پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۸۵ مطلب با موضوع «حرف حساب» ثبت شده است

امروز داشتم فکر می کردم چرا بعضی چیزای خوب واقعا انقدر زود تموم میشن... یه چند وقتی هست گَهگُهداری این فکر ذهنمو مشغول میکنه... امروز وقتی حرفم مورد تایید یه دوست خیلی خوب قرار گرفت فکر کردم که دارم درست فکر می کنم...

همه چیز به انتظارات ما برمیگرده. می دونی رفیق؟ همه ی ما آدما, از دنیای اطرافمون یه تصوراتی داریم که تو ذهنمون نگهشون می داریم. همون تصوراته که گاهی باعث میشه از یکی خوشمون بیاد یا بدمون بیاد. همون تصوراته که باعث میشه دلمون بخواد به بعضیا بیشتر از بقیه نزدیک بشیم... ما نزدیک میشیم... نزدیک میشیم و بعد یه روزی... یه جایی... سر یه مساله ی کوچیک حتی, حس می کنیم که شخص (یا حتی چیزِ مورد نظر) اونطوری که ما فکر می کردیم نبوده... چون عکس العملی که نشون می ده متناسب با پیش بینی ما نیست! چون ما... از اون شخص یا اون چیز - اصلا بذار از این جا به بعد بهش بگیم پدیده-... تصور دیگه ای داشتیم! اون جاست که بهمون برمی خوره... اونجاست که ناراحت میشیم... اونجاست که حتی عقب نشینی می کنیم... یا بسته به نوع شخصیتمون حتی ممکنه شروع به تخریب اون پدیده بکنیم!!!! (ناگفته نماند که خودمم این کارا رو کردم متاسفانه)

یه زمانی شعار زندگی من تو دو تا جمله خلاصه شده بود: "هیچ آدمی بد نیست, مگر این که خلافش ثابت شه... ولی از هر آدمی باید همیشه انتظار انجام دادن هر کاری رو داشته باشی!" به خودم نگاه می کنم... تو این چند وقت گذشته از بعضیا ناراحت شدم.... با خودم فکر می کنم: "دیدی! باز قانون خودت رو یادت رفت و چوب این فراموشی رو خوردی!" دوباره جمله رو به خودم یادآوری می کنم... قرار نیست آدما اونطور که ما انتظار داریم رفتار کنن. اگه من دارم کاری برای کسی انجام می دم دلیلش این که خودم دوست دارم اون کار رو انجام بدم پس نباید ازش توقع داشته باشم برای من کاری کنه. اگه من دوست دارم با کسی بیشتر معاشرت کنم, دلیلش اینه که خودم دوست دارم باهاش وقت بگذرونم اما باید این حق رو به اون بدم که شاید اون این رو نخواد! اگه من به خاطر فلان شوخی ناراحت نمیشم... باید این حق رو برای دیگران قائل شم که چهارچوب هاشون رو خودشون تعیین کنن و ملیون ها مثال دیگه ای که می تونیم بیاریم...

همه ی اینا رو گفتم... فقط یه حرف باقی می مونه: زندگی... خییییلی خییییلی کوتاه تر از اونه که بخوایم از اطرافیانمون ناراحت بمونیم! به قول سهراب... (نقل به مضمون البته) گاهی وقتا باید بعد از خوردن غذاهایی که دوسشون نداریم, یه قاشق اغماض بخوریم :)

بیایید یه کم رو تصوراتمون از پدیده ها تجدیدنظر کنیم :)


+تیتر مربوط به بخشی از ترانه ی "زود تموم میشه" شادمهر عقیلی

++منظور از سهراب؛ زنده یاد سهراب سپهری ه. در کتاب "هنوزم در سفرم"

  • یاسمین پرنده ی سفید

کسانى که بر خویشتن ستمکار بوده‏ اند [وقتى] فرشتگان جانشان را میگیرند می‏گویند در چه [حال] بودید پاسخ میدهند ما در زمین از مستضعفان بودیم میگویند مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید پس آنان جایگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامى است... (آیه 97 سوره نسا)



دنیا شبیه نقاشی هایت نبود...با آسمانی آبی، خورشیدی درشت و خانه ای امن که از چند خط ساده ساخته شود. در دنیای ترسناکِ ما گلوله ها لالایی می گفتند و دستِ موشک, گهواره ها را می جنباند. حالا می توانی بخوابی؛ برای ابد... کنار ماهی ها و عروس های دریایی؛ کودکِ دل به دریا زده ی بی سرزمین! این دنیا به دردِ به دنیا آمدن نمی خورد! *یغما گلرویی*


+ تصویر: یکی از کودکان پناهجو که جسدش در سواحل ترکیه پیدا شد.

