پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۵۰۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پرنده ی سفید» ثبت شده است

تو کلاس زبان در مورد سلامتی و ورزش و... صحبت میکردیم. بحث که پیش میرفت یه جا معلم پرسید: اگه قطع عضو بشی یا کور یا کر... می تونی امیدت رو حفظ کنی و فعالیت هایی که دوست داری رو ادامه بدی؟ به نوبت حرف میزدیم اما من در تمام مدت داشتم عمیقا به این مساله فکر می کردم. این که چقدر تو شرایط سخت می تونیم قوی یا آسیب پذیر باشیم. این که چقدر راحت همه چیز می تونه تو یه چشم به هم زدن از این رو به اون رو بشه!

یکی گفت: وقتی 18سالم بود تصادف کردم و یه مدت طولانی نمی تونستم راه برم. بعد از مدت ها وقتی تونستم دوباره راه برم تغییر کرده بودم. دیگه اون آدم عجول سابق نبودم. قبل از هر حرفی فکر می کردم.

گاهی یه حادثه فارغ از بزرگ یا کوچیک بودنش واقعا می تونه شخصیت آدم رو تغییر بده.


+یه روز خیلی وقت پیش(شاید حدود 6 سال) یادمه حامد تو وبلاگِ بلاگفاش خواسته بود که نظرمون رو راجع به مرگ بنویسیم. نتونستم پستش رو پیدا کنم تا ببینم دقیقا در جوابش چی نوشته بودم اما می دونم که چیزی خارج از این پست نبوده :) برای خودم هم نگاه کردن به اون روزام جالبه :)) گفتم یه فلش بک هم به قدیمای این خونه بزنم :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

از زمانی که دوست صمیمی ام به فاصله ی یک سال پدر و مادرش رو از دست داد، دیگه نمی تونم و دست و دلم نمی ره که برای روز مادر و پدر تو شبکه های اجتماعیم چیزی بنویسم... خدا همه ی پدر و مادرا رو سلامت نگه داره و رفته ها رو ببخشه و بیامرزه. روحشون شاد


+خانوم های نازنین روزتون مبارک :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

زیاد راه رفته بودم. دستام پر بود و حسابی خسته بودم. مسیر کوتاهی بود بین دو تا خیابون اصلی که همیشه پیاده میرفتم. اونقدر طولانی نبود که کسی بخواد تاکسی سوار شه. اما انقدر خسته بودم که آروم زمزمه کردم: "خدایا... یعنی نمیشه یه نفر پیدا شه این دو قدم راه رو منو برسونه؟" هنوز جمله ام تموم نشده بود که یه ماشین هیوندای زرشکی کنارم سرعتش رو کم کرد. عکس العمل طبیعی بدنم این بود که سمتش نگاه کردم. صورتش رو درست ندیدم اما معلوم بود میانساله. من به راهم ادامه دادم و دیدم چند قدم جلوتر جایی که وسط خیابون نباشه ماشین رو نگه داشته. نزدیک که شدم، گفت: "سلام. می خوای برسونمت؟" خسته بودم. واقعا به زور خودم رو راه می‌بردم. سرم رو انداختم پایین و به راهم ادامه دادم. این بار حتی نگاهش هم نکردم. اونم راهش رو گرفت و رفت.

این اتفاقیه که ممکنه روزانه برای خیلی از خانوما پیش بیاد و متاسفانه این جور برخوردهای اعصاب خورد کن دیگه یه چیز عادی شده. اما همه ی اینا رو ننوشتم که ناله کنم. این اتفاق بهم یادآوری کرد که چقدر مهمه که گاهی حواسمون جمع باشه که داریم از کائنات چی طلب میکنیم. اون چیزی نبود که من میخواستم؛ اما چیزی بود که به زبون آوردم! چیزی بود که درخواست کردم!

لیست آرزوهاتون رو دوباره نگاه کنید. از خودتون بپرسید اون چیزی که طلب میکنید؛ واقعا همون چیزیه که می خواید؟ :)


  • یاسمین پرنده ی سفید
1/گریه ام گرفته بود. گفتم "من هیچوقت حسابدار خوبی نمیشم. بی دقتی رهام نمیکنه. سوتی های بزرگ نمیدم. اما زیاد سوتی میدم." نگام کرد گفت "مشکلِ تو حسابداری نیست. مشکل درونته باید اونو پیدا کنی. اشتباه همیشه اتفاق می افته. اگه نگاهت رو تغییر ندی فرقی نمیکنه اگه فروشنده هم بشی باز میگی: من فروشنده ی خوبی نمیشم چون..."
2/دیروز کیفم رو کلا تو شرکت جا گذاشتم و رفتم خونه. صبح هر چی گشتم دنبالش پیداش نکردم. دیرم شده بود. بدون کیف راه افتادم سمت شرکت. رسیدم سر کار دیدم همون جای همیشگی کنار میز کارمه!
3/شب تا ساعت دو خوابم نمیبره اما شیش صبح بیدار میشم ولی دلم نمی خواد از جام بلند شم. اگه مجبور نباشم کل روز رو تو تخت می مونم و سقف رو نگاه می کنم. بیخوابی سر درد رو بهم هدیه داده و من هر روز از خدا می پرسم: تو هم با من نبودی؟!
4/خسته ام. تنها امیدم به اینه که بعد از دفاع شاید بتونم یه نفس راحت بکشم و بعد ساعت ها بی دغدغه برم تو همون پارک همیشگی بشینم و فقط به حوض مرکزی پارک نگاه کنم... مثل روزهای قبل از تو! مثل روزهای دلگیر شدنم از تو... مثل این روزهای بی تو!

