پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی
یعنی الان فقط به فکر اینم که امروز والیبالمون هم برنده شه...

جام جهانی ه بابا... کم چیزی نیست که... مگه فقط فوتبال ورزشه؟

والیبال... والیبال... حمایتت می کنیم...

دست و جیغ و هورا...

+ نوشته شده در  جمعه ۳۱ خرداد۱۳۹۲ساعت 17:21  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

صعود ملی پوشان تیم فوتبال ایران رو به همه شما دوستان ایرانی میهن دوست و فوتبال دوست شادباش میگم...

به امید پیروزی های بزرگتر و مهم تر

 

+دست و جیغ و هوراااااااااا

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۸ خرداد۱۳۹۲ساعت 18:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

آن مرد آمد...

در خرداد آمد...

با امید آمد...

امیدمان سبز و ایرانمان آباد باد :)

+ نوشته شده در  شنبه ۲۵ خرداد۱۳۹۲ساعت 21:9  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه تصمیم هایی هست که رو کل زندگی آدم تاثیر می ذاره...

یه تصمیم هایی هست که آدم باید به خاطرشون خیلی چیزا رو سبک و سنگین کنه...

هممون پرنده ی سفید رو میشناسیم که اهل پستهای ۳۰یااc نبوده و نیست... فقط می خوام یه جمله بگم: امیدوارم هر تصمیمی که گرفتیم به نفع ایران نازنینمون بوده باشه...

اما یه حرفایی هست که می خوام در ادامه ی مطلب بهش اشاره کنم... این که...:


ادامه حرفام :

آب از آب تکان نخواهد خورد...!

تا زمانی که ما یاد نگیریم که حرفای هم رو بشنویم و برای نظرات مخالف و موافق همدیگه احترام قائل بشیم... (هرچند که با خوندن بخش نظرات این پست حامد جوون دهه شصتی به این قضیه امیدوارم شدم که داریم به اون مرحله میرسیم)

من می گم تغییرات باید از خود ما و از چیزای کوچیک شروع بشه... مثلا ۵شنبه تو خیابونا رو که نگاه می کردم واقعا حالم بد میشد! مثلا یه نگاه به این عکس بندازید:

تازه این فقط یه نما از گوشه ای از خیابون زیبای ولیعصر تهران ه... بگذریم از این که چقدر هزینه صرف تهیه همون کاغذایی شده که بی اغراق به جای یکی ۱۰تا از هرکدوم رو پشت سر هم به در و دیوار چسبونده بودن و... اما ببینید چه چهره زشتی از شهر رو به نمایش گذاشته... آدم دلش می گیره... بگذریم از این که چقدر وقت و هزینه و نیروی انسانی باید صرف تمیز کردن همین خیابونا بشه... ایرانٍ ما زیباست... وظیفه ماست که زیبا نگهش داریم. (امروز ظهر به نوشته ای مشابه درباره حفظ محیط زیست برخوردم که می دونم احتمالا خیلیاتون خوندینش اما می خوام لینکش رو اینجا بذارم برای دوستانی که نخوندن... در وبلاگ نارنجدونه که خوندنش خالی از لطف نیست)

می دونم خیلهاتون میگید اصل رو ول کرده و چسبیده به جزئیات... اما باور کنید تغییرات از همین چیزای کوچیک شروع میشه... همین که به نظرات هم احترام بذاریم... این که حرف همه -فارغ از این که از ما کوچکترن یا بزرگتر.... با ما مخالفن یا موافق- رو حداقل گوش بدیم و تجزیه تحلیل کنیم... مهم نیست اگه آخر بحث نظر خودمون رو داشته باشیم... آدما باهم فرق می کنن و در نتیجه تصمیماتشون هم باهم فرق میکنه... باید سعی کنیم این تفاوت ها رو بپذیریم. شاید شعاری به نظر بیاد چون قبول دارم که شنیدن بعضی استدلالها گاهی اصلا با منطق ما جور در نمی آد... حتی گاهی با احساس ما... اما ما نمی تونیم همیشه کاری کنیم که دیگران هم مسیر ما رو انتخاب کنن...

+از این به بعد می خوام آخر نوشته هام به جای جمله تکراری و زیبای "شاد باشید" که آرزوی همیشگی من برای شماس... هربار یه چیزی بنویسم... و جمله این هفته:

 

امیدوارم تو همه ی تصمیمای زندگیمون مسیر درست رو انتخاب کنیم:)

+ نوشته شده در  جمعه ۲۴ خرداد۱۳۹۲ساعت 23:32  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


دوستان عزیز

با یک سری عکس های گربه ای در وبلاگ گروهیمون جمع ما در خدمتتون هستم.

