- ۵ نظر
- ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۱۲
گفتن جمله ی "دوستت دارم" یکی از سخت ترین کارای دنیاس... به خصوص وقتی نمیدونی تا کی می مونه...
شاید واسه همینه که پاش که بیفته راحت میتونی به مادر، پدر، خواهر یا برادرت بگی که دوسشون داری... اما واسه دیگران به این راحتی نیست.
نمیدونم بعضیا چطور میتونن به راحتی ادعا کنن! چطور واسشون به همین راحتیه؟! "دوستت دارم" حرمت داره...
داشت خاطراتش رو برام مرور میکرد. حرفایی که زده بود و چیزایی که شنیده بود رو میگفت. ولی تو نگاهش یه غمی بود! حرفاش رو با ذوق می گفت, لبخند رو لبش بود, با هیجان حرف می زد؛ اما... یه غمی تو چشماش بود! نگاش کردم گفتم پس این غم چیه تو صورتته؟
بهم گفت: می دونی؟ عشق چیز عجیبیه... در عین حال که خوشی زیادی میریزه تو دلت, شور و هیجان خاصی می آره تو زندگیت, روزاتو قشنگ می کنه... یه غم بزرگ با خودش داره... می دونی این غم کِی بیشتر می شه؟ وقتی که تمام احساست یه سمت میره ولی منطقت قبولش نمیکنه. منطق همیشه کار آدمو خراب میکنه! نمی ذاره حال احساست خوب باشه. اما احساست هی زور میزنه تا حالش رو خوب کنه... همین!
کلی باهام حرف زد و آخر گفت: برو سراغ درسِت...
غافل از این که حواسم جایی حوالی حرفاش جا مونده:)
به نقل از یه فیلم برام تعریف می کرد:
بین صفر تا یک؛ بی نهایت عدد وجود داره و خود اعداد از صفر تا بی نهایتن! اندازه ی بی نهایت هر آدمی با بی نهایتِ یه آدم دیگه فرق داره :) مهم اینه بی نهایتِ خودتو پیدا کنی!
+از اون حرفا که بعدها می فهمی "یعنی چی" :)
تو فیلم آواز قو... بهرام رادان در نقش پیمان یه دیالوگ خوبی داشت... وقتی جمشید هاشم پور (حاج فتاح) ازش پرسید: سیگارت کو؟
گفت: ترک کردم!
فتاح گفت: آره... منم دیگه باید یواش یواش...
پیمان پرید وسط حرفش و گفت: یواش یواش نمیشه! باید یه دفعه بذاریش کنار!
در عجبم که اون فیلم رو شاید قریب به 20 بار دیدم اما درس نگرفتم... می دونم که ترک کردن کار راحتی نیست اما فکر کنم کم کم نمیشه! هر چی که هست... اگه قراره کنار گذاشته شه. باید یه دفعه بذاریش کنار...
پست آخر سکوت سرد پاییزی رو می خونم..
یادم می افته که چند روز پیش همونطور که طبق عادت دخترای دی ماهی تو فکر و خیالم از این شاخه به اون شاخه می پریدم... به این نتیجه رسیده بودم که:
عشق... مثل خورشید ه! بودنش نه تنها حس خوبی به آدم می ده... بلکه وجودش لازمه... اگه خورشید نباشه همه چیز از بین می ره و آدمیزاد می میره! اما اگه یه کم... فقط یه کم بخوای سعی کنی از مدارت خارج شی... اگه سعی کنی یه کم بیشتر از اون چیزی که باید, بهش نزدیک بشی... ذوبت می کنه... می میری... جون می دی! همونطور که با دور شدن ازش یخ می زنی و جون می دی و می میری!
+ تعبیر عجیبیه... اونم برای کسی که همه ی دور و بریهاش می دونن که چقدر از آفتاب بیزاره و همیشه عاشق بارون بوده... اما خب حقیقت اینه که این آدم همیشه سعی کرده منطقی باشه و قبول کنه که اگر خورشید نبود... حیات روی کره زمین وجود نداشت :)