پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۷۵ مطلب با موضوع «عاشـقانـه ها» ثبت شده است

شهاب سنگ پوستر شب آرزوها رو میبینم و یاد بچگیام می افتم. یاد اون شبی که ساعتم رو واسه نیمه شب کوک کردم تا بیدار شم و شهاب بارونو ببینم. نمیدونم کجا شنیده بودم که موقع شهاب بارون دعای آدم برآورده میشه. شاید از همون موقع بود که عاشق آسمون شب شدم...

پرده رو میزنم کنار و سنگ صبور روزای دورمو صدا میکنم. تو دلم شعر "مجتبی معظمی" تکرار میشه: "موسم اندوه که میرسد، ماه را نگاه کنید." با خودم فکر میکنم اولین بار با صدای پرویز پرستویی عاشق ماه شدم...

بهش میگم: "یادته میگفتم برام دعا کن عاشق شم؟" ماه هیچی نمیگه... مثل همیشه فقط یه لبخند قشنگ میزنه. لبخندشو دوست دارم. لبخند میزنم و ادامه میدم: میگن شب آرزوهاس... میترسم از آرزوهایی که آدما با اصرار از خدا میخوان...

خیلی آرزوها وقتی برآورده نمیشن شیرین ترن... خیلی آرزوها بوده که بعد از چند سال فهمیدم چقدر خوبه که بهشون نرسیدم...خیلی آرزوها بوده که بهشون رسیدم و از دستشون دادم!... خیلی آرزوها بوده که انقدر برآورده نشدن که دیگه نبودنشون رو بلد شدم... 

نگاش میکنم... ماه هنوز لبخند میزنه، یه لبخند تلخ...! یه چیزی ته دلم میگه که داره به خورشید فکر میکنه. لبخند میزنم... بهش میگم: دلم برای دریا تنگ شده... برای سه سالگیم... برای خنده های مادرم... برای موهای سیاه بابا...

دلم نه ماشین گرون میخواد، نه اون دستبند هفت ملیونی که تنها چیز دنیا بود که چشمم همیشه روش موند... دلم فقط سفر میخواد... واسه رفتن و رفتن... هنوزم همه ی عروسکامو میبخشم واسه شادی و آرامشی که این روزا کمرنگ شده...

ماه با ستاره ها رقص نور تمرین شده اشون رو نشونم میده و با چشماش لالایی میگه... لبخند میزنم... چشمام رو میبندم و آرزوهای برآورده شده ام رو میشمارم... آدمایی که بودنشون معجزه اس... 1...2...3... 4.... لالایی ماه منو به رویاهام میبره :)

  • یاسمین پرنده ی سفید
همه چی از اسمها شروع میشه. وقتی یه اسمِ ساده برات مفهومی بیشتر از چیزی که هست داره. اون یه نفر می تونه مادر, پدر, خواهر, برادر یا کسی باشه که واقعا دوستش داری! 
تا حالا به این فکر کردی که چرا انقدر فرق می کنه که کی اسمت رو چطور صدا کنه؟ چرا وقتی کسی که دوستش داری آخر اسمت "میم" مالکیت می ذاره خوشت می آد؟ چی باعث میشه وقتی اسمی رو هر جا که میشنوی, یادِ لبخندِ قشنگش می افتی؛ لبخندی که برای دیدنش حاضری هر کاری بکنی! یا مثلا چی میشه اسمی که تا دیروز برات فقط یه "اسم" بوده, حالا هر بار با شنیدنش قلبت تکون می خوره و یه لبخند میشینه رو لبت. من فکر می کنم همه چی از اسمها شروع میشه.
گاهی وقتا این که یه اسم رو چطور صدا می زنی برای اون شخص, از صد تا جمله ی "دوستت دارم" دلنشین تره. مثل هر بار که به شیوه ی خاص خودش صدات می کنه و تو دوباره و دوباره و دوباره لبریز میشی از عشق. مثل "ی" های آخر اسم که انگار فقط درست شدن تا یه نفر رو از بقیه متمایز کنن. و شاید اصلا "دوست داشتن", همون "جانمــ"ییه که هر بار صدات میکنه دلت می خواد در جوابش از دل و جونت بهش بگی.
پس شاید عشق اسم کوچیک منه وقتی تو صدام می کنی. شاید عشق اسم کوچیک توعه وقتی هر بار با شنیدنش هر جایی که باشم لبخند می آد رو لبم. عشق اسم کوچیک ماست چه وقتی "من و تو" کنار هم باشیم یا حتی فرسنگ ها دور از هم...
تو فقط اسمم رو صدا کن, بذار تا صدات رو بشنوم نازنین :)


#مسابقه #رادیوبلاگیها #سپندارمذگان #عشق_نام_کوچک_توست
+لطفا دوستانتون رو در جریان برگذاری این مسابقه قرار بدید. برای ارسال لینک آثارتون به آی دی تلگرام pelake23@ فقط تا فردا (سه شنبه 4اسفند 94) فرصت دارید :) منتظر متن های عاشقانه اتون هستیم :)

++از این بیشتر نپرس از عشق, نمی دونم... نمی دونی! :)
  • یاسمین پرنده ی سفید
احساس عاشق شدن, مثل اولین باری می مونه که موقع رانندگی می خوای بری دنده ی 5! :|
  • یاسمین پرنده ی سفید

گفتن جمله ی "دوستت دارم" یکی از سخت ترین کارای دنیاس... به خصوص وقتی نمیدونی تا کی می مونه...

