دوستای واقعی هم تو غم ها با هم شریک میشن هم تو خنده ها.... مگه نه؟
۱.مرد در حالی که داشت روزنامه می خواند رو به زنش کرد و گفت: در روزنامه نوشته بررسی هایی که به عمل آمده نشان می دهد زن ها روزانه 30000 کلمه حرف می زنند در حالی که این میزان در مورد مردها فقط 15000 کلمه است.
زن گفت: علتش این است که ما باید هر چیز را دوبار تکرار کنیم تا مردها بفهمند.
مرد گفت: چی؟
۲.افسر: خانم شما با سرعت غیرمجاز رانندگی می کردید
- خواهش می کنم بذارین برم، من معلم هستم الان کلاسم دیر می شه
افسر: معلم؟ یه عمر منتظر این روز بودم، حالا شروع کن هزار بار بنویس «من دیگه با سرعت غیرمجاز رانندگی نمی کنم!»
۳.اونایی که به بالا رفتن نمره شون بعد از اعتراض به نمرات امید دارن مثل همون هایی هستن که نصف شب می رن بالا پشت بوم و دنبال آرم پپسی می گردن!
۴.امروز رفتم از دستگاه خودپرداز پول بگیرم مبلغ رو زدم ۵۰۰۰۰ تومان .
یه ده هزار تومنی داد! سه تا پنج هزار تومنی داد!
پنج تا دو هزار تومن داد! پونزده تا هزاری!
یه لحظه دلم واسه دستگاه سوخت،نزدیک بود پولو برگردونم تو دستگاه!
طفلی خودشو کشت ۵۰ تومن منو جور کرد!
۵.اینقده بدم میاد وقتی دارم روی آهنگ میخونم خوانندهه اشتباه میخونه !
۶.یک ضرب المثل کره ای هست که می گه: چینی اگر عقل داشت، ژاپنی میشد!
۷.الان نزدیک به نیم ساعته که ایرانسل بهم اس نمیده، دلم شور میزنه
۸.تا حالا دقت کردین همه شب ها عین جغد بیداریم ولی شب امتحان ساعت 8 رو کتاب خوابمون می بره؟
شما هم آیا؟
۹.هیچوقت از یه زن سنش رو نپرسید...ﺍﺯ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﻭ ....
ﻭ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺯﻣﻮﻧﻪ :
ﺍﺯ ﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻣﻌﺪﻟﺶ ﺭﻭ ....
۱۰.توی کلاس ساعت ۹:۳۰ صبحه، ۵ دقیقه چشمات رو می بندی و حالا ساعت ۹:۳۱ است!
تو رختخوابی...ساعت ۶ صبحه، ۵دقیقه چشمات رو می بندی و حالا ساعت ۷:۴۵ است!
در آخر:سلامتی پنگوئن که یه ذره قد داره، اما بازم لاتی راه میره ....
شاد باشید دوستان...
پ.ن:من امتحانام داره شروع میشه الان تو فرجه ام... اگه این اعتیاد لعنتی بذاره می خوام کمتر به نت سر بزنم... اگه دیر به دیر بهتون سر زدم دلگیر نشید.
مراقب خودتون باشید
توجه توجه:
+نظرات رو بدون تایید می ذارم که اگه واسه تاییدشون دیر کردم کسی در انتظار نمونه... در اولین فرصت می آم و جواب کامنتاوتن رو میدم
امروز صبح راننده ی اتوبوس در جواب "صبح به خیر" م با خوش رویی گفت:
صبح شما هم بخیر... روز خوبی داشته باشید
و برای چند لحظه هم که شده لبخند را به لبم آورد!
پیرمردی را دیدم که به همه سلام می گفت...
وقتی از کنارش رد میشدم...
چند قدم جلوتر کفشم که با پَستی بُلندیِ پیاده رو دست به یکی کرد برای زمین زدنم...
(که خداروشکر نقشه اش نقشه بر آب شد)
پیرمرد آهسته گفت: مراقب باش
نگاهش کردم و گفتم چشم و او در جوابم سلامی گفت از سر مهربانی
آنقدر در مسیرش به عادت به همه سلام گفته بود که مرد روزنامه فروش با دیدنش گُل از گُلش شکفت و با لبخند با صدای بلند گفت: سلام!
امروز... بامداد زیبایی بود... لبخند تهران را دیدم...
شاید اگر ما... آدم ها می دانستیم که تنها یک لبخند... یک سلام... یک روزتان خوش...
چه لبخندی به لب دیگران می آورد...
شاید اگر می دانستیم که یک حرف... یک جمله چه تاثیری روی دیگران دارد...
شاید خیلی حرفا گفته نمیشد وچه بسیار حرف ها که می گفتیم...
راستی دوست من سلام... روزگارت خوش
- ۰ نظر
- ۳۰ دی ۹۱ ، ۲۲:۳۹