پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

خانه ی دوست کجاست؟

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ۰۲:۲۰ ب.ظ

دوست!

قبلا اگه کسی ازم میپرسید اولویت زندگیت چطوری؟ جوابش برام ساده بود: من - خانواده - دوستام و درنهایت کارم و بقیه چیزا... این روزا اما دارم شک می کنم! دلم گرفته. از خیلیایی که فکرش رو نمی کردم. خیلیاش به خاطر مشغله های زندگیه.... خیلیاش به خاطر اینه که اکثر دوستام دیگه مجرد نیستن. یه بخشیش واسه فاصله های فیزیکیه.... یه بخشش واسه اینه که همونطور که من دیگه آدم 10 سال قبل نیستم اونا هم نیستن و این ورژن های جدیدمون دیگه نمی تونه کنار هم قرار بگیره.... یه بخشش به خاطر زمانه و فهمیدن این موضوع که آدما اونی که همیشه تو فکر می کردی نیستن... و یه بخشش به خاطر اینه که این روزا زمان خیلی سریع تر از گذشته می گذره... 

حسم؟ غم - خشم 

دلیلش؟ بلاتکلیفی - سردرگمی - خستگی

من دیگه واقعا نای ادامه دادن ندارم. حس میکنم بدون تجربه ی یه ترومای عجیب و غریب... دارم متلاشی می شم. یه زمانی دلم خوش بود که دوستام رو دارم.... اما الان.... دیگه مطمئن نیستم چی دارم و چی ندارم...

  • یاسمین پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">