این روزا حال دلم خوب نیست... چون اوضاع شرکت خوب نیست... تو هم که... چی بگم! یه بخش از حرفای دیشبمون رو به یه رفیق نشون دادم. بهش گفتم گند زدم نه؟ جوابمو نداد. گفتم نمی خوای چیزی بگی؟ گفت: این آدم برای من تموم شده اس! و یکی دیگه گفت یه کم خودتو جمع و جور کن! تو دختری! یه کم بهش کم محلی کن! من اما هرگز تو زندگیم نتونستم به کسی که دوسش دارم کم محلی کنم! وقتی کسی رو دوست دارم، دوسش دارم برام فرقی نداره کوچیک باشه یا بزرگ! دختر باشه یا پسر! اصلا آدم باشه یا حیوون! من کم محلی کردن رو هیچوقت یاد نگرفتم! هر چند شاید وقتش رسیده که یاد بگیرم.
تو این همه بلبشو و خستگی... مجبور شدم کارای شرکت رو بیارم خونه... راستش به نظرم کار چیپی بود که خودکار شرکت رو بیارم برای نوشتن فاکتورا... خودکار خودمو از توی جامدادی در آوردم... شروع کردم به نوشتن... روحم زیاد شاد نیست... اما این بو.... چقدر آشناس... صورتمو به فاکتورا نزدیک می کنم چون دلم نمی خواد فاکتورا رو اشتباه بنویسم... چون نمی خوام به خاطر خستگی کارمو خراب کنم.... این بو... دوستش دارم...
آخرین بار تو با خودکارم نوشته بودی... چقدر عجیبه که بعد از چند هفته هنوز خودکارم بوی عطر تو رو داره...!! شاید برای اینه که تحمل این روز راحت تر بشه! :)
داشتم زندگیم و میکردم... اومدی حالم و عوض کردی... این همه راهو اومدی که بری...که خرابم کنی و برگردی... همه چی خوب بود قبل از تو... عشق با من غریبگی میکرد... یه نفر داشت با خودش تنها... زیر این سقف زندگی میکرد... عطر تو این اتاق و پر کرده... این هوا اون هوای سابق نیست... اون که با بودنت مخالف بود... حالا با رفتنت موافق نیست... واسه چی اومدی که برگردی... برو اما به من جواب بده...سر خود اومدی ولی این بار... به منم حق انتخاب بده... اون که میگفت تا ابد اینجاست... حالا میگه بذار برگردم... داشتی زندگی تو میکردی... داشتم زندگیم و.....
عطر تو این اتاق و پر کرده... این هوا اون هوای سابق نیست... اون که با بودنت مخالف بود... حالا با رفتنت موافق نیست
- ۳ نظر
- ۱۸ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۵۷