پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۸۵ مطلب با موضوع «حرف حساب» ثبت شده است

موزه فرش تهران

یک روز مرخصی برای یک مورد کار شخصی...

و پیاده روی من و مامان... با هم داشتیم پیاده برمیگشتیم که بریم سمت خونه... سر راه رسیدیم به موزه فرش ایران...

چه فرصتی از این بهتر؟ و عکسایی که می بینید حاصل یک گردش کوتاه در موزه است که البته تعداد فرش ها و تعداد عکسا بیشتر بود (نه خیلی بیشتر... چون خودمم انتظار داشتم موزه ی بزرگتری باشه اما با این که خیلی بزرگ نبود اما جالب بود) اما من اون عکسایی که برام جالب تر بود رو انتخاب کردم که بذارم... و یک سری از عکسا هم به خاطر نور کم سالن برای عکاسی و این که اجازه استفاده از فلش رو نداشتیم تاریک افتاده بود که نذاشتمشون.

+ببخشید که کیفیت عکسا سنگینه... بعد از آپلود یادم افتاد که کیفتشون رو پایین نیوردم لطفا برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب برید و برای باز شدن عکس ها شکیبا باشید. امیدوارم لذت ببرید.         با تشکر :)

++تازه صبحونه رو هم تو پارک لاله خوردیم... هرچند یه پیشی ه اومده بود هی خودش رو لوس می کرد که بهش یه چیزی بدیم... ما هم چون خوراکی واسه اون نداشتیم غذا از گلومون پایین نرفت... و هرچند که بعدش انقدر خسته بودم که وقتی رسیدیم خونه دیگه نای حرکت نداشتم... اما در مجموع خوش گذشت :) جای شما خالی :)

ادامه ی مطلب  :



تو چهار گوشه این فرش می تونید "آدم و حوا" + "ابراهیم و اسماعیل" + "حضرت عیسی" + "حضرت موسی" رو ببینید.

 

این فرش همونطور که حتی توی عکس هم مشخصه به صورت برجسته بافته شده.

 

اینم یه نمونه از فرش تهران :)

 

این یه نمونه از فرش کاشانه که توش چهره های معروف دنیا رو می تونید ببینید... از عیسی مسیح تا ناپلئون! نکته ی جالب اینه که بالای سر هر تصویر یه شماره هست که در بین لیستی که دور تا دور فرش رو قاب گرفته با همون شماره مشخص میشه که تصویر مربوط به کدوم شخصیت مشهوره :))))

+ببخشید دیگه دستم از این بالاتر نمی رفت که بتونم از زاویه ی درستی عکس بگیرم که همه ی فرش رو دربر بگیره.

این در واقع فقط یه تیکه از یه فرش بزرگتره... این عکس از نزدیک گرفته شده تا بیشتر به بافت ظریف این فرش دقت کنید و ببینید که چه "وقتی" برای بافته شدن این فرش ها صرف شده...

چیزی که از همه بیشتر ناراحتم می کنه اینه که پیشینیان ما چه هنری داشتند که امروز می تونست به ما برسه... اما متاسفانه چقدر راحت داریم این هنر و این صنعت رو کم کم از دست می دیم... چقدر می تونستیم تو دنیا با این صنعت موفق باشیم همونطور که هنوز هم حتی تو خیلی از فیلم های هالیوودی میبینیم و می شنویم که فرش ایرانی رو به عنوان یه فرش عالی به حساب می آرن اما....

 

+عکس ها به یادگار مانده از ۱۷ شهریور ۱۳۹۲ یکشنبه...

بی ربط نوشتی برای خودم: یادگاری:ستاره دریایی و صدفی که دریا در آن بود و نیست!


+  نوشته شده در  شنبه ۲۳ شهریور۱۳۹۲ساعت 18:18  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
فکر کن:

چهارشنبه شبا همیشه خوشحالی... چون ۵شنبه ها نیم ساعت دیرتر می ری سرکار(به این معنی که نیم ساعت بیشتر می تونی بخوابی!) ساعتت رو واسه ۷ کوک(؟!) می کنی و می خوابی.... ۱۰دقیقه به ۷ با صدای ریز "تق" مانندی بیدار میشی که می دونی مال محافظ وسایل برقیه و از مامانت می پرسی: برقا رفت؟! :| و ندا می آید که بلی! :|

با خودت فکر میکنی: لعنت به تکنولوژی :| حالا این در لعنتی پارکینگ بدون برق باز نمیشه باید چی کار کنم؟! بلند میشی به این امید که تا ۷:۳۰ برق بیاد..... ۷:۴۰ میشه و تو:  حالا باید یکی از مرخصی های نازنینم رو خرج کنم وتو این فکرا که: ۵شنبه نصف روز می ریم سر کار اما مرخصیمون یه روز کامل حساب میشه منم که خسیــــــــــــــــــــــــــــــــــس.... هی می خوام این مرخصی های باارزش رو دخیره کنم واسه مسافرت ها یا روزای مبادا... بعد به خاطر این که اداره محترم نیرو نگفته بودن که ۱۰ دقیقه قبل از بیدار شدن من می خوان برقامون رو واسه مدت ۳ ساعت قطع کنن مجبور شدم زنگ بزنم و مرخصی بگیرم...

+الان یه نفر با دل و جرات می خوام... بیاد اینجا بگه تکنولوژی خوبه

++اینم از توفیق اجباری ما


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۳۱ مرداد۱۳۹۲ساعت 11:31  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه روزایی هست تو زندگی, که آدم مدام برمی گرده و به روزایی که گذرونده نگاه می کنه و... یه سری چیزا رو کنار هم می ذاره و به خودش می گه:
بابک صحرایی راست می گه: "هرچی خواستم نه...  به هر چی که نخواستم رسیدم" 
داشتم فکر می کردم هر کس رو تو زندکیم دوست داشتم(دارم) همیشه یا دوری و ندیدنش رو تحمل کردم یا عذاب کشیدنش رو به چشم دیدم! از یه مورد ساده شروع کن:
هر وقت تو هر سریالی گفتم من فلانی رو از همه بیشتر دوست دارم... مُرد! : |
دو روز نگذشته بود از روزی که گفتم "مارک" رو تو این سریال از همه بیشتر دوست دارم و مُرد! : |
تازه صبح هم پاشدم دیدم ماهیمون هم مرده :(

+هی! بخند...!

++ساده بگیر حرفامو... اما حرفام از سر سادگی نیست... کاش همه ی سختی ها فقط تو فیلما و قصه ها بود... کاش همه ی غصه هامون اینا بود...

+++تمام عمر خندیدم... تمام عمر شوخی نیست!


+ نوشته شده در  چهارشنبه ۳۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 11:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

خواهر خوب و نازنینم

تولدت مبارک

همیشه و همیشه و همیشه

برات آرزوهای خوب دارم

امیدوارم سال های پیش رو برات پر از شادی و آرامش و سلامتی باشه و سایه ت همیشه بالا سر آرتا فسقلی بمونه


+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۸ مرداد۱۳۹۲ساعت 16:48  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


روزایی رو یادم می آد که حرف خارج رفتن که به میون می اومد حتی بغضم می گرفت و فکر می کردم دلم واسه خاک کشورم تنگ میشه...

هر روزی که می گذره اتفاقاتی می افته و چیزایی پیش می آد که منو به جایی میرسونه که مثل امروز صبح تنها حسی که نسبت بهش دارم تنفره!!!!! واقعا دیگه نمی تونم تحملش کنم!!!!

هنوزم اگه ازش دور باشم دلم تنگ میشه... ولی دیگه دل کندم ازش... دیگه بریدم! خیلی خسته ام... خیلی... تازه شاید هنوز خیلی از زخم های روزگار به تنم نخورده باشه... اما دیگه دل کندم!


+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۱ مرداد۱۳۹۲ساعت 16:47  توسط شقایق و یاس 

قهرمانی تیم ملی بسکتبال خوب و نازنینمون رو تو آسیا به همه ی ورزش دوستان تبریک می گم...

با آرزوی موفقیت های بیشتر و بزرگتر و مهمتر در همه ی عرصه ها...

انشالله که مبارکشون باشه.

+با یادی از زنده یاد آیدین نیک خواه بهرامی... روحش شاد و یادش گرامی


+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 21:45  توسط شقایق و یاس 

توجه                   توجه


مطلب پیش رو فقط و فقط در راستای یک خاطره نویسی از یک روز طولانی است...
هدف از این پست، توهین به هیچ شخص, گروه, یا عقیده ای نیست و همونطور که مجددا تاکید می کنم صرفا برای خاطره نگاری در این جا ثبت می گردد. خواهشمند است بعدا نیایید بگید دلیل نمیشه که همه اینطوری باشن و این حرفا... من خودمم همیشه گفتم نمیشه همه رو با یه چوب زد. پس لطفا با جنبه وارد شوید وبه پست پیش رو فقط به چشم یک خاطره نگاری نگاه کنید که نگارنده شاهدش بوده و لاغیر.
راستی... خیلی مراقب خودتون و کیفهاتون باشید 

امروز تو اتوبوس نشته بودم... خیلی خونسرد و عادی کیفم رو گذاشته بودم زیر دستم و داشتم با مامانم از طریق پدیده ی مفیدی به اسم پیامک مکاتبه می کردم که یهو...:


"وایسا آقا نگهدار..."