شاید واسه همینه که پاش که بیفته راحت میتونی به مادر، پدر، خواهر یا برادرت بگی که دوسشون داری... اما واسه دیگران به این راحتی نیست.

نمیدونم بعضیا چطور میتونن به راحتی ادعا کنن! چطور واسشون به همین راحتیه؟! "دوستت دارم" حرمت داره...

  • یاسمین پرنده ی سفید

داشت خاطراتش رو برام مرور میکرد. حرفایی که زده بود و چیزایی که شنیده بود رو میگفت. ولی تو نگاهش یه غمی بود! حرفاش رو با ذوق می گفت, لبخند رو لبش بود, با هیجان حرف می زد؛ اما... یه غمی تو چشماش بود! نگاش کردم گفتم پس این غم چیه تو صورتته؟

بهم گفت: می دونی؟ عشق چیز عجیبیه... در عین حال که خوشی زیادی میریزه تو دلت, شور و هیجان خاصی می آره تو زندگیت, روزاتو قشنگ می کنه... یه غم بزرگ با خودش داره... می دونی این غم کِی بیشتر می شه؟ وقتی که تمام احساست یه سمت میره ولی منطقت قبولش نمیکنه. منطق همیشه کار آدمو خراب میکنه! نمی ذاره حال احساست خوب باشه. اما احساست هی زور میزنه تا حالش رو خوب کنه... همین!

  • یاسمین پرنده ی سفید

کلی باهام حرف زد و آخر گفت: برو سراغ درسِت...

غافل از این که حواسم جایی حوالی حرفاش جا مونده:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

به نقل از یه فیلم برام تعریف می کرد:

بین صفر تا یک؛ بی نهایت عدد وجود داره و خود اعداد از صفر تا بی نهایتن! اندازه ی بی نهایت هر آدمی با بی نهایتِ یه آدم دیگه فرق داره :) مهم اینه بی نهایتِ خودتو پیدا کنی!


+از اون حرفا که بعدها می فهمی "یعنی چی" :)

  • یاسمین پرنده ی سفید
مثل لبخندی که صبح اول وقت با شنیدن صداهایی که تو گوشت میپیچن رو لبت میشینه...
مثل لبخندی که تو ساعت استراحت بین کار با خوندن چند تا جمله ی ساده رو لبت می آد...
مثل لبخندی که موقع برگشتن به سمت خونه نمی تونی از رو لبت برش داری تا لااقل مردم تو دلشون به تویی که سر پا وایسادی و سرت رو به شیشه ی در اتوبوس تکیه دادی و به جمله هایی که از هندزفری ای که تو گوشته پخش میشه دل خوشی, نگن دیوونه!
این حس خوب هر چی که هست... حتی اگه موقت باشه... به تموم حسای بد منطقی که منتظر فرصتن تا به سمتم هجوم بیارن می ارزه! پس: آره... من بی دلیل خوشحالم :))

+تیتر از ترانه ی سعید مدرس
  • یاسمین پرنده ی سفید

تو فیلم آواز قو... بهرام رادان در نقش پیمان یه دیالوگ خوبی داشت... وقتی جمشید هاشم پور (حاج فتاح) ازش پرسید: سیگارت کو؟

گفت: ترک کردم!

فتاح گفت: آره... منم دیگه باید یواش یواش...

پیمان پرید وسط حرفش و گفت: یواش یواش نمیشه! باید یه دفعه بذاریش کنار!


در عجبم که اون فیلم رو شاید قریب به 20 بار دیدم اما درس نگرفتم... می دونم که ترک کردن کار راحتی نیست اما فکر کنم کم کم نمیشه! هر چی که هست... اگه قراره کنار گذاشته شه. باید یه دفعه بذاریش کنار...

  • یاسمین پرنده ی سفید

پست آخر سکوت سرد پاییزی  رو می خونم..

یادم می افته که چند روز پیش همونطور که طبق عادت دخترای دی ماهی تو فکر و خیالم از این شاخه به اون شاخه می پریدم... به این نتیجه رسیده بودم که:

عشق... مثل خورشید ه! بودنش نه تنها حس خوبی به آدم می ده... بلکه وجودش لازمه... اگه خورشید نباشه همه چیز از بین می ره و آدمیزاد می میره! اما اگه یه کم... فقط یه کم بخوای سعی کنی از مدارت خارج شی... اگه سعی کنی یه کم بیشتر از اون چیزی که باید, بهش نزدیک بشی... ذوبت می کنه... می میری... جون می دی! همونطور که با دور شدن ازش یخ می زنی و جون می دی و می میری!


+ تعبیر عجیبیه... اونم برای کسی که همه ی دور و بریهاش می دونن که چقدر از آفتاب بیزاره و همیشه عاشق بارون بوده... اما خب حقیقت اینه که این آدم همیشه سعی کرده منطقی باشه و قبول کنه که اگر خورشید نبود... حیات روی کره زمین وجود نداشت :)

  • یاسمین پرنده ی سفید