پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۷۷ مطلب با موضوع «دنیای یاسی» ثبت شده است

یه بخشی از خوشبختی هم هست که میگه:

اگر دانشجوی ارشد بیکار باشی و ظرفیت کلاسایی که میخواستی برداری هم پر بشه... باز هم تو خوشبختی. چون از یه هفته قبل برای روزایی که مجبوری مرخصی بگیری استرس نداری! چون از همون لحظه استرس روزای امتحانت رو نداری...

مهم نیست اگه برنامه ی کلاسات اونطور که میخواستی نشده چون برگ برنده ای دستته که خیلی از همکلاسیات ندارنش... این که میتونی بدون این که نگران خیلی چیزا باشی یه روز دیگه کلاس برداری و تنها نگرانیت این باشه که نهار رو تو خونه بخورم یا تو سلف دانشگاه...

و این که مجبور نیستی از همون روز انتخاب واحد واسه تعداد مرخصی های دوره ی امتحانات چرتکه بندازی خودش یه خبر خوبه...

و اینا رو فقط و فقط یه دانشجوی ارشد که تازه دو ماهه استعفا داده میفهمه!


+تازه امروز (چهارشنبه) صبح هم بدون دغدغه ی مرخصی داریم میریم دانشگاه شاید بتونیم برا جابه جایی ساعت کلاسا یه کاری بکنیم:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

نمیخوام آرزو کنم که از دستت ندم... از هر چی ترسیدم سرم اومده!

  • یاسمین پرنده ی سفید
تو اداره ی پست برای بسته بندی خیلی کمکم کرد. چون نمی دونستم بسته ای که بهم می ده چقدریه کاغذم رو نبریده بودم. خلاصه... وقتی کارا تموم شد, موقع بیرون اومدن پرسیدم: فکر می کنید کی برسه؟ گفت: پس فردا من که چند روزی بود سرم شلوغ بود و فکر می کردم دیر برای پست اقدام کردم ذوق زده گفتم: چقدر خوب!!!! پس فردا تولدشه :) خانومه لبخند زد :)
و من با خودم فکر کردم که چقدر روش های قدیمی معاشرت هنوز دلچسبن... و ذوق ارسال و دریافت یه بسته با هیچ حس دیگه ای مشابهت نداره :)
امیدوارم همونقدر که من از فرستادنش ذوق کردم. تو هم از گرفتنش ذوق کرده باشی :) رفیق خوش صدای من :) تولدت مبارک جانِ دل :)
  • یاسمین پرنده ی سفید

اگه بهم بگن یه راهی هست که میتونی عمرتو زیاد کنی ازش استفاده نمیکنم مگر این که بدونم تا لحظه ی مرگ سالمم و می تونم مثل یک انسان با دیگران ارتباط برقرار کنم.

عمیقا اعتقاد دارم کیفیت زندگی از کمیتش مهم تره. چه فایده داره سن نوح رو داشته باشم اما اطرافیانم هر روز مرگمو از خدا بخوان؟

  • یاسمین پرنده ی سفید

شاید این یکی از ایرادات من باشه... اما من گاهی رو چیزای خیلی ریز حساسیت به خرج میدم و بهشون زیادی توجه میکنم. مثلا جدیدا فهمیدم وقتی پست جالبی رو تو صفحات اجتماعی میبینم و میخوام با دیگران به اشتراکشون بذارم... این که کسی رو چقدر دوست داشته باشم باعث میشه پستای بیشتری رو باهاش به اشتراک بذارم... و از طرفی اگه از شخصی یا جمعی دلخور باشم، کمتر و کمتر و کمتر چیزایی که برام جالب بوده رو باهاش قسمت میکنم...

(البته بگذریم از سلیقه ها... که مثلا میدونم فلانی از این پست احتمالا خوشش میاد یا نمیاد)

شمام اینطوری هستید؟:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

اون چند ثانیه ی جهنمی... که دیدم برعکس همیشه آنتایم نرسید... وقتی دیدم از دیروز گوشیشو چک نکرده... اون چند ثانیه ی جهنمی که به خودم گفتم سابقه نداشت بی خبر جایی بره و یادش بره منتظرشم.... اون چند ثانیه جهنمی تا زمانی که گوشیشو جواب داد و گفت: "بابا جون چند دیقه دیگه میرسم"... برام مثل چند ماه گذشت و هزار و یک جور فکر از سرم رد شد...