صدای خانومی بود که از اتوبوس پیاده شده بود و منتظر بود خواهرش هم پیاده شه و با پیاده شدنش صداش بلند شد که از راننده می خواست که صبر کنه...
"من دیدم که یه خانوم چادری داشت زیپ کیفت رو میکشید!"
سوار اتوبوس شدن و راننده حرکت کرد.
خواهرش دوباره کیفش رو گشت و رو به دو خانوم چادری که تو اتوبوس بودن با احترام گفت که اگه ممکنه من کیفاتون رو ببینم. مسلما اول یه لحظه سکوت و جملاتی مثل من که تازه سوار شدم و .... رد و بدل شد( الان که دارم فکر می کنم یادم می افته که اونی که اول گفت من تازه سوار شدم دوباره بین حرفاش گفت که من از ونک سوار شده بودم.و...) خلاصه:
خانومی که جلوتر وایستاده بود و به جایی که دوتا خواهر نشسته بودن نزدیک تر بود خیلی ساده کیفش رو گرفت جلو و گفت آره عزیزم بگرد...
خانومی که عقب تر بود بهش برخورد و گفت مشکلی نیست بگرد اما اگه نبود من ازتون شکایت می کنم. که خواهره گفت اشکالی نداره عزیزم شکایت کن...  یکی گفت خانوم شکایت نداره که... اگه نباشه نیست دیگه...
خانومه تو کیفشون رو نگاه می کرد که یکی گفت: "تو این فرصت کوتاه که تو کیفش نتونسته بذاره..."
مال باخته که می گفت تازه از سفر اومده بوده و حدود 700هزار تومن پول نقد همراش بوده که دیگه نیست با احترام گفت اگه اشکالی نداشته باشه من جیباتون رو هم بگردم و خواهرش داشت می گفت که اگه نباشه از هر دو نفر می خواد که برن کلانتری... در همین لحظات بود که یکی از خانومها گفت اینجا افتاده کنار پاش... زمانی که دو تا خواهر مشغول صحبت با خانومه بودن و در این بحث که وقتی دیده شلوغ شده پول رو انداخته زمین و این حرفا... یکی از خواهرا گفت ما که به پولمون رسیدیم ولی کار خیلی بدی بود و این حرفا... یکی گفت نه خانوم ببرش کلانتری که دیگه این بلا رو سر بقیه نیاره... در همین بحث ها اون خانومی که اول گفته بود: "آره عزیزم بیا بگرد" (در واقع همونی که اول گفته بود تازه سوار شدم و بعدش گفت از ونک سوار شده بودم) از اتوبوس پیاده شد... تا دو تا خواهر پیاده شن که برن دنبالش... دیگه نبود!!!!! (یعنی من مُرده ی سرعت عملشم!)
راننده ی اتوبوس چند لحظه صبر کرد که چند نفر صداشون در اومد که آقا دیرمون شد برو... اتوبوس به راه افتاد... دو تا خواهر پیاده شده بودن... یکی از مسافرا گفت: اوناهاش... داره فرار می کنه پیچید تو اون کوچهه... و همینطور که جلوتر رفتیم خانومه رو دیدیم که به سرعت جِت داشت توی کوچه می دوئید...

خلاصه خداروشکر اون بنده خدا به پولش رسید. چون ما خودمون تجربه ی همچین چیزی رو داشتیم که ازمون دزدی شده می دونم که چه لحظه ی بدیه... توی خیابون اصلا پای آدم سست میشه و خیلی حال بدیه... یه حس ناامنی یا نمی دونم چطور میشه توصیفش کرد... یه حال خیلی بد که هر دفعه یادش می افتم می گم امیدوارم که از گلوشون پایین نره اینایی که پول زحمت کشیده رو به همین راحتی می دزدن و می خورن.
زمونه ی بدی شده... به اسم دین با ظاهر دین هر کار کثیفی که می خوان بکن, می کنن و همه چیز رو زیر سوال می برن...
زمونه ی بدی شده وقتی نشستی و تماشگر یه قصه ای نمی دونی کی داره راست می گه و کی دروغ حتی تو یه لحظه به خود مال باخته هم شک می کنی!
زمونه ی بدی شده همیشه فکر می کنیم که مرگ واسه همسایه است... جوری رفتار می کنیم انگار که هیچ وقت ممکن نیست اون بلا سر خود ما هم بیاد!
زمونه ی بدی شده کیفتو بچسبی به خودت می گی الان مردم(یا بهتره بگم دزد نامحترم) الان فکر می کنه چی تو کیفم دارم که اینجوری چسبیدمش! نچسبی به همین راحتی می خورن یه آبی هم روش... انگار همیشه آدم باید 4 تا چشم دیگه هم غرض بگیره که دو تا بذاره پشت سرش و دو تا دو طرف کله اش که از همه طرف مراقب باشن... اما از من که بپرسی می گم بازم کمه!
خلاصه... داستان رو طولانی نکنم... روز پرماجرایی بود... جالب اینجاست: دزد یکی دیگه بود... مال باخته کس دیگه بود... شاهد کس دیگه بود... کسی که متهم شده بود هم کس دیگه بود... اما نمی دونم چرا من بعد از این ماجرا سردرد گرفتم به خاطر فشار عصبی که روم بود...

+ حالا فکر کنید تو این هاگیرواگیر یه بنده خدایی هم اومده بود دایره می زد و می خوند و یه پسر بچه هم داشت بادبزن می فروخت که بیچاره ها دیدن گویا این اتوبوس امروز روزی توش نیست و بیچاره ها کاسب نشده پیاده شدن! :|


+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 21:32  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

فطر آمده خوردنی فراوان بخورید

                          پیتزا و کباب و مرغ بریان بخورید

                                                     دزدانه اگر در رمضان می خوردید

                                                                                   شوال رسیده پس نمایان بخورید[نیشخند]


دوستان نیایش هاتان مقبول درگاه خداوند مهربان...

تعطیلات خوش بگذره :)

+ نوشته شده در  جمعه ۱۸ مرداد۱۳۹۲ساعت 7:0  توسط شقایق و یاس 
  • یاسمین پرنده ی سفید

وقتی همیشه بی کار باشی خوب نیست... همونطور که اگه همش سر کار باشی هم خوب نیست :)

ولی وقتی کار می کنی و یه تعطیلی اینجوری گیرت می آدخیلی خوبه (آیکن ذوق مرگی)

تازه فکر کن چه حال خوبی داره اگه 5شنبه هم بری سر کار و مدیر محترم با توجه به این که می بینه یه سری از بچه ها مرخصین و عملا کار زیادی هم واسه انجام دادن نیست می گه پاشید برید خونتون [نیشخند] [خونسرد] [ذوق مرگ]

عکس پیش رو هم مال روزایی ه که واقعا حس کار کردن نداری...(خدااااییش من آدم زیر کار در رویی نیستم... خیلی کم پیش می آد که وقت این کارا رو داشته باشم... اما ولی وقتی حس کار کردن نداری... کار هم که می کنی مفید نیست دیگه... اثر پیش رو مال دیروزه که چند دقیقه بیشتر وقتمو نگرفت اما یه کم فکرم رو آزاد کرد واسه ادامه کار) [خونسرد]

+ کسی هست که مثل من عاشق قیافه ی این کلید سُل باشه؟ :)


برچسب‌ها: اوقات فراغت و من و کلید سُلم
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۷ مرداد۱۳۹۲ساعت 11:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

مسخره است که آدم میشنوه:

دختر نمی تونه پدر و مادرش رو زیر پوشش بیمه تکمیلی ببره!!!!

                                                                          ولی پسر می تونه!

مسخره است که آدم میشنوه:

مادر نمی تونه بچه ی خودش رو زیر پوشش بیمه تکمیلی ببره!!!!

                                                                          ولی پدر می تونه!

میشه یکی به من بگه چرا؟!!!

میشه یکی رسیدگی کنه لطفا؟!!

واسه ایرانی که 2500 سال پیش خانوما توش مرخصی زایمان می گرفتن و حقوقشون برابر آقایون بود و...... جای تاسفه انقدر تبعیض!


برچسب‌ها: بیمه تکمیلی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۴ مرداد۱۳۹۲ساعت 20:22  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

باور می کنید؟ 9 سال گذشت!!!!
9 سال بدون حسین پناهی گذشت...
9 سال پیش در همچین روزایی بود که خبر درگذشتش رو از تلویزیون شنیدم...

انگار همین دیروز بود
خوب یادمه که خونه ی پدر بزرگم بودیم... حالش زیاد خوب نبود...
زمان زیادی نگذشت که پدر بزرگم هم رفت...

نگاهی به آرشیو این خونه با یادی از حسین پناهی:

حسین پناهی نبود... اما بهونه ای بود برای یادی از حسین پناهی

چشمان من

این بود زندگی

مرگ!!!

سومی

 

+خدا همه ی رفتگان از جمله حسین پناهی و پدربزرگ مهربون من رو بیامرزه... روحشون شاد

++ الان دیدم که گویا پدر بزرگ محسن(آپارتمان نشین) هم از بین ما رفته... برای ایشون هم از خدا آرامش روح رو آرزو دارم و برای بازمانده هاشون صبر از خدا می خوام.

