پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۵۰۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پرنده ی سفید» ثبت شده است

برادر بزرگتر داشتن... دردسرا و نگرانیای خودش رو داره. وقتایی که دعواتون میشه. وقتایی که ازت میپرسه کجا بودی و تو دلت میخواد بزنیش... وقتایی که میخواد یه کاری رو شروع کنه و تا موقعی که برگرده و بهت بگه که کارا چطوری پیش رفت نگرانی ولت نمیکنه....

اما با وجود همه ی این چیزا... بودنش همیشه یه حس خوب با خودش داره. مثل حس خوب نشستن تو ایوون و زل زدن به بارون ریز بهاری و نوشیدن یه چای داغ تازه دم با عطر هل و دارچین.

بودنت حس خوبی داره...اومدنت مبارک:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

گفت:وقتی می آی دو تا چای بریز با هم بخوریم. با شیطنت گفتم: به من چه! خودت بریز! خندید و گفت: خیلی نامردی! دو تا چای بریزی چی میشه؟ گفتم:اینطوری که باحال تره:))) گفت: بعدش میشینیم تو اتاق و از کارایی که تو روز کردیم واسه هم حرف میزنیم. گفتم: حوصله اش رو داری؟ گفت:معلومه:) خیلی هم خوش میگذره....

و من فکر کردم: چه خوشبختن آدمایی که این موقعیت رو دارن... و چه اندوه بزرگیه اگه قدر اون ثانیه هاشونو نمیدونن:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

کلی باهام حرف زد و آخر گفت: برو سراغ درسِت...

غافل از این که حواسم جایی حوالی حرفاش جا مونده:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

من اعتراض دارم آقا!

چرا هر روزی که این طرح زوج و فرد از درب منزل اجرا میشه روز زوجه. این منصفانه نیست خو.

  • یاسمین پرنده ی سفید

وقتی صبح زود داری میری سر کار و یهو احساس میکنی دیگه تحمل شنیدن صدای خواننده ی مورد علاقه ات رو نداری و ضبط رو خاموش میکنی... معلومه حالت خیلی بده:|

هممممم مثلا ممکنه معنیش این باشه که خیلی خوابت می آد :-[ 

  • یاسمین پرنده ی سفید
دلم واسه آدمای قدیم میسوزه! کسایی که مجبور بودن با کسی که دوسش ندارن ازدواج کنن... باهاش بچه دار شن... تمام اخلاقای مزخرفش رو تحمل کنن و دم نزنن و با همین وضعیت 50؛60 سال از عمرشون رو کنار کسی بگذرونن که نمیتونن دوسش داشته باشن.... چون راه برگشتی نداشتن! چون کسی نبود که از خودشون و بچه های قد و نیم قدشون حمایت کنه. تحمل میکردن... اما تحمل به چه قیمتی؟ به قیمت پیر شدن و عصبی تر شدن خودشون... به قیمت این که این روزا که سن و سالی ازشون گذشته دیگه کمرشون راست نمیشه... به قیمت این که هیچوقت دل خوشی نداشتن تا واسه نوه هاشون قصه های رنگ و وارنگ شبونه تعریف کنن.... داشتم فکر میکردم تحمل کردن همیشه هم خوب نیست. آدم پرتوقع با کوتاه اومدن دیگران فقط پررو تر میشه.
  • یاسمین پرنده ی سفید

1) از ترافیک اتوبان خسته شده بودم. گوشی رو گرفتم دستم. ویس فرستادم و بعد ویس دریافتی رو پخش کردم. زدم زیر خنده. (همیشه رانندگی رو دوست داشتم چون وقتی تو ماشین تنهایی می تونی همه جور دیوونه بازی در بیاری! می تونی بلند بلند بخندی... می تونی بلند بلند گریه کنی... می تونی بلند بلند سر خدا داد بزنی و باهاش دعوا کنی و همون جا دوباره بهش بگی "غلط کردم فقط تو می دونی چه مرگمه به دادم برس"... می تونی بلند بلند با صدای نَکَــره آواز بخونی!) خلاصه... ویس رو شنیدم و بلند بلند شروع کردم به خندیدن... به عادت همیشه که موقع کلافگی ناشی از ترافیک اینطرف و اونطرف رو نگاه می کردم.... بادختر بادکنک فروش چشم تو چشم شدم. روی گاردریلای کنار اتوبان نشسته بود و نگام می کرد. تو نگاهش یه دنیا حرف بود. لبخند تلخ گوشه ی لبش خنده امو کور کرد. خوشحال شدم که ترافیکِ روون باعث شد که زودتر از نگاهش فرار کنم. لابد پیش خودش داشت خوشبختی های منو میشمرد!


