یکی از ناخنهام شکسته، و یکی دیگه لاکش یه جوری پریده که ناخنم از اون ناحیه داره نازک میشه، باید چند روز تحمل کنم تا برم درستشون کنم و این مرضِ وحشتناک (که هی دست بکشم روش و باهاش بازی کنم با این که میدونم هم بدترش میکنم هم درد میگیره) بدجور گریبانم رو گرفته.
به طرز مسخره ای یاد تو افتادم... این رابطه شکسته که میدونم بازی کردن باهاش بهمون آسیب میزنه... به خودم میگم بهش دست نزن! همونطور که باید خودت رو مجبور کنی ازش دور بمونی...!
اما میدونی مشکل کجاس؟ این که گاهی آدم این دردا رو دوست داره... کسی که خوابیده رو میشه بیدار کرد اما کسی که خودش رو به خواب زده رو چی؟
+ یه وقتا انقدر غرق خیالاتم میشم که گاهی خودمم باورم میشه که بهم گفتی دوسش نداری و همه چیز مثل قدیمات یه شوخی بی مزه بوده.
- ۱ نظر
- ۲۲ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۶