برای همتون آرامش از خدا می خوام


برچسب‌ها: حسین پناهی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳ مرداد۱۳۹۲ساعت 19:6  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

بالاخره دیدمش... فکر کنم یه سه سالی بود که می خواستم ببینمش و هر بار نمیشد... به خصوص با این اخلاقای بدی که من واسه فیلم دیدن دارم :|

اما بالاخره دیدمش :))) همیشه فقط یه صحنه هایی ازش رو دیده بودم و خوشم اومده بود و دوست داشتم ببینمش... و این مدت هم که محسن با پستا و عکسایی که راجع به والی یا درباره والی یا در ارتباط با والی گذاشت... منو بیشتر علاقه مند کرد به دیدنش... :) دیدمش...

دوسش داشتم... هرچند که تو این مدت ۳ ساله توقعاتم ازش خیلی بالارفته بود به خصوص این که شنیده بودم یکی از عاشقانه ترین های سینما شناخته شده :) اما همینم خوب بود :)

لذت بردم... باهاش خندیدم... خیلی جاهاش دلم سوخت :( مهربونیاش خیلی قشنگ بود...

اما یه نکته... فیلمی که من داشتم هم منوی زبان انگلیسی داشت... هم فارسی... (هرچند که دیالوگ های زیادی نداره) من به هر حال گذاشتم با فارسی نگاه کنم... باور می کنید اگه بگم تو نسخه ی ترجمه شده اسم "ایوا" شده "ایوان" و از دختر به پسر تغییر جنسیت داده!!!!!!!!!!

اول که دیدم با صدای پسرونه می گه : من ایوانم!!!!! به دانسته های قبلی ام شک کردم! زدم رو منوی انگلیسی... دیدم یه دختر ناز جاش حرف می زنه که میگه اسمش "ایوا" ست

سوالی که برا من پیش می آد اینه که واقعا کسایی که ماجرا رو نمی دونن و با زبان فارسی نگاه می کنن... از خودشون نمی پرسن چرا والی انقدر عاشقانه به یه ربات پسر دیگه نگاه می کنه؟!!!!!!

wall.e

 

+نظرتون راجع به favicon ام چیه؟ :) 

عکسش رو نتونستم بذارم اینجا :( فرمتش رو قبول نمی کنه :( همون عسک پرنده سفیده رو می گم تو زمینه ی قرمز که اون گوشه بالای اسم وبلاگه :)

البته با تشکر ویژه از مجید و پست مفیدش در همین رابطه در جمع ما

فقط این که مجید سایتی رو برای آپلود عکس پیشنهاد نکرده بود... من چون خودم چند تا سایت سر زدم تا اینو پیدا کردم لینکش رو می ذارم اینجا براتون اگه خواستید شما هم واسه خودتون بذارید :)

+ برای آپلود favicon این سایت رو پیشنهاد می کنم :)



برچسب‌ها: پرنده ی سفیدوالیfaviconwalle
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 11:10  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


 

یغما گلرویی عزیز... تولدت مبارک...

 


برچسب‌ها: یغمامن و تو و مردممرا ببوس
ادامه حرفام :

من و تو و مردم – یغما گلرویی

وقتی که تو نیستی، پیشِ نگاهِ من، دنیا میشه تاریک، تهرون میشه لندن

بارون می آد شُرشُر یک ریز و بی وقفه، روزنامه ها خالی، رادیو بی حرفه

وقتی که اخـمویی، طوفانیه دریا... صاعقه می باره، ویرون میشن پـل ها

زلزله, قحطی, جنگ، دنیا رو می گیرن، صدها جَریب جنگل یک شَبه می میرن

وقتی که غمگینی، کِشتی ها غرق میشن! گنجشکا دل مُردَن، مردُم با هم دشمن

پنجره ها خاموش، تقویم عزاداره... کسی نمی خنده، چاپلین هم بی کاره

 

اما زمانی که می گی منو می خوای، وقتی که بعد از قهر سراغ من می آی

خوشبختِ خوشبختیم... من و توُ مردُم... قسمت میشه لبخند، قسمت میشه گندم

خدا هم میخنده وقتی که تو شادی،  روزنامه پُر میشه از حرف آزادی

رادیو می خونه "مرا ببوسو" باز....  یک ماه مرخصی می دن به هر سرباز

خلاصه دنیا رو چشمات می گردونن... گنجشکا هر روز صبح واسه تو می خونن

لبخندتت تفسیر شعرای مولاناس،  با تو دلم گرمه بی تو جهان تنهاست

 

لینک دانلود دو آهنگ "من و تو و مردم" و "مرا ببوس"

اولی با صدای خود یغما گلرویی نازنین و دومی ترانه ای قدیمی با صدای گل نراقی... امیدوارم لذت ببرید :)


+ نوشته شده در  یکشنبه ۶ مرداد۱۳۹۲ساعت 18:6  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

 

تولدت مبارک داداشی

بهترینِ بهترین ها رو برات آرزو دارم

 


برچسب‌ها: تولدت مبارکتولدانهعشقولانهخواهرانه و برادرانه
ادامه حرفام :
حتی وقتی خیلی دوری...

حتی وقتی کنارم نیستی...

حتی وقتی دست روزگار و سرنوشت بینمون یه دنیا فاصله انداخته...

وقتی جلوی یه سری چیزا رو نمیشه گرفت...

عیبی نداره...

مهم اینه که هم یاد تو اینجاس...

اون قدری که لحظه ای از یادت غافل نیستم...

و هم یاد من اونجاس...

وقتی حتی باوجود این همه سختی یادت نمی ره که هر جور شده به خواهرت بگی که ۳۰تیر خبر ورزشی با علی انصاریانٍ محبوبش مصاحبه کرده...

تو اینجایی داداشی...

نمی خوام با این حرفا کسی رو ناراحت کنم...

اما امروز تولدته و من نتونستم ساکت باشم... باید می نوشتم از تو...

تو که واسه من "داداش تپلوی مهربون غرغرمیرزای ایراد گیر خودمی" که دلم تنگ شده واسه شنیدن "خانم اخلاقی" گفتنت، وقتایی که زیادی غر می زدم...

دلم تنگ میشه واسه بهونه گیری هات...

نمی دونی چه بغضی گلوم رو میگیره وقتایی که اندی گوش می دم و یادت می افتم...!!!!یا وقتایی که ساسی مانکن چرت و پرتاش رو می خونه و یاد اون شبی می افتم که چقدر دو تایی زور زدیم و به مغزمون فشار آوردیم تا یادمون بیاد که حرفای بی سروته اون آهنگش چی بود؟! تازه اینا ترانه های شادی بود که مردم خنده اشون می گیره وقتی میبینن با شنیدنش یه لبخند مسخره نشسته گوشه ی لبت و شاید کمتر کسی بفهمه بغض صداتو... حالا ترانه های داریوش" که جای خود دارن!!!

از حال این روزای من اگه بپرسی باید بگم حرفم رو پس می گیرم! "ب خ"، دیگه "خ خ" نیست وقتی دل آدم گرفته باشه!

اما با همه این حرفا... هنوز تو هستی و منم هستم و امید هم هنوز هست... پس فقط می گم:

 

تولدت مبارک داداشی

بهترینِ بهترین ها رو برات آرزو دارم

۱) وانمود...

۲) دختری که خواهرت باشد...

۳) جای خالی رویا...


+ نوشته شده در  شنبه ۵ مرداد۱۳۹۲ساعت 0:1  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

(...)

نژادپرستی به ویژه در میان جوانان رشد سرسام آور و شگفت انگیزی دارد, در نمونه ای که هنوز بازارش گرم است. برخی از هموطنانی که در فضای مجازی فعالند, یک فاجعه شرم آور ساختند!

بعد از پیروزی تیم والیبال ایران مقابل ایتالیادر بازی نخست, عده ای به سراغ صفحه اختصاصی "ایوان زایتسف" بازیکن تیم ایتالیا رفتند و او را به خاطر بازی خوبش(!!!!) با درشت ترین و تحقیرآمیزترین واژه ها مورد نوازش قرار دادند! تنها به این گناه که برای تیم ملی کشورش خوب بازی کرده بود و از ایران امتیاز گرفته بود. (!!!!!!!)

...

این درحالی است که خولیو ولاسکو روز قبل از بازی در قامت سفیر ایران ظاهر شد و به رسانه های ایتالیایی گفت:

"مردم ایران زندگی آرام و سرزنده ای دارند. ایران کشوری آرام و بی دغدغه است. من زندگی خوبی در آنجا دارم و از هر حیث احساس راحتی و امنیت می کنم. ایران کشور دیدنی است و آثار تاریخی بسیار زیبایی دارد. من در چند سالی که آنجا بودم, تنها توانستم چند جای دیدنی آن را از نزدیک ببینم. مثل پرسپولیس و تخت جمشیدکه از دیدن آنها بسیار لذت بردم. ایران کشور با تمدنی است و مردمی با فرهنگ و اصیل دارد و به طور کلی آن طور که گفته می شود, نیست.ایران کاملا متفاوت و بسیار جذاب و دیدنی است."

اما برخی از هموطنان چنان تصویر آزاردهنده و بدوی از ایران به نمایش گذاشتند که بازیکن ایتالیایی در صفحه اش نوشت: "انگار تفریح ایرانی ها توهین است. در یک روز گذشته 150 پست روی دیوار من نوشته شده که همه ایرانی هستند." !!!!!!

این نوشته ی او 1900کامنت از طرف ایرانی ها داشته است. حجم کل کل انقدر زیاد شده بود که صفحه زاتسیف یک پست جدا برای ایرانی ها گذاشت!