2) واسه اش از بهترین روز زندگیم میگم. می دونم که از خوشحالی من خوشحال میشه. انتظار دارم بهم بگه: "خوشحالم که بهت خوش گذشته!" اما به جاش غمگین میشه... می ره تو فکر و می پرسه: "یعنی ما باید دق کنیم که تا حالا باعث خوشحالیت نشدیم؟" اعتراف می کنم که جا خوردم... منظور من این نبود. من روزای خوب زیادی داشتم. اتفاقات غیرمترقبه ی جورواجوری برام افتاده که شادم کرده اما... براش توضیح می دم اما توضیحم انگار بیشتر خودم رو قانع میکنه تا اونو! سر رد شدن از خیابون اختلاف عملکرد داریم. به خنده بهش میگم: "چرا کارات برعکسه؟" با افسوس میگه: "ما همه کارامون اشتباهه!" بهش میگم: "من همچین حرفی نزدم!!!!" میگه: "تو نگفتی...من دارم میگم!" سکوت می کنم... باخودم تکرار می کنم: خوشی هات رو تو قلبت نگه دار... بهترین روزهاتو تو ذهنت مرور کن... سختی هاتو تو دلت نگه دار... روزای بد رو حتی تو ذهنت هم مرور نکن! یه چیزی از درونم ناله می کنه: آخخخخخ کاش می تونستم! کاش می تونستم!

به روزای قبل از وبلاگ نویس شدنم فکر می کنم... روزایی که همونطور بودم... روزایی که غم و شادی هام فقط مال دفترای سنگ صبورم بود. روزایی که خوشی و ناخوشی هام رو فقط خودم می دونستم.... وبلاگ نویسی منو تغییر داد... من دیگه اون آدم درون گرای سابق نیستم...

  • یاسمین پرنده ی سفید

گاهی وقتا یه کلمه ی ساده مثل "امیدوارم" معنایی خیلی بیشتر از یه کلمه داره... همونطوری که سکوت گاهی پر از حرفه! همونطور که یه "دو نقطه پرانتز"ِ ساده گاهی بیشتر از یه لبخند خشک و خالیه....

گاهی وقتا واژه ها هم کم می آرن! سهراب راست میگفت... واژه را باید شست... واژه باید خود باد... واژه باید خود باران باشد:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

هر چند خواننده های اینجا زیر مجموعه های آقای بنفش هستن اما بر خودم واجب دیدم این پست داداش خوبم رو بازنشر کنم :


رادیو بلاگیها :)

رادیو بلاگیها رو دست به دست کنیم تا صدامون به گوش آدمهای بیشتری برسه :)

:: رادیو بلاگیها : تلگرام | اینستاگرام 

+ صفحه ی وبلاگ رادیو بلاگیها هم با دو پست آخر به روز شد [ اینجا ]

برگرفته شده از pelake23.blog.ir


++ بخوانید : رادیو با طعم بلاگیها نوشته ی دوست خوبم خانوم لبخند :)

telegram.me/blogiha

instagram.com/blogiha

  • یاسمین پرنده ی سفید
از روزی که تو اون سایت سرگرمی خوندم که هدفم پیدا کردن نشونه های دنیاس فکرم مشغولش بود... همون روزا بود که خیلی اتفاقی آلبوم lellillo مهدی کریمی رو خریدم. یه ترانه ای داشت به اسم "پازل زندگی" تقریبا 6 سال پیش بود...از اون موقع خیلی به پازل زندگی فکر می کردم. 


+اگه کسی متن و ترجمه ی این آهنگ رو داره ممنون میشم بهم بده :)
  • یاسمین پرنده ی سفید