پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۸۷ مطلب با موضوع «بلاگفا و جمــــ+ـــع ما» ثبت شده است

تو این چند وقت سه تا فیلم نگاه کردم. خواستم نظراتم رو اینجا هم انعکاس بدم. اما لزوما نظرات من عقاید منتقدین و سایر مردن نیست. تو این مدت راجع به فیلم هایی که می بینم با تعداد بیشتری نسبت به قبل صحبت می کنم و نظرات متفاوتی می گیرم و بیشتر از قبل فهمیدم که نظرات چــــــــــــــــقدر می تونن متفاوت باشن.

فیلم اول: برف روی کاج ها:

خیلی منتظر دیدنش بودم و با انتظارات بالایی سراغ این فیلم رفتم و طبق معمول همیشه گویا انتظاراتم خیلی بیشتر بود. فیلم بدی نبود. اما من انتظار بیشتری داشتم.  یه سری نکات اجتماعی تو این فیلم برام جالب بود. جامعه جالبی داریم. نکته ی بعدی در واقع یه سواله: اگر روزی همسر یه دوست خیلی صمیمی یا یکی از عزیزانتون رو تو خیابون با کس دیگه ای ببینید. به اون عزیزتون می گید که (شوهر/زنت) رو با یه (زن/مرد) غریبه دیدم؟ اگه مطمئن نباشید که مثلا اون که همراهشه (پسرخاله/دخترخاله) اش هست یا نه چی؟ به طور کلی به نظرتون کار خوبیه که آدم خبر خیانت رو به کسی بده؟

خیلی منتظر دیدنش بودم چون همون دو سال پیش تو جشنواره که پخش شده بود تعریفش رو شنیده بودم و بعد هم که به عنوان فیلم منتخب از نگاه مردمی انتخاب شده بود و چون اسم پیمان معادیان روش بود انتظار یه فیلم خیلی خوب و عالی داشتم و ناگفته نماند که مهناز افشار هم یکی از هنریشه های خانم موردعلاقه منه. خلاصه با انتظارات بالایی سراغ این فیلم رفتم و طبق معمول همیشه گویا انتظاراتم خیلی بیشتر بود. فیلم بدی نبود. اما من انتظار بیشتری داشتم. بعد از فیلم هم با یکی دونفر که صحبت کردم گفتن:خــــــــــیلی از فیلم خوششون اومده. نظر شخصی ام: بازی ها خوب بود. اما نکته ی جالب این که بر خلاف فیلم "خون بازی" خانم بنی اعتماد که اونم تا جایی که یادمه بیشتر حالت سیاه سفید داشت و من از این موضوع خیلی خوشم اومده بود. در مورد فیلم برف روی کاج ها بعضی جاها این رنگ یه خورده عصبی ام کرد. تو این فیلم بیشتر حرصم گرفت از دست مردم. این که یه زن تنها تو این جامعه چقدر باید نگران حرف مردم باشه! انقدری که من در تمام مدت فیلم حرکات و حرفای بازیگران غیر اساسی رو زیر نظر داشتم و نگران بودم که از کاه کوه بسازن به نظرم تو فیلم نامه انقدر به این قضیه پرداخته نشده بود! برام جالب بود که زن حتی بعد از جدایی خودش رو موظف می دونه که باید به مرد جواب پس بده در حالی که مرد حتی تو ازدواجش هم نخواسته یه اصول اخلاقی ساده رو رعایت کنه و حتی سر قولش با دیگران هم نمونده!!! و این که خانوما بلافاصله برای خیانت همسرشون دنبال بهونه می گردن و حتی خودشون رو مقصر می دونن و حتی گاهی دوستانشون هم در این راه همراهیشون می کنن! البته بعضی وقتا هم برعکس اینه. جامعه جالبی داریم. نکته ی بعدی در واقع یه سواله:

اگر روزی همسر یه دوست خیلی صمیمی یا یکی از عزیزانتون رو تو خیابون با کس دیگه ای ببینید. به اون عزیزتون می گید که شوهر/زنت رو با یه زن/مرد غریبه دیدم؟ اگه مطمئن نباشید که مثلا اون که همراهشه پسرخاله/دخترخاله اش هست یا نه چی؟ به طور کلی به نظرتون کار خوبیه که آدم خبر خیانت رو به کسی بده؟ 


فیلم دوم: هیچ کجا، هیچ کس

اولش به نظرم فیلم خوبی اومد. فکر می کردم قصه پردازی خوبی خواهد داشت. اما بازم انتظاراتم بیشتر از چیزی بود که دیدم و دارم کم کم به این نتیجه میرسم که ظاهرا من در مورد فیلم های سینمایی خیلی سخت گیرم!

اولش به نظرم فیلم خوبی اومد. فکر می کردم قصه پردازی خوبی خواهد داشت. اما هر چی فیلم جلوتر رفت، مایوس تر شدم! بازم انتظاراتم بیشتر از چیزی بود که دیدم و دارم کم کم به این نتیجه میرسم که ظاهرا من در مورد فیلم های سینمایی خیلی سخت گیرم! به نظرم چیز خـــــــــــــــــیلی عالی نبود. یه فیلم معمولی خوب بود. بازی های خوبی داشت و ناگفته نماند که رضا کیانیان و محمدرضا فروتن و مهناز افشار و... اسمهای کوچیکی نیستند. کلا فیلم هایی که تهشون رو درست و حسابی مشخص نمی کنند رو خیلی دوست ندارم. تنها نکته ی آموزنده ای که از این فیلم من گرفتم این بود که روی حرف و قول هیچکس به جز "خانواده" نمیشه حساب کرد. و ممکنه پشیمونی داشته باشه. نکته ی دیگه ای هم از این فیلم اگه گرفتید به من بگید :| در ضمن در مورد اون نوع دزدی من شنیده بودم که واقعا یه نمونه مشابه واقعی تو جامعه ما اتفاق افتاده بوده که واقعا جای تاسفه که چقدر در زمینه ی خلاف های گوناگون پیشرفت(؟؟!!) داشتیم!

 

فیلم سوم: ضد گلوله

فیلم جالبی بود. بعضی جاها باهاش خندیدم. یه جاهایی منو یاد فیلم "لیلی با من است" انداخت. راستش چیزی که بیشتر توجه من رو جلب کرد یه قسمت دیگه از فیلم بود... اونجا که بابک صحرایی تو یه جمله خلاصش می کنه "هر چی خواستم نه! به هر چی که نخواستم رسیدم"

فیلم طنزی بود در مورد دوران جنگ، اما برای من چیزی از ارزش های کسایی که از جونشون واسه این مملکت گذشتن کم نکرد و احترامشون همیشه سر جاشه. راستش چیزی که بیشتر توجه من رو جلب کرد یه قسمت دیگه از فیلم بود... اونجا که بابک صحرایی تو یه جمله خلاصش می کنه "هر چی خواستم نه! به هر چی که نخواستم رسیدم" خیلی جالبه... واسه دنیا مهم نیست "تو چی می خوای!!!" دنیا همون کاری رو می کنه خودش می خواد!!! یارو می ره جلوی تفنگ دشمن می خواد بمیره نمیشه! یکی نمی خواد بمیره و... خدای جالبی هم داریم! دنیا انگار همش به آدم دهن کنجی می کنه! با خودش میگه: ئه؟ می خوای زندگی کنی؟ حالا مریضت می کنم تا حالت جا بیاد! بعد آدم مریض میشه می گه فلان کار رو بکنم که زودتر بمیرم... دنیا می گه: ئه؟ می خوای روی منو کم کنی؟! اگه من بذارم! حالا که اینطوری شد مرگ رو می فرستم بالا سرت اما نمی کشمت تا بفهمی که با کی طرفی!!!! بگذریم....


