- ۱ نظر
- ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۷
هیچوقت... هرگز... حس ششم مادرتون رو شوخی نگیرید!!!! قطعا مامانتون شما رو بهتر از خودتون میشناسه!
امروز یه سر به آرامگاه شهدای گمنام دانشگاه زدم. داشتم فکر میکردم... خیلی جالبه که بعد از سالها و با این همه پیشرفت تو حوزه های علمی و پزشکی و امکان تشخیص تست دی ان ای و اینچیزا... هنوز این همه شهید گمنام داریم و یه عالمه مادر چشم به راه...
پشت چراغ قرمز به صفحه ی گوشیم زل زده بودم. صداش تکونم داد: انقدر تکون نخور دیگه خانوم!
با تعجب برگشتم کنارمو نگاه کردم. آقای میانسالی داشت به خانومش که پشت ترک موتورش نشسته بود غر میزد. خانومه فقط مظلومانه گفت ببخشید. و آقا همونطور که از لابه لای ماشینا میخواست خودشو برسونه جلو کماکان غر میزد: انگار تو تاکسی نشسته که انقدر تکون میخوره....
با خودم فکر کردم چی میشد اگه خیلی ساده تر میگفت: "خانومی... تکون میخوری تعادل موتور به هم میریزه... یه کم شرایطو تحمل کن تا برسیم"
یا هزاران جمله ی قشنگ دیگه....
به همینا فکر میکردم که یهو یکی از درون بهم گفت: حالا بشین برای تمام جمله های زشتی که خودت به کار بردی و میبری جایگزین پیدا کن... واسه تمام اون لحظه های عصبانیت... واسه لحظه هایی که انگار خودت نیستی...
گاهی خودتو از بیرون نگاه کن:)
اولین شکست عشقیمو زمانی خوردم که بابا تلفنی بهم گفت که برام مسواک برقی خریده و من با همون سن و سال کم و شوق و ذوق کودکانه منتظر بودم تا مسواکی دستم برسه که مثل کارتونای پلنگ صورتی میزنمش به برق و اون خودش دندونامو میشوره و امیدوار بودم مثل مسواک "پینک پنتر" باهام لج نکنه:))) اما... غافل از این که علم فقط تا اندازه ای پیشرفت کرده که فقط میتونه به جای یه وسیله ی سبک یه چیز سنگینتر بده به دستت تا تو مجبور نباشی دست مبارک رو زیاد تکون بدی!
از همینجا خسته نباشید جانانه ای به سازندگانش میگم:| باشد که رستگار شوید!
اتوبان باقری بیشتر بهش می آد چند تا خروجی و دور برگردون باشه که به وسیله ی یه مسیر آسفالته به هم وصل شدن:/ کجاش اتوبانه آخه؟:/