++ خدایا! می دونم که این فضولیا به من نیومده اما... زمینت دیگه برای مهاجرت گسترده نیست تا در آن آزادانه سفر کنیم! دنیات دیگه جای قشنگی نیست... ببین آدمات با زمینت چی کار کردن! به دادمون برس!

  • یاسمین پرنده ی سفید
داشتیم با هم حرف می زدیم. چیزی که همیشه بهش اعتقاد دارم رو گفتم. این که: به نظرم اگه مشکلات آدما رو با هم جابه جا کنن. هیچکس از پس مشکلات یه آدم دیگه بر نمی آد. من فکر می کنم خدا به هر کس به اندازه ظرفیتش سختی می ده. اما خب یه وقتایی هست که دیگه ظرفیت آدما پر میشه... یه وقتایی تحمل کردن مشکلات اونقدر سخته که آدم حس می کنه بیش از توانشه.

گفت: ولی آدما جوری ساخته شدند که با هر شرایطی بسازن.

گفتم: شاید... ولی به چه قیمتی؟

گفت: به قیمت این که زنده ایم!

گفتم: زنده ایم؟ یا زندگی می کنیم؟ این دوتا خیلی با هم فرق دارن:)

گفت: نه... آدما با سختی که زندگی نمی کنن... فقط زِندَن! همون "زنده ایم".

چیزی نمی تونستم بگم جز این که یه لبخند بزنم...


+ و مرگ مردن نیست! و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست. من مردگان بیشماری را دیده ام که راه می رفتند, حرف می زدند, سیگار می کشیدند و خیس از باران, انتظار و تنهایی را درک می کردند, شعر می خواندند, می گریستند, قرض می دادند, می خندیدند و گریه می کردند... "حسین پناهی"
  • یاسمین پرنده ی سفید
همه ی این مرور خاطرات از اونجایی شروع شد که:

همونطور که برگه ای که تو دستش بود رو فکس میکرد... یهو انگار رفت تو فکر... با یه لبخند که ناشی از تصوراتش بود پرسید: بچه ها؟ به نظرتون یه روزی ممکنه بشه جسم رو هم فکس کرد؟
گفتم: آره! چرا نشه؟ تا همین 10 سال پیش اگه کسی بهمون می گفت یه پرینتر اختراع میشه که اجسام سه بعدی درست میکنه باور نمی کردیم! اما امروز اون دستگاه ساخته شده و حتی باهاش اسلحه هم ساختن!!! دیگه هیچ چیز تو این دنیا به نظر من غیر ممکن نیست! همه چیز ممکنه پیش بیاد!

از اینجا بود که یادی کردیم از گذشته ها...
شاید شما یادتون نیاد اما چند سال پیش موبایلی که "اینفرا رِد" (اشعه مادون قرمز) داشت یه گوشی با کلاس به حساب می اومد :))))) خیلی برامون جالب بود که دو تا گوشی بدون وجود سیم و بدون هزینه!! فقط با قرار گرفتن کنار هم بتونن داده جابه جا کنن!!!! فقط باید خیلی دقت می کردی که دوتا گوشی یه میلی متر هم جابه جا نشن تا ارتباطشون قطع نشه:)))))))
چیزی نگذشت که اون تکنولوژی نه چندان خوب جای خودش رو به بلوتوث داد... و به هر کس که می رسیدی... یکی از اولین چیزایی که ازش میشنیدی این بود "بلوتوثت رو روشن کن چند تا چیز باحال برات بفرستم" و اسم گذاشتن روی بلوتوثا گاهی از انتخاب اسم برای بچه ها مهمتر بود!!!!! :دی
خلاصه... اون روزا هم گذشت و امروز دیگه انقدر تکنولوژی های مختلف برای ارسال فایل از راه دور دوروبَرِمون هست که... گفتم شاید خوبه یادی بکنیم از اون روزایی که خیلی هم دور نیست :) برای نسل من که فلاپی رو تجربه کرده و امروز از رم های کوچولوی 32 گیگ و بالاتر استفاده می کنه... پشیرفت تکنولوژی خیلی محسوسه :) ما نسل جالبی بودیم چون خیلی چیزا رو تجربه کردیم :)

امروز یه خبری شنیدم از احتمال قطع شدن سراسری اینترنت کل کشور... فقط برای یه لحظه سعی کردم دنیامو بدون نت تصور کنم!!!!!! حتی تصور کردنش هم سخته نه؟ برگشتن به عقب............
فقط یه لحظه تصور کنید دنیای بدون گوگل, بدون ایمیل, بدون وبلاگ (این برای یه وبلاگ نویس خیییییلی مهمه) , بدون واتس آپ و وایبر و جمع های دوستانه و.... حتی بدون شبکه های بانکی شتاب... بدونِ خیلی چیزا

...

