پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۵۰۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پرنده ی سفید» ثبت شده است

امروز وقتی از ساعت 9 تا حدود 12 تو صف گرفتن کارت ملی بودیم... تازه فهمیدم اینجا علاوه بر جون آدمیزاد, وقت هم بی ارزشه!!! حالا باز هم دمشون گرم حداقل روز جمعه هم کار مردم رو راه انداختن... اما من هنوز هم سر حرف این پستم هستم و اعتقاد دارم که کارت ملی ها هم باید مثل شناسنامه از طریق پست ارسال میشد یا هر کس تو منطقه ی خودش میتونست بره دریافتش کنه :/


+عنوان : بخشی از آهنگ "انتظار" منصور - شهریار قنبری

  • یاسمین پرنده ی سفید


ممنون از مجید عزیز به خاطر این طرح خوبش :)

روزتون مبارک دخترا:)

  • یاسمین پرنده ی سفید
یه وقتایی هم هست که فقط دلت می خواد فرار کنی... بری به جایی برسی که فقط خودت باشی... تو باشی و سکوت... همین...
چند ماه پیش... هر روز این آهنگ رو گوش می کردم و حالم رو خوب میکرد... و باز هم بهش پناه آوردم:


ممنونم از مجید بابت معرفی این آهنگ :)

+ بی ربط نوشت: الان می فهمم اون آدمایی که دچار جنون آنی میشن و یه نفر رو میکشن چه حسی رو تجربه می کنن :)))) خدا خیلی دوستم داره که تا حالا کسی رو نکشتم :))))
++ بهش فکر نکن اگه به میلت نشد با این که به دردت نخورد اشتباهِ ارتباطِ قبلی... مثل سایبون واسه آسمونِ ابری... من و تو همدردیم و غمگین یه وقتایی... یه وقتایی لازمه تنهایی... اولین قطار که رسید رو سوار شو... فرار کن... اولین قطار که رسیدو سوار شو... / بخند با نگات... به اون که نشسته تا شکستتو تبریک بگه... برات بازه راه برو تا شکسته هات با رد پات ترکیب بشه... یه تصویر بده از آینده ات... غمها بازندن... نترس از رفتن... بخند تا مقصد... خودت خودتو به هم بریز... تنهاییاتو بغل بگیر... اولین قطار که رسید رو سوار شو... فرار کن... اولین قطار که رسیدو سوار شو... / اولین قطار که رسیدو سوار شو... به بد فکر نکن یه درصد که بد میشه... سعی کن نزدیک پنجره بشینی... ریل از کنار رودخونه رد میشه (و من عاشق صدای سه تاری ام که اینجای آهنگ شنیده میشه...امید... حس امید با خودش داره... آینده زیبا خواهد بود... ایمان دارم) فرار کن...
  • یاسمین پرنده ی سفید

نمیخوام آرزو کنم که از دستت ندم... از هر چی ترسیدم سرم اومده!

  • یاسمین پرنده ی سفید

نشات گرفته از : خانوم لبخند و ساکن خیابان نوزدهم


به حاصل کار طراحی نگاه کردم و گفتم: چه حس خوبی دارم از این که تمرینم رو تموم کردم. با مهربونی خاص خودش گفت: خدا رو شکر... امیدوارم یه روز دوباره پیش بیاد که منم حس خوبی داشته باشم. گفتم: کاری می تونم بکنم؟ گفت: نه...

هر دومون سکوت کردیم... گفت: یه وقتا فکر می کنم اون وقتا که بی پول تر بودیم دلمون خوشتر بود... (و من به روزای مستاجری و بی پولیمون فکر می کنم که با وجود این که تا خرخره زیر بار قرض بودیم اما همیشه خونمون از مهمون پر و خالی میشد و مامان و بابا نمی ذاشتن به مهمونا بد بگذره... یاد روزایی می افتم که پنجشنبه ها خاله کوچیکه می اومد خونمون و با همدیگه کیک درست می کردیم یا روزایی که کوچیک تر بودم و کل هفته بین صفحات کتابام دنبال یه طرحی میگشتم که پنجشنبه بدم خاله ام برام نقاشیش رو بکشه... یا بعد تر ها که آخر هفته ها دوره ای خونه ی همسایه ها خانومانه دور هم جمع میشدیم و بی خیال همه ی "نداشتن هامون" می رقصیدیم... )از هپروت می آم بیرون و میگم: پارسال من و مهسا از مدت ها قبل به این فکر می کردیم که برای تولدت چطوری می تونیم خوشحالت کنیم... اما راهی پیدا نکردیم. لبخند میزنه... از اون لبخندا...


میام تو اتاق و زیر لب یه تیکه از شعر مربوط به آهنگ زنده یاد فرهاد مهراد رو زمزمه می کنم: آن روزها وقتی که من بچه بودم... غم بود... اما... کم بود!

  • یاسمین پرنده ی سفید
خیلی وقته حرفی از رادیو نزدم. خبرهای این هفته ی رادیوبلاگیها به نظر من جالب بود... اگه تا حالا گوش نکردید بهتون پیشنهاد میکنم بشنوید. شاد باشید :)

  • یاسمین پرنده ی سفید
خونه ی ما غربه... قبل از عید خانوادگی تو یه روز رفتیم به نزدیک ترین دفتر پایس+1 برای تعویض کارت ملی دو تا خیابون پایین تر. گفتن اگه تا دوماه دیگه نیومد دم خونتون منتظر اس ام اسش باشید که ببینید کجا رفته برید بگیریدش. احتمالا می ره پست مرکزی (چهار راه لشگر) ما هم تو این مدت یه بار پیگیری کردیم. گفتن اس ام اسش که نیومده صبر کنید. امروز که برای کار دیگه ای رفته بودم و از کنار پست چهارراه لشگر رد میشدم گفتم بذار برم یه سوال بپرسم.
جالبه با وجود این که تو یه روز اقدام کرده بودیم. مال من حاضر شده. مال مامانم رو گفت یه ماه دیگه پیگیری کنید(بعد از گذشت حدود 6 ماه از انگشت نگاری) و منم باید برم پایین شهر برای دریافتش :| اعتراض هم می کنیم میگن ثبت احوال شانسی و رندوم تقسیم بندی کرده تقصیر ما نیست.