کوتاه سخن آنکه نژادپرستی در میان ما یک خرده فرهنگ مخفی است و اگر مجال حضور و ظهور بیابد مثل ریزگردها نفس کشیدن را دشوار خواهد کرد.مثل بسیاری موضوعات مهم اجتماعی و اخلاقی دیگر که متولیان از کنارشان میگذرند. ولی رگ غیرتشان برجسته میشود که چرا تصویر فلان دختر در خلال بازی والیبال با لباس نامناسب پخش شد, به حاشیه رانده میشود و برای کسی اهمیتی نخواهد داشت.

ولی نژادپرستی صفتی شرم آور است, بکوشیم از رنگ آن بکاهیم. به هم و به به همه احترام بگذاریم, این یکی از نخستین درس های انسان بودن است.


احسان محمدی

هفته نامه امید جوان - شماره 827

مورخ شنبه 16 تیر 1392


پ.ن: نمی دونم شما با خوندن این مطلب چه احساسی داشتید اما من واقعا شرمنده شدم. از این که یک ایتالیایی(سرمربی نازنین تیم ملی والیبال ما) با چند جمله چقدر از ایران و مردم ایران و فرهنگ ایرانی و آثار تاریخی ایران زیبا حرف می زنه و چقدر می تونه تبلیغ بزرگ و خوبی برای این کشور باشه که رسانه های خبریِ دیگه خواسته یا ناخواسته تصویری خلاف اون رو به همه نشون دادن. و چقدر می تونه کمک باشه به نشون دادن خوبی های این آب و خاک...

اون وقت چند نفر به اصطلاح ایرانی(!) با یک حرکت بچگانه(حتی بچگانه هم رسا نیست در این مورد اوضاع خیلی بدتر از این حرفاس اما نخواستم اون یکی لغت رو به کار ببرم) و در یک حرکت از سر ناآگاهی و بدون فکر درست مثل ماری که تو آستین پرورش یافته باشه با عملشون تبلیغات منفی برای کشورشون می کنن! و حتی چهره ی بچه های نازنین تیم ملی والیبالمون رو جلوی ایتالیایی ها خراب می کنن و حتی شاید چهره ی بلاسکوی بیچاره رو هم!

فقط می تونم بگم متاسفم! واقعا متاسفم.

پستی که در ادامه مطلب می خونید, قسمتی از مطلب "نژادپرستی از آمریکا تا اینجا" نوشته ی آقای احسان محمدی از هفته نامه امید جوان شماره 827 مورخ شنبه 16 تیر 92 است که با خوندنش خیلی خیلی خیلی افسوس خوردم و ناراحت شدم.

واقعا متاسفم که ما "ایرانی ها" با این همه ادعای فرهنگ و تمدن و ادب یه همچین حرکاتی از خودمون بروز می دیم.


و تو! آقا یا خانمی که این کار رو انجام دادی... برا تو خیلی متاسفم که حتی "نخواستی بفهمی" کاری که می کنی متاسفانه تنها پای خودت که نه... حرکت ناشایستت به پای یک ملت گذاشته می شه... اونقدری که راجع به یه ملت بنویسن:


"تفریح ایرانی ها توهین است!"


ایوان زایتسف شاید هیچوقت این مطلب رو نخونی... اما من به عنوان یه ایرانی ازت خواهش می کنم که لطفا کار زشت یه عده آدم رو به پای همه ی مردم و به خصوص بچه های خوب و نازنین والیبال ما نذار...


ادامه حرفام :

(...)

نژادپرستی به ویژه در میان جوانان رشد سرسام آور و شگفت انگیزی دارد, در نمونه ای که هنوز بازارش گرم است. برخی از هموطنانی که در فضای مجازی فعالند, یک فاجعه شرم آور ساختند!

بعد از پیروزی تیم والیبال ایران مقابل ایتالیادر بازی نخست, عده ای به سراغ صفحه اختصاصی "ایوان زایتسف" بازیکن تیم ایتالیا رفتند و او را به خاطر بازی خوبش(!!!!) با درشت ترین و تحقیرآمیزترین واژه ها مورد نوازش قرار دادند! تنها به این گناه که برای تیم ملی کشورش خوب بازی کرده بود و از ایران امتیاز گرفته بود. (!!!!!!!)

...

این درحالی است که خولیو ولاسکو روز قبل از بازی در قامت سفیر ایران ظاهر شد و به رسانه های ایتالیایی گفت:

"مردم ایران زندگی آرام و سرزنده ای دارند. ایران کشوری آرام و بی دغدغه است. من زندگی خوبی در آنجا دارم و از هر حیث احساس راحتی و امنیت می کنم. ایران کشور دیدنی است و آثار تاریخی بسیار زیبایی دارد. من در چند سالی که آنجا بودم, تنها توانستم چند جای دیدنی آن را از نزدیک ببینم. مثل پرسپولیس و تخت جمشیدکه از دیدن آنها بسیار لذت بردم. ایران کشور با تمدنی است و مردمی با فرهنگ و اصیل دارد و به طور کلی آن طور که گفته می شود, نیست.ایران کاملا متفاوت و بسیار جذاب و دیدنی است."

اما برخی از هموطنان چنان تصویر آزاردهنده و بدوی از ایران به نمایش گذاشتند که بازیکن ایتالیایی در صفحه اش نوشت: "انگار تفریح ایرانی ها توهین است. در یک روز گذشته 150 پست روی دیوار من نوشته شده که همه ایرانی هستند." !!!!!!

این نوشته ی او 1900کامنت از طرف ایرانی ها داشته است. حجم کل کل انقدر زیاد شده بود که صفحه زاتسیف یک پست جدا برای ایرانی ها گذاشت!

کوتاه سخن آنکه نژادپرستی در میان ما یک خرده فرهنگ مخفی است و اگر مجال حضور و ظهور بیابد مثل ریزگردها نفس کشیدن را دشوار خواهد کرد.مثل بسیاری موضوعات مهم اجتماعی و اخلاقی دیگر که متولیان از کنارشان میگذرند. ولی رگ غیرتشان برجسته میشود که چرا تصویر فلان دختر در خلال بازی والیبال با لباس نامناسب پخش شد, به حاشیه رانده میشود و برای کسی اهمیتی نخواهد داشت.

ولی نژادپرستی صفتی شرم آور است, بکوشیم از رنگ آن بکاهیم. به هم و به به همه احترام بگذاریم, این یکی از نخستین درس های انسان بودن است.


احسان محمدی

هفته نامه امید جوان - شماره 827

مورخ شنبه 16 تیر 1392


پ.ن: نمی دونم شما با خوندن این مطلب چه احساسی داشتید اما من واقعا شرمنده شدم. از این که یک ایتالیایی(سرمربی نازنین تیم ملی والیبال ما) با چند جمله چقدر از ایران و مردم ایران و فرهنگ ایرانی و آثار تاریخی ایران زیبا حرف می زنه و چقدر می تونه تبلیغ بزرگ و خوبی برای این کشور باشه که رسانه های خبریِ دیگه خواسته یا ناخواسته تصویری خلاف اون رو به همه نشون دادن. و چقدر می تونه کمک باشه به نشون دادن خوبی های این آب و خاک...

اون وقت چند نفر به اصطلاح ایرانی(!) با یک حرکت بچگانه(حتی بچگانه هم رسا نیست در این مورد اوضاع خیلی بدتر از این حرفاس اما نخواستم اون یکی لغت رو به کار ببرم) و در یک حرکت از سر ناآگاهی و بدون فکر درست مثل ماری که تو آستین پرورش یافته باشه با عملشون تبلیغات منفی برای کشورشون می کنن! و حتی چهره ی بچه های نازنین تیم ملی والیبالمون رو جلوی ایتالیایی ها خراب می کنن و حتی شاید چهره ی بلاسکوی بیچاره رو هم!

فقط می تونم بگم متاسفم! واقعا متاسفم.


برچسب‌ها: نژآدپرستی در ایراناشتباهات ما
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۳ تیر۱۳۹۲ساعت 21:44  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
یعنی الان فقط به فکر اینم که امروز والیبالمون هم برنده شه...

جام جهانی ه بابا... کم چیزی نیست که... مگه فقط فوتبال ورزشه؟

والیبال... والیبال... حمایتت می کنیم...

دست و جیغ و هورا...

+ نوشته شده در  جمعه ۳۱ خرداد۱۳۹۲ساعت 17:21  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

صعود ملی پوشان تیم فوتبال ایران رو به همه شما دوستان ایرانی میهن دوست و فوتبال دوست شادباش میگم...

به امید پیروزی های بزرگتر و مهم تر

 

+دست و جیغ و هوراااااااااا

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۸ خرداد۱۳۹۲ساعت 18:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

آن مرد آمد...

در خرداد آمد...

با امید آمد...

امیدمان سبز و ایرانمان آباد باد :)

+ نوشته شده در  شنبه ۲۵ خرداد۱۳۹۲ساعت 21:9  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه تصمیم هایی هست که رو کل زندگی آدم تاثیر می ذاره...

یه تصمیم هایی هست که آدم باید به خاطرشون خیلی چیزا رو سبک و سنگین کنه...

هممون پرنده ی سفید رو میشناسیم که اهل پستهای ۳۰یااc نبوده و نیست... فقط می خوام یه جمله بگم: امیدوارم هر تصمیمی که گرفتیم به نفع ایران نازنینمون بوده باشه...