+ قبلا اینو گفته بودم که پشت هر سه نقطه ای (...) یه دنیا حرفه؟ :)
  • یاسمین پرنده ی سفید
شنیدی می گن "اگه می خوای به کسی کمک کنی به جای این که بهش ماهی بدی,ماهی گیری رو یادش بده؟" امروز داشتم به این جمله فکر می کردم. نمی دونم واسه فکر شلوغ پلوغمه یا چیز دیگه اما فکرم پله پله جلو رفت و به چیزایی رسید که شاید خیلی به این مربوط نباشه اما...

می دونی؟ بعضی وقتا دلمون برای کسی می سوزه و دلمون می خواد از اون وضع نجاتش بدیم... اولین و راحت ترین کاری که فکر می کنیم بهش کمک می کنه رو انجام می دیم. اگه از من بپرسی میگم ما در واقع داریم به خودمون کمک می کنیم نه به اون!
اگه دلمون برای کسی می سوزه... اگه دلمون نمی خواد تو اون حال ببینیمش بهتره باهاش صادق باشیم. بهتره بهش یاد بدیم که چطور می تونه رو پای خودش وایسه و خودش رو از اون شرایط بیرون بکشه. نه این که بهش کمک کنیم و عادتش بدیم به این که همیشه برای کمک کردن بهش کنارش باشیم....

می دونی رفیق؟ بیشتر که بهش فکر می کنم می بینم این کار بیشتر خیانته تا کمک! چون یه روزی که ما به هر دلیلی دیگه نباشیم, اون آدم بیشتر ضربه می خوره! چون یاد نگرفته که بدون کمک ما باید چطور زندگی کنه.

بعضی وقتا یه سیلی محکم و به جا... بیشتر از نوازش بی جا آدم رو به مسیر درست برمی گردونه.
  • یاسمین پرنده ی سفید
پرسیدم: حل شد؟
خندید و گفت: آره :))
بعد همونطور که دوباره میرفت که به کاراش برسه گفت: پول حلال مشکلاته! :))
یه لحظه رفتم تو فکر... ناخودآگاه گفتم: چه دنیای وحشتناکی!
  • یاسمین پرنده ی سفید

همونجور که لقمه ی آخر غذاشو می خورد بدون این که بهم نگاه کنه گفت: اگه واقعا آرزوت جهانگرد شدنه... از من به تو نصیحت: ازدواج نکن! ازدواج که بکنی دیگه تا همین کرج هم نمی تونی بری چه برسه به سفر دور دنیا.

  • یاسمین پرنده ی سفید

محرم یه داستانه امشبم که شب عیده یه داستان دیگه! واقعا ما کی یاد میگیریم برای حقوق شهروندی همدیگه احترام قائل شیم؟ امروز کلی تو ترافیک مسخره ی عجیب گیر کردم و جلوتر که رفتم فهمیدم همش به خاطر اینه که به خاطر مراسم فلان مسجد یه خیابونو کلا بستن!!!!! ملت هم سر درگم کلی راهشون رو مجبور بودن دور کنن و دور شمسی قمری بزنن تا به مقصد برسن! واقعا به نظر خودتون امام زمان اینو میپسنده؟!!!!!

والا به خدا ما هم اون منجی رو دوست داریم... اما نه به قیمت دردسرآفرینی برای دیگران:)

تو رو خدا بیاید یه کم هوای همدیگه رو داشته باشیم. این راه همنشینی نیست!


+همیشه نیمه ی شعبان تهران نورانی تر و قشنگ تر از همیشه میشه و منو بیشتر از همیشه عاشق خودش میکنه(البته دور از ترافیکش و لیوانای یه بار مصرفی که کف خیابونا رو پر میکنه!!!!!) نیمه شعبانتون مبارک:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

بیچاره دانه های کاج!
با هزار آرزو خود را به زمین می زنند، خورد میشوند...
افسوس که نمی دانند امروز حرف اول و آخر را آسفالت سیاه می زند! 

