پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بلاگفا» ثبت شده است

نشات گرفته از : خانوم لبخند و ساکن خیابان نوزدهم


به حاصل کار طراحی نگاه کردم و گفتم: چه حس خوبی دارم از این که تمرینم رو تموم کردم. با مهربونی خاص خودش گفت: خدا رو شکر... امیدوارم یه روز دوباره پیش بیاد که منم حس خوبی داشته باشم. گفتم: کاری می تونم بکنم؟ گفت: نه...

هر دومون سکوت کردیم... گفت: یه وقتا فکر می کنم اون وقتا که بی پول تر بودیم دلمون خوشتر بود... (و من به روزای مستاجری و بی پولیمون فکر می کنم که با وجود این که تا خرخره زیر بار قرض بودیم اما همیشه خونمون از مهمون پر و خالی میشد و مامان و بابا نمی ذاشتن به مهمونا بد بگذره... یاد روزایی می افتم که پنجشنبه ها خاله کوچیکه می اومد خونمون و با همدیگه کیک درست می کردیم یا روزایی که کوچیک تر بودم و کل هفته بین صفحات کتابام دنبال یه طرحی میگشتم که پنجشنبه بدم خاله ام برام نقاشیش رو بکشه... یا بعد تر ها که آخر هفته ها دوره ای خونه ی همسایه ها خانومانه دور هم جمع میشدیم و بی خیال همه ی "نداشتن هامون" می رقصیدیم... )از هپروت می آم بیرون و میگم: پارسال من و مهسا از مدت ها قبل به این فکر می کردیم که برای تولدت چطوری می تونیم خوشحالت کنیم... اما راهی پیدا نکردیم. لبخند میزنه... از اون لبخندا...


میام تو اتاق و زیر لب یه تیکه از شعر مربوط به آهنگ زنده یاد فرهاد مهراد رو زمزمه می کنم: آن روزها وقتی که من بچه بودم... غم بود... اما... کم بود!

  • یاسمین پرنده ی سفید
یه اتفاقی افتاد... یه کم رفتم تو فکر... یاد یه پستی افتادم که یه روزی تو بلاگفا ثبتش کرده بودم. دلم خواست که دوباره بخونمش. زیاد پیش می آد که به آرشیو وبلاگم سر بزنم. یادم نبود مال چه تاریخی بوده واسه همین تو گوگل سرچ کردم: "پرنده ی سفید + سنگ قبر + وصیت" دو تا لینک بهم داد که مربوط به پست من بود. بازشون کردم. یکی که کلا می رفت تو صفحه ی پیوندها!!!!! ودومی هم مال یه سایت تبلیغاتی بود که پست من رو (از انصاف دور نباشیم با ذکر منبع) عینا کپی پیست کرده بود. اما... لینک مربوط به وبلاگ خودم برای همیشه از بین رفته! و خبری از صفحه ی مربوط به وبلاگ خودم نبود.
یه کم دلم گرفت...
بلاگفا... خونه ی اول من بود.... دلم نمی خواست هیچوقت خراب شدن خونه ای رو ببینم که دونه دونه آجراش, خاطره هایی بود که تو 5 سال و تقریبا 4 ماه روی هم چیده بودمشون... درسته که بک آپ همشونو دارم. درسته که یه روز همشونو یا اینجا یا تو بلاگ اسکای کپی می کنم تا همیشه در دسترسم باشه اما کی جواب از بین رفتن همه ی کامنتایی رو می ده که برای همیشه از دست دادمشون. کامنتایی که آغاز آشناییم بود با دوستایی که بودنشون امروز برام نعمته!





هممون یه روزی می آیم و یه روزی می ریم... چقدر خوبه که از خودمون خاطره ی خوب به جا بذاریم!
  • یاسمین پرنده ی سفید

چقدر اینجا راحت نیستم :( چقدر دلم بلاگفای خودمو می خواد :( تو رو خدا خوب شو


حانیه عزیز... خانم لبخند مهربون چقدر این پستت رو دوست داشتم.