اما یه حرفایی هست که می خوام در ادامه ی مطلب بهش اشاره کنم... این که...:


ادامه حرفام :

آب از آب تکان نخواهد خورد...!

تا زمانی که ما یاد نگیریم که حرفای هم رو بشنویم و برای نظرات مخالف و موافق همدیگه احترام قائل بشیم... (هرچند که با خوندن بخش نظرات این پست حامد جوون دهه شصتی به این قضیه امیدوارم شدم که داریم به اون مرحله میرسیم)

من می گم تغییرات باید از خود ما و از چیزای کوچیک شروع بشه... مثلا ۵شنبه تو خیابونا رو که نگاه می کردم واقعا حالم بد میشد! مثلا یه نگاه به این عکس بندازید:

تازه این فقط یه نما از گوشه ای از خیابون زیبای ولیعصر تهران ه... بگذریم از این که چقدر هزینه صرف تهیه همون کاغذایی شده که بی اغراق به جای یکی ۱۰تا از هرکدوم رو پشت سر هم به در و دیوار چسبونده بودن و... اما ببینید چه چهره زشتی از شهر رو به نمایش گذاشته... آدم دلش می گیره... بگذریم از این که چقدر وقت و هزینه و نیروی انسانی باید صرف تمیز کردن همین خیابونا بشه... ایرانٍ ما زیباست... وظیفه ماست که زیبا نگهش داریم. (امروز ظهر به نوشته ای مشابه درباره حفظ محیط زیست برخوردم که می دونم احتمالا خیلیاتون خوندینش اما می خوام لینکش رو اینجا بذارم برای دوستانی که نخوندن... در وبلاگ نارنجدونه که خوندنش خالی از لطف نیست)

می دونم خیلهاتون میگید اصل رو ول کرده و چسبیده به جزئیات... اما باور کنید تغییرات از همین چیزای کوچیک شروع میشه... همین که به نظرات هم احترام بذاریم... این که حرف همه -فارغ از این که از ما کوچکترن یا بزرگتر.... با ما مخالفن یا موافق- رو حداقل گوش بدیم و تجزیه تحلیل کنیم... مهم نیست اگه آخر بحث نظر خودمون رو داشته باشیم... آدما باهم فرق می کنن و در نتیجه تصمیماتشون هم باهم فرق میکنه... باید سعی کنیم این تفاوت ها رو بپذیریم. شاید شعاری به نظر بیاد چون قبول دارم که شنیدن بعضی استدلالها گاهی اصلا با منطق ما جور در نمی آد... حتی گاهی با احساس ما... اما ما نمی تونیم همیشه کاری کنیم که دیگران هم مسیر ما رو انتخاب کنن...

+از این به بعد می خوام آخر نوشته هام به جای جمله تکراری و زیبای "شاد باشید" که آرزوی همیشگی من برای شماس... هربار یه چیزی بنویسم... و جمله این هفته:

 

امیدوارم تو همه ی تصمیمای زندگیمون مسیر درست رو انتخاب کنیم:)

+ نوشته شده در  جمعه ۲۴ خرداد۱۳۹۲ساعت 23:32  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


دوستان عزیز

با یک سری عکس های گربه ای در وبلاگ گروهیمون جمع ما در خدمتتون هستم.

لطفا همیشه به جمع ما سر بزنید...

کی بود؟ چی بود؟ ۱۰۰ دفعه بهت نگفتم با دمٍ شیر بازی نکن؟ مگه من با تو شوخی دارم آخه؟

ایییشششششششششش!

صبح گربه ای :

   / صبح گربه ای!بخش : عکس



آخییییییییییییییییییش.... عجب خوابی بوداااااا.... ولی دیگه وقت بلند شدنه ...

چیه خب؟ تازه از خواب پا شدم... نگاه کردن نداره که... :|

 

حالا... یه خمیاااااااااازه ی طولانیییییییییییییییییییی....آههههههههههوووووو صبح بخیر...

هممممم... آخ جون.... برم یه صبحونه حسابی بخورم.... به به 

بازم تو اومدی سر وقت صبحونه ی من؟!

دوره ی آخرالزمون شده والا! واقعا که!



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , عکس , گربه , پیشی های ناز

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۲۱       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات

برچسب‌ها: پرنده ی سفیدجمع ما
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۱ خرداد۱۳۹۲ساعت 9:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام به همگی

فهرست "وبلاگ دوستان" رو نگاه کردم...

دیدم ماشالله همه بچه ها فعال بودن...

من جا موندم... ولی نگران نباشید... یه عالمه حرف واسه گفتن دارم :|

برمی گردم... فردا آخرین امتحانمه... امتحان مربوط به استاد ش معروف... دعام کنید... خیلی امیدوارم که ترم آخری... این امتحانه رو خوب بدم :|

فکر کنم لازم به ذکر نباشه که بهتون سر می زنم و پستای نخوندتون رو می خونم... اینطور که میبینم احتمالا چند روزی طول میکشه اما دیر و زود داره.... سوخت و سوز نداره.

مواظب خودتون باشید... و مواظب آدمای دوروبرتون...

کسی که امروز کنارته... شاید فردا دیگه نباشه... تا هست قدرش رو بدونید :)

شاد باشید دوستان

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ خرداد۱۳۹۲ساعت 19:38  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

۱. از خستگی نشسته بودم جلوی تلویزیون... کانال هامون که تعداد محدودی داره رو جابه جا میکردم. شبکه ی مستند برنامه ای پخش می کرد که از وسطاش رسیدم بهش، فکر می کنم اسم برنامه آقای هنر بود و کارگردانش رضا بهرامی نژاد بود ... یه قسمتش خیلی توجه ام رو جلب کرد... دونه دونه از بچه ها سوالای مشترک می پرسید. مثلا:

پایتخت ایران کجاست؟

جواب بچه ها: افغانستان، ترکمنستان، دماوند...!

ایران در کدام قاره قرار دارد؟

جواب چند نفر آفریقا بود... یک نفر آسیا .... وحتی یک نفر گفت آذربایجان!

حافظ کیه؟

یکی از بچه ها می گفت... شاعر بوده، کلیات سعدی رو نوشته! یک نفر گفت که بازیگر بوده... نزدیک ترین جواب این بود که شاعر بوده و فال می نوشته!

وسوال و جواب هایی از این دست...

ولی در جواب یک سوال: که بهترین بازیکن فوتبال کیه؟ همه یک پاسخ داشتن: رونالدینهو (البته فیلم مال چند سال پیش بود)

نمی دونم باید بگم درناکه یا خنده دار... این که یک نفر راجع به کشور خودش اطلاعات کافی نداشته باشه اما...

*****من فقط راجع به این بچه های ۱۱-۱۲-۱۳ ساله حرف نمی زنم... خود منم این ایراد رو دارم... چرا نسل به نسل به این چیزا کمتر توجه می کنیم؟!

البته اصلا فیلم ساز از ساخت فیلم منظور دیگه ای رو دنبال می کرد... اما همونطور که گفتم این بخش فیلم توجه من رو جلب کرد و یه سوژه ی تازه دست من داد...

+شدیدا یاد اون کلیپ معروف شیب افتادم... شما چطور؟

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۹ خرداد۱۳۹۲ساعت 18:57  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

در "جمع ما" با یک سری عکس های مناسبتی به روز هستم....

یه سر هم به جمع خودمونی ما بزنید.

مرسی

 

خرداد و فصل.... :

/ خرداد و فصل....بخش : عکس



کی از این قلما می خواد؟

 

از قدیم راست گفتن: هنر نزد ایرانیان است و بس!

فکر کنم این فسقلی نمره اش از همه بیشتر بشه!

 

اینم برای پیشگیری

یکی نیست از اون ستمگری که این حکم رو داده بپرسه: الان سلامت بچه های مردم مهمتره یا تقلب نکردنشون؟ خب چش و چالشون در می اد که اینطوری؟معلومه خودت از اون بچه مثبتا بودی که خیرشون به هیشکی نمیرسیده ها...

 

آخه این چه کاریه؟ ببینید جوونای مردم رو به کجا میرسونن؟!

اینم آخر و عاقبت تقلب نکردن!

 

+این بود درس اخلاقی این هفته ی ما

لطفا نظرات... انتقادات... و پیشنهادات خودتون رو با ما در میون بذارید... هم راجع به کٌلیَتٍ پست این هفته... هم سوژه دیگه

++می دونم انتظاراتتون با پست قبل احتمالا بالا رفته بوده... ولی اگه همیشه بخوام تو اوج باشم باید بعد ۶-۷ پست... تو همون اوج خداحافظی کنم... چون عکس کم می ارم!

لطفا فراز و فرود ما رو ببخشید قبلا از حسن همکاری شما کمال تشکر را داریم :)



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , خرداد , تقلب , امتحان

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۰۷       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات

برچسب‌ها: جمع ماپرنده ی سفید
+ نوشته شده در  سه شنبه ۷ خرداد۱۳۹۲ساعت 10:20  توسط شقایق و یاس 

می دونم وقتی که بارون، تو شب می باره بیداری...

همون آهنگو گوش می دی! هنوز باروونو دوست داری...

یغما گلرویی ♥

چی می تونه بیشتر از بارون آدم رو آروم کنه؟ :)

+تو فقط گریه بکن... گریه بکن تا که بباره آسمون... تا بباره چشم من... یا بغُره چشم اون... تا بفهمه دل تو... تا صدامون برسه به آسمون.......

