پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۱ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

زندگیم رو گذاشتن رو دور تند. هزار و یک چیز هست که در لحظه میاد تو ذهنم و جمله بندیهاش رو تو ذهنم سریع بالا و پایین میکنم و به خودم میگم اینجوری باید تو وبلاگم بنویسمش حتما... اما امان از ثانیه ها که بهم مهلت نمیدن... 

انگار همیشه یه جای کار باید بلنگه... یه وقتا هست که زمان هست و کلمه ها از آدم فرار میکنن... حالا هم که ذهنم پر از واژه‌اس فرصت نوشتن ندارم. 

دوست دارم بنویسم... از حالِ این روزام که چقدر دغدغه‌هام زیاد شدن تو این حالِ بی حالی مامان... این که چقدر دیدن رنجش عذابم میده... اونقدر که خودم فهمیده بودم که ضمیرناخودآگاهم داشت خودشو به هر دری میزد تا فقط واسه این که شاهد این درد نباشه هر جور که شده فرار کنه. .. انقدر که حتی مریضم کرد تا دور شم! 

دوست دارم بنویسم... از "او" که بوی عطر آمیخته شده‌اش به بوی سیگار تو اتاق خالی هتل تو لحظه ی ورود پرتم کرده بود به روزای دور... 

دوست دارم بنویسم از "تو" که با منی اما هر لحظه حس میکنم دنبال یه راه تسلیمی برای عقب کشیدن. از تو که از هیچ باهات شروع کردم و به خودم اومدم و دیدم که چقدر آهسته آهسته غرقت شدم.

دوست دارم بنویسم از کار... کاری که روز و شبم رو ازم گرفته... از من! منی که همیشه میگفتم من کار میکنم تا زندگی کنم، نمیخوام یه جوری باشه انگار زندگی میکنم تا کار کنم اما انقدر برای رشد شونه زیر بار مسئولیت دادم که بهم میگفت: "کاش یه کم کارت رو کنترل میکردی و واقعاً هیچ‌وقت بابت خارج کردن خودت از زیر این‌جور مسئولیت‌ها عذاب وجدان نداشته باش."

آخ که چقدر دلم میخواد بنویسم... 

  • یاسمین پرنده ی سفید