جانا سخن از دل ما می گویی :(

جای چشمانم روی در مانده است... شبیه پیرزنی هستم که بعد از عمری تر و خشک کردن بچه ی یکی یکدانه اش، مجبور شده است چمدانش را ببندد و به خانه ی سالمندان کوچ کند و انقدر یکی یکدانه ی دلبندش به دیدنش نیاید که چشم هایش به در آسایشگاه خشک شوند و از یادش برود روزی همه آنچه که داشته است  به پای قد کشیدن تنها فرزندش صرف کرده است.... تنها دلخوشی ما که نوشتن بود را از ما صلب کرده اند و هی می گویند تا ده که بشمارید همه چیز درست می شود. نوشته های قد و نیم قدمان را از ما گرفته اند و از صبوری ما تشکر کرده اند، مگر یک مادر چقدر می تواند صبوری کند... (نوشته شده توسط: حانیه - خانم لبخند)

  • یاسمین پرنده ی سفید

اووووووف... چقدر حرف تو دلم مونده بود که باید میگفتم. الان حس می کنم دارم از درون ذره ذره می ترکم! این مدت که بلاگفا نبود, برگشتن به دفتر درد دلام چیز عجیبی نبود. اما فهمیدم که چقدر باهاش غریبه شدم.

اما یه چیز تازه کشف کردم. این که... وقتی تو وبلاگم یا تو اینستا یه چیزی می نویسم. بارها و بارها و بارها می خونمش و از خوندنش دوباره و دوباره و دوباره دلم خنک میشه اما بازم اون درد رو مرور می کنم. شاید یه جورایی مثل مازوخیسم می مونه!مثل وقتی که انگشتت زخم شده و تو هی فشارش می دی و از دردش لذت می بری!!!!! اما کاغذ...

دفترمو ورق میزنم... حس و حالم از دست خطم پیداس! همه ی خستگیامو, غصه هام رو, دردام رو,عصبانیتام رو ریختم توش... اون لحظه سبک شدم اما حالا... دیگه دلم نمی خواد بخونمشون... نگاشون می کنم. ورق میزنم... تو هر صفحه به کلمه ها و جمله ها نگاه می کنم اما... دلم نمی خواد بخونم!

ورق می زنم! چقدر دردام مشترکه با خودم! با خودِ دو سال پیشم! جمله ها رو می خونم "نمی دونم تو شرکت استخدام میشم یا نه, اما این مشکل دربرابر چیزای دیگه ای که دور و برم داره میگذره هیچی نیست!" خنده ام میگیره! چقدر امیدوار بودم واسه استخدام تو اون شرکتی که احتمالا یکشنبه ای که می آد میی رم چک تسویه ام رو ازشون بگیرم!!!! بازم خنده ام میگیره! دارم می رم سر کار جدید اما... اصلا نمی دونم چی در انتظارمه! نمی دونم چقدر میشه اونجا دووم آورد! خنده ام میگیره اما خندهه درد داره! دفتر رو می بندم...

اینطوری نمیشه... باید یه وبلاگ دیگه درست کنم... تو گوگل می نویسم "وبلاگ"... بلاگفای عزیز و نازنینم اولیه... با افسوس نگا می کنم... پرشین بلاگ, بلاگ اسکای و میهن بلاگ رو با کلیک راست باز می کنم... اما حتی با دقت نگاشون نمی کنم. دلم نمی خواد جز بلاگفا جای دیگه ای بنویسم. آخه نامردیه... آخه فقط بلاگفا بوده که تو بدترین روزا حرفامو تو دلش جا داده... بلاگفا بوده که امروز چند تا از بهترین دوستام رو به لطفش دارم!

شاید به خاطر تعریفای پسرم باشه راجع به محیط "بلاگ"... سعی می کنم یه جی میل تازه بسازم... گوگل باهام راه نمی آد! خیلی قاطی ام! جهنم و ضرر با ایمیل خودم اینجا رو میسازم. راستشو بگم؟ دوسش ندارم. دلم محیط ساده ی بلاگفای خودمو می خواد اما... فعلا فقط می خوام بنویسم.

چقدر دلم برای این کیبورد خشک لعنتی تنگ شده بود. چقدر دلم برای خودم تنگ شده..

  • یاسمین پرنده ی سفید

به نام یزدان پاکم که ایران را سرزمین ما قرار داد!

بلاگفای عزیزم

یادمه یک روز یوسف بلاماسکه تو یه پست نوشته بود: وبلاگ نویس مثل خودکار بیک می مونه! اگه ننویسه خشک میشه... راستشو بخوای منم کم کم داشتم خشک میشدم!!! امیدوارم زودتر حالت خوب شه. تحمل دور بودن ازت برام سخته. دلم برای وبلاگ کوچیک و سوت و کورم تنگ شده:) برمیگردم... فقط زودتر خوب شو.