آخدا...


برچسب‌ها: بارون
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ خرداد۱۳۹۲ساعت 20:20  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

همه کارام قاطی پاتی شده...

تازه یادم افتاد که به مناسبت سوم خرداد یه پست ویژه داشتم که بازم به تعویق افتاد...

و این که فرصت نشد واسه روز پدر پست خوبی بذارم...

پستی که انقدر روی دلم مونده بود که نوشتمش و  گذاشتمش تو "صفحات جداگانه ام" تا بعدا نمایشش بدم!

دلم یه کوچولو گرفته بچه ها... دعام کنید

+ نوشته شده در  شنبه ۴ خرداد۱۳۹۲ساعت 0:21  توسط شقایق و یاس 


پشت چراغ قرمز،

چیزای مختلف ذهنت رو مشغول کرده. پدر بزرگی که تو بیمارستانه... خانواده ای که نگرانشن و درگیر کاراش.خواهرزاده ی فسقلیت که از همین اول زندگی، با سوزنٍ واکسن داره خودش رو واسه مسابقه با دنیایی آماده می کنه که آرزو دارم واسه اون بهتر از مال ما باشه و..... صدایی تورو از خلوتت بیرون میکشه:

"خانم! یه گل بخر"

با خودت فکر می کنی:دیروز خریدم... بهش میگی: نه مرسی. با اصرار قیمتش رو پایین می آره. ناخودآگاه به مامانت فکر می کنی. با خودت میگی عب نداره... بخر ازش. راضی شدی اما قبل از این که تصمیم جدیدت رو به پسرک بگی با جمله آخرش تیر آخر رو می زنه و نمک می پاشه به زخمت: "فکر کن منم برادرتم"  ... قیافه برادرت می آد جلوی چشمت و تمام فکر و خیالا.......

بی صدا پولش رو میدی و منتظر سبز شدن چراغای قرمز میشی...!

 

+بیشتر شبیه یه پست خانوادگی بود!!! ببخشید دیگه... مال ذهن آشفته ی این روزامه.

++لطفا برای پدربزرگم دعا کنید.... و برای من و افکاری که ذهنم رو مشغول کرده.

مرسی


برچسب‌ها: دل نوشته های یک ذهن آشفته
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲ خرداد۱۳۹۲ساعت 22:17  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

  • یاسمین پرنده ی سفید
با هم بخندیم :)
یه چند تا جمله خنده دار دستم رسید... دیدم یه چند وقت تو این وبلاگ هی غرغر کردم گفتم این جمله خنده دار ها رو هم بذارم لااقل یه ذره هم اینجا بخندیم دور هم...

دوستای واقعی هم تو غم ها با هم شریک میشن هم تو خنده ها.... مگه نه؟

 

۱.مرد در حالی که داشت روزنامه می خواند رو به زنش کرد و گفت: در روزنامه نوشته بررسی هایی که به عمل آمده نشان می دهد زن ها روزانه 30000 کلمه حرف می زنند در حالی که این میزان در مورد مردها فقط 15000 کلمه است. 
زن گفت: علتش این است که ما باید هر چیز را دوبار تکرار کنیم تا مردها بفهمند. 
مرد گفت: چی؟

 

۲.افسر: خانم شما با سرعت غیرمجاز رانندگی می کردید

- خواهش می کنم بذارین برم، من معلم هستم الان کلاسم دیر می شه

افسر: معلم؟ یه عمر منتظر این روز بودم، حالا شروع کن هزار بار بنویس «من دیگه با سرعت غیرمجاز رانندگی نمی کنم!»

 

۳.اونایی که به بالا رفتن نمره شون بعد از اعتراض به نمرات امید دارن مثل همون هایی هستن که نصف شب می رن بالا پشت بوم و دنبال آرم پپسی می گردن!

 

۴.امروز رفتم از دستگاه خودپرداز پول بگیرم مبلغ رو زدم ۵۰۰۰۰ تومان .
یه ده هزار تومنی داد! سه تا پنج هزار تومنی داد!
پنج تا دو هزار تومن داد! پونزده تا هزاری!
یه لحظه دلم واسه دستگاه سوخت،نزدیک بود پولو برگردونم تو دستگاه!
طفلی خودشو کشت ۵۰ تومن منو جور کرد!


 

۵.اینقده بدم میاد وقتی دارم روی آهنگ میخونم خوانندهه اشتباه میخونه !


 

۶.یک ضرب المثل کره ای هست که می گه: چینی اگر عقل داشت، ژاپنی میشد!

 

۷.الان نزدیک به نیم ساعته که ایرانسل بهم اس نمیده، دلم شور میزنه

 

۸.تا حالا دقت کردین همه شب ها عین جغد بیداریم ولی شب امتحان ساعت 8 رو کتاب خوابمون می بره؟

شما هم آیا؟

۹.هیچوقت از یه زن سنش رو نپرسید...
ﺍﺯ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﻭ ....
ﻭ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺯﻣﻮﻧﻪ :
ﺍﺯ ﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻣﻌﺪﻟﺶ ﺭﻭ ....

 

۱۰.توی کلاس ساعت ۹:۳۰ صبحه، ۵ دقیقه چشمات رو می بندی و حالا ساعت ۹:۳۱ است!

تو رختخوابی...ساعت ۶ صبحه، ۵دقیقه چشمات رو می بندی و حالا ساعت ۷:۴۵ است!

 

در آخر:سلامتی پنگوئن که یه ذره قد داره، اما بازم لاتی راه میره ....

 

شاد باشید دوستان...

پ.ن:من امتحانام داره شروع میشه الان تو فرجه ام... اگه این اعتیاد لعنتی بذاره می خوام کمتر به نت سر بزنم... اگه دیر به دیر بهتون سر زدم دلگیر نشید.

مراقب خودتون باشید

توجه توجه:

+نظرات رو بدون تایید می ذارم که اگه واسه تاییدشون دیر کردم کسی در انتظار نمونه... در اولین فرصت می آم و جواب کامنتاوتن رو میدم

برچسب ها: با هم بخندیمطنز
+  نوشته شده در  یکشنبه ۱۰ دی۱۳۹۱ساعت 23:26  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
یک لبخند
 

امروز صبح راننده ی اتوبوس در جواب "صبح به خیر" م با خوش رویی گفت:

صبح شما هم بخیر... روز خوبی داشته باشید

و برای چند لحظه هم که شده لبخند را به لبم آورد!

 

پیرمردی را دیدم که به همه سلام می گفت...

وقتی از کنارش رد میشدم...

چند قدم جلوتر کفشم که با پَستی بُلندیِ پیاده رو دست به یکی کرد برای زمین زدنم...

(که خداروشکر نقشه اش نقشه بر آب شد)

پیرمرد آهسته گفت: مراقب باش

نگاهش کردم و گفتم چشم و او در جوابم سلامی گفت از سر مهربانی

آنقدر در مسیرش به عادت به همه سلام گفته بود که مرد روزنامه فروش با دیدنش گُل از گُلش شکفت و با لبخند با صدای بلند گفت: سلام!

 

امروز... بامداد زیبایی بود... لبخند تهران را دیدم...

شاید اگر ما... آدم ها می دانستیم که تنها یک لبخند... یک سلام... یک روزتان خوش...

چه لبخندی به لب دیگران می آورد...

شاید اگر می دانستیم که یک حرف... یک جمله چه تاثیری روی دیگران دارد...

شاید خیلی حرفا گفته نمیشد وچه بسیار حرف ها که می گفتیم...

 

راستی دوست من سلام... روزگارت خوش

+  نوشته شده در  پنجشنبه ۷ دی۱۳۹۱ساعت 17:26  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
سلام

نمیخوام این ژست رو طولانی کنم ژس یه راست میرم سراصل مطلب:

متنی که در ادامه ی مطلب می خونید با ای میل به دستم رسید اما عنوان این پست رو از یه کتاب به همین اسم برداشتم که فکر میکنم بعضی بند هاش از همون کتاب باشه چون کتابش رو خیلی وقت پیش خوندم اما همونطور که گفتم بعضی بند هاش به نظرم آشنا اومد.

 در ضمن دو تا بند آخر رو هم خودم از اون کتاب یادم بود و بهش اضافه کردم.

کتاب کوچیکیه اما به نظرم جالبه!

چون عکسای بیشتری رو واسه این پست انتخاب کردم... متن رو گذاشتم تو ادامه ی مطلب

امیدوارم خوشتون بیاد



آیا می دانید؟

۱.دختران کوچک عاشق عروسک بازی هستند و وقتی به سن 11 یا 12 سالگی میرسند علاقه شان را از دست میدهند. مردان هیچگاه از فکر اسباب بازی رها نمیشوند. با بالا رفتن سن آنها اسباب بازی هایشان نیز گران قیمت تر و پیچیده تر میشوند. نمونه های از اسباب بازیهای مردان: تلویزیون های مینیاتوری و کوچک، تلفنهای اتومبیل، مخلوط کن و آب میوه گیری، اکولایزرهای گرافیکی، آدم آهنی های کنترلی، گیمهای ویدئویی، هر چیزی که روشن و خاموش شده، سر و صدا کند و حداقل برای کار کردن به شش باتری نیاز داشته باشد.

۲.زنان تحمل بیشتری در برابر رنج بدنی نشان می دهند تا رنج روحی. مردان در برابر رنج روحی، مقاومت بیشتری از خود نشان می دهند.