و تمام این حرف ها فقط پریشون گویی های یه ذهنِ خسته ی بی خوابه...
  • یاسمین پرنده ی سفید

سلام.

روزی که تصمیم گرفتیم رادیو را راه بندازیم؛ اولین هدفمون این بود که شور و شوق رو به دنیای وبلاگ نویس هایی که بعد از طوفان بلاگفا حال و حوصله ی نوشتن رو از دست داده بودن برگردونیم. نمی دونم چقدر موفق بودیم اما... الان به کمک شما نیاز داریم. چون این رادیو به خاطر وجود شماست که پابرجاست پس لطفا ما رو از نظرات خودتون آگاه کنید. بهمون بگید که کدوم بخش از برنامه های رادیو رو بیشتر دوست دارید؟ اخبار, مینیمال, معرفی کتاب, معرفی وبلاگ, مصاحبه, پست کوتاه, پادکست و ویژه برنامه, شعر و ادبیات و پست خوانی هامون؟
به کانال و وبلاگمون سر بزنید. رای بدید و پیشنهاداتتون رو برای بهتر شدن برنامه ها بهمون بگید.

نظرسنجی رادیو

  • یاسمین پرنده ی سفید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۱۶
  • یاسمین پرنده ی سفید
بارون شدت گرفته بود. رفتم کنار پنجره. شنیده بودم که اگه موقع بارون دعا کنی دعات برآورده میشه. با ذوق آسمون رو نگاه کردم و اول از همه اسم تو رو آوردم. دعا کردم. برای خودم. برای تو, برای دوستامون :) برای همه ی کسایی که تو سختیا و شیرینی ها کنارمون بودن :) از خدا خواستم بهترین ها بیان تو زندگیمون تا همدیگه رو با دلخوشی فراموش کنیم :)
در باز شد و همکارم با یه ظرف کوچولو آش اومد تو.
بهم بخند و بگو خرافاتی ام! اما من فکر می کنم این نشونه اس. لبخند خداست که یعنی حرفام رو شنیده :) همکارم گفت: "کمه... اما تو این هوا میچسبه" لبخند زدم؛ کمه... اما لبخند خداست, پس حتما میچسبه. خیالم راحته. خوشبخت میشیم هر دومون :) هممون :)

+نامه سرگشاده :)
  • یاسمین پرنده ی سفید
داشتم فکر می کردم یه اتفاقاتی تو سیستم بدن انسان می افته که خیلی جالبه. مثلا این که (خدا رو شکر) وقتی شما سرما می خورید, مهم نیست تو طول روز چقدر عطسه یا سرفه میکنید یا چقدر آبریزش بینی دارید؛ در طول مدت زمانی که در خواب ناز هستید از هیشکدوم خبری نیست!
البته برعکسش هم هستا... مثلا اون آرامشی که تو عالم خواب هست تو بیداری نیست! :|

#فیلسوفانه
  • یاسمین پرنده ی سفید

اگر دستم رسد بر چرخ گردون

از او پرسم که این چون است و آن چون

یکی را میدهی صد ناز و نعمت

یکی را نان جو آلوده در خون

*باباطاهر*


بگو: خدایا! ای مالک همه موجودات! به هر که خواهی حکومت می دهی و از هر که خواهی حکومت را می ستانی، و هر که را خواهی عزت می بخشی و هر که را خواهی خوار و بی مقدار می کنی، هر خیری به دست توست، یقیناً تو بر هر کاری توانایی.(26آل عمران)

شب را در روز در می آوری و روز را در شب در می آوری، و زنده را از مرده بیرون می آوری و مرده را از زنده بیرون می آوری؛ و هر که را بخواهی بی حساب روزی می دهی.(27 آل عمران)


خدایا. حساب تمام نعمت هایی که بهم دادی و بابت تک تکشون ازت ممنونم جدا. اما بگو... چی کم داشتم از کسی که تو بلژیک به دنیا می آد. یا چی کم داشت از من؛ کسی که تو کنگو یا مالاوی به دنیا اومد؟! خدایا... تو بزرگی و قدرتمند و توانا... به من بگو مگه رنگ خون آدمات با هم فرق داره که بینمون فرق می ذاری؟ به من بگو... بگو فرق من چیه با کسی که هم سن منه و پورش سوار میشه یا کسی که هم سنِ منه و تو هفت تا آسمون یه ستاره هم برای خودش نداره؟!

می دونی که می تونم میلیون ها مثال برات بیارم اما می دونم که پیش بنده هات محکوم میشم به حسادت و تو می دونی که جریان چیز دیگه ای ه. به من بگو... شادی هات رو هم سهمیه بندی کردی؟


+کفر نمیگم سوال دارم... یه تریلی محال دارم. تازه داره حالیم میشه چی کاره ام... می چرخم و می چرخونم سیاره ام... تازه دیدم حرف حسابت منم... "زنده یاد حسین پناهی" (بشنوید)

++ باز نشر