پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

گفت: "هیچکس تو این دنیا نمیتونه بغیر خودت دلیل حال خوبت باشه... امیدوارم اینو یه روزی بفهمی که دیگه دیر نشده باشه."
گفتم: اگه تا حالا دیر شده باشه چی؟
گفت: اینو خودت بهتر از همه میدونی!

- میدونی امروز به چی فکر میکردم؟ این که خودم، بهتر از همه تونستم خودمو بشناسم که کی ام! اما... بدیش اینه که هنوز خودمم نتونستم قلق خودمو پیدا کنم که چطوری خودمو حل کنم! و از طرفی... امروز که به خیلی از وقایع اخیر نگاه میکردم متوجه شدم چه درک درستی از مشاهده هام داشتم هرچند که خیلی وقتا باورشون نمیکردم! و سعی میکردم به خودم بگم من اشتباه میکنم و شاید حق با فلانیه اما... من میدیدم، هر آنچیزی که شاید دیگری از نگاه من نمیدید... و من حس میکردم... هر آنچیزی که بیرون از من حس کردنی نبود... و چقدر قابل اعتماد بود هر اون چیزی که درون این تلاطم‌ها میگذشت...
یادت باشه... چیزی که تو احساس کردی رو... با هیچ کلامی نمیتونی به دیگری منتقل کنی پس کلام، هرگز نمیتونه منعکس کننده ی تجربه ی چیزی باشه که داشتی... اعتماد کن به اون صدا...

الانم صداشو میشنوم... آدمای زیادی رو میبینم... آدمای زیادی رو میبینی... باهاشون میگیم میخندیم... من نشون میدم که همه چیز رو به راهه... تو نشون میدی که هنوز درگیر گذشته هایی... من که میدونم... داری الکی ادای حال بدا رو در میاری... برای من، برای اون! برا خیلیامون! حتی خودت! حتی دلیلش رو هم میدونم! فقط نمی دونم چرا داری امروز رو واسه هممون تلخ میکنی در حالی که واقعیت به این تلخی نیست! دنیا خیلی کوتاه تر از اینه که این بازیا رو براش در بیاری! 

هیچی سرجاش نیست... هر چقدر که میخوای زور بزن... بعضی مریضیا تا دوره اشون رو طی نکنن خوب نمیشن... حالا هی "کُلداستاپ" بخور و فاجعه رو عقب بنداز... خودت رو بکوب به در و دیوار... این راهش نیست. یه بار باید مَرد و مَردونه وایسی جلوش! بذاری سر تا پای وجودت رو بگیره و بره! بذار از پا بندازدت! به جاش بعدش سرحال میشی... مگه خودت نمیگفتی هر چی نکشدت قوی ترت میکنه؟ 

  • یاسمین پرنده ی سفید