پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

یکی از ناخن‌هام شکسته، و یکی دیگه لاکش یه جوری پریده که ناخنم از اون ناحیه داره نازک میشه، باید چند روز تحمل کنم تا برم درستشون کنم و این مرضِ وحشتناک (که هی دست بکشم روش و باهاش بازی کنم با این که میدونم هم بدترش میکنم هم درد میگیره) بدجور گریبانم رو گرفته. 

به طرز مسخره ای یاد تو افتادم... این رابطه شکسته که میدونم بازی کردن باهاش بهمون آسیب میزنه... به خودم میگم بهش دست نزن! همونطور که باید خودت رو مجبور کنی ازش دور بمونی...!

اما میدونی مشکل کجاس؟ این که گاهی آدم این دردا رو دوست داره... کسی که خوابیده رو میشه بیدار کرد اما کسی که خودش رو به خواب زده رو چی؟ 

+ ‏یه وقتا انقدر غرق خیالاتم میشم که گاهی خودمم باورم میشه که بهم گفتی دوسش نداری و همه چیز مثل قدیمات یه شوخی بی مزه بوده.

  • یاسمین پرنده ی سفید

پارادوکس عجیبیه... درست تو اوج لحظاتی که دلم نمیخواد ببینمت و حس میکنم چقدر همه چیز اشتباهه... درست همون لحظه بیشتر از همیشه بهت نیاز دارم.

 

پ.ن: عنوان: بخشی از ترانه ی نیاز شهریار قنبری که با صدای زنده یاد فریدون فروغی شنیدید

  • یاسمین پرنده ی سفید

دلبر جان! 

امیدوارم روزی که از راه میرسی، اونقدر بالغ شده باشی که راه و رسم گفتگو رو بلد باشی، حتی بهتر از من. چون من دیگه در برابر قهرهای طولانیِ عزیزترین هام روئینه شدم! 

  • یاسمین پرنده ی سفید

حس میکنم سوار دوچرخه ام. تازه دارم یاد میگیرم. یعنی، دیگه یادگرفتما... اما انگار اونی که داره یادم میده از ترس این که زمین نخورم، پشت دوچرخه‌ام رو ول نمیکنه. داره پشتم میدوئه. خسته شده، اما نمیخواد ولم کنه. من میخوام کنترل دوچرخه ام دست خودم باشه. میخوام نشون بدم که یاد گرفتم. میخوام همه ببینن که میتونم. تندتر رکاب میزنم. تندتر... تندتر...

دیدی وقتی یکی سر یه کش رو گرفته؟ وقتی میکشنش و طرف ولش میکنه، کش در میره. دوچرخه هم همینه... اگه وقتی اونی که داره یاد میگیره رو آروم و به موقع و تو وقت مناسب رها کنی، دوچرخه سوار با همون سرعت مطمئن آروم و مسلط خودش و دوچرخه رو جمع و جور میکنه... 

اما... من تندتر رکاب میزنم... دستش ول میشه... کش در میره... کنترل دوچرخه هم... هر آن ممکنه بخورم زمین اما... برام مهم نیست... اون فاصلهه برام مهمه! برام مهمه که بعدش سریع بلند شم. خودمو تکون بدم و بگم:هیچی نشد. خودم درستش میکنم. دوباره دوچرخه رو بردارم و برم.

من... یه بچه ام... که تنها چیزی که میخواد اینه که دوس داره از دوچرخه سواریش لذت ببره.

میترسم!میترسم انقدر واسه اون فاصلهه دیر بشه که وقتی موقعش رسید... یا یه جوری بخورم زمین که نتونم پاشم... یا یه جوری برم که انقدر برم... که دیگه دلم نخواد نه کنار کس دیگه ای دوچرخه سواری کنم، نه دیگه پشت سرمو نگاه کنم! 

  • یاسمین پرنده ی سفید