+ بعدا نوشت: نمی دونم... شایدم اینجا موندگار شم... کسی چه می دونه؟

  • یاسمین پرنده ی سفید

زمان خیلی چیزا رو تغییر می ده، آدما رو، محیط رو، شرایط زندگی و... بعضی چیزا هست که این تغییرات رو در طول زمان بهمون نشون می ده... مثل وقتایی که میشه تغییر کردنمون رو با نگاهی به آرشیو وبلاگامون ببینیم. مثل نگاه کردن به دست خطمون که بین کتابای دبستانمون می بینیم. مثل آرزوهامون که گاهی رو یه تیکه کاغذ می نوشتیم و بعد از سالها پیداش می کنیم و می فهمیم که چقدر آرزوهامون تغییر کرده یا برعکس. یکی از چیزایی که این تغییرات کوچیک و بزرگ زندگی رو یادمون می آره عکسه. عکسای قدیمی.

عکس های این سری نگاهی داره به آدما در طی زمان... این جور عکسا همیشه برای من خیلی جذابه، دیدن این که آدما به مرور زمان چقدر تغییر می کنن! یا حتی برعکس چقدر سلایقشون همچنان یکسان باقی می مونه که اینو میشه از نوع انتخاب وسایل خونه، جاهایی که عکس انداختن یا حتی لباساشون فهمید. امیدوارم برای شما هم جالب باشه.

نکته: عکس بالا پدر و پسری رو نشون می ده که در سال های ۱۹۸۱ و ۲۰۱۱ موقع پرتاب اولین و آخرین شاتل به فضا در محل پرتاب حضور داشتن :)

+ برای دیدن عکس های بیشتر لطفا به وبلاگ گروهیمون جمــــــ+ـــــع ما مراجعه کنید و عکس های بیشتر رو دراینجا ببینید :)

++ در ضمن دختر دایی گلم "الی" هم پست تازه ای در بخش آشنایی با موسیقی داره که می تونید ازایـــــــــــنــــــــــــجـــــــــا همراهیش کنید.


برچسب‌ها: جمع ماپرنده ی سفیدعکس
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۶ آذر۱۳۹۲ساعت 9:6  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 عکس ها در گذر زمان...بخش : عکس


زمان خیلی چیزا رو تغییر می ده، آدما رو، محیط رو، شرایط زندگی و... بعضی چیزا هست که این تغییرات رو در طول زمان بهمون نشون می ده... مثل وقتایی که میشه تغییر کردنمون رو با نگاهی به آرشیو وبلاگامون ببینیم. مثل نگاه کردن به دست خطمون که بین کتابای دبستانمون می بینیم. مثل آرزوهامون که گاهی رو یه تیکه کاغذ می نوشتیم و بعد از سالها پیداش می کنیم و می فهمیم که چقدر آرزوهامون تغییر کرده یا برعکس. یکی از چیزایی که این تغییرات کوچیک و بزرگ زندگی رو یادمون می آره عکسه. عکسای قدیمی.

عکس های این سری نگاهی داره به آدما در طی زمان... این جور عکسا همیشه برای من خیلی جذابه، دیدن این که آدما به مرور زمان چقدر تغییر می کنن! یا حتی برعکس چقدر سلایقشون همچنان یکسان باقی می مونه که اینو میشه از نوع انتخاب وسایل خونه، جاهایی که عکس انداختن یا حتی لباساشون فهمید. امیدوارم برای شما هم جالب باشه.

امیدوارم شما هم از این سری عکسا خوشتون اومده باشه. منتظر نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما هستم.