۳.زنان سعی دارند فرزندانشان، همواره راضی و راحت باشند. مردان، فرزندانشان را برای استقلال، مقابله با خطر و سختی ها آماده می سازند.

۴.زنان در جوانی، مهربان و در پیری، تهاجمی و خشن می شوند. مردان در جوانی، خشن و خودخواه و در پیری، مهربان می شوند.

۵.مردها زیاد به دکوراسیون دست خطشان اهمیت نمیدهند. آنها از روش "خرچنگ قورباقه" استفاده میکنند. زنان از قلم های خوشبو و رنگارنگ استفاده کرده و به "ی" ها و "ن" ها قوس زیبایی میدهند. خواندن متنی که توسط یک زن نوشته شده، رنجی شاهانه است. حتی وقتی می خواهد ترکتان کند، در انتهای یادداشت یک شکلک در انتهای آن میکشد.

۶.زنان عاشق گربه هستند. مردان میگویند گربه ها را دوست دارند، اما در نبود زنان با لگد آنها را به بیرون پرتاب میکنند.

۷.وقتی یک زن در حال رانندگی احساس میکند که راه را گم کرده، کنار یک فروشگاه توقف کرده و از کسی که وارد است آدرس صحیح را میپرسد. مردان این را به نشانه ضعف میدانند. آنها هرگز برای پرسیدن آدرس نمی ایستند و به مدت دو ساعت به دور خودشان میچرخند و چیزهایی شبیه این میگویند: "فکر کنم یه راه بهتر پیدا کردم،" و "میدونم که باید همین نزدیکی باشه"، اون مغازه طلا فروشی رو میشناسم.

۸.وقتی یه زن توی یخچال دنبال چیزی چیزی می گرده در واقع دنبال خودشه... اما اگه یه مرد دنبال چیزی مثل "کره" می گرده... در واقع دنبال "اسم کره" است و اگه کره از سمت بدون نوشته اش باشه مردا معمولا نمی تونن پیداش کنن!؟

۹.زنها زاویه ی دید وسیع تری دارند... آنها می توانند همانطور که به روبه رو نگاه می کنند اشیایی که در زاویه ی ۰ و ۱۸۰ درجه ی موقعیتشان هستند را همزمان ببینند. در عوض مردان اغلب مسافت های  طولانی تری را می توانند ببینند.


۱۰.جمله ی "به تو افتخار می کنم" همانقدر به مردان انرژی میدهد که جمله ی "دوستت دارم" به زنان.

و یادتون باشه که زن ها دروغ سنج های خوبی هستند...سعی نکنید بهشون دروغ بگید به خصوص رو در رو...چون شاید به روتون نیارن اما اغلب می فهمن که یه جای کار ایراد داره.

پ.ن:قبول دارم که این قوانین کلی نیست و راجع به همه صدق نمی کنه.

پ.ن۲:بعضی از عکسا به جمله ربطی نداره ولی به کل مطلب مربوطه... سعی کردم عکسای مربوط رو انتخاب کنتم ولی متاسفانه ۱۰۰٪ موفق نبودم...دیگه شرمنده


+ نوشته شده در  جمعه ۱۷ آذر۱۳۹۱ساعت 21:58  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

  • یاسمین پرنده ی سفید

گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.

او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال ، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.
پ.ن:دزد هم دزدای قدیم...
پ.ن۲: به عکسای بالا دقت کنید...فقط اسم کلاغ بیچاره بد در رفته:(
+  نوشته شده در  چهارشنبه ۱۵ شهریور۱۳۹۱ساعت 13:40  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

جهان زیبای ما



سلام.

شنیدم که انگار دیروز تولد مایکل جکسون بوده. راستش من از اول طرفدار این خواننده نبودم و حقیقت اینه که زیاد هم ازش خوشم نمی اومد...تا روزی که آهنگ erth song اش رو شنیدم که راجع به نابودی کره ی زمین ماست...انگلیسی من خیلی خوب نیست که معنی همه اش رو بفهمم اما همین که فهمیدم از بین رفتن این کره ی خاکی انقدر براش مهم بوده که خواسته حداقل ناراحتی اش رو نشون بده باعث شد نظرم نسبت بهش عوض شه.

این دنیا برای همه ی ما مهمه...چون اگه زمین نباشه هیچ کدوم از ما نیستیم!

شاید تولد مایکل جکسون بهونه ای بود واسه ی نشون دادن این عکس!

و بهونه ای بود واسه گفتن این که:

۱.تا کسی رو نمیشناسید راجع بهش "قضاوت" نکنید این چیزیه که همیشه به خودم هم می گم:)

۲.کره ی زمین زادگاه اول همه ی ماست باهاش مهربون تر باشیم:)

۳.تولد مایکل جکسون هم مبارک

خوشحال میشم نظرت رو بدونم

راجع به عکس

راجع به حرفام

حتی راجع به مایکل جکسون

و هر نظر دیگه ای که داری:)

+  نوشته شده در  پنجشنبه ۹ شهریور۱۳۹۱ساعت 15:4  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

دربی 91 قسمت دوم
پست قبل مربوط به قبل از بازیه و این پست واسه بعد از بازی

می گن نیمه ی اول بازی خیلی خوب بود اما من از دقیقه ی ۴۱ موفق به دیدن بازی شدم بنابراین موفق نشدم قسمت هایی از بازی که می گن خوب بوده رو ببینم... و خب نتیجه هم همونطور که انتظار می رفت مساوی بدون گل بود و جذابیت خاصی نداشت...

اما بازی یه طرف... حرکتِ زشت تماشاچیا یه طرف!!!

یعنی من این طوری بودم:

گوجه فرنگی و بطری آب و ... از همه بدتر سنگ!!!!

نکته ی جالب اینه که هم تماشاگرای آبی و هم قرمز از مصالح یکسانی استفاده می کردن!! یعنی انگار در یک برنامه ریزی دقیق با خودشون مثلا یک کیلو گوجه فرنگی برده بودن ورزشگاه(این خنده واقعا از شادی نیستا...هنوزم که بهش فکر می کنم شوک میشم!!!!)

بعد اون بنده خدایی که سنگ پرت می کرد که یکی اش هم خورد تو سر یکی از بازیکنا فکر نکرد که اگه باعث مرگ طرف بشه چی میشه؟

واقعا دیروز که اون صحنه هارو می دیدم با خودم فکر می کردم که ما ایرانیا با اون فرهنگ غنی...به کجا داریم میریم؟!!!!

ما همیشه از دیگران ایراد می گیریم اما اشتباهات خودمون رو نمی بینیم؟!

یا نمی خوایم ببینیم؟ یعنی کسی که سنگ می اندازه نمی دونه کارش اشتباهه یا واقعا سرش رو کرده زیر برف؟!!!!!

یعنی چیزی به اسم وجدان هنوز بین ما آدما وجود داره آیا؟

پ.ن:این عکس شاید ربطی به پستم نداشته باشه...اما خواستم بگم من از این دست عکس ها کم ندارم... دوستی سگ و گربه - گربه و جوجه - گربه و موش و... (البته این توضیح رو بدم که قصد توهین به هیچکس رو ندارم و منظورم هیچ نوع تشبیهی نیست) اما فقط می خوام بگم:

وقتی حیونایی که داستان دشمنی هاشون همه جا هست، دیده شده که می تونن با هم دوست باشن و حتی به هم کمک کنن...

پس چطوره که ما آدمها که اشرف مخلوقات هستیم،،، نمی تونیم نظرات مخالف رو تحمل کنیم

حتی یه بازی ساده که می تونه نقش یه تفریح سالم رو داشته باشه رو تبدیل می کنیم به میدون جنگ؟!

 چرا نمی تونیم با هم مهربون باشیم و باور کنیم که همه امون "انسانیم"؟!!!!

 

پ.ن۲: مثل همیشه می دونید که اینجا نظرات آزاده و از شنیدن نظراتتون خوشحال میشماگه من زیادی بدبینم...اگه به نظرت یه مساله ی کوچیک رو زیادی بزرگ کردم...اگه دارم این مساله رو به اشتباه به مسائل بزرگتر تعمیم می دم...خوشحال می شم بهم بگی

+  نوشته شده در  شنبه ۴ شهریور۱۳۹۱ساعت 17:29  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

دربی 91
یه زمانی پرسپولیسی دو آتیشه بودم که یه بازی هم از دستم در نمی رفت...

اما الان دربی رو هم به زور می بینم!!!!حالا درسته که پرسپولیس این فصل بد کار کرده...

درسته که من همش تو این فکرم که بعضی بازیکنا چطوری تو زمین سرشون رو بالا می گیرن؟

چطوری وقتی هوادارا بازیکنایی مثل پروین و عابدزاده یا مثل انصاریان و فنایی و ... رو فراموش نکردن می تونن اسم بازیکن حرفه ای رو خودشون بذارن...

اما...

 یه پرسپولیسی همیشه خونش قرمزه...حتی اگه نتونه اسم ۱۰ تا بازیکن قرمز پوش امروز رو بگه!!!!

+  نوشته شده در  جمعه ۳ شهریور۱۳۹۱ساعت 17:35  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

آرامش روستا

سلام به همگی

نمی دونم چند تاتون تا حالا این شانس رو داشتید که تو ایوون یا زیر سقف آسمون بخوابید.

