشک از زمین برداشتی!

4.بازار که بد بشه مشتری زحل می شه!

5.دوشنبه ز کوی می فروشان یک کوزه ی می به زر خریدم

  تا صبح ز درد سر نخفتم, زر دادم و درد سر خریدم!

6.آتیش کیه  که دود نداشته باشه(کدوم خونه بوده که توش حرف و سخن و دعوا نداشته باشه...یا کدوم ستمی بوده که گریبان ستمگر رو نگرفته)

7.آدم باید هف(هفت)لا بشه تا صنارش پیدا بشه!!!

8.چند روزی که در جهان باشی...سعی کن کز توانگران باشی

  گر بماند که دشمنان بخورند.... به که محتاج دوستان باشی!

(یعنی اگه پولدار باشی و بعد از خودت اموالت به دشمنات برسه بهتر از اینه که در زنده بودنت محتاج دوستات باشی!)

9.دو برادر را پدر مرد و برادر بزرگتر, برادر کوچک تر را نشانیده و به این گونه برایش به تقسیم ارث برآمد:

این قاطر چموش لگد زن از آن من....آن گربه ی معومعو کن زیبا از آن تو!

از سطح خانه تا به لب بام از آن من...از بام خانه تا به ثریا از آن تو!

10.آنها که دویدن...آنها که چریدن...هر دو با هم رسیدن!

(نظر اهل عرفان و اشراق که توفیقات نه به جهد و تلاش بلکه به نصیب و خواسته ی خداوند است)

 امیدوارم خوشتون اومده باشه

پ.ن:این اولین عکسی بود که رو اینترنت آپلود کردم(با تشکر از آقا محسن نویسنده ی وبلاگ  آپارتمان نشین که راهنمایی ام کرد)

انشالا از این به بعد عکسای بهتر با تنظیمات بهتر براتون می ذارم... منو از نظراتتون بی خبر نذارید...چه در مورد عکسا چه  در مورد مطالب


+ نوشته شده در  دوشنبه ۱ اسفند۱۳۹۰ساعت 16:3  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید