پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۱۱۹ مطلب با موضوع «غـرغـراـنه ها» ثبت شده است

Y خورده بود زمین. نمیتونست از جاش بلند شه. X مثل همیشه خونسرد و بی تفاوت از کنارش گذشت. هیچوقت... هرگز جز خودش به کسی اهمیت نداده بود. به هر حال "دیگران" به داد Y رسیدن....

اما خب... دنیا دار مکافاته... چند سال گذشت... این بار X زمین افتاد. به گفته ی خودش که البته همیشه همه چیز رو بزرگ میکنه نمیتونست از جاش بلند شه. Y اومد بالا سرش و گفت... آخه من زورم نمیرسه تو رو بلند کنم... (چون yچند سال قبل کمرش آسیب دیده بود) اما yبر خلاف x هیچوقت نتونسته بود فقط به خودش فکر کنه. پس با هزار زحمت x رو از جاش بلند کرد.

میدونی قسمت جالب ماجرا چیه؟ X به "دیگران" میگه: خدا لعنت کنه y رو... من دو ساعت اونجا رو زمین صداش میکردم... این میگفت من زورم نمیرسه تکونت بدم!

و جالب اینجاست... X همون آدمیه که وقتی y کلیه اش رو عمل کرده بود... با وجود این که مشکل مالی نداشت... Y رو از بیمارستان تا خونه پیاده برد!

و جالب تر این که غریبه ها انتظار دارن... "دیگران" به این "موجود" احترام بذارن و دوسش داشته باشن!

شما رو نمیدونم... اما دوست داشتن این موجود از توان من خارجه... خدایا خودتم میدونی که این مجازات برای اون نیست. این موجود حتی عذاب کشیدنش موجب آزار "دیگران"ه... این بازی رو تمومش کن...

  • یاسمین پرنده ی سفید

یه نوع بدبختی هم هست که از جایی شروع میشه که... کسایی که دلت نمیخواد اینستاتو فالو میکنن... بعد از قضا دلتم نمیخواد پاشون به وبلاگت باز شه و از طرفی نمیتونی هم چیزایی که میخوای رو تو اینستات نذاری... بلاکشونم نمیتونی بکنی....

این میشه که مجبوری تظاهر کنی تو جشن یک سالگی آرزوی برآورده شده ات فقط یه تماشاچی بودی....

در حالی که فقط بچه های بلاگیها میدونن که چقدر وجودشون و این رادیو همیشه برام عزیز بوده و هست... و فقط اونا میدونن... با گوش کردن فایل تولد یک سالگی رادیو چه نوع لبخندی رو لبم نشست و چه خاطراتی تو ذهنم مرور شد...

به عنوان یه عضو خیلی کوچیک از این جمع دوستانه ی عالی که متاسفانه چند وقتیه کمتر فرصت میکنم تو فعالیتاشون شریک باشم... جا داره بگم ممنونم از همه ی کسایی که تو این یک سال برای رادیو زحمت کشیدن... اما یه تشکر ویژه به نوبه ی خودم از: محسن. مجید. سوسن. حامد. مرتضی. سمانه. سحر. مژگان و حانیه که اگر نبودن... امروز احتمالا رادیوبلاگیهایی وجود نداشت.

دوستون دارم رفقا :) همیشه

  • یاسمین پرنده ی سفید
به بعضیام باید گفت: برای شادیِ روحِ باقی مونده ها... تو رو خدا بمیر! :|

  • یاسمین پرنده ی سفید
چه شد که گوشیم گم شد!
  • یاسمین پرنده ی سفید

بیست و پنج سال از عمرم رفت... هنوز نتونستم به یه عده حالی کنم که اسم یاسمن با یاسمین فرق داره. همونطور که سمانه با سمائه.... فرزانه با فروزان.... مهرناز با فرناز.... لیلا با لیلی.... حمید با حمیده! .... غزل با غزال.... شهره با شعله...  یا حتی مثلا شقایق با آلاله... 

خو لامصب تو که بعد از این همه مدت که از آشنایی/رفاقت/ و از همه بدتر فامیل بودنمون میگذره و هنوز یادت نمونده که من یاسمنم یا یاسمین... یاسی صدام کن... مجبورت نکردن که...

مرسی اه:/


+من وقتی بچه بودم... تا مدت ها به اسم دخترخاله ی بزرگترم (سمانه) بین فامیلای دور صدام میکردن. چرا واقعا؟:/

  • یاسمین پرنده ی سفید

تعداد تارموهای سفیدی که ظرف این مدت تقریبا دو برابر شده... اونم تو این روزای شیرین... نشون میده که یه کم بیش از چیزی که باید دارم "فکر میکنم"

همیشه تو زندگیم از دوراهی فراری بودم... اما همیشه زندگی پر از دو راهیه... و همیشه انتخاب بین سخت و سخت تره!

هیچوقت حالم به این خوبی نبوده... و هیچوقت ذهنم از این مشغولتر نبوده... بازیِ عجیبیه! انگار همیشه یه جای کار باید بلنگه...

انگار زندگیِ بدون چالش حتی تو یه بازه ی زمانی کوتاه برای روزگار تعریف نشده...

حال من رو اگه بپرسی... عالی ام اما... ذهنم در شلوغترین حالت ممکنه... جوری که خالی کردنش حتی برای چند لحظه برام سخت شده

  • یاسمین پرنده ی سفید

شام غریبان ما هم اینطوری داره میگذره که... نمیدونیم به کدامین گناه... اسیر دست همسایه های زبون نفهمِ کانامورایی شدیم که نوه هاشون طبق معمول روزای تعطیل بالا رو تبدیل به طویله کردن و بدون توجه به وقت و ساعت  .... لا اله الا الله.... بگذریم

عرضم به حضورتون که... خدا الهی همه ی بندگانش رو از شرِ مخلوقات زبون نفهم در امان نگاه داره...


+راجع به کانامورا بعدا سر فرصت توضیح میدم الان رو مودش نیستم.

++گاو حیوان نجیبی است... به این حیوان بزرگوار توهین نکنید.

+++صد رحمت به خر -_-

++++بمیرم برا غریبی خودمون... که تو شهر خودمون با یه عالم آشنا غریبیم! روزگار غریبیست نازنین!

  • یاسمین پرنده ی سفید
یه وقتایی هم هست, یه آهنگی دلت می خواد گوش کنی که نمی دونی چیه! اما هیچ آهنگی هم حالت رو خوب نمی کنه!!!! :|
Next... Next.... Next.... Next :|
خدا هیچ کسو دچار این مرض نکنه. بلند بگو الهی آمین!
  • یاسمین پرنده ی سفید

یک... دو... سه... و امروز چهارمین بهونه ای بود که از دست رفت برا دور هم جمع شدنمون. یاد پارسال که می افتم. دلم تنگ میشه... دلم میگیره... یه لبخند تلخ میشینه رو لبام...

ما آب رفتیم...

  • یاسمین پرنده ی سفید

ذاتا آدم خرافاتی ای نیستم... اما این آدم واقعا نحسه... بد بیاری از در و دیوار میباره....


پ.ن: در ادامه ی بد بیاری ها که ظرف شکست و فرش با لاک سیاه لک شد و.... حسن ختامشون این بود که چای داغ صبحونه کامل برگشت و دوتا پاهای بنده رو سوزوند و دسته ی لیوان محبوبم هم شکست.

تا سه نشه بازی نشه

  • یاسمین پرنده ی سفید