و برای اونایی که نمی تونن عکسا رو ببینن:

http://s3.picofile.com/file/8101548150/01.jpg      http://s2.picofile.com/file/8101548200/02.jpg

http://s2.picofile.com/file/8101548392/03.jpg      http://s3.picofile.com/file/8101548442/04.jpg

http://s4.picofile.com/file/8101548542/05.jpg      http://s3.picofile.com/file/8101548668/06.jpg

http://s1.picofile.com/file/8101548792/07.jpg      http://s3.picofile.com/file/8101548892/08.jpg

http://s2.picofile.com/file/8101548992/09.jpg      http://s4.picofile.com/file/8101552126/10.jpg

http://s1.picofile.com/file/8101552168/11.jpg      http://s4.picofile.com/file/8101552234/12.jpg

http://s2.picofile.com/file/8101552334/13.jpg      http://s4.picofile.com/file/8101552976/14.jpg

http://s1.picofile.com/file/8101553084/15.jpg

http://s1.picofile.com/file/8101553618/avalin_o_akharin_shatel.jpg



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , عکس , گذر زمان به روایت تصویر

  • یاسمین پرنده ی سفید

 

 

نوشتاری به بهانه پایان سریال پژمان و دوستی دوستانه وحید

و تشکر از دوستان همیشه همراه


ادامه حرفام



سریال پژمان سریالی بود که بعد از سالها منو با تلویزیون آشتی داد... با شوق پای تلویزیون مینشستم و خاطرات سال های نه چندان دوری رو دوره می کردم که با شوقی بیشتر پای مسابقات فوتبال مینشستم و بازی ها رو دنبال می کردم... یاد خاطرات کل کل های قرمز و آبی دوران مدرسه... یاد روزنامه هایی که هر روز می خریدیم... یاد روزایی افتادم که کسایی رو وارد زندگیم کرد که رفتنی نیستن خدا رو شکر یا کسایی که دیگه نیستن اما خاطراتشون همیشه همراهمه... روزایی که خاطرات تلخ و شیرین زیادی با خودش داشت... یاد اکران خصوصی روزنامه ی البرز برای فیلم گرگ و میش که اتفاقا پژمان جمشیدی رو اونجا دیدم... و علی انصاریان نازنین و وحید شمسایی و...

بگذریم از این که به نظر می اومد سروش صحت استقلالی باشه، چون اینجا هم مثل بازی های اون دوران بعضی جاها سر پرسپولیسیا رو با پنبه می بریدن اما سریال جالبی بود و خیلی جاها حرفای زیر پوستی جالبی در قالب حرفای ورزشی داشت. خلاصه راضی بودم ازش :)

 

اما چیزی که می خواستم راجع بهش بنویسم در واقع این بود:

راستش رو بخواید بعضی وقتا به پژمان حسودیم میشد که دوست خوبی مثل وحید داره! دوره های مختلفی رو تو زندگیم تجربه کردم و دوستای خیلی زیادی داشتم و دارم... خدا رو شکر دوستای خوبی هم داشتم... دوستایی که "اِاِاِاِاِاِی" هر از گاهی از هم سراغی می گیریم... دوستایی که بعد از مدت ها هم وقتی به هم میرسیم هنوز حرفی واسه گفتن داریم... واسه همینم از خدا ممنونم...(البته حساب دوستایی که دیگه عضوی از خانواده هستن و انگار از اول بودن که جداس.... اونا دیگه دوست نیستن) اما وحید دوست جالبی بود... حتی حاضر شد به خاطر پژمان منافع خودش رو نادیده بگیره (کاری به درست یا غلط بودن کارش ندارم) پژمان خیلی جاها ضایع اش می کرد اما وحید خالصانه پژمان رو دوست داشت نه به خاطر پول و شهرت و جایگاه و... خیلی خوبه که آدم همیشه همچین دوستایی تو زدگیش داشته باشه :) یعنی هر چی از این دوستا داشته باشی بازم کمه :) (البته آدم هم باید همیشه قدر این جور دوستا رو بدونه وگرنه دوستی یک طرفه که فایده نداره) دیدن این رابطه ها حتی توی فیلم ها هم قشنگه :)

سرتون رو درد آوردم... همیشه گفتم بازم می گم... من اینجا دوستای کمی دارم(منظورم تو دنیای مجازیه) اما دلم خوشه به این که دوستای خوبی دارم... اینجا دوستایی دارم که بدون انتظار، جاهایی که به کمکشون احتیاج داشتم هر کمکی که ازشون بر می اومد رو ازم دریغ نکردن و از همه مهم تر این که کنارم بودن.