بعد میگن از سفرهای درون شهری غیر ضروری خود داری کنید!!! خو لامصب اگه همونجایی که اقدام کرده بودیم می فرستادید یا یه جایی نزدیک محل سکونت دیگه نیازی به این همه رفت و آمد نبود که!!!!!!
  • یاسمین پرنده ی سفید
همین چند وقت پیش بود که عکسای یه آقایی که امروز همه به اسم یک "کارگر ساده" میشناسنش دنیای مجازی رو پر کرد. همه با علاقه خبراش رو دنبال می کردن اونقدری که خبرش به تلویزیون هم رسید!!!! این آدم از همین موقعیت استفاده کرد و تونست از کشور خارج بشه...این آقا...سوار موج زودباوری های من و شمایی شد که خودمون رو خیلی زرنگ می دونیم! حالا رفته اونطرف دنیا عشق و کیفش رو می کنه و به ریش ما میخنده... و دردناک ترین قسمت اینه که ما هنوووووووووزم ویدئوها و عکساش رو با هم به اشتراک می ذاریم با نوشتن "کارگر ساده رو ببین" فکر می کنیم داریم اون رو مسخره می کنیم!!!!!! در حالی که این ماییم که عروسک خیمه شب بازی ایشون و آدمایی امثال این آقا شدیم. و ای کاش فقط همین یه نفر بود! ما هر روز در حال بزرگ کردن آدمایی هستیم که هیچ چیزی برای ارائه دادن ندارن! فقط خوب بلدن از سادگی دیگران چطور سواستفاده کنن تا به هر قیمتی که شده مشهور بشن. کسایی مثل دنیا جهان بخت که حتی از ضایع کردن خودشون جلوی چشم بیش از 20هزار نفر فالوعر!!!!!!!!! و بقیه ی مردم ابایی ندارن!!
به نظر من ایرانیا بیش از هر کار دیگه ای به موج سواری عادت و علاقه دارن!!!! فرقی نداره اون موج مربوط به مد لباس باشه یا بزرگ کردن آدمای اینطوری یا نوشتن فحش تو صفحات اجتماعی این و اون.
فقط می تونم بگم متاسفم و ناراحتم برای آدمای حسابی که سرشون تو کار و زندگی خودشونه و یه عده امثال من! بیکار!!!!! با این کاراشون آبروی یه ملت و یه فرهنگ رو میبرن و باعث میشن که تر و خشک با هم بسوزن.
  • یاسمین پرنده ی سفید
تو اداره ی پست برای بسته بندی خیلی کمکم کرد. چون نمی دونستم بسته ای که بهم می ده چقدریه کاغذم رو نبریده بودم. خلاصه... وقتی کارا تموم شد, موقع بیرون اومدن پرسیدم: فکر می کنید کی برسه؟ گفت: پس فردا من که چند روزی بود سرم شلوغ بود و فکر می کردم دیر برای پست اقدام کردم ذوق زده گفتم: چقدر خوب!!!! پس فردا تولدشه :) خانومه لبخند زد :)
و من با خودم فکر کردم که چقدر روش های قدیمی معاشرت هنوز دلچسبن... و ذوق ارسال و دریافت یه بسته با هیچ حس دیگه ای مشابهت نداره :)
امیدوارم همونقدر که من از فرستادنش ذوق کردم. تو هم از گرفتنش ذوق کرده باشی :) رفیق خوش صدای من :) تولدت مبارک جانِ دل :)
  • یاسمین پرنده ی سفید

یه وقتایی هم هست, آدم بی هوا دلش هوای یه آهنگ قدیمی رو میکنه... آهنگی که سالها قبل آهنگ پس زمینه ی وبسایتی بود که تو نوجوونیم دنبالش می کردم... آهنگی که یه حس عجیب غم و شادی و خاطره رو با هم داره... هر چی فکر می کنم نمی دونم از چی نوشته های اون وبسایت خوشم می اومد... یه وبسایت شخصی بود... روزانه نویسی های یه آدم که نمی شناختمش!

فکر کنم از همونجا بود که به وبلاگ نویسی علاقه پیدا کردم :) فکر کنم اونم فقط یه دونه از پازل بود که نقشش رو تو زندگیم بازی کرد و رفت :)


+ دانلود آهنگ 1

+ دانلود آهنگ 2


+گفت: عجیب حس می کنم میزون نیستی. با تعجب نوشتم: نه! خوبم که... یه کم نگران کارای دانشگاهمم. نوشت: امیدوارم فقط به خاطر این چیزا باشه ولی حال دلت خوب باشه. گفتم چیز خاصی نیست که اذیتم کنه... خوبم. مگه عوض شدم؟ نوشت:عوض که خیلی وقته شدی اما از دیروز حس می کنم سرحال نیستی. تعجب کردم. گفتم به نسبت کی عوض شدم؟ گفت از وقتی نرفتی سر کار

کامنت دادم به صمیمی ترین دوستم ازش پرسیدم: من تو این چند وقت که سر کار نمی رم به نظرت عوض شدم؟ نوشت: به نظرم خوشحال تری

حس میکنم یه چیزی این وسط گم شده... دارم به تیکه ی گم شده ام فکر می کنم!

  • یاسمین پرنده ی سفید