پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

اولین شکست عشقیمو زمانی خوردم که بابا تلفنی بهم گفت که برام مسواک برقی خریده و من با همون سن و سال کم و شوق و ذوق کودکانه منتظر بودم تا مسواکی دستم برسه که مثل کارتونای پلنگ صورتی میزنمش به برق و اون خودش دندونامو میشوره و امیدوار بودم مثل مسواک "پینک پنتر" باهام لج نکنه:))) اما... غافل از این که علم فقط تا اندازه ای پیشرفت کرده که فقط میتونه به جای یه وسیله ی سبک یه چیز سنگینتر بده به دستت تا تو مجبور نباشی دست مبارک رو زیاد تکون بدی!

از همینجا خسته نباشید جانانه ای به سازندگانش میگم:| باشد که رستگار شوید!

  • یاسمین پرنده ی سفید

اتوبان باقری بیشتر بهش می آد چند تا خروجی و دور برگردون باشه که به وسیله ی یه مسیر آسفالته به هم وصل شدن:/ کجاش اتوبانه آخه؟:/

  • یاسمین پرنده ی سفید

یه دوست امروز تو تلگرام برام کامنت فرستاد. نوشته بود که مشغول بوده و نتونسته زودتر کامنت بده. نوشته بود با ۵۰ روز تاخیر تولدت رو تبریک میگم.

براش نوشتم که همیشه یکی از بامعرفت ترین رفیقام بوده و این که نتونسته زودتر بهم کامنت بده ذره ای از معرفتش رو تو دلم کم نمیکنه. و این جمله رو از صمیم قلبم براش نوشتم.


امروز داشتم جزوه ها و برگه های قدیمیم رو دور میریختم. بعضی نوشته ها برام خیلی جالب بودن. یه برگه پیدا کردم که به سبک اون روزام اسم تمام کسایی که جواب تبریک فلان مناسبتی که براشون با اس ام اس فرستاده بودم رو داده بودن رو علامت زده بودم... همون روزایی که هنوز به کمیت ها اهمیت میدادم. همون روزایی که جلوی اسم کسایی که تولدم رو تبریک گفتن تیک میزدم!

روزگار چیز جالبیه... آدم هر چی بزرگتر میشه چقدر تغییر میکنه! خیلی طول نکشید تا بفهمم کسی که وقتی میبینه حالم خرابه ۱۱شب خودشو میرسونه بهم و تنها چیزی که برای خوشحال کردنم پیدا کرده بوده برچسب موبایله بیشتر از کسی دوستم داره که از روی وظیفه سالی یک بار تولدم رو تبریک میگه!

قدر کسایی که به فکر "لبخندای واقعی"اتونن رو بدونید:)

  • یاسمین پرنده ی سفید
احساس عاشق شدن, مثل اولین باری می مونه که موقع رانندگی می خوای بری دنده ی 5! :|
  • یاسمین پرنده ی سفید

گفتن جمله ی "دوستت دارم" یکی از سخت ترین کارای دنیاس... به خصوص وقتی نمیدونی تا کی می مونه...

شاید واسه همینه که پاش که بیفته راحت میتونی به مادر، پدر، خواهر یا برادرت بگی که دوسشون داری... اما واسه دیگران به این راحتی نیست.

نمیدونم بعضیا چطور میتونن به راحتی ادعا کنن! چطور واسشون به همین راحتیه؟! "دوستت دارم" حرمت داره...

  • یاسمین پرنده ی سفید

میدونی رفیق؟ خدا بعضی آدما رو فرستاده تا به دیگران راه های رسیدن به آرامش رو یاد بدن. تا به دیگران یاد بدن که چطوری میشه تو اوج زندگی های ماشینیِ امروز, واسه پناه بردن از مشکلاتشون به سمت آرامش, تو رویاهاشون یه جای دنج واسه خودشون بسازن, جایی که خوشحالشون کنه, جایی که حالشون رو خوب کنه.

می دونی رفیق؟ همه ی آدما این کارو بلد نیستن و اونایی که بلدن یه نعمتن! شاید تو برگشتی تا به من یاد بدی وسط یه روز شلوغ که لبخند زدن یادم رفته برم کنار یه آبشار بلند یا برم توی اون غار, کنار دریاچه ی لبخندمون ازش سنگای رنگی و ستاره بردارم!

می دونی رفیق؟ بعضی از آدما ازت سوال نمی کنن... وقتی چیزی می پرسن حتی اگه نخوای بهشون جواب بدی... بازم درکت می کنن... بازم می گن دردت رو می فهمن... و "می فهمن!" تو از اون دسته از آدمایی! بودن آدمایی مثل تو, تو زندگی هر کسی یه معجزه اس! :) 

خوشحالم که برگشتی... خوشحالم که هستی... خوشحالم که دارمت... زندگیت پر از شادی رفیق :) 


+ دیرکرد این پست رو بذار به پای ذهن شلوغی که نوشتن سختش شده بود تو این چند روز... تولدت مبارک :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

داشت خاطراتش رو برام مرور میکرد. حرفایی که زده بود و چیزایی که شنیده بود رو میگفت. ولی تو نگاهش یه غمی بود! حرفاش رو با ذوق می گفت, لبخند رو لبش بود, با هیجان حرف می زد؛ اما... یه غمی تو چشماش بود! نگاش کردم گفتم پس این غم چیه تو صورتته؟

بهم گفت: می دونی؟ عشق چیز عجیبیه... در عین حال که خوشی زیادی میریزه تو دلت, شور و هیجان خاصی می آره تو زندگیت, روزاتو قشنگ می کنه... یه غم بزرگ با خودش داره... می دونی این غم کِی بیشتر می شه؟ وقتی که تمام احساست یه سمت میره ولی منطقت قبولش نمیکنه. منطق همیشه کار آدمو خراب میکنه! نمی ذاره حال احساست خوب باشه. اما احساست هی زور میزنه تا حالش رو خوب کنه... همین!

