یک... دو... سه... و امروز چهارمین بهونه ای بود که از دست رفت برا دور هم جمع شدنمون. یاد پارسال که می افتم. دلم تنگ میشه... دلم میگیره... یه لبخند تلخ میشینه رو لبام...
ما آب رفتیم...
- ۰ نظر
- ۳۱ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۳
یک... دو... سه... و امروز چهارمین بهونه ای بود که از دست رفت برا دور هم جمع شدنمون. یاد پارسال که می افتم. دلم تنگ میشه... دلم میگیره... یه لبخند تلخ میشینه رو لبام...
ما آب رفتیم...
ذاتا آدم خرافاتی ای نیستم... اما این آدم واقعا نحسه... بد بیاری از در و دیوار میباره....
پ.ن: در ادامه ی بد بیاری ها که ظرف شکست و فرش با لاک سیاه لک شد و.... حسن ختامشون این بود که چای داغ صبحونه کامل برگشت و دوتا پاهای بنده رو سوزوند و دسته ی لیوان محبوبم هم شکست.
تا سه نشه بازی نشه
تا دیروز همه چیز بازی بود.... اما از دیشب دلهره شروع شد... دیروز و امروز خیلی باهم فرق داشتن... خیلی!
میدونستم این اتفاق می افته... اونایی که تجربه اشو داشتن گفته بودن... اما فکر نمیکردم انقدر زود... فکر نمیکردم انقدر زیاد!
+اولین "دوستت دارم" بی بهونه...
از خودم بدم میاد... وقتی کسی صداش میکنه و اون جواب نمیده و یکی ته دلم با خوشحالی داد میزنه: آخ جون... مُرد! و زمانی که ناامیدم میکنه و از نمردنش ناراحت میشم بیشتر از خودم بدم می آد.
نفرت... بزرگترین درد برای یک آدمه... چون بیش از این که شخص منفور آسیب ببینه، کسایی که ازش متنفرن اذیت میشن.
مُرد... توی دستم جون داد...
اما اونی که هر روز آرزوی مرگش رو دارم به فکر خوردن صبحونه اشه....
خدایا این منصفانه نیست....
یه وقتایی تو کار خدا میمونم... جَوون مردم سالم سالم تو اوج جوونی با روشهای بدیع اکتشاف شده توسط جناب عزرائیل به ملکوت اعلا میشتابد.... بعد یکی دیگه 90وخورده ای سنشه... تنها مورد استفاده اش خوردن و خوابیدن و ایجاد مزاحمت برای خلق الله و شب و نصفه شب بیخواب و آروم کردنشونه... بعد از من سالم تره... مثل تمام عمرش جون هم به عزرائیل نمیده!
آخه قربونت برم خدا... این انصافه؟
*عزرائیل عزیز ضمن عرض خدا قوت و خسته نباشید یه کم هم رو آدم بی مصرفا کار کن تو رو خدا. ایشالا تو شادیات جبران کنیم!
_ دنیای مدادرنگیا دنیای جالبیه... هر کدوم که جنسش بدتر باشه، بیشتر تراشیده میشه و زودتر تموم میشه... کاش دنیای آدما هم واسه آدمای بدجنس اینطوری بود...
+ دنیای مدادرنگیا دنیای جالبیه... هر چی خوش رنگ تر و دوست داشتنی تر باشن بیشتر تراشیده میشن و زودتر تموم میشن! گاهی دنیای واقعی آدما هم اینطوریه!
*دنیای مدادرنگیا دنیای جالبیه... درسته شباهتشون اینه که هر دو گروه زودتر تموم میشن... اما نقشی که از خودشون باقی گذاشتن باهم خیلی فرق داره :)
کاش... مداد رنگیای خوش رنگی باشیم که از خودمون طرحای خوبی به جا بذاریم :)
امروز وقتی از ساعت 9 تا حدود 12 تو صف گرفتن کارت ملی بودیم... تازه فهمیدم اینجا علاوه بر جون آدمیزاد, وقت هم بی ارزشه!!! حالا باز هم دمشون گرم حداقل روز جمعه هم کار مردم رو راه انداختن... اما من هنوز هم سر حرف این پستم هستم و اعتقاد دارم که کارت ملی ها هم باید مثل شناسنامه از طریق پست ارسال میشد یا هر کس تو منطقه ی خودش میتونست بره دریافتش کنه :/
+عنوان : بخشی از آهنگ "انتظار" منصور - شهریار قنبری