شما کدوم یکی از این سه تا فیلم رو دیدین؟ نظر شما چی بوده؟

+من به شخصه هنوز مثلا فیلم pay it forward رو ترجیح می دم... یا گناهکاران خودمون :)


برچسب‌ها: فیلمبرف روی کاج هاهیچ کجا هیچ کسضد گلوله
+ نوشته شده در  جمعه ۱۵ آذر۱۳۹۲ساعت 20:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

دیشب دو تا فیلم دیگه دیدم که از هر دو بسیار لذت بردم.

اول: لطفا مزاحم نشوید!

     نویسنده و کارگردان: محسن عبدالوهاب ( که قبلا در ساخت فیلم های خون بازی و گیلانه هم با خانم بنی اعتماد همکاری داشتن)

این فیلم رو دوست داشتم. زندگی آدمایی که در ظاهر هیچ ربطی به نداره خیلی قشنگ به هم متصل شده بود. کلا خوشم اومد از این فیلم. بازی بازیگران نامدار و بازیگران کم تجربه چشم گیر بود به خصوص من از بازی آقای هدایت هاشمی خیلی خوشم اومد. نقش روحانی رو خیلی خوب بازی کرده بود. این فیلم یک فیلم اجتماعی با بیان طنز بود. از اون فیلم هایی بود که بعد از اتمامش نگفتم: حیفِ وقت! بلکه لبخند ناشی از رضایتی بر لب داشتم. بر خلاف سه تا فیلمی که تو پست قبل راجع بهشون نوشته بودم, این فیلم پشت صحنه ی نسبتا خوبی هم داشت که از تماشای اونم پشیمون نشدم.

اگه این فیلم رو قبلا دیدید یا در آینده بعدها دیدید, خوشحال میشم نظراتتون رو با من شریک بشید :)



دوم: یکی از ما دو نفر (پرنسیپ)

       نویسنده و کارگردان: تهمینه میلانی  - بازیگران: بهرام رادان - السا فیروزآذر - دانیال عبادی - آنا نعمتی و...

این فیلم رو خیلی دوست داشتم. اینم از اون دسته از فیلم هایی بود که نه تنها بعد از دیدنش لبخند رضایت بر لب داشتم و نگفتم : حیف وقت و پول و انرژی... بلکه با خودم گفتم کاش تو سینما دیده بودمش و حتی به این فکر کردم که ممکن بود مثل "آتش بس یا سوپراستار" چند بار برای دیدنش برم سینما!! اول بگم که دیدن پشت صحنه ی این فیلم رو بهتون توصیه می کنم! و بر خلاف اون منتقد بسیار با دقت(؟!؟ :دی ) برنامه ی 7 جیرانی که حتی به خودشون زحمت نداده بودن اسم قهرمانای اصلی فیلم رو در ذهن که نه (باعث زحمت میشد!!!) حداقل رو کاغذ حفظ کنن!!! من خیلی از فیلم خوشم اومد. حتی در بعضی صحنه ها واقعا به وجد اومدم :)

تهمینه میلانی نازنین... مهم نیست منتقدین چی می گن... مهم اینه که تنها اسم شما کافیه واسه ی این که یه فیلم رو فیلم خوبی بدونیم. کارتون عالیه. مرسی :) یعنی من عاشق اون سکانسی شدم که سارا برای بابک از انگشت کوچیک دست و ... میگه. اصولا عاشق شخصیت سارا شدم که در عین حال که صادق ه و خیلی رو بازی می کنه. اما خر نیست. یعنی اگه همه ما دخترا اینطوری بودیم چقدر خوب میشد.

دوستان این فیلم رو هم اگه دیدید، من رو از نظراتتون بی بهره نذارید.

+ببخشید دیگه حوصله نداشتم خودم عکس بگیرم، عکسا رو از اینترنت دانلود کردم. کیفیتشون زیاد خوب نبود. شرمنده.


برچسب‌ها: فیلمیکی از ما دو نفرلطفا مزاحم نشوید
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ آذر۱۳۹۲ساعت 20:21  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

دیروز تو تهران برف اومد... همیشه برف رو دوست داشتم و دارم. برام یادآور خاطراته :)

+ این روزا غیرعادی خوبم!!!!!! راستش رو بخواید خودم رو نمیشناسم! حالم واسه خودم عجیب و غریبه! یاسی ای که می شناختم یه سری چیزایی رو تو این دنیا دید که اگه دو سال پیش بود حالش جور دیگه ای بود. برام دعا کنید بچه ها. دعا کنید خودم رو پیدا کنم. نمی دونم مَنِ من دقیقا کدومه؟!!!!  ++ کسی در سطح تهران روانشناس خوب سراغ نداره آیا؟

++ بشنوید:  من کی ام؟

من کی ام؟ یه دربه در. گم شده ی محله ها... پشت پا خورده ترین صدای شهر بی صدا... از کجا ؟ جنوب شهر، اونجا که بن بست نفس؛ اونجا که خواب و خیال زندونی می شه تو قفس، وسط یه ضربدرم، خونه به دوش و خسته. توی چهارراهی که از چهار طرف بن بسته! من کی ام یه پاپتی پر از سوال بی جواب! صد تا جاده رو دیوار نقاشی کردم توی خواب... دیوارا قایم شدن اون ور پرده های رنگ... عمری ه که دل خوشم به این دروغای قشنگ!خود من اینجا رو ساختم. دیواراش کار منن... رنگارو پاک می کنم ببین که نعره می زنم.... خود من دیوارای این زندونو ساختم. من خودمو توی این چهار دیواری انداختم... من کی ام؟!..... (ترانه ی یغما گلرویی)

خواننده:شاهین نجفیان (با شاهین نجفی فرق داره)


برچسب‌ها: من کی ام
+ نوشته شده در  جمعه ۱۵ آذر۱۳۹۲ساعت 10:18  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یکی از صحنه هایی که من همیشه دوست دارم ببینمو همیشه با دیدنش اینطوری:  یا حتی اینطوری:  میشم رو در "ادامه ی حرفام" ببنید!

علاقه است دیگه... چه میشه کرد؟


ادامه حرفام :


 

+ شما هم رد پای گربه رو روی شیشه ی ماشین می بینین لبخند می زنید مثل من؟ :)

++ واقعا کسی تو دنیا پیدا میشه که گل نرگس و عطر مُنحَصِر به فَرد و خُنَک و دل نشینش رو دوست نداشته باشه؟!!!!


برچسب‌ها: شادی های کوچک زندگی
+ نوشته شده در  شنبه ۹ آذر۱۳۹۲ساعت 16:57  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

نمی دونم چند نفرتون این برنامه ها رو دیدی. من امروز راجع بهش شنیدم و تصمیم گرفتم چند تاشون رو دانلود کنم. گفته بودن دوربین مخفی مربوط به رامسین کبریتی خیلی جالب بود و در عین حال آدم خیلی دلش براش می سوخت و این که چقدر آدم با جنبه ای بوده. واسه همین اول از همه مال این بنده خدا رو دیدم. لینکش رو براتون می ذارم که اگه دوست دارید شما هم ببینید و اگه خوشتون اومد بقیه اش رو هم ببینید.

