بازی های روزگار رو ببین! تو حتی به خاطر من هم سیگار رو ترک نکردی. اما من به هوای تو بعد از رفتنت سیگاری شدم!
- ۰ نظر
- ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۱۳
بازی های روزگار رو ببین! تو حتی به خاطر من هم سیگار رو ترک نکردی. اما من به هوای تو بعد از رفتنت سیگاری شدم!
همین که با دیدن عکسای جدیدت دلم ضعف نمیره، همین که شبا بدون گریه خوابم میبره. همین که دیگه از خاطره هات فرار نمیکنم. همین که واسه واکنش نشون دادن به حرکاتت هزار بار دو دو تا چهارتا نمیکنم، همین که میون حرفات دنبال استعاره و کنایه های معنادار نمیگردم؛ یعنی دارم دوباره "خودم" میشم. دارم ترمیم میشم از نو. دارم میگذرم از روزهایی که باید بگذرن.
اونقدر مینویسم که حتی واژه هام هم تو رو از یاد ببرن، اشتباه شیرینم :)
قلب دیوونه! چرا هر چند وقت یه بار یادت میره که اون هیچوقت اونقدری که ادعا میکرد دوستت نداشت؟ تمومش کن بذار راحت شم.
+نشسته ام به در نگاه میکنم... دریچه آه میکشد... تو از کدام راه میرسی؟ خیال دیدنت چه دلپذیر بود... جوانی ام در این امید پیر شد... نیامدی و دیر شد.... (هوشنگ ابتهاج)
که من امروز چقدر با همین چند خط شعر اشک ریختم و شکستم و شکستم...
امان از ترانه های قدیمی... ترانه هایی که روزگاری بی بهونه دوستشون داشتم و امروز انگار حرف دل منو میزنن... "نیمکتِ کناره فواره ی نور... یه بهونه واسه از تو گفتنه... جای خالیِ تو گریه آوره... مرگِ لحظه های شیرینِ منه... یادته به روی اون نیمکته نور... از تو واژه ها غمو خط میزدیم... دستِ من به دورِ گردنِ تو بود... وقتی که تکیه به نیمکت میزدی... دورمون پرنده ها بودن و عشق، با نگاهِ منو تو یکی می شد... من میخواستم با تو پرواز کنمو... برسم به عاشقی اما نشد!... یه سبد خاطره داره یادِ تو... وقتی که تنها رو نیمکت میشینم... شکر رویا که هنوزم میتونم... توی رویا روی ماتو(ماه) ببینم... از خدا میخوام که عطرِ دلخوشی... هرجا باشی به مشامت برسه... ممنونم از شبِ رویا که بازم... وقتِ دلتنگی به دادم میرسه" #سپیده #نیمکت
امروز که در حال رانندگی بعد از مدت ها این ترانه رو شنیدم... فقط لبخند زدم به روزگاری که بی بهونه عاشق این آهنگ بودم... مثل خیلی آهنگای دیگه... مثل لبخند مصنوعی که من عاشق ترانه اش بودم و تو عاشق ملودیش! مثل همین لبخندای دونقطه پرانتزیِ این روزا... مثل تمام این پستایی که روزی باید از این صفحه حذف بشن... مثل تو!
تو این همه خستگی که این روزا با هیچی از تنم بیرون نمیره، روزایی رو یادم میاد که فقط با خوندن یه جمله از تو انرژی کل روزم تامین میشد. پس اون همه انرژی الان کجاست؟ پس قانون پایستگی انرژی به چه دردی میخوره اگه قرار باشه با رفتنت کل قوانین فیزیک رو زیر سوال ببری لعنتی؟
چرا یه وقتا هر کاری میکنی حالت خوب نمیشه؟ چرا خوشی ها لحظه ای شدن و غم ها مهمون همیشگی؟
اینجاست که آقاگل میگه: #دیگه_هیچ_جا_رو_درختا_جای_من_نیست_که_برم