دو شب پیش برای اولین بار این شانس رو داشتم که تو ایوون بخوابم جایی دور تر از شهر عزیزم تهران... رو ایوون خوابیدم و ستاره ها رو نگاه کردم ستاره هایی که حتی تو روستا هم کمتر از قبل خودشون رو نشون می دن.

و صبحش با صدای زنگوله ی گاو و شیهه ی اسب ها از خواب پاشدم...

حس عجیبیه.... انگار احساس می کنی جزئی از طبیعت شدی!

این حس رو با هیچی نمیشه عوض کرد...

من انقدر زادگاهم (تهران) رو دوست دارم و انقدر به این شهر بزرگ عادت کردم که فکرشم برام سخته که بخوام جای دیگه رندگی کنم اما بودن تو روستا و تجربه ی چند روزه ی آرامش اونجا رو نمیشه با چیزی عوض کرد!

تو ایوون وایمیسی و اومدن مه رو تماشا می کنی که تو یه لحظه می آد و همه جا رو سپید می کنه و چند دقیقه ی بعد دوباره همه چیز به شرایط عادی بر میگرده!

شما چی؟

تاحالا آرامش روستا رو تجربه کردید؟

تاحالا قبل از خواب این شانس رو داشتید که ستاره ها رو بشمارید؟

تجربه ی شما چیه؟

+  نوشته شده در  چهارشنبه ۱ شهریور۱۳۹۱ساعت 13:37  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

این مطلب که می خونید یک "بردار-تایپ کن- بچسبون" از هفته نامه ی امید جوان شماره ی  781 مورخ 31 تیر ماه 91 ه(صفحه ی 17).

به نظر من جالب اومد...شما هم بخونید شاید برای شما هم جالب باشه!

 

یک خبرنگار خارجی به نام "توماس اردبرینک" که خبرنگار دائمی "ان.آر.سی" در ایران است در نوشته ای متفاوت به وضعیت زندگی مردم ساکن پایتخت نگاه کرده است.

به گزارش پارسینه, اردربرینک در این مقاله نوشته است:

هنوز پس از 6سال سکونت در این کلان شهر نمی دانم تهرانی ها از کجا پول در می‌آورند!!!! بسیاری افراد در نگاه اول به نظر می آید که هیچ درآمدی ندارد یا درآمدشان 300 یورو بیشتر نیست.

300 یورو نسبت به پولی که برای زندگی در تهران لازم است انعامی بیش نیست. با علم براین که تورم در ایران بالاتر از 25 درصد است نظام همگانی پرداخت هزینه خرید خانه با اقساط وجود ندارد و کمک هزینه هایی که دولت به بیکاران می دهد در حداقل قرار دارد, این پدیده که ساکنان تهران باز هم دستشان به دهانشان می رسد یک راز عجیب است.

البته چنین نتیجه باید گرفت که وضع زندگی تهرانی ها دشوار است,با همه ی دشواری ها مردم باز هم پول برای خرج کردن دارند.

این احتمالا به خلاقیت بی انتهای آنان دربه دست آوردن سود برمی گردد.کسی که در ایران می خواهد سود کند باید 24 ساعت در فکر پول باشد.

 

(اگر علاقه مند شدید بقیه ی متن رو در ادامه ی مطلب بخونید)

  • یاسمین پرنده ی سفید

من زنم و به همان اندازه از هوا سهم می برم که ریه های تو!

دردآور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی...

قوس های بدنم بیشتر از افکارم به چشمهایت می آیند...

تاسف بار است که باید لباس هایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم!...

(سیمین دانشور)

 

بیایید پارسی وار زنها را پاس بداریم...

این بار اگر زن زیبایی را دیدیم..."هوس" را زنده به گور کنیم و خدارا شکر کنیم برای خلق  این زیبایی.

 

روز زن بر همه ی بانوان به خصوص مادران ایران زمین خجسته باد

+ نوشته شده در  شنبه ۲۳ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 10:23  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

کاش خدا بگه تو گوشم که نترس از این زمونه

این زمونه که خیلی با دلم نامهربونه

کاش خدا منو ببینه...ببینه چه گیج و خسته ام

دستمو محکم بگیره...بگه که نترس...من هستم

 

"دانیال طهماسبی"

از آلبوم آرامش بهنام صفوی

 

پ.ن:این روزا فکر کنم دارم معتاد میشم به اینترنت!!!!تند تند می آم...اگه همینجوری پیش بره موقع امتحانا خیلی سختم میشه...دعام کنید دوستان

راستی این نی نی رو دیدید چه با نمکه...انقدر دوسش دارم

الان داشتم نگاه می کردم...دیدم بیشتر از مطلب جدیدا دارم عکس پست می کنم!

فکر کنم کمیت داره رو کیفیت کارم اثر می ذاره

سعی می کنم خودم رو اصلاح کنم

فعلا به بزرگی خودتون ببخشید

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۹ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 18:53  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

ایرج قادری

خالق "سام و نرگس" و "محاکمه" در گذشت!

این غم رو به خانواده و دوستاران ایشون تسلیت می گم.

روحش شاد...و یادش گرامی

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 17:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یادتونه گفتم دنبال یه عکس قورباغه می گشتم نتونستم پیداش کنم؟

پیداش کردماینو دختر خالم واسم ای-میل کرده بود...یادمه عنوان ای-میلش این بود:

خدایا این حالو از ما نگیر!!!!

 

پ.ن:تا حالا شده یه دنیا حرف واسه گفتن داشته باشی اما نتونی بگی؟

الان مدت هاست دیگه حتی نمی تونم بنویسم!!!حتی وقتی می نویسم هم احساس نمی کنم که خالی شدم!

انگار حال و حس هیچ کاری برام نمونده... خودمم نمی دونم چی می خوام...

به قول شاعر:یه حالی دارم این روزا...نه آرومم نه آشوبم...به حالم اعتباری نیست...

(مصرع بعدش می گه:تو که خوبی منم خوبم...)اما این روزا دورو برم کسی رو "خوب" نمی بینم!!!

از هر کی می پرسی چطوری؟می گه "خوبم" مرسی!

اما به قول یکی از دوستام: تا "خوب" رو چه جوری معنا کنیم!!!!!

حالا به قول "فامیل دور" به نظر شما من چییی جوریییی ام؟امیدی بهم هست آیا؟

 

راستی؟شما "خوبید"؟

+ نوشته شده در  جمعه ۱۵ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 12:55  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


پنج قورباغه در یک برکه زندگی می کردند.

یک قورباغه تصمیم گرفت بپرد.

سوال: چه تعداد قورباغه باقی می ماند؟

جواب: پنج عدد!!!!

چرا؟

چون تصمیم گرفتن،انجام دادن نیست!

تفاوت برنده و بازنده در عمل و بی عملی است.

 

بهتر است مردم درباره ی آنچه هستید از شما نفرت داشته باشند تا درباره ی آنچه نیستید به شما عشق بورزند.

 

برداشت شده از هفته نامه ی "امید جوان" شماره ی 767

مورخ 91.1.26

نوشته ی  آقای احسان محمدی

 

پ.ن۱:درسته که "کپی تایپ کن بچسبون" بود اما به نظرم ارزش خوندن رو داشت.

پ.ن۲:ببخشید این روزا هم سرم شلوغه هم خیلی رو مود نیستم...اگه واسه سر زدن به وبلاگ هاتون کوتاهی می کنم منو ببخشید...دارم همه ی تلاشم رو می کنم که به همتون سر بزنم.

پ.ن۳:می خواستم اول یه عکس با نمک دیگه واستون بذارم اما از اونجایی که فلدرای کامپیوترم مثل کمد آقای وپی شده پیداش نکردم و اینو به جاش گذاشتم...حالا تو یه فرصت دیگه اون عکس بانمکه رو هم براتون می ذارم.

پ.ن۴:دوستان اگه به وبلاگ گروهی "جمع ما" هم سر بزنید خوشحال میشیم(البته من مطلب جدید نذاشتم اما مطالب دوستان خیلی جالب و خوندنیه)

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۱ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 0:5  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.

می گویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع  شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند.

وقتی نزدیک تر به هم بودند گرمتر میشدند ولی با خارهایشان یکدیگر را زخمی می کردند.

به خاطر همین تصمیم گرفتند از هم دور شوند...ولی از سرما یخ زده می مردند.

از این رو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند یا نسلشان منقرض شود.

پس دریافتند که بهتر است بازگردند و گرد هم آیند و آموختند که:

با زخمهای کوچکی که از همزیستی با کسی بسیار نزدیک به وجود می آید زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتر است و این چنین توانستند زنده بمانند.

 

نتیجه ی اخلاقی:

                  بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گرد هم می آورد بلکه آن است که هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید.

 

برداشت شده از هفته نامه ی "امید جوان"

شماره ی 767 مورخ 91.1.26

آقای احسان محمدی

 

پ.ن۱:من عاشق این عکسم...طفلی جوجه تیغیه...انقدر دلم واسش می سوزه

پ.ن۲:ببخشید اگه این چند وقت تنبل شدم و دیر به دیر می آم...

هم به خاطر این دانشگاهِ... است ، هم این که ADSL هم گرفتم اما بازم بعضی وقتا سرعتش انقدر کمه که سایتا رو اصلا بالا نمی آره...

به هر حال به دل نگیرید...سعی می کنم بهتر بشم

+ نوشته شده در  دوشنبه ۴ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 11:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید