پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

معمای چرخه ی ناتمام

دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۴۳ ب.ظ
تلویزیون از بازداشت زورگیرها خبر می ده. غافلگیرانه ریختن تو خونه هاشون و دستگیرشون کردن. به زندگیشون نگاه می کنم... تنها فکری که از سرم می گذره اینه که اگه این وضع خونه زندگیشونه پس با این همه اموال سرقتی چی کار کردن؟!
خبرنگاری که رو به دوربین وایساده میکروفن رو جلوی مجرمی که پشتش به دوربینه می گیره و می پرسه: قبلا هم بازداشت شدی؟ میگه بعله 10بار! نفر بعدی 6 بار! خبرنگار ازش می پرسه هر بار چقدر تو حبس بودی؟ زورگیر همونطور که سری تکون می ده (به معنی متفاوت بودن زمان هر بازداشت) میگه: 6ماه... یه سال
من همونطور که از مسیر آشپزخونه به سمت اتاقم می رم... وایمیسم و خیره میشم به تلویزیون...از خودم می پرسم: پس اون چند ماه و چند سال حبس چه چیز رو تغییر داده؟! چی باعث میشه که کسی یه بخش مهم از عمر و زندگیش رو تو زندون بگذرونه اما باز هم درس عبرت نگیره؟!
نگاشون می کنم... سالم به نظر می آن... نمی تونم این معما رو حل کنم...

نظرات  (۲)

چقد درکش سخته...!
پاسخ:
خیلی... خیلی سخت!
راجع به دزدا و اینکه چرا همیشه بدبخت مفلس هستن خودمم نمیدونم:) اما راجع به اشرار:
خیلی سال پیش توی دبیرستان یه همکلاسی شروری داشتیم که دزد هم نبود اتفاقا، اما توی تمام فصلای سال کاپشن میپوشید و همیشه چاقو همراهش بود و کلا گوه کاری (با عرض معذرت) زیاد می کرد.
اینکه یه اراذل چاقو همیشه باهاش باشه نه تعجب داره و نه جای سوال اما وقتی ازش پرسیدم چرا همیشه کاپشن میپوشی؟ گفت که زیرش سپر تنم می کنم! (من نمیدونم منظور از «سپر» چیه. احتمالا یه اصطلاحی چیزی بین خودشون باشه، شایدم الکی الکی سپر تنش می کرده)
گذشت و بعد از پنج شیش سال دوباره یجا با کاپشن دیدمش که دیگه خیلی اراذل شده بود و زندان دیده شده بود و میلی به حرف زدن با ما نداشت:) پرسیدم فلانی این لایف استایل چیش بهت حال میده آخه؟ جوابش خیلی با گویش اراذل وار بود که نیاز به ترجمه داشت؛ ترجمش میشد اینکه «اون حسی که همیشه یکی میخواد با چاقو  از پشت بزنتت خیلی خوبه و اینکه باید همیشه مواظب باشی خیلی حال میده».
دوباره چند سال ندیدمش تا پارسال عکسشو توی روزنامه دیدم که زده بوده یکیو که میخواسته با چاقو بکشتش رو با چاقو کشته!
حالا جواب این گفته ی شما که: «چی باعث میشه که کسی یه بخش مهما ز عمر و زندگیش رو تو زندون بگذرونه اما باز هم درس عبرت نگیره؟!»، یکیش شاید همین باشه، اینا از کل پروسه ی شرارت و زندان و ... لذت میبرن و اصلا عبرتی در کار نیست:))
پاسخ:
عجب.... نمیدونم چی بگم....
حتما همینطوره... وگرنه توجیه منطقی دیگه ای که به ذهن من نمیرسه:/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">