به نقل از یه فیلم برام تعریف می کرد:
بین صفر تا یک؛ بی نهایت عدد وجود داره و خود اعداد از صفر تا بی نهایتن! اندازه ی بی نهایت هر آدمی با بی نهایتِ یه آدم دیگه فرق داره :) مهم اینه بی نهایتِ خودتو پیدا کنی!
+از اون حرفا که بعدها می فهمی "یعنی چی" :)
مخاطب محترم!!! :) همه ی فحش ها و تهمت هات رو خوندم :)
و حرفات بیشتر از این که دردناک باشه خنده دار بود برام. از دوتا جمله ی آخرت فهمیدم که عقده ای کیه :)
چیزی ندارم بهت بگم... حتی اونقدر مهم نیستی که به خدا بسپارمت!!!!!
شاد باشی :)
سه روز تعطیله :) از سه هفته ی قبل براش برنامه میریزم. با خودم می گم تموم کارای عقب افتاده ی دانشگاه رو انجام می دم. روز اول می گذره و عملا و رسما هیچ کاری نکردم. روز دوم اوضاع یه کم بهتره اما... شب موقع خواب به خودم می گم... حالا که دستم راه افتاده فردا تا بلند شدم میشینم سر کارای دانشگاه. صبح... لپ تاپ رو باز می کنم... دونه دونه صفحه های الکترونیکی رو ورق می زنم.... حالم به هم می خوره از همه چیز... جمله ی خواهرم رو تو ذهنم مرور می کنم "هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد" دست از کار میکشم و به خودم می گم... اگه دانشگاه نبود تو این سه روز حداقل دو تا کتاب خونده بودم. حداقل یه فیلم دیده بودم... برای یه لحظه تموووووم آرزوهام تو یه جمله خلاصه میشه: کاش زودتر این دوسال بگذرن و برای همیشه از شر این طاووس لعنتی نفرین شده خلاص شم.
تو کتابخونه ی کوچیک دانشکده نشسته بودیم. کتاب زبان جلوم باز بود. گفت: به چی فکر میکنی؟
همونجور که نگامو از ناکجا میگرفتم گفتم: به همه چیز!
خندید... گفت پس مزاحمت شدم؟ گفتم نه:)
گفت: من وقتایی که خونه هستم درس نمیخونم. از کارای خونه متنفرم. اما وقتی که میخوام درس بخونم یهو بلند میشم جارو میکشم. غذا درست میکنم. درس خوندن برام سخته.
گفتم:من تو خونه هم همینم. کتاب جلوم بازه اما خودم تو هپروتم!
بازم خندید. گفت: استادامون برا این که استاد بشن خیلی تلاش کردن و سختی کشیدن. اما الان راحت ترین کار دنیا رو دارن. هیچ کاری نمیکنن! بعضی وقتا به سرم میزنه تا دکترا بخونم استاد شم.
گفتم: خب اگه درس خوندن رو دوست داری بخون
گفت:نه!دوست ندارم. اما واسه آدمای تنبل بهترین شغله.
گفتم:به نظر من بهترین شغل واسه آدم؛شغلیه که دوستش داره. اما سخت ترین کار دنیا؛ پیدا کردن اون شغله! من دنبال همونم! شغلی که هر چی براش تلاش کنی خسته نشی!
کتاب:گریز دلپذیر - نویسنده: آنا گاوالدا - ترجمه الهام دارچینیان - نشر قطره