 

پ.ن : قشنگی اون جمله به کوتاهی و سادگی اش بود. اما این نوشته یه پی نوشت لازم داشت: حیف که دونه های کاج نمی دونن حتی تو خاکِ درخت خودشون هم جا ندارن! چون هر چیز تا حدی گنجایش داره...!

به نظر شما چقدر طول میکشه تا بفهمن هیچ جا جا ندارن، وقتی حتی خودِ درخت های کاج هم قربانی دکل های گاز و سیم های برق و تلفن میشن؟!!

یعنی دونه ای هست که بتونه خودش رو به شرایط ایده آل برسونه؟ :)

 

+ این میوه ی کاج، امروز صبح بهانه ای شد برای نگارش این متن.

++ تهرانی ها... امروز صبح هوای عالی و خوبی داشتیم. آفتاب طلائی ۷ صبح رو کیا دیدن؟ :)

http://s5.picofile.com/file/8103655218/DSC_3388.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103655392/DSC_3391.jpg

امروز صبح که این عکسا رو می گرفتم آرزو کردم کاش دوربین حرفه ای همرام بود. آرزو کردم که کاش گوشی ها دوربین های بهتری داشتن. و با خودم فکر کردم که خدا چه قدرتی به این دو تا تیکه چربی که بهشون می گیم چشم داده!

+++ در ۱۳.۱۲.۱۱ میلادی به یاد شما دوستان هم بودیم... امروز برای ۴۸ نفر از دوستان وآشنایان پیامکی در همین رابطه  فرستادم که تا حالا ۱۶ تا جواب دریافت کردم! آمار بدی هم نیست. نه؟! :|   من عاشق ماه دسامبرم :) بوی کریسمس و یلدا می ده! و یه بوهای خوب دیگه :)))))


برچسب‌ها: دانه های کاجصبح آفتابی تهران زیبای من
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۰ آذر۱۳۹۲ساعت 19:53  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

چند روز پیش مامان اومد خونه و گفت: ما که جوونتر بودیم یه سری کفشای پلاستیکی مد شده بود خیلی خوشگل بود الان باز اونا مد شده. فلان جا دیدم. می خوای بریم بخری؟

من اینطوری: :| :/    من کفش پلاستیکی نمی پوشم (آیکن قیافه گرفتن)

-------

چند روز بعد... من و مامان و خواهرم رفته بودیم خرید. خواهرم می خواست صندل بگیره. مامانم باز پشت ویترین کفشا رو دید گفت: یاسی، این کفشا رو می گفتما.

من و خواهرم: نه... خوشم نیومد.

رفتیم توی مغازه برای خرید صندل...

پای خانم فروشنده رو نگاه کردم: چه کفشای خوکشـــــــــــــــــــــلی

من: مامان؟ منم از این کفش پلاستیکیا می خوام!!!!!!!!!


برچسب‌ها: کفش پلاستیکی
+ نوشته شده در  شنبه ۲۷ مهر۱۳۹۲ساعت 19:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

امروز جای شما خالی رفتیم سینما. گناهکاران در نوع خودش فیلم جالبی بود. به نظر من فیلم نامه ی خیلی خوبی داشت هرچند که کارگردانی اش می تونست بهتر از این هم باشه اما خب تا جایی که من می دونم کار اول آقای قریبیان (که من خیلی هم دوسشون دارم) بود. اما رامبد جوان عاااااااااااااااااااااالی بود. یعنی من این آدم رو همینجوری که همیشه دوست داشتم ولی غیر از اون به نظر من هیچکس بهتر از رامبد نمی تونست این نقش رو بازی کنه. کارت حرف نداشت رامبد جوان :)

البته بازیگرای معروف دیگه ای هم تو این فیلم بودن که باید بگم نسرین مقانلو و شقایق فراهانی علاوه بر این که بازی خوبی داشتن خیلی هم خوشگل شده بودن :)

+ نمی گم فیلم بی ایرادی بود... چند دقیقه ی اول فیلم مایوستون نکنه... ادامه ی فیلم نامه در ژانر خودش به نظر من انقدر خوب هست که آخرش پشیمون از سینما بیرون نرید :)

++نظرات کارشناسانه تر رو می ذارم به عهده ی "محمد/آوای فاخته" در وبلاگ گروهی جــ+ــمع مـــا... البته اگه دوست داشته باشه این فیلم رو ببینه و نقدش کنه. من فقط تجربه ی شخصی خودم رو به عنوان یه آدم عادی مطرح کردم.
+++ عکس های بیشتر از فیلم را اینجا  و اینجا ببینید.


برچسب‌ها: فیلم گناهکارانژانر پلیسیفرامرز و سام قریبیانرامبد جوان
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۴ مهر۱۳۹۲ساعت 19:49  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام

آقا من اینترنت ۲۵۶ مخابرات داشتم باهاش نمی تونستم ای میلام رو چک کنم به خاطر همین با وجود این کهخیلی خیلی خیلی کم پیش می اومد که قطعی اینترنت داشته باشم تصمیم گرفتم عوضش کنم...

رفتم اینترنت وایمکس ایرانسل گرفتم... با سرعت ۲۵۶ مصرف آزاد... حالا ایمیلام رو خیلی راحت باز می کنم و حتی می تونم فورواردشون کنم که با اینترنت مخابرات کابوس بود... اما

اما در عوض قطعی اینترنت دارم همش هم نگران تموم شدن اعتبارم هستم :|

مودم ایرانسلم همراهه... مودم مخابرات ثابت بود. شما جای من باشید کدوم رو نگه می دارید؟


برچسب‌ها: نظر شما چیه
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۷ مهر۱۳۹۲ساعت 22:2  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

آقا...هر دفعه آمار وبگذرم رو نگاه می کنم عذاب وجدان می گیرم...

که مردم چی سرچ می کنن و به چه پست هایی بر می خورن!!!

مثل:

طرف تو گوگل زده: زندگی نامه ی canibus

بعد این پست براش اومده:ژن کانامورایی و نصیحت نامه ی من به فرزندم!

 حالا بگذریم که هر روز افرادی رو می بینم که به خاطر دانلود آهنگ "کاش خدا منو ببینه" و "باید به تو برگردم" و... می آن اینجا و خبری نیست نکن عزیزم... دانلود جیزه...

خب گوگل تو هم یه خورده آدم باش دیگه! ئه!


برچسب‌ها: موتورهای جستجوگر و اشتباهات
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۵ مهر۱۳۹۲ساعت 22:21  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

بچه های والیبال متشکریـــــــــــــــــــــــــم

دمتون گرم... تنتون سالم............

                                                         هورااااااااااااااااااااااااااا

قهرمانی آسیا مبارکتون باشه


برچسب‌ها: والیبال عاشقتم
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۴ مهر۱۳۹۲ساعت 20:28  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

درخت کاج کوچمان را سربریدند...

جرمش این بود که لوله های گاز جای غلطی قرار داشت! جرمش این بود که وقتی در جوانی راهش کج شد کسی دست نوازشی به رویش نکشید...

 

لطفا در "ادامه ی حرفام" همراهی ام کنید...


برچسب‌ها: صدای فریاد درختان را میشنویدبه خودمون رحم کنیم
ادامه حرفام :

درخت کاج کوچمان را سربریدند...

جرمش این بود که لوله های گاز جای غلطی قرار داشت! جرمش این بود که وقتی در جوانی راهش کج شد کسی دست نوازشی به رویش نکشید... امروز که به میان سالی رسیده... امروز که دیگر نمی تواند راست قامت باشد... سرش را می بُرَند... و دختر همسایه تنها چند کاج زیبا را از میان کاج ها برای یادگاری به منزل می برد... یادگاری از درختی که شاید وقتی دختر، کوچکتر بود هر روز صبح از پنجره برایش دست تکان داده بود... هر روز صبح وقت رفتن به مدرسه به او لبخند زده بود... و امروز برای همیشه رفت و حتی صدای فریادش را کسی نشنید!

اما چرا کسی از لوله های گاز ایراد نگرفت؟ چرا کسی نپرسید که چرا اینجا نصب شد؟ چرا کسی نگفت جای لوله های بی جان را عوض کنیم؟

پائولوکوئیلو راست می گوید... انسان همیشه می گوید: زمین در حال از بین رفتن است! در حالی که طی این همه سال زمین همیشه پا برجا بوده و انسان نمی خواهد قبول کند که نسل بشر است که از بین خواهد رفت!