شوخی با رامسین کبریتی

شوخی با حسن جوهرچی

شوخی با حامد بهداد


برچسب‌ها: دوربین مخفی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۸ آذر۱۳۹۲ساعت 17:44  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

دوستان قوه قضائیه آگهی استخدام داده ظاهرا قرارداد ۱۰ ساله می بندن. اگه می خواید و شرایط لازم رو دارید به در ما که نخورد.

استخدام در قوه قضائیه تا ۳۰ آذر تمدید شد.

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۱ آذر۱۳۹۲ساعت 17:42  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

  • یاسمین پرنده ی سفید

روز جهانی معلولان

 

امروز (۱۲ آذر) مصادف با ۳ دسامبر روز جهانی معلولان خجسته باد

 

+کاش یه ذره بیشتر هوای هم رو داشته باشیم و با هم مهربون تر باشیم. با آرزوی دنیایی بهتر برای همه :)

 

بی ربط نوشت: همین الان ۲۰:۳۰ دقیقه امروز یه خبری شنیدم که حسابی کفری ام کرد. دیدم باید این عصبانیت رو یه جا ثبت کنم وگرنه می ترکم.  یونیسف، ورزش باستانی و ایرانی چوگان رو به اسم جمهوری آذربایجان ثبت کرد!!! لابد دو روز دیگه هم یکی پیدا میشه می گه اصلا کوروش ایرانی نبود که!!!!! مال فلان جا بود!

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۲ آذر۱۳۹۲ساعت 18:55  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

نوشتاری به بهانه ی بازی پرسپولیس و آث میلان


ادامه حرفام :

بخش اول: خاطره ها

خب مشخصه که یه سریا رو نمیشناسم و باید از بابا و مامان اطلاعات بگیرم. مثلا این که سلطانی قبلا یه بازی در میون با وحید قلیچ تو دروازه وایمیستادن و موقع هایی که قلیچ تو دروازه بود گاهی سلطانی به عنوان یه بازیکن تو زمین می اومد و گل هایی هم برای پرسپولیس به ثمر رسونده.

بعضیا رو خودم یادمه. علی انصاریان، پژمان جمشیدی، بهنام ابوالقاسم پور، حمید استیلی، مهرداد میناوند، مهدوی کیا و کریم باقری و ...

بعضیا رو می شناسم اما بازی هاشون رو هیچوقت ندیدم مثل مجتبی محرمی و پنجعلی و کرمانی مقدم و ...

بعضیا رو بازی هاشون رو ندیدم اما همیشه از اون اول بی دلیل یا با دلیل دوسشون داشتم مثل فرشاد پیوس و علی پروین(که البته سرمربی بود)

بعضیا رو هم ازشون متنفرم و اصلا نمی دونم چرا تو این بازی دعوت شده بودن و حتی پاس گل دادنشون نظرم رو عوض نمی کنه مثل ن.م که حتی دوست ندارم اسمش رو تو وبلاگ نازنینم بیارم! :|

جای بعضیا خیلی خالی بود :) مثل احمدرضا عابدزاده، علی کریمی، داوود فنایی، ابراهیم اسدی، حامد کاویانپور، امیرحسین اصلانیان و... که دو تاشون ظاهرا تو تمرینا بودن حتی.

بعضیا خوب شد نبودن با این که تو تمرینا بودن... مثلا هاشمی نسب (در ضمن من به شخصه از این که علی دایی هم نبود خیلی خوشحال بودم)

بخش دوم: بازی

عادل فردوسی پور به نکته ی خوبی اشاره کرد: میانگین سنی و وزنی بازیکنای ما واقعا بیشتر بود. بازیکنای میلان خیلی رو فرم بودن. اما در مجموع به نظر من بازیکنای ما هم با همه ی این حرفا بد بازی نکردن.

۴ تا دروازه بان داشتیم. که سه تاشون نفری یه دونه گل خوردن! :|

حیف شد که تنها دقایقی تونستیم با هر بار دیدن شاهرودی و مالدینی لبخند بزنیم! رضا مالدینی زود مصدوم شد.

ضربه ای که کریم باقری رو هوا به بازیکن میلان زد تو نیمه اول فراموش نشدنی بود واقعا!!!

حالا خودمونیماااا... مرادی هم کم به نفع ما نبودااا به خصوص تو نیمه ی دوم

گل امامی فر رو دوست داشتم :) و خیلی دلم سوخت که علی انصاریان نتونست اواخر بازی اون توپ رو گل کنه... چون گذشته از این که بازی حداقل ۲-۳ تموم میشد منم به عنوان طرفدارش می تونستم همه جا با افتخار بگم علی انصاریان نه تنها بازیکن خوبی بود. نه تنها به "اولیور کان" گل زد. بلکه به دروازه بان آث میلان هم گل زده. البته مطمئنم که اگه هنوز مثل قدیما رو فرم بود حتما اون توپ رو گل میکرد. ولی قسمت نبود دیگه فدای سرش :)

اون قسمتی هم که مهدوی کیا جایگزین فرشاد پیوس نازنین شد تماشایی بود... معرفت پرسپولیسیا رو به نمایش گذاشتن. فرشاد پیوس پیرهن خودش رو بهش داد و محمد پنجعلی هم با اصرار بازوبند کاپیتانی رو بهش داد.

مهدوی کیا هم که بنده خدا تو شادی و غم اشک می ریزه اون دفعه از ناراحتی گریه می کرد این دفعه از شوق!

در ضمن به نظر من میلانی ها بازی خشنی رو از خودشون به نمایش گذاشتن... خیلی بازی رو جدی گرفته بودن :|

+فعلا فقط همینا رو یادمه که بنویسم. چیز دیگه یادم بیاد اضافه می کنم. یه سری عکس هم از سایت های مختلف جمع کردم که چون الان حس آپلودشون نیست یه روز دیگه می ذارمشون :)


برچسب‌ها: خاطره نویسی از بازی پرسپولیس میلان
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۷ آذر۱۳۹۲ساعت 23:7  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

بچه های گل والیبال و زحمت کشان فوتبال ساحلی دستتون درد نکنه... تنتون سالم، لبتون پرخنده، دلتون خوش، شادیهاتون تمام نشدنی، زندگیتون سرشار از خوشی و آرامش باد :)


ادامه حرفام :

خب باری های ملی همیشه مهم بودن اما با توجه به درخشش عالی بچه های والیبال، همه دوست دارن که بازی هاشون رو ببینن. هر چند که این بار به خاطر پخش مستقیم مسابقات و این که بازی ها صبح بود خیلی ها مثل من بازی ها رو از دست دادن و فقط نتایج رو دنبال می کردن. اما امروز از صبح همه دنبال این بودن که بازی رو ببینن. تا این که خبر رسید تو اتاق کنفرانس محل کارمون یه سری بچه ها دارن بازی رو می بینن. هیچی دیگه...