لطفا همیشه به جمع ما سر بزنید...

کی بود؟ چی بود؟ ۱۰۰ دفعه بهت نگفتم با دمٍ شیر بازی نکن؟ مگه من با تو شوخی دارم آخه؟

ایییشششششششششش!

صبح گربه ای :

   / صبح گربه ای!بخش : عکس



آخییییییییییییییییییش.... عجب خوابی بوداااااا.... ولی دیگه وقت بلند شدنه ...

چیه خب؟ تازه از خواب پا شدم... نگاه کردن نداره که... :|

 

حالا... یه خمیاااااااااازه ی طولانیییییییییییییییییییی....آههههههههههوووووو صبح بخیر...

هممممم... آخ جون.... برم یه صبحونه حسابی بخورم.... به به 

بازم تو اومدی سر وقت صبحونه ی من؟!

دوره ی آخرالزمون شده والا! واقعا که!



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , عکس , گربه , پیشی های ناز

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۲۱       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات

برچسب‌ها: پرنده ی سفیدجمع ما
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۱ خرداد۱۳۹۲ساعت 9:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام به همگی

فهرست "وبلاگ دوستان" رو نگاه کردم...

دیدم ماشالله همه بچه ها فعال بودن...

من جا موندم... ولی نگران نباشید... یه عالمه حرف واسه گفتن دارم :|

برمی گردم... فردا آخرین امتحانمه... امتحان مربوط به استاد ش معروف... دعام کنید... خیلی امیدوارم که ترم آخری... این امتحانه رو خوب بدم :|

فکر کنم لازم به ذکر نباشه که بهتون سر می زنم و پستای نخوندتون رو می خونم... اینطور که میبینم احتمالا چند روزی طول میکشه اما دیر و زود داره.... سوخت و سوز نداره.

مواظب خودتون باشید... و مواظب آدمای دوروبرتون...

کسی که امروز کنارته... شاید فردا دیگه نباشه... تا هست قدرش رو بدونید :)

شاد باشید دوستان

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ خرداد۱۳۹۲ساعت 19:38  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

۱. از خستگی نشسته بودم جلوی تلویزیون... کانال هامون که تعداد محدودی داره رو جابه جا میکردم. شبکه ی مستند برنامه ای پخش می کرد که از وسطاش رسیدم بهش، فکر می کنم اسم برنامه آقای هنر بود و کارگردانش رضا بهرامی نژاد بود ... یه قسمتش خیلی توجه ام رو جلب کرد... دونه دونه از بچه ها سوالای مشترک می پرسید. مثلا:

پایتخت ایران کجاست؟

جواب بچه ها: افغانستان، ترکمنستان، دماوند...!

ایران در کدام قاره قرار دارد؟

جواب چند نفر آفریقا بود... یک نفر آسیا .... وحتی یک نفر گفت آذربایجان!

حافظ کیه؟

یکی از بچه ها می گفت... شاعر بوده، کلیات سعدی رو نوشته! یک نفر گفت که بازیگر بوده... نزدیک ترین جواب این بود که شاعر بوده و فال می نوشته!

وسوال و جواب هایی از این دست...

ولی در جواب یک سوال: که بهترین بازیکن فوتبال کیه؟ همه یک پاسخ داشتن: رونالدینهو (البته فیلم مال چند سال پیش بود)

نمی دونم باید بگم درناکه یا خنده دار... این که یک نفر راجع به کشور خودش اطلاعات کافی نداشته باشه اما...

*****من فقط راجع به این بچه های ۱۱-۱۲-۱۳ ساله حرف نمی زنم... خود منم این ایراد رو دارم... چرا نسل به نسل به این چیزا کمتر توجه می کنیم؟!

البته اصلا فیلم ساز از ساخت فیلم منظور دیگه ای رو دنبال می کرد... اما همونطور که گفتم این بخش فیلم توجه من رو جلب کرد و یه سوژه ی تازه دست من داد...

+شدیدا یاد اون کلیپ معروف شیب افتادم... شما چطور؟

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۹ خرداد۱۳۹۲ساعت 18:57  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

در "جمع ما" با یک سری عکس های مناسبتی به روز هستم....

یه سر هم به جمع خودمونی ما بزنید.