یکی از نمونه های کمک شما دوستان رو در در این پست شاهد بودم. سر این پروژه حامد رو خیلی اذیت کردم... طفلی تجربیاتش رو با دقت و حوصله در اختیارم گذاشت... یا همین محسن بنده خدا که از دست سوالای فنی و اینترنتی و رایانه ای من آسایش نداره... تازه اینا فقط نمونه هاشه... به هر حال از همین جا دوباره از همه ی شماهایی که همیشه همراهم بودید ممنونم... به خصوص اونایی که تو پر کردن پرسشنامه ها بهم کمک کردید... گفته بودم بهتون نمره ی پروژه ام ۲۰ شد؟ ممنونم از  همه شما ممنونم که هستید :)


+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ آبان۱۳۹۲ساعت 23:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

سلام

پست پیش رو خاطره ای ه از یه مسافرت نه چندان خوب... اگه حوصله دارید در "ادامه ی حرفام" باهام همراه باشید... اگر نه فقط این نصیحت رو از من در حافظه داشته باشید که اگر مجبور نیستید ترجیحا در طول تاریکی شب از آزادراه قزوین رشت برای رفتن به جایی استفاده نکنید. چون این آزادراه اصلا روشنایی نداره. یه نمونه عکس ازش در ادامه مطلب داریم.

لطفا برای شفای همه ی بیماران دعا کنید. آرزوی همیشگی من سلامتی و شادی شماست


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۹ آبان۱۳۹۲ساعت 14:39  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
چند تا لینک براتون می ذارم اگه دوست دارید سر بزنید:

اولین ویندوز چه شکلی بوده؟                                بابان مجری معروف دهه 60 و 70

 

+ نوشته شده در  جمعه ۲۴ آبان۱۳۹۲ساعت 20:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

چند روز پیش یه بنده خدایی یه سوالی مطرح کرد که فکرم رو خیلی مشغول کرد:

اگه ما به بهشت اعتقاد داریم و اگه اعتقاد داریم که جای امام حسین و یارانش تو بهشته... پس چرا عزاداری؟ چرا گریه؟ اونم اینطوری! با این همه سر و صدا که آسایش رو می گیره از مریضا و کسایی که باید استراحت کنن. حالا دیگه از آبروبری هایی که به طرق مختلف سر صف نذری صورت می گیره و آدم رو به فکر فرو میبره که "آیا ما واقعا وارثان فرهنگ بزرگواری و بخشش کوروشیم؟!!!" می گذرم و چیزی نمی گم(؟!) چرا ما جماعتی هستیم که تو هیچ چیزی حد نگه نمی داریم؟ از یه طرف دیگه هم که یک سری از دوستان ماه محرم رو با همایش مُد اشتباه می گیرن! نه به این شوری شور... نه به اون بی نمکی! همین که سعی کنیم آدم خوبی باشیم و به کسی ظلم نکنیم و حق کسی رو نخوریم و مزاحم آسایش دیگران نشیم کافی نیست؟

 

آقای هنوز تو دو جمله حرف دل منو زد! که باعث شد این لینک رو به پستم اضافه کنم:



زمانی انتظار داشته باش به مقدساتت احترام بذارم

که همون مقدسات به آرامش و آسایش من احترام میذارن

هنوز نوشت : گفتنی کم نیست ولی چه فایده !

+  بیست و دوم آبان ۱۳۹۲ ساعت 1:48   |  نظرات


+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ آبان۱۳۹۲ساعت 20:46  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

متنفرم از این که ناخواسته وارد جریان هایی بشم که به من ربطی نداره. احساس بدی بهم دست می ده. از خودم بدم می آد که نمی تونم خیلی راحت بگم: "نه! به من مربوط نیست" از خودم بدم می آد.


برچسب‌ها: به من چه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ آبان۱۳۹۲ساعت 17:46  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

در جهان فرمان "کوروش" اولین منشور بود                    سر به تعظیمش سراسر بابل و عاشور بود

سینه ی اسپارت را تا قلب یونان چاک کرد                    پشت بـخت النـصر را ساییده و بر خاک کرد

 

روز جهانی کوروش بزرگ گرامی باد

+شعر از شاهکار بینش پژوه

+ نوشته شده در  سه شنبه ۷ آبان۱۳۹۲ساعت 19:20  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

آقا من دیشب خودم با همین دستای خودم "جمع ما" رو به روز کردم... بعد اون وقت تو فهرست دوستان به روزرسانی اش رو زده:

                             شش روز پیش!!!!!!!! دیگه چه خبر؟! :|


برچسب‌ها: ایرادات بلاگفا
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ آبان۱۳۹۲ساعت 18:50  توسط شقایق و یاس 

میشه یکی بیاد بگه تو این بلاگفا چه خبره؟

بی خبر، روز تعطیل، که ما تو خونه نشستیم و امیدمون به گذروندن اوقات بی کاریمون تو اینترنته، کرکره ی سایت رو میکشن پایین... بعد از یکی دو روز تازه تابلوی "ادمین ها مشغول کارند" و "جاده در دست احداث است" و... آویزون می کنن رو سر در سایت! تازه باز تو همون روزها هم که می نوشتن دسترسی برای "ساعاتی" امکان پذیر نمی باشد... من نمی تونستم برم تو سایت اما همون روز دختر داییم می گفت که کامنتاش رو تایید کرده.

