1/گریه ام گرفته بود. گفتم "من هیچوقت حسابدار خوبی نمیشم. بی دقتی رهام نمیکنه. سوتی های بزرگ نمیدم. اما زیاد سوتی میدم." نگام کرد گفت "مشکلِ تو حسابداری نیست. مشکل درونته باید اونو پیدا کنی. اشتباه همیشه اتفاق می افته. اگه نگاهت رو تغییر ندی فرقی نمیکنه اگه فروشنده هم بشی باز میگی: من فروشنده ی خوبی نمیشم چون..."
2/دیروز کیفم رو کلا تو شرکت جا گذاشتم و رفتم خونه. صبح هر چی گشتم دنبالش پیداش نکردم. دیرم شده بود. بدون کیف راه افتادم سمت شرکت. رسیدم سر کار دیدم همون جای همیشگی کنار میز کارمه!
3/شب تا ساعت دو خوابم نمیبره اما شیش صبح بیدار میشم ولی دلم نمی خواد از جام بلند شم. اگه مجبور نباشم کل روز رو تو تخت می مونم و سقف رو نگاه می کنم. بیخوابی سر درد رو بهم هدیه داده و من هر روز از خدا می پرسم: تو هم با من نبودی؟!
4/خسته ام. تنها امیدم به اینه که بعد از دفاع شاید بتونم یه نفس راحت بکشم و بعد ساعت ها بی دغدغه برم تو همون پارک همیشگی بشینم و فقط به حوض مرکزی پارک نگاه کنم... مثل روزهای قبل از تو! مثل روزهای دلگیر شدنم از تو... مثل این روزهای بی تو!
و تمام این حرف ها فقط پریشون گویی های یه ذهنِ خسته ی بی خوابه...
- ۲ نظر
- ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۵۴