مرسی

 

خرداد و فصل.... :

/ خرداد و فصل....بخش : عکس



کی از این قلما می خواد؟

 

از قدیم راست گفتن: هنر نزد ایرانیان است و بس!

فکر کنم این فسقلی نمره اش از همه بیشتر بشه!

 

اینم برای پیشگیری

یکی نیست از اون ستمگری که این حکم رو داده بپرسه: الان سلامت بچه های مردم مهمتره یا تقلب نکردنشون؟ خب چش و چالشون در می اد که اینطوری؟معلومه خودت از اون بچه مثبتا بودی که خیرشون به هیشکی نمیرسیده ها...

 

آخه این چه کاریه؟ ببینید جوونای مردم رو به کجا میرسونن؟!

اینم آخر و عاقبت تقلب نکردن!

 

+این بود درس اخلاقی این هفته ی ما

لطفا نظرات... انتقادات... و پیشنهادات خودتون رو با ما در میون بذارید... هم راجع به کٌلیَتٍ پست این هفته... هم سوژه دیگه

++می دونم انتظاراتتون با پست قبل احتمالا بالا رفته بوده... ولی اگه همیشه بخوام تو اوج باشم باید بعد ۶-۷ پست... تو همون اوج خداحافظی کنم... چون عکس کم می ارم!

لطفا فراز و فرود ما رو ببخشید قبلا از حسن همکاری شما کمال تشکر را داریم :)



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , خرداد , تقلب , امتحان

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۰۷       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات

برچسب‌ها: جمع ماپرنده ی سفید
+ نوشته شده در  سه شنبه ۷ خرداد۱۳۹۲ساعت 10:20  توسط شقایق و یاس 

می دونم وقتی که بارون، تو شب می باره بیداری...

همون آهنگو گوش می دی! هنوز باروونو دوست داری...

یغما گلرویی ♥

چی می تونه بیشتر از بارون آدم رو آروم کنه؟ :)

+تو فقط گریه بکن... گریه بکن تا که بباره آسمون... تا بباره چشم من... یا بغُره چشم اون... تا بفهمه دل تو... تا صدامون برسه به آسمون.......

آخدا...


برچسب‌ها: بارون
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ خرداد۱۳۹۲ساعت 20:20  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

همه کارام قاطی پاتی شده...

تازه یادم افتاد که به مناسبت سوم خرداد یه پست ویژه داشتم که بازم به تعویق افتاد...

و این که فرصت نشد واسه روز پدر پست خوبی بذارم...

پستی که انقدر روی دلم مونده بود که نوشتمش و  گذاشتمش تو "صفحات جداگانه ام" تا بعدا نمایشش بدم!

دلم یه کوچولو گرفته بچه ها... دعام کنید

+ نوشته شده در  شنبه ۴ خرداد۱۳۹۲ساعت 0:21  توسط شقایق و یاس 


پشت چراغ قرمز،

چیزای مختلف ذهنت رو مشغول کرده. پدر بزرگی که تو بیمارستانه... خانواده ای که نگرانشن و درگیر کاراش.خواهرزاده ی فسقلیت که از همین اول زندگی، با سوزنٍ واکسن داره خودش رو واسه مسابقه با دنیایی آماده می کنه که آرزو دارم واسه اون بهتر از مال ما باشه و..... صدایی تورو از خلوتت بیرون میکشه:

"خانم! یه گل بخر"

با خودت فکر می کنی:دیروز خریدم... بهش میگی: نه مرسی. با اصرار قیمتش رو پایین می آره. ناخودآگاه به مامانت فکر می کنی. با خودت میگی عب نداره... بخر ازش. راضی شدی اما قبل از این که تصمیم جدیدت رو به پسرک بگی با جمله آخرش تیر آخر رو می زنه و نمک می پاشه به زخمت: "فکر کن منم برادرتم"  ... قیافه برادرت می آد جلوی چشمت و تمام فکر و خیالا.......

بی صدا پولش رو میدی و منتظر سبز شدن چراغای قرمز میشی...!

 

+بیشتر شبیه یه پست خانوادگی بود!!! ببخشید دیگه... مال ذهن آشفته ی این روزامه.

++لطفا برای پدربزرگم دعا کنید.... و برای من و افکاری که ذهنم رو مشغول کرده.

مرسی


برچسب‌ها: دل نوشته های یک ذهن آشفته
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲ خرداد۱۳۹۲ساعت 22:17  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

  • یاسمین پرنده ی سفید

بلاگفا

پرنده ی سفید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">