خدا نخواد که حالا حالاها شما دو تا رو نداشته باشم... که فقط خدا میدونه تو اون چند ثانیه ی جهنمی چی به من گذشت....

  • یاسمین پرنده ی سفید

از سر کار خسته خودمو برای کاری به ونک رسوندم. موقع برگشت تو صف تاکسی های خطی وایساده بودم. خانومی که کنارم وایساده بود گفت: شما بفرمایید... ماشین یه جای خالی داره. ما دونفریم.

ناخودآگاه یه لبخند بزرگ نشست رو لبم. خانومه خنده اش گرفت و گفت: چه خوشحال شدی! همونطور که در تاکسیی رو باز می کردم و سعی می کردم صورت خسته امو با یه لبخند بزرگ بپوشونم گفتم: آره :) دارم می رم خونه!

نشستم تو ماشین و با خودم فکر کردم: خدا رو شکر که هنوز خونه برام جایی برای رسیدن به آرامشه :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

خسته ام...

فقط میخوام خودمو بردارم و برم.... خوب یادمه... شهریور پارسال هم همین حالو داشتم. دوباره برگشتم به همون نقطه... هر دونه ی پازل به وقتش سر جاش قرار میگیره... فکر کنم وقتشه... از اول هم باید حرف دلمو گوش میکردم... نه ماه گذشته و حرف دلم همونه... پشیمون نیستم که تا حالا سرکوبش کردم... اما حرفشو گوش میکنم... دلم همیشه درست میگه... من فقط خسته ام... باید استراحت کنم.... باید یه مدت خیلی خوب استراحت کنم.

نمیذارم حال دلم اینطوری بمونه....


+دلم میخواد برم دریا

  • یاسمین پرنده ی سفید

داشتم فکر میکردم... شاید (یا حتی شاید بهتره بگم حتما) چیزی که تو زندگیای ما کمه هدفه... منظورم هدفای کوتاه مدت نیست. شاید با یه سوال بهتر بتونم منظورمو برسونم: چرا معمولا وقتی آدما ازدواج میکنن لبخنداشون کمرنگ تر از دوره ی مجردیشون میشه؟

مسئولیت زیاد رو قبول دارم اما من فکر میکنم هر آدمی به اقتضای سنش و توانایی هاش قبلا هم مسئولیت هایی داشته که باید از پسشون برمی اومده...

آدما بعد از بچه دار شدن، تمام زندگی و آرزوها و اهدافشون تو وجود بچه اشون خلاصه میشه... شادیشون به شادی بچه هاشون بند میشه... واسه همین اگه اون بچه به سمت اون هدفی که مادر و پدرش براش تو رویاهاش دیدن نره، پدر و مادرش حتی اگه به زبون نیارن دلگیر میشن... چون پدر و مادرا تمام زندگیشون رو برا بچه اشون خواستن...


انیمیشن آپ رو نگاه میکنم و از خودم میپرسم چرا خوشبختی فقط تو انیمیشنا واقعیه؟ پیر مرد و پیر زن... تمام زندگیشون, پول جمع میکردن تا به سرزمین آرزوهاشون برن... بارها و بارها تو شرایط سخت, مجبور شدن اون پول رو بابت چیزای دیگه خرج کنن اما ناامید نشدن، انگیزه هاشون کم نشد... همین بود که حتی بعد از فوت یکی، اون یکی بالاخره خودشو پیدا کرد و رفت دنبال به ثمر رسوندن آرزوی مشترک :)

درد امروز ما اینه که آرزوهامون تو وجود دیگران خلاصه شده! نذار کسی آرزوهاتو ازت بگیره... آرزوهاتو بساز... اما نذار همه ی آرزوت جایی بیرون از دنیای درونیت خلاصه شه...

و من... آرزو می کنم خدا کسایی رو که آرزوهای مشترکی باهات دارن سر راهت قرار بده تا همیشه برای رسیدن به آرزوهای قشنگتون با هم تلاش کنید :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

_دیشب تو خواب انقدر قشنگ بلندبلند میخندیدی!

+واقعا؟!!!!!

_آره:) صدات تا اون اتاق می اومد!

+چه حیف... اصلا یادم نیست چه خوابی میدیدم!


پ.ن: همین که یه شب مرخصی دادن و تو خواب کار نکشیدن که صبحش خسته و کوفته باشی خوبه دیگه:)))) تا باشه از این خوابا:)))

  • یاسمین پرنده ی سفید