اینم از امروز! که صبح خواهرم نمی تونست وارد شه... الانم من اومدم بعد از دو سه بار که کلا منکر شد که بنده کابر و عضو زیرمجموعه ی این سایت محترم هستم... درست لحظه ای که داشتم برای پشتیبانی ایمیل می فرستادم و می خواستم عین پیغام خطا رو براش کپی کنم، دیدم که صفحه ام رو باز کرد.

آقای مدیر.... این چه وضعیه آخه؟! یعنی قرار نیست تو بخش اخبار سایت دلیل این اختلالات رو مشخص کنید تا ما بفهمیم اون "افزودن امکاناتی" که روز جمعه ازش حرف می زدید کدومه که ما نمی بینیم؟

با تشکر:)


برچسب‌ها: اختلالات در بلاگفا
+ نوشته شده در  یکشنبه ۵ آبان۱۳۹۲ساعت 17:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام دوستان

عید غدیرتون مبارک. من این عید رو بین اعیاد مذهبی بیشتر از بقیه دوست دارم. شایدهم دلیلش این باشه که سالگرد قمری ازدواج پدر و مادرمه :)

چون روز عیده، براتون یه آهنگ شاد رو گذاشتم تو "ادامه ی حرفام" که دانلود کنید و ازش لذت ببرید :) من که قبل از دونستن ترجمه اش کلی باهاش عشق می کردم ولی ترجمه اش رو هم اینجا گذاشتم براتون. آهنگی است به اسم "من علمک" از مهدی یراحی خواننده ی خوب جنوبی کشورمون. برای تبلیغات بیشتر بگم که ظاهرا تنظیمش از امید حاجیلی بوده :)

 

+دوستان! آیا دیشب(سه شنبه) شما هم برای وردود و استفاده از بلاگفا دچار مشکل بودید یا فقط منم که باید اینترنتم رو بدم و جاش خروس قندی بخرم! :| یکی دو جا کامنت هم گذاشتم اما بعد از ارسال نظر دوباره صفحه ی اصلی رو نشونم داد. حالا نمی دونم کامنتام رو ثبت کرد براتون یا نه؟ :(

ادامه حرفام :
متن آهنگ من علمک از مهدی یراحی
 
من عللمک ترمی السهم یا حلو بعیونک یا حلو بعیونک
 ای زیبا کی(چه کسی) به تو یاد داد که با چشمانت مثل نیزه شکار کنی؟
 
 یا ریت کل اهل الهوا مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 ای کاش همه عشاق(اهل عشق) تو رو مثل من دوست داشته باشن
 
 اسحرت قلبی و صرت حبی
 قلبم رو جادو کردی و عشق من شدی
 
 ابد ما خونک وداعت عیونک
 به دو چشمانت قسم هیچ وقت(تا ابد) به تو خیانت نمیکنم
 
 یا ریت کل اهل البلد مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 امیدوارم تموم مردم شهر(کشور) مثل من تو رو دوست داشته باشن
 
 و ان طیر بجناح العشق عالی
 با هم با بالهای عشق اوج میگیریم و پرواز میکنیم
 
 وانعیش انا ویاک للتالی
 ومنو تو همیشه و تا ابد با هم زندگی میکنیم و
 
 اش ما تقول الناس من بالی
 وهرچی که مردم از وضعیت من بگن مهم نیست
 
 والعشق بس ویاک یا حلالی
 وعشق برای من فقط با تو شیرین و دلچسبه


 من عللمک ترمی السهم یا حلو بعیونک یا حلو بعیونک
 ای زیبا کی(چه کسی) به تو یاد داد که با چشمانت مثل نیزه شکار کنی؟
 
 یا ریت کل اهل الهوا مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 امیدوارم همه عشاق(اهل عشق) تو رو مثل من دوست داشته باشن
 
اسحرت قلبی و صرت حبی
 قلبم رو جادو کردی و عشق من شدی
 
ابد ما خونک وداعت عیونک
 به دو چشمانت قسم هیچ وقت(تا ابد) به تو خیانت نمیکنم
 
یا ریت کل اهل البلد مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 امیدوارم تموم مردم شهر(کشور) مثل من تو رو دوست داشته باشن

کپی پیست ترجمه از اینجا

و برای دانـــــــــلــــــــــــود این ترانه ی شاد و دل نشین ایـــــنــــــجــــــــــا را کلیک کنید و لذت ببرید.


برچسب‌ها: غدیرآهنگ من علمک از مهدی یراحی

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲ آبان۱۳۹۲ساعت 12:9  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

هنرمند آمریکایی دیوید زین 45 ساله با خلاقیت خاص شخصیتی زیبا را در خیابانهای میشیگان خلق کرده است. مردم نیز به بودن این موجود سبز و زیبا عادت کرده و به نوعی او را دوست دارند . این موجود دوست داشتنی Sluggo نام دارد. دیوید میگوید هدفش از این کار ایجاد شادی در زندگی روزمره است. چراکه هر کسی با دیدن این موجود در کف کوچه و خیابان ناخودآگاه لبخند میزند. وی امیدوار است Sluggo روزی جهانی شود و نفش مفیدی در زندگی ماشینی آدمهای این قرن داشته باشد.

 

لطفا برای مشاهده عکس های بیشتر به وبلاگ گروهی جمـــــ+ــــع مـــا   مراجعه کنید :)

+ از اونجایی که از این ماه دختر دایی من هم به جمع ما پیوست، بر خود واجب می بینم که برای الی هم تبلیغ کنم از این به بعد می تونید ۲۹ هر ماه بیش از پیش با موسیقی آشنایی پیدا کنید.

اینم از قسمت اولش :) امیدوارم لذت ببرید.

روزهای پاییزیون قشنگ :)


برچسب‌ها: لبخندهای کوچک روزمره
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ آبان۱۳۹۲ساعت 8:6  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

شادی در زندگی روزمرهبخش : عکس


هنرمند آمریکایی دیوید زین 45 ساله با خلاقیت خاص شخصیتی زیبا را در خیابانهای میشیگان خلق کرده است. مردم نیز به بودن این موجود سبز و زیبا عادت کرده و به نوعی او را دوست دارند . این موجود دوست داشتنی Sluggo نام دارد. دیوید میگوید هدفش از این کار ایجاد شادی در زندگی روزمره است. چراکه هر کسی با دیدن این موجود در کف کوچه و خیابان ناخودآگاه لبخند میزند. وی امیدوار است Sluggo روزی جهانی شود و نفش مفیدی در زندگی ماشینی آدمهای این قرن داشته باشد.



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , نقاشی خیابانی , عکس

امیدوارم از عکس های این سری لذت برده باشید. منتظر خوندن نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما دوستان هستم.

+اگر قادر به دیدن عکس ها نیستید از لینک های زیر استفاده کنید:

http://s1.picofile.com/file/7984401505/00.jpg   :عکس هنرمند - در صفحه ی اول

http://s2.picofile.com/file/7984402040/1.jpg

http://s1.picofile.com/file/7984404301/2.jpg

http://s1.picofile.com/file/7984405157/3.jpg

http://s1.picofile.com/file/7984405806/4.jpg

http://s3.picofile.com/file/7984406448/5.jpg

http://s4.picofile.com/file/7984407090/6.jpg

http://s2.picofile.com/file/7984407525/7.jpg

http://s2.picofile.com/file/7984408060/8.jpg

http://s1.picofile.com/file/7984411391/9.jpg

http://s4.picofile.com/file/7984412040/10.jpg

http://s3.picofile.com/file/7984413224/11.jpg

http://s4.picofile.com/file/7984414301/12.jpg

http://s3.picofile.com/file/7984414943/13.jpg

http://s4.picofile.com/file/7984415913/14.jpg

http://s2.picofile.com/file/7984416769/15.jpg

http://s4.picofile.com/file/7984418167/Tabligh.jpg  ++

   دوشنبه 1392/08/06       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات



  • یاسمین پرنده ی سفید