توی لعنتی که هیچوقت نبودی!
شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۴، ۰۸:۰۵ ب.ظ
میتونم... خودم تنها از پس همه چی برمیام... انقدر در میارم که نگران پنچری ماشینم نباشم. سختمه... اما اون تابلوی کوفتی رو بالاخره میتونم تنهایی بزنم به دیوار... وقتی پام میپیچه، خودم میتونم برم دکتر... خودم از پس همه چی تنهایی برمیام...
اما این دلیل نمیشه نترکم از غم این که دلم میخواد تو کنارم باشی و نیستی.... هیچوقت نیستی... هیچوقت نبودی... و این جای خالی لعنتیت با هیچکس دیگه پر نمیشه... حتی با خودم!
 
 
 
 
دختر بچه ها ،
چادر به سر میکنند
کفشهای پاشنه بلند مادرشان را به پا میکنند
عروسکشان را بغل میکنند
و به تقلید از مادر و یا خانمهای دیگر
عروسکشان را شیر میدهند .
این حرکات ، اگر چه در ظاهر انجام میشود
اما از نظر ذهنی « در خیال » شکل میگیرد .
شجریان پدر ، آلبومی دارد به نام « در خیال » .
شعری که در این آواز می خواند نمیدانم سرودۀ کیست .
چون معمولا شعر آوازهای شجریان پدر را از بر نمیکنم
برای همین هر وقت که گوش میکنم
انگار که بار اول است
و هرگز نه آوای وی و نه شعر بوی کهنگی نمیدهد .
می خواند :
کاش قبا بودمی
چون که در آغوش قبا بوده ای .
بیشتر از این یادم نیست
و هرگز سرچ نمیکنم که باقی شعر را ببینم و بخوانم .
پیشنهاد :
از امشب
همان دختر بچه باش
یارت را همچون عروسکی بغل کن
و با او « در خیال » گفتگو کن .
اما کاملا با احساس .
در پشت زمینۀ ذهنت هیچ چیزی نباشد
جز عشق « او »
انگار که در کنارت هست .
یک ماه دیگر بهم پیام بده .
نه
اگر باز گشته باشد
نیازی به پیام نیست .
می فهمم که خیالت ، واقعیت یافته .
یک ماه ،
تعیین زمانی فرضی هست .
« در خیال » را امتحان کن .
حتم دارم به آنچه دلخواهت هست ( یار ) می رسی .
کاش قبا بودمی .....
خیال دلنشین و زیبایی است .
امیدوارم به دلخواهت برسی .
همین .