 

تازه همین دیروز بود که با دیدین عکس پایین:

می خواستم از شهرداری تشکر کنم! خیلی خوبه که آدم می بینه تو مملکتی که کلی معلول و جانباز جنگی داره یه کاری می کنن که حداقل در ظاهر نشون بدن به فکرشون هستن... این عکس مربوط به تهران- تقاطع آزادی و نواب ه... به خاطر کاری داشتم پیاده از اونجا رد میشدم که این توجه ام رو جلب کرد... هرچند که شرایط می تونست خیلی بهتر باشه اگه ماشین ها و موتورها و... به خودشون اجازه نمی دادن که به حریم عابر پیاده وارد شن... در اون صورت دیگه اصلا لزومی به نصب این موانع نبود که حالا بخوان یه فکری هم به حال کسایی که با ویلچر رفت و آمد می کنن باشن! امان از ما مردم! اما جریان قطع این درخت و این که کسی بهشون تو این مدت رسیدگی نکرده انقدر ناراحتم کرد که...............

+حالا که حرف از شهرداری شد... آقا این شستشوی معابرتون با کثیف کردن عابر همراهه ها... در جریان هستید؟!! این ماموران زحمتکشی رو می گم که با شلنگ در و دیوارا و ایستگاه های اتوبوس و... رو تمیز میکنن... آدم می خواد رد شه خو کثیف میشه دیگه... راه دیگه ای ممکنه وجود داشته باشه احیانا؟ (سوال می کنما)

++جمله ای که از پائولوکوئیلو  تو متن اومده، نقل به مضمون بود چون کتاب "برنده تنهاست" اش رو شخصا هنوز نخوندم.

+++توروخدا هوای این درختا رو داشته باشید... به خدا تنها چیزی که باعث میشه هنوز بتونیم نفس بکشیم این درختان... به خدا هوا بین پولدار و بی پول فرق نمی ذاره... وقتی خوب نباشه حال هیچکدوممون خوب نیست...

+ نوشته شده در  جمعه ۱۲ مهر۱۳۹۲ساعت 12:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام به همگی...

مادر بزرگ عمه زا ی نازنین هم از بینمو رفت... لطفا برای شادی روحش دعا کنید. (آقا صابر عزیز.... ما رو هم در غم خودت شریک بدون)

 

+ یادم رفته بود به روز شدنم تو وبلاگ گروهی جمع ما رو اینجا اعلام کنم... مروری است بر خاطرات گذشته... با رنگ و بویی تازه...

+ نوشته شده در  دوشنبه ۸ مهر۱۳۹۲ساعت 18:19  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

خانوم ۱: انگار واسه این موتور سوارا چراغ قرمز معنا نداره!

خانوم ۲: بذار چراغ رد کنن یه بار بالاخره ماشین می زنه بهش... داغش میمونه به دل مادرش!!!

من در ابتدا:  سپس طاقت نیاورده و عرض می کنم:   بیچاره صاحب ماشین

خانوم ۲: واسه مادر موتور سواره که سخت تره!

من:  سپس در نهایت بی رحمی گفتم: مادرش باید بچه رو درست تربیت می کرد! اما....

            بیچاره صاحب ماشین

+دروغ گفته ام آیا؟

++خب آقای محترم موتوری... یه ذره قانون مدار باش آقا! این چه وضعیتیه آخه؟ حالا می خوای خودتو به کشتن بدی به جهنم!!!!!! به فکر مادر بیچاره ات باش... و اون صاحب ماشین بدبخت!


برچسب‌ها: موتورسواریقانون مداری
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۴ مهر۱۳۹۲ساعت 16:34  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلاااااااااااااااااااام :)

اولین صبح پاییزیتون شاد و پر انرژی :) بالاخره تابستون تموم شد... و فصل مورد علاقه من رسید :) فصل صدای دل نشین برگای پاییزی زیر پای عابرا... فصل صدای قار قار کلاغا که خیلی دوسشون دارم :) و از همه مهمتر فصل بارون :) هر وقت بارون می باره حس می کنم خدا صدامو بهتر میشنوه.... واسه همین بارونو خیلی دوست دارم :)

 

 

نگاهی دیگر:

(با ریتم مربوطه بخوانید)   :     باز آمد... بوی ماه مدرسه... بااااازم بوی بدِ پای مدرسه :|

من از اونجایی که یه آدم پارادوکسیِ پارادوکس دوست هستم... پاییز رو خیلی دوست دارم... اما اصلا از مهر ماه خوشم نمی آد... فصل شلوغی و ترافیک و مدرسه :| آیا کَسِ دیگه ای هم هست که مثل من باشه؟:)

+خداروشکر که ساعتا برگشت سر جای اولش :) حالا صبحا بلند شدن از خواب یه ذره راحت تر می شه :)


برچسب‌ها: بوی ماه مدرسهپاییز زیبا

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱ مهر۱۳۹۲ساعت 7:1  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید