پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

و باز هم خزان به نیمه رسید و تو نیامدی... در آستانه سی سالگی... همچو باران تو را من چشم در راهم! بیا و بارانی باش بر این عطش. من تو را آرزو میکنم. 

  • یاسمین پرنده ی سفید

کاش میتونست بفهمه که چقدر حسم بهش مثل حسم به یه قفسه. و چقدر از این قفس بیزارم! این روزا بیشتر از هر زمان دیگه‌ای وقتی بهش میرسم، حس پرنده ای رو دارم که واسه رها شدن، قلبش تند تند میزنه و لحظه شماره میکنه تا در اولین فرصت بالهاش رو باز کنه و بره. مهم نیست کجا! مهم نیست حتی اگه اون بیرون بارون باشه! تنها چیزی که میخواد رفتنه! بره و دیگه حتی پشت سرش رو هم نگاه نکنه!

نباید اینجوری میشد! قرار نبود اینجوری بشه! متاسفم! اما هست! و با هر بار دیدنت، تمام این حس‌ها تشدید میشه! از این قفس، از تو و از خودم فراری‌ام؛ اونقدر که گاهی شب‌ها آرزو میکنم که کاش هرگز دوباره طلوع خورشید رو نبینم! 

  • یاسمین پرنده ی سفید

ساعت 9 شبه. سر کوچه پیاده اش میکنم. لنگ لنگان دور میشه و میره سمت خونه. دور شدنش رو نگاه میکنم و بدیع زاده داره میخونه... "نمیکنی ای گل یک دم یادم که همچو اشک از چشمت افتادم..." حال و هوای شب منو یاد فیلمای قدیمی می اندازه و به خودم میگم حتما قدیمیا عاشق تر بودن!

خیلی خسته ام از این روزایی که دارن اینطور پوچ میگذرن... عشق دو طرفه نعمتیه که این روزا کیمیا شده و من... هنوز همون دختر بچه ای هستم که به دنیای والت دیزنی اعتقاد داره. به یه روز خوبی که میاد... به عشقی که یه روز دنیامون رو گرم میکنه.

پ.ن: عنوان؛ شعری از رهی معیری

  • یاسمین پرنده ی سفید