  • یاسمین پرنده ی سفید

رفتم تو مغازه گفتم میخوام یه مشورت کنم. گفت بفرمایید. گفتم تو قیمت ۸۰۰ ؛ ۹۰۰ تومن شما باشی الجی میخری؛ اچ تی سی یا سامسونگ.

بدون فکر کردن گفت اچ تی سی

گفتم چرا؟ امکانات الجی که خیلی بهتره. من جی۲مینی داشتم خیلی هم راضی بودم.

با اعتماد به نفس گفت: با اچ تی سی کار کردی؟

گفتم چند روزه دارم کار میکنم.

گفت خب هنوز عادت نداری بهش(و همچنان با خونسردی و اعتماد به نفس نگام کرد)

گفتم اصلا قضیه عادت نیست. یه مثال ساده میزنم. دوربین الجی لرزشگیر داره اما اچ تی سی نداره. بارها پیش اومده من پشت فرمون عکس گرفتم اما با این نمیشه.

نگاه کرد و گفت... آره خب... با مٍن ٍمن ادامه داد... بستگی داره چه توقعی از گوشی داشته باشی خب!

گفتم آقا این دیگه یه چیز ساده است.

دوباره قیافه خونسرد گرفت و گفت:ولی سامسونگ این قابلیت رو داره.

گفتم خب پس بین الجی و سامسونگ و اچ تی سی؟

گفت سامسونگ

من: :/

الجی: :(

اچ تی سی: :x


+نتیجه گیری شخصی۱: الجی خوب است. اچ تی سی خر است!

+نتیجه گیری شخصی ۲: وقتی چیزی از روز اول به دلت ننشست نگیرش! حتی اگه همه با اطمینان گفتن خوبه:/

  • یاسمین پرنده ی سفید

یه وقتایی شنیدن یه آهنگ تو رو پرت میکنه تو عمق خاطراتت! یاد جایی, کسی, لحظه ای یا روزی می اندازدت... جوری که دیگه حس نمیکنی پشت فرمون نشستی یا با یه هندزفری تو گوشت دستاتو کردی تو جیب کاپشنتو داری تو هوای سرد پیاده گز میکنی.

یهو یه جوری آرومت میکنه که یادت میره همیشه عادت داشتی وقتی پشت فرمونی آهنگ رو با خواننده داد بزنی یا وقتی پیاده ای لااقل زمزمه اش کنی... گوش میکنی... گوش میکنی و تنها چیزی که دلت میخواد اینه که اون آهنگ رو دوباره و سه باره و ده باره گوش کنی و یاد اون لحظه هایی که گذروندی بیفتی... آهنگه یه جوری آرومت میکنه که دیگه برات مهم نیست راننده ی ماشین جلویی چقدر بد میرونه یا عابر پیاده ای که از کنارت رد میشه بهت تنه میزنه بدون این که عذرخواهی کنه....

بعضی آهنگا آدمو غرق میکنن... بعضیاشون #حس_خوبی دارن اما بعضیا انقدر غرقت میکنن که حتی تحمل شنیدنشونم نداری!!!!!!

  • یاسمین پرنده ی سفید
میگه: اگه مدرک داشتم شرکت X اون زمان از خداش بود من براشون کار کنم... حقوق خوبی هم می داد اما من با این که کارم خوب بود همیشه چوب مدرک نداشته ام رو خوردم.
میگه: اگه 4سال پیش که وقت سفارت گرفته بودم دقیقا تو همون هفته روابطمون با فلان کشور بد نمی شد... امروز اوضاع زندگیمون خیلی فرق داشت!
میگه: اگه 40 سال پیش که تو اون آزمون استخدامی بالاترین رتبه رو گرفته بودم. اون آقا منو کنار نکشیده بود و نمی گفت که "این سازمان جای آدمایی مثل تو نیست شما اینجا حیف میشی" و پرونده ام رو گم و گور نکرده بود منم امروز مثل X و Y بازنشست شده بودم و زندگیم کلی فرق داشت.
میگه: اگه اون سال پدرم من رو به زور به فلانی شوهر نداده بود؛ این همه سال مجبور نبودم تحملش کنم.
میگه: اگه همون اول که مهاجرت کرده بودم شاید اگه وکیل اولم نمی مُرد تا حالا صدبار کارم درست شده بود.
میگه: اگه پدرم اون سالی که شریکش به اندازه ی پول دوتا آپارتمان سرش کلاه گذاشت, رو حساب فامیلی ازش نگذشته بود و دنبال حق و حقوقش رو می گرفت زندگیمون از این رو به اون رو میشد و این همه سال سختی نمی کشیدیم.
میگه: اگه...

حرفاشون رو گوش می دم... کنار هم می ذارمشون و با خودم فکر می کنم... دنیا پر از این "اگه"هاس... "اگه"هایی که اکثرشون از کنترل ما خارجن... "اگه"هایی که زندگیامون رو از این رو به اون رو می کنن... "اگه"هایی که آدم همیشه با خودش فکر می کنه اگه جور دیگه ای پیش می رفت چی میشد! و چقدر بده آدم همش یاد چیزایی بیفته که همیشه از کنترلش خارج بوده.
  • یاسمین پرنده ی سفید