دلتنگی
الهام سر کار بی هوا گریه می کنه. نگران ازش دلیل رو می پرسیم و وقتی توضیح میده می فهمیم گریه ی شوقه! با خوشحالی میگه: "برادرشوهرم بعد از 12سال اومده ایران و همه رو سرورپرایز کرده... حالا می خوان محمد رو هم سورپرایز کنن من چطوری تا شب بهش نگم؟" و همچنان با ذوق اشک میریزه... درکش نمیکنم... آخه من هیچوقت سر هیچ چیزی ذوق زده نمیشم! مامان همیشه بهم میگه: "آرزو به دلم مونده ذوق رو تو چشمای تو ببینم"
الهام رو درک نمی کنم... صدف هم مثل منه... صدف میگه: "شاید دلیلش اینه که من هیچوقت دلم برای آدما تنگ نمیشه." من میگم: "من انقدر دلتنگ آدمای مهم زندگیم بودم؛ دلتنگی های کوچیک دیگه برام اهمیتی ندارن."
چند وقت پیش دکتر هاشمی بی مقدمه تو اتاق رو به هممون پرسیده بود: شما هم همیشه دلتنگ میشید؟ سوالش برامون خنده دار بود... ازش پرسیده بودیم: دلتنگ چی؟ و جواب میداد: "کلا... همه چیز... من همیشه دلم تنگ میشه..."
امروز دارم فکر می کنم شاید این غم همیشگی که باهامه، دلیل همه ذوق نکردن هام، دلیل این بغض مسخره که هر بار بهش اهمیت میدم در لحظه می خواد از چشام بریزه همین دلتنگیه!