منم طاقت نیاوردم و واسه ست آخر خودمو رسوندم... خیلی هیجان انگیز بود. نمی دونم چرا... اما امروز فهمیدم که بعد از دوران راهنمایی و دیبرستان و اون زمانایی که "خیلی" طرفدار "فوتبال" بودم و مسابقات دربی(پرسپولیس - استقلال) برام خیلی مهم بود یا دو دوره قبل که فوتبال رفته بود جام جهانی(اگه درست یادم بیاد)...... خلاصه بعد از اون دوران تا امروز این استرس و آدرنالین رو تجربه نکرده بودم... با تمام وجودم آرزو می کردم که ببرن جوری که انگار خودم داشتم بازی می کردم :) لحظه ای که ایران برنده شد نا خود آگاه هممون از خوشحالی هورا کشیدیم و دست زدیم... خیلی وقت بود که این حس رو اینطوری تجربه نکرده بودم! برد تیم ملی ایران در برابر آمریکا که واسه خودش برو بیایی داره خیلی ارزش داشت و از اون بیشتر این که یه ایرانی(حمزه زرینی) بازیکن برتر میدون شد بین اون همه بازیکن خوب :)

بعضی وقتا شادی ها کنارمونن اما تو بعضی روزا نمی تونیم حسشون کنیم! اما امروز از اون روزا نبود و من این حس خوبو مدیون بازی خوب بچه های والیبالمونم.


برچسب‌ها: والیبال و فوتبال ساحلیشادی های زندگی
+ نوشته شده در  شنبه ۲ آذر۱۳۹۲ساعت 23:13  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

در بخش های بعدی مسابقه ی بلاماسکه... در صورت دلخواه با نظراتم همراه باشید!


قسمت دوم: http://belamaskeh.blogfa.com/post/782

11. :)

12. عکس جالبیه فقط من نفهمیدم اون آیه ی قرآن ه اون گوشه چه ربطی به بقیه عکس داشت!

13. :)))) رای اولم :)))

14. :))) رای دومم :))) لیوانه قشنگ نیستا... اما عکسه عالیه... یه لیوان نور!

15. از این عکسم خوشم می آد... یه سوزن رنگین کمونیه! :)

16. :)) رای سومم :))) مگه میشه این عکس رو دوست نداشت؟

17. جالبه. نوع چینش آیکنا هم جالب بود :)

18. اگه میشد 4 تا رای داد من به اینم رای می دادم. اینم نوع چینش ایکناش جالب بود :)

19. ...


قسمت سوم: http://belamaskeh.blogfa.com/post/783

20. :)))) رای اولم

21. ...

22.  :))) رای دومم... این عکس خیلی قشنگه اما نوع چینش این دسکتاپ خیلی جالب و دقیقه!!!!! واقعا آفرین! :)

23. :)

24. از نوع عکسش خوشم اومد!

25. خوش رنگه :)

26. بامزه است :)

27. ...

28. :))) به به :))) اینم از رای آخرم :)

+ عکس های ۱۳ و ۱۴ ، از قسمت سوم و عکس های ۲۰ و ۲۸ از قسمت سوم، به گروه ۱۰ عکس برگزیده رسیدند.


+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ آذر۱۳۹۲ساعت 18:36  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه سر به این مسابقه بلاماسکه - قسمت اول بزنید :

قسمت اول: http://belamaskeh.blogfa.com/post/779

دوست دارم نظرتون رو بدونم و با توجه به این که با بلاماسکه خیلی وقت نیست آشنا شدم و دیدم همه ی کامنتا خلاصه و مختصر و مفیده روم نشد اونجا زیاد حرف بزنم. حرفام رو آوردم اینجا. اصولا من جدیدا حرف نزنم احساس منفجر شدن دارم!!!! اینا رو من واسه دل خودم می نویسم. شما مجبور نیستید بخونید.


ادامه حرفام :
یه سر به این مسابقه بلاماسکه - قسمت اول بزنید.

دوست دارم نظرتون رو بدونم و با توجه به این که با بلاماسکه خیلی وقت نیست آشنا شدم و دیدم همه ی کامنتا خلاصه و مختصر و مفیده روم نشد اونجا زیاد حرف بزنم. حرفام رو آوردم اینجا. اصولا من جدیدا حرف نزنم احساس منفجر شدن دارم!!!! اگه احیانا علاقه ای به شنیدن نقد و بررسی هام دارید برید به ادامه حرفام لطفا :)

۱. نمیشناسمشون. عکس هنری جالبیه اما از اون دسته از عکساس که تا راجع به شخص اطلاعات نداشته باشی جذابیت خاصی نداره برا آدم.

۲. عکس یه ذره پسرونه اس بیشتر به نظرم اما نمی دونم چرا برای من یه حس آرامش توی عکس مشخص بود که باعث شد از اون حس بدی هم که می تونست تو عکس باشه چشم پوشی کردم و حتی بهش رای هم دادم! :)

۳. عکس جالبیه اما برای دسکتاپ خیلی شلوغه آخه!

۴. ...

۵. بهش رای دادم اما راستش خیلی دلگیره

۶. خیلی غمگینه

۷. رای سومم :) خوشگله :)

۸. ...

۹. برای دسکتاپ خیلی شلوغه.

۱۰. قشنگه

اینا فقط نظرات شخصی منه و همونطور که گفتم بعضی عکسا ممکنه به خودی خود خوب باشن اما برای دسکتاپ از نظر شخصی من شلوغن. همین :)

 

+ از این مرحله عکس های ۵ و ۷ در گروه ۱۰ عکس برگزیده قرار گرفتند.

+ نوشته شده در  جمعه ۱۵ آذر۱۳۹۲ساعت 21:37  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

نظرات مربوط به قسمت چهارم :

۲۹. ...

۳۰. :) دوسش دارم رای می دم.

۳۱. :) دوسش داشتم. جالب بود.

۳۲. :)خیلی قشنگه اما برای دسکتاپ شلوغه. همین :)

۳۳. خیلی باحال بود :)) ولی بیشتر به خاطر نوع چینش آیکناش :)

۳۴. عالی بود..... داریوش ♥

۳۵. ساده و زیبا

۳۶و ۳۸. بی انصافی بود یه کم که عین هم بودن... من به اونی که واقعی تر بود رای دادم... اونی که آیکن بیشتری داره. این عکس رو دوست دارم :) ساده و زیبا. عکس زمینه ی برنامه ی حسابداری محل کارم همینه :) (البته یه دلیلش هم این بود که برنامهه هر عکسی رو قبول نمی کنه! :| )

۳۷. دل آدم می گیره آخه :(


نظرات مربوط به  قسمت پنجم:

۳۹. قشنگه. رای اولم بود.

۴۰. ...

۴۱. ... فقط ماهشو دوست دارم!

۴۲. ...

۴۳. :) زرافه ♥ عکس سیاه سفید ♥ این عکسو دوست دارم. ساده و زیبا :) رای دوم

۴۴. :))) بامزه است نه؟ رنگش و سادگیش رو دوست داشتم و چینش آیکن هاشو :) رای سوم

۴۵. :)))))) خیلی باحال بود. تنها دلیلی که بهش رای ندادم این بود که "عکس دسکتاپ نبود. البته شاید یه کم بی انصافی کرده باشم. نمی دونم :|

۴۶. :) قشنگ بود :)

۴۷. :) ساده بود. اما راستش یه کوچولو زیای ساده بود. همین :)

 

عکس های ۳۳ و ۳۷ از قسمت چهارم و عکس های ۳۹ و ۴۴ از گروه پنجم به مرحله ی ۱۰ عکس برگزیده راه یافتند.

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۹ آذر۱۳۹۲ساعت 22:29  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


اعلام ۱۰ عکس برگزیده ی مسابقه ی دسکتاپ ها - بلاماسکه 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۱ آذر۱۳۹۲ساعت 21:39  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

  • یاسمین پرنده ی سفید

زمان خیلی چیزا رو تغییر می ده، آدما رو، محیط رو، شرایط زندگی و... بعضی چیزا هست که این تغییرات رو در طول زمان بهمون نشون می ده... مثل وقتایی که میشه تغییر کردنمون رو با نگاهی به آرشیو وبلاگامون ببینیم. مثل نگاه کردن به دست خطمون که بین کتابای دبستانمون می بینیم. مثل آرزوهامون که گاهی رو یه تیکه کاغذ می نوشتیم و بعد از سالها پیداش می کنیم و می فهمیم که چقدر آرزوهامون تغییر کرده یا برعکس. یکی از چیزایی که این تغییرات کوچیک و بزرگ زندگی رو یادمون می آره عکسه. عکسای قدیمی.

عکس های این سری نگاهی داره به آدما در طی زمان... این جور عکسا همیشه برای من خیلی جذابه، دیدن این که آدما به مرور زمان چقدر تغییر می کنن! یا حتی برعکس چقدر سلایقشون همچنان یکسان باقی می مونه که اینو میشه از نوع انتخاب وسایل خونه، جاهایی که عکس انداختن یا حتی لباساشون فهمید. امیدوارم برای شما هم جالب باشه.

نکته: عکس بالا پدر و پسری رو نشون می ده که در سال های ۱۹۸۱ و ۲۰۱۱ موقع پرتاب اولین و آخرین شاتل به فضا در محل پرتاب حضور داشتن :)

+ برای دیدن عکس های بیشتر لطفا به وبلاگ گروهیمون جمــــــ+ـــــع ما مراجعه کنید و عکس های بیشتر رو دراینجا ببینید :)

++ در ضمن دختر دایی گلم "الی" هم پست تازه ای در بخش آشنایی با موسیقی داره که می تونید ازایـــــــــــنــــــــــــجـــــــــا همراهیش کنید.


برچسب‌ها: جمع ماپرنده ی سفیدعکس
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۶ آذر۱۳۹۲ساعت 9:6  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 عکس ها در گذر زمان...بخش : عکس


زمان خیلی چیزا رو تغییر می ده، آدما رو، محیط رو، شرایط زندگی و... بعضی چیزا هست که این تغییرات رو در طول زمان بهمون نشون می ده... مثل وقتایی که میشه تغییر کردنمون رو با نگاهی به آرشیو وبلاگامون ببینیم. مثل نگاه کردن به دست خطمون که بین کتابای دبستانمون می بینیم. مثل آرزوهامون که گاهی رو یه تیکه کاغذ می نوشتیم و بعد از سالها پیداش می کنیم و می فهمیم که چقدر آرزوهامون تغییر کرده یا برعکس. یکی از چیزایی که این تغییرات کوچیک و بزرگ زندگی رو یادمون می آره عکسه. عکسای قدیمی.

عکس های این سری نگاهی داره به آدما در طی زمان... این جور عکسا همیشه برای من خیلی جذابه، دیدن این که آدما به مرور زمان چقدر تغییر می کنن! یا حتی برعکس چقدر سلایقشون همچنان یکسان باقی می مونه که اینو میشه از نوع انتخاب وسایل خونه، جاهایی که عکس انداختن یا حتی لباساشون فهمید. امیدوارم برای شما هم جالب باشه.

امیدوارم شما هم از این سری عکسا خوشتون اومده باشه. منتظر نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما هستم.

و برای اونایی که نمی تونن عکسا رو ببینن:

http://s3.picofile.com/file/8101548150/01.jpg      http://s2.picofile.com/file/8101548200/02.jpg

http://s2.picofile.com/file/8101548392/03.jpg      http://s3.picofile.com/file/8101548442/04.jpg

http://s4.picofile.com/file/8101548542/05.jpg      http://s3.picofile.com/file/8101548668/06.jpg

http://s1.picofile.com/file/8101548792/07.jpg      http://s3.picofile.com/file/8101548892/08.jpg

http://s2.picofile.com/file/8101548992/09.jpg      http://s4.picofile.com/file/8101552126/10.jpg

http://s1.picofile.com/file/8101552168/11.jpg      http://s4.picofile.com/file/8101552234/12.jpg

http://s2.picofile.com/file/8101552334/13.jpg      http://s4.picofile.com/file/8101552976/14.jpg

http://s1.picofile.com/file/8101553084/15.jpg

http://s1.picofile.com/file/8101553618/avalin_o_akharin_shatel.jpg



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , عکس , گذر زمان به روایت تصویر

  • یاسمین پرنده ی سفید

من میونه ی خوبی با رمان های خارجی نداشتم معمولا از خریدنشون اجتناب می کردم چون معمولا اسمای خارجی زودتر از ذهنم خارج میشه و با دیدن هر اسم باید برگردم تا مطمئن بشم که نویسنده داره راجع به کدوم شخصیت صحبت می کنه!!!!(البته مثل این که الان در این مورد حافظه ام خدا رو شکر بهتر شده) اما

این رمان من رو به خوندن رمان های خارجی دیگه علاقه مند کرد. انقدر جذاب و گیرا بود که این کتاب ۴۱۰ صفحه ای رو تقریبا تو ۳ روز خوندم (می گم تقریبا چون مسلما کتاب همش تو دستم نبود و بیشتر عصر یا غروب می تونستم بخونمش + ضمنا صفحه هاش هم یه کم از کتاب های معمولی کوچیک تره ولی نه قطع جیبی)

این همه حرف زدم که بگم این داستان منو دنبال خودش کشوند با وجود این که اول کتاب ذکر شده که این "متن کوتاه شده" ی داستانه و اینجا بود که فهمیدم چرا چارلز دیکنز، " چارلز دیکنز " شده! این رو هم در نظر بگیرید که ما نسخه ی ترجمه شده رو می خونیم... اگه متن رو به صورت مستقیم می خوندیم چی میشد!! (البته خوشبختانه این از اون دست کتابایی بود که من از ترجمه اش خیلی راضی بودم. (ترجمه محسن سلیمانی)

+ تیکه هایی که از این کتاب منو به فکر فروبرد و دوستشون داشتم رو تو "ادامه ی حرفام" آوردم.


ادامه حرفام :

Arezoohaye Bozorg

 

سه روز بعد به شهرمان رفتم, اما چون شب رسیدم, در مهمانسرای "بلوبِر" اتاقی گرفتم تا صبح به روستایمان بروم, ولی خبر بدبخت شدنم به آنجا هم رسیده بود. برای همین رفتار مهمانسرادار این بار کاملا فرق کرده بود: این بار او اتاق خوابی در حیاط به من داد, اتاقی که بین لانه ی کبوترها و درشکه های پست بود. ولی عجیب این بود که راحت خوابیدم و موقع خواب هم همان خواب هایی را دیدم که در اتاق های مجلل مهمانسرا می دیدم! (صفحه ۳۹۸)

*  *  *


صبح روز دوشنبه نامه ای از "بیدی" به دستم رسید که در آن نوشته بود "جو" روز سه شنبه, یعنی روز بعد به دیدنم می آید. از این خبر نه تنها خوشحال نشدم, به قدری مضطرب شدم که حاضر بودم به هر قیمتی شده او را ازآنجا دور نگه دارم.(....) روز سه شنبه "هربرت" و من برای صبحانه چیزهایی را که فکر می کردیم جو دوست دارد خریدیم اما وقتی موقع آمدن "جو" شد دلم می خواست از آنجا فرار کنم. چیزی نگذشت که صدای پای جو را روی پله ها تشخیص دادم, چون چکمه های مهمانی اش گشاد بود و بدجوری از پله ها بالا می آمد.....(صفحه ۱۷۳ و ۱۷۴)

* * *

وقتی من از قبرستان کلیسا به خانه رسیدم دکان بسته بود و "جو" تنها توی آشپزخانه نشسته بود. ما هر دو غمخوار هم بودیم. این بود که جو گفت: "خواهرت خیلی دنبالت گشت. تازه تَرکِه هم دستش بود." خیلی ناراحت شدم. جو دوباره گفت: "خواهرت بلند شد و ترکه را قاپید و با عصبانیت بیرون رفت." من همیشه با جو مثل بچه ی بزرگی که مثل خودم بود رفتار می کردم. گفتم: "خیلی وقت است رفته بیرون؟" گفت: "پنج دقیقه ای میشود. دارد می آید. پشت در قایم شو. زودباش!"
پشت در قایم شدم اما خواهرم در را چهارطاق باز کرد و فهمید پشت در هستم و با چوب به جانم افتاد. آخر سر هم مرا هل داد طرف جو. جو هم مرا بُرد گوشه ی اتاق و یواشکی با پاهایش دورم حصار کشید..... (صفحه ۲۲و ۲۳)

 

کتاب "آرزوهای بزرگ" -  نوشته "چارلز دیکنز" -  ترجمه "محسن سلیمانی"  -  "نشر افق"چاپ ششم سال ۹۱

+ نتیجه اخلاقی این داستان از نظر من:

۱.خیلی یاد ضرب المثل : گَر گِدا معتبر شود، ز خدا بی خبر شود! افتادم.

۲. یاد ضرب المثل : آستین نو بخور پلو هم افتادم!

۳. از خدا خواستم که اگه یه روز بهم ثروتی داد جنبه اش رو هم بده و راستش رو بخواید این رو برای همه ی مردم آرزو کردم.

۴. فهمیدم که بعضی آدما رو تو روزای سختی میشه شناخت و بعضیا رو با رسیدن به ثروت!

۵. فهمیدم که چقدر تَصَوُراتِ ما میتونه روی مسیر زندگیمون تاثیر بذاره و حتی تغییرش بده!


برچسب‌ها: آرزوهای بزرگچارلز دیکنزمحسن سلیمانی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۷ آبان۱۳۹۲ساعت 21:56  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد... کتابیه که از نامه های یک مادر به کودک زاده نشده اش شکل گرفته. من خوندن این کتاب رو نه پیشنهاد می کنم، نه می گم نخونیدش. انتظار چیز بهتری ازش داشتم اما نمی تونم بگم کتاب بدی بود. من همه ی کتابای مرتبط با یغما رو دوست دارم ;)

از این به بعد دوست دارم یه یادگاری از کتابایی که می خونم رو اینجا داشته باشم ولی از اونجایی که در جایگاهی نیستم که کتاب ها رو نقد کنم فقط از تجربیات شخصی خودم می نویسم. یه مدته تیکه های محبوبم رو تو کامپوتر "سیو" می کنم. امروز با خودم فکر کردم که دوست دارم این تجربیات رو با شماها هم شریک بشم :)

لطفا به "ادامه ی حرفام" توجه کنید :)


ادامه حرفام :

Oriana Fallaci - Yaghma Golrouee

حتما از مادرم خوشت می آد. با اون, تو دو تا مادر داری و این یه ثروت بزرگه. از اون خوشت می آد چون اعتقاد داره بدون بچه ها دنیا به آخر میرسه!  از اون خوشت می آد چون تپل و مهربونه و یه شکم نرم داره که می تونی روش بشینی و دستای چاقی که می تونه باهاش تورو نگه داره. زنگ هزار تا زنگوله تو صدای خنده هاشه. هیچوقت نفهمیدم چه طور این جوری می خنده ولی فکر می کنم دلیلش گریه کردنای زیادشه! فقط کسایی که زیاد گریه می کنن می تونن قدر قشنگیای زندگی رو بدونن و خوب بخندن! گریه کردن آسونه و خندیدن سخت! خیلی زود اینو می فهمی. وقتِ برخوردت با دنیا یه گریه ی طول و دراز سر می دی و بعدش هم تا چند وقت غیر گریه کاری ازت بر نمی آد......

صفحه 40 از کتاب "نامه به کودکی که هرگز زاده نشد"
نوشته "اوریانا فلاچی" و ترجمه ی "یغما گلرویی" از انتشارات "دارینوش"


برچسب‌ها: نامه به کودکی که هرگز زاده نشداوریانا فالاچییغما گلرویی
+ نوشته شده در  جمعه ۲۴ آبان۱۳۹۲ساعت 18:26  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

 

 

نوشتاری به بهانه پایان سریال پژمان و دوستی دوستانه وحید

و تشکر از دوستان همیشه همراه


ادامه حرفام



سریال پژمان سریالی بود که بعد از سالها منو با تلویزیون آشتی داد... با شوق پای تلویزیون مینشستم و خاطرات سال های نه چندان دوری رو دوره می کردم که با شوقی بیشتر پای مسابقات فوتبال مینشستم و بازی ها رو دنبال می کردم... یاد خاطرات کل کل های قرمز و آبی دوران مدرسه... یاد روزنامه هایی که هر روز می خریدیم... یاد روزایی افتادم که کسایی رو وارد زندگیم کرد که رفتنی نیستن خدا رو شکر یا کسایی که دیگه نیستن اما خاطراتشون همیشه همراهمه... روزایی که خاطرات تلخ و شیرین زیادی با خودش داشت... یاد اکران خصوصی روزنامه ی البرز برای فیلم گرگ و میش که اتفاقا پژمان جمشیدی رو اونجا دیدم... و علی انصاریان نازنین و وحید شمسایی و...

بگذریم از این که به نظر می اومد سروش صحت استقلالی باشه، چون اینجا هم مثل بازی های اون دوران بعضی جاها سر پرسپولیسیا رو با پنبه می بریدن اما سریال جالبی بود و خیلی جاها حرفای زیر پوستی جالبی در قالب حرفای ورزشی داشت. خلاصه راضی بودم ازش :)

 

اما چیزی که می خواستم راجع بهش بنویسم در واقع این بود:

راستش رو بخواید بعضی وقتا به پژمان حسودیم میشد که دوست خوبی مثل وحید داره! دوره های مختلفی رو تو زندگیم تجربه کردم و دوستای خیلی زیادی داشتم و دارم... خدا رو شکر دوستای خوبی هم داشتم... دوستایی که "اِاِاِاِاِاِی" هر از گاهی از هم سراغی می گیریم... دوستایی که بعد از مدت ها هم وقتی به هم میرسیم هنوز حرفی واسه گفتن داریم... واسه همینم از خدا ممنونم...(البته حساب دوستایی که دیگه عضوی از خانواده هستن و انگار از اول بودن که جداس.... اونا دیگه دوست نیستن) اما وحید دوست جالبی بود... حتی حاضر شد به خاطر پژمان منافع خودش رو نادیده بگیره (کاری به درست یا غلط بودن کارش ندارم) پژمان خیلی جاها ضایع اش می کرد اما وحید خالصانه پژمان رو دوست داشت نه به خاطر پول و شهرت و جایگاه و... خیلی خوبه که آدم همیشه همچین دوستایی تو زدگیش داشته باشه :) یعنی هر چی از این دوستا داشته باشی بازم کمه :) (البته آدم هم باید همیشه قدر این جور دوستا رو بدونه وگرنه دوستی یک طرفه که فایده نداره) دیدن این رابطه ها حتی توی فیلم ها هم قشنگه :)

سرتون رو درد آوردم... همیشه گفتم بازم می گم... من اینجا دوستای کمی دارم(منظورم تو دنیای مجازیه) اما دلم خوشه به این که دوستای خوبی دارم... اینجا دوستایی دارم که بدون انتظار، جاهایی که به کمکشون احتیاج داشتم هر کمکی که ازشون بر می اومد رو ازم دریغ نکردن و از همه مهم تر این که کنارم بودن.

یکی از نمونه های کمک شما دوستان رو در در این پست شاهد بودم. سر این پروژه حامد رو خیلی اذیت کردم... طفلی تجربیاتش رو با دقت و حوصله در اختیارم گذاشت... یا همین محسن بنده خدا که از دست سوالای فنی و اینترنتی و رایانه ای من آسایش نداره... تازه اینا فقط نمونه هاشه... به هر حال از همین جا دوباره از همه ی شماهایی که همیشه همراهم بودید ممنونم... به خصوص اونایی که تو پر کردن پرسشنامه ها بهم کمک کردید... گفته بودم بهتون نمره ی پروژه ام ۲۰ شد؟ ممنونم از  همه شما ممنونم که هستید :)


+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ آبان۱۳۹۲ساعت 23:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

سلام

پست پیش رو خاطره ای ه از یه مسافرت نه چندان خوب... اگه حوصله دارید در "ادامه ی حرفام" باهام همراه باشید... اگر نه فقط این نصیحت رو از من در حافظه داشته باشید که اگر مجبور نیستید ترجیحا در طول تاریکی شب از آزادراه قزوین رشت برای رفتن به جایی استفاده نکنید. چون این آزادراه اصلا روشنایی نداره. یه نمونه عکس ازش در ادامه مطلب داریم.

لطفا برای شفای همه ی بیماران دعا کنید. آرزوی همیشگی من سلامتی و شادی شماست


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۹ آبان۱۳۹۲ساعت 14:39  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

سلاااااام به همگی :) امروز تهران بارون اومد :) منم که عاشق بارون... بهونه ی لازم رو پیدا کردم برای به اشتراک گذاشتن این آهنگ با شما.

من چند وقت پیش این ترانه رو تو کتاب "بی سرزمین تر از باد" یغماگلرویی خوندم و با وجود این که متاسفانه یا خوشبختانه تجربیاتی که شاعر تو شعر آورده تجربیات من نبوده اما خیلی ازش خوشم اومد و همون موقع با خودم گفتم کاش یکی این ترانه رو می خوند...

چند وقتی گذشت و یک روز که تو اینترنت دنبال ترانه هایی می گشتم که خواننده های مختلف گم نام یا پرآوازه از این ترانه سرای دوست داشتنی خوندن به ترانه ای رسیدم به اسم "شب بارونی" با صدای "مجتبی حسنعلی" من ایشون رو نمیشناسم اما به نظرم اجراشون خوب بود.

امیدوارم شما هم بخونید و بشنوید و لذت ببرید.

+ لطفا برید به "ادامه ی حرفام"

این ترانه ی جدید رو هم از وبلاگ "هیسسسِ" نازنین دانلود کنید و لذت ببرید. من که خوشم اومد (البته اگه اون قسمت مربوط به سیگار رو نادیده بگیرید) لینکش رو یه کم نامحسوس گذاشته... دقیقا زیر تیتر همون که با رنگ نارجی نوشته شده "نگرانتم-فرزاد فرزین" لینک دانلوده :)


برچسب‌ها: یغما گلروییترانه های بارانی
ادامه حرفام :

دانلود ترانه شب بارونی - مجتبی حسنعلی

 

شــب بـارونـی تهرون، شـب نـمـنــاک تــرانـه اس

شـب رگــبـــار عــزیــــز خــاطـــرات عــاشـقـانه اس

پـَرســه ی مـنـُو تـو بـا هـم، تو محله های شمرون

نـــقــره ریــزِ خـنـده ی تـو، زیــرِ قـطـره هـای بـارون

کوچه های تنگ تجریش، پرسه های خیس دربند

رو لبِ تــو زنــده مـی شد، خط جـادویی لــبـخـنـد

می دویدیم زیــرِ بـارون، زنــدگی تو مُـشتِ مـا بود

هــر نـگـاهِ تــو شـــروعِ یـکـی از تـــرانـــه هــا بـود

چــــتـــــر مــــن روسَــــریِ تــــو...چـــتـــر تــو، بــارونـی من

پـــرســـه هـــامــون دیــدنــی بـود، ای هـمیشگی ترین زن!

بی تــــو کـوچـه های تـــهـــرون، لایــق پـرسه زدن نـیـست

غیر از این سایه ی خسته کسی هم پرسه ی من نیست

دوتــایی دم مـی گـرفـتـیــم شـعـــرِ آهنگایِ دورو

صـدای مـا تازه می کرد کوچه های سـوت و کورو

"وقتی دلگیری و تنها"... "بوی موهات زیر بارون"...

"مـیـوِن ایـن هـمـه کوچه"... "ساحِلِ غمِ" فریدون

"ای سوارِ اسبِ ابلق"... "یه شبِ مـهـتاب" فرهاد

"واسه تو قدِ یه برگم"... یا فروغی شـعـر "شـیـاد"

حــالا اون مــحـلــه هـــا رو پــَرسه می زنم دوباره

بی تو تهرون چه غریبه اس، تو دلم بارون می باره

چــــتـــــر مــــن روسَــــریِ تــــو...چـــتـــر تــو، بــارونـی من

پـــرســـه هـــامــون دیــدنــی بـود، ای هـمیشگی ترین زن!

بی تــــو کـوچـه های تـــهـــرون، لایــق پـرسه زدن نـیـست

غیر از این سایه ی خسته کسی هم پرسه ی من نیست

 

یغما گلرویی- از کتاب "بی سرزمین تر از باد"

انتشارات داریـــنـــــوش

+ نوشته شده در  شنبه ۱۱ آبان۱۳۹۲ساعت 19:52  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
چند تا لینک براتون می ذارم اگه دوست دارید سر بزنید:

اولین ویندوز چه شکلی بوده؟                                بابان مجری معروف دهه 60 و 70

 

+ نوشته شده در  جمعه ۲۴ آبان۱۳۹۲ساعت 20:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

چند روز پیش یه بنده خدایی یه سوالی مطرح کرد که فکرم رو خیلی مشغول کرد:

اگه ما به بهشت اعتقاد داریم و اگه اعتقاد داریم که جای امام حسین و یارانش تو بهشته... پس چرا عزاداری؟ چرا گریه؟ اونم اینطوری! با این همه سر و صدا که آسایش رو می گیره از مریضا و کسایی که باید استراحت کنن. حالا دیگه از آبروبری هایی که به طرق مختلف سر صف نذری صورت می گیره و آدم رو به فکر فرو میبره که "آیا ما واقعا وارثان فرهنگ بزرگواری و بخشش کوروشیم؟!!!" می گذرم و چیزی نمی گم(؟!) چرا ما جماعتی هستیم که تو هیچ چیزی حد نگه نمی داریم؟ از یه طرف دیگه هم که یک سری از دوستان ماه محرم رو با همایش مُد اشتباه می گیرن! نه به این شوری شور... نه به اون بی نمکی! همین که سعی کنیم آدم خوبی باشیم و به کسی ظلم نکنیم و حق کسی رو نخوریم و مزاحم آسایش دیگران نشیم کافی نیست؟

 

آقای هنوز تو دو جمله حرف دل منو زد! که باعث شد این لینک رو به پستم اضافه کنم:



زمانی انتظار داشته باش به مقدساتت احترام بذارم

که همون مقدسات به آرامش و آسایش من احترام میذارن

هنوز نوشت : گفتنی کم نیست ولی چه فایده !

+  بیست و دوم آبان ۱۳۹۲ ساعت 1:48   |  نظرات


+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ آبان۱۳۹۲ساعت 20:46  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

متنفرم از این که ناخواسته وارد جریان هایی بشم که به من ربطی نداره. احساس بدی بهم دست می ده. از خودم بدم می آد که نمی تونم خیلی راحت بگم: "نه! به من مربوط نیست" از خودم بدم می آد.


برچسب‌ها: به من چه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ آبان۱۳۹۲ساعت 17:46  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

در جهان فرمان "کوروش" اولین منشور بود                    سر به تعظیمش سراسر بابل و عاشور بود

سینه ی اسپارت را تا قلب یونان چاک کرد                    پشت بـخت النـصر را ساییده و بر خاک کرد

 

روز جهانی کوروش بزرگ گرامی باد

+شعر از شاهکار بینش پژوه

+ نوشته شده در  سه شنبه ۷ آبان۱۳۹۲ساعت 19:20  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

آقا من دیشب خودم با همین دستای خودم "جمع ما" رو به روز کردم... بعد اون وقت تو فهرست دوستان به روزرسانی اش رو زده:

                             شش روز پیش!!!!!!!! دیگه چه خبر؟! :|


برچسب‌ها: ایرادات بلاگفا
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ آبان۱۳۹۲ساعت 18:50  توسط شقایق و یاس 

میشه یکی بیاد بگه تو این بلاگفا چه خبره؟

بی خبر، روز تعطیل، که ما تو خونه نشستیم و امیدمون به گذروندن اوقات بی کاریمون تو اینترنته، کرکره ی سایت رو میکشن پایین... بعد از یکی دو روز تازه تابلوی "ادمین ها مشغول کارند" و "جاده در دست احداث است" و... آویزون می کنن رو سر در سایت! تازه باز تو همون روزها هم که می نوشتن دسترسی برای "ساعاتی" امکان پذیر نمی باشد... من نمی تونستم برم تو سایت اما همون روز دختر داییم می گفت که کامنتاش رو تایید کرده.

اینم از امروز! که صبح خواهرم نمی تونست وارد شه... الانم من اومدم بعد از دو سه بار که کلا منکر شد که بنده کابر و عضو زیرمجموعه ی این سایت محترم هستم... درست لحظه ای که داشتم برای پشتیبانی ایمیل می فرستادم و می خواستم عین پیغام خطا رو براش کپی کنم، دیدم که صفحه ام رو باز کرد.

آقای مدیر.... این چه وضعیه آخه؟! یعنی قرار نیست تو بخش اخبار سایت دلیل این اختلالات رو مشخص کنید تا ما بفهمیم اون "افزودن امکاناتی" که روز جمعه ازش حرف می زدید کدومه که ما نمی بینیم؟

با تشکر:)


برچسب‌ها: اختلالات در بلاگفا
+ نوشته شده در  یکشنبه ۵ آبان۱۳۹۲ساعت 17:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام دوستان

عید غدیرتون مبارک. من این عید رو بین اعیاد مذهبی بیشتر از بقیه دوست دارم. شایدهم دلیلش این باشه که سالگرد قمری ازدواج پدر و مادرمه :)

چون روز عیده، براتون یه آهنگ شاد رو گذاشتم تو "ادامه ی حرفام" که دانلود کنید و ازش لذت ببرید :) من که قبل از دونستن ترجمه اش کلی باهاش عشق می کردم ولی ترجمه اش رو هم اینجا گذاشتم براتون. آهنگی است به اسم "من علمک" از مهدی یراحی خواننده ی خوب جنوبی کشورمون. برای تبلیغات بیشتر بگم که ظاهرا تنظیمش از امید حاجیلی بوده :)

 

+دوستان! آیا دیشب(سه شنبه) شما هم برای وردود و استفاده از بلاگفا دچار مشکل بودید یا فقط منم که باید اینترنتم رو بدم و جاش خروس قندی بخرم! :| یکی دو جا کامنت هم گذاشتم اما بعد از ارسال نظر دوباره صفحه ی اصلی رو نشونم داد. حالا نمی دونم کامنتام رو ثبت کرد براتون یا نه؟ :(

ادامه حرفام :
متن آهنگ من علمک از مهدی یراحی
 
من عللمک ترمی السهم یا حلو بعیونک یا حلو بعیونک
 ای زیبا کی(چه کسی) به تو یاد داد که با چشمانت مثل نیزه شکار کنی؟
 
 یا ریت کل اهل الهوا مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 ای کاش همه عشاق(اهل عشق) تو رو مثل من دوست داشته باشن
 
 اسحرت قلبی و صرت حبی
 قلبم رو جادو کردی و عشق من شدی
 
 ابد ما خونک وداعت عیونک
 به دو چشمانت قسم هیچ وقت(تا ابد) به تو خیانت نمیکنم
 
 یا ریت کل اهل البلد مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 امیدوارم تموم مردم شهر(کشور) مثل من تو رو دوست داشته باشن
 
 و ان طیر بجناح العشق عالی
 با هم با بالهای عشق اوج میگیریم و پرواز میکنیم
 
 وانعیش انا ویاک للتالی
 ومنو تو همیشه و تا ابد با هم زندگی میکنیم و
 
 اش ما تقول الناس من بالی
 وهرچی که مردم از وضعیت من بگن مهم نیست
 
 والعشق بس ویاک یا حلالی
 وعشق برای من فقط با تو شیرین و دلچسبه


 من عللمک ترمی السهم یا حلو بعیونک یا حلو بعیونک
 ای زیبا کی(چه کسی) به تو یاد داد که با چشمانت مثل نیزه شکار کنی؟
 
 یا ریت کل اهل الهوا مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 امیدوارم همه عشاق(اهل عشق) تو رو مثل من دوست داشته باشن
 
اسحرت قلبی و صرت حبی
 قلبم رو جادو کردی و عشق من شدی
 
ابد ما خونک وداعت عیونک
 به دو چشمانت قسم هیچ وقت(تا ابد) به تو خیانت نمیکنم
 
یا ریت کل اهل البلد مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 امیدوارم تموم مردم شهر(کشور) مثل من تو رو دوست داشته باشن

کپی پیست ترجمه از اینجا

و برای دانـــــــــلــــــــــــود این ترانه ی شاد و دل نشین ایـــــنــــــجــــــــــا را کلیک کنید و لذت ببرید.


برچسب‌ها: غدیرآهنگ من علمک از مهدی یراحی

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲ آبان۱۳۹۲ساعت 12:9  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید