تو بانک نشسته بود. رمز کارت بانکیش به مشکل خورده بود. تو همون چند دقیقه که بخوان مشکل کارتش رو برطرف کنن سه بار تکرار کرد که "کارت دست خانومم بوده. رمز رو اشتباه زده و سوخته". رو صندلی پشت سرش نشسته بودم و منتظر بودم نوبتم بشه. اصرارش برای تکرار این جمله برام جالب بود. داشتم فکر می کردم چرا ما انققققدر اصرار داریم که همیشه دنبال یه شریک جرم باشیم، تقصیر رو گردن دیگران بندازیم و...؟ چه فرقی به حال بانکدار داشت که کارت رو چه کسی سوزونده؟ فرض کنیم که همه ی ما فکر می کردیم که خود آقا باعث شده کارتش بسوزه... چه اتفاقی می افتاد؟ گذشته از این که این روزا همه ی ما به درد فراموشی مبتلا شدیم و می تونیم همدیگه رو درک کنیم بیا فرض کنیم که کسی باشه که درک نکنه و فکر کنه که ما خنگیم! این که اون غریبه در مورد ما چی فکر کنه چه اهمیتی داره؟
یا مثلا...
کسی که محل کار قبلیم جایگزین من شده. برای این که اشتباه خودش رو از گردن خودش باز کنه اصرار داشته که اشتباه برای زمان من بوده و مبلغی که اضافه تر به حساب اداره ی مالیات واریز شده مربوط به کار خودش نبوده. وقتی ثابت شده که اشتباه تو زمان خودش رخ داده با اصرار گفته: بذارید من زنگ بزنم اداره ی مالیات اونا دارن اشتباه می کنن!!!! (یک بار دیگه جمله رو بخونید: من زنگ بزنم به اداره ی مالیات و بگم اشتباه میکنید که میگید ما به شما بیشتر از بدهیمون پول دادیم و بستانکاریم! ما باید بهتون پول بدیم!!!) طرف حاضره شرکت هزینه ی بیشتری رو پرداخت کنه اما قبول نکنه که اشتباه کرده!
چرا حاضر نیسیتم بپذیریم که همه ی ما ممکنه اشتباه کنیم؟ چرا وقتی اشتباهی میکنیم نمی خوایم تبعاتش رو بپذیریم؟ و چرا با تمام این اوصاف شرایط خودمون رو با ژاپنی ها مقایسه میکنیم؟ چرا انتظار داریم همه چیزمون سرجاش باشه در حالی که حتی خودمون تو کوچیک ترین مسائل حاضر نیستیم مسئولیت پذیر باشیم؟ حرفای اشتباه خودمون رو قبول کنیم و با شهامت بگیم من اشتباه کردم؟! برای اصلاح کارهای اشتباهمون به جای این که دنبال راه حل باشیم دنبال مقصر میگردیم؟!
بیایید یه کم بهش فکر کنیم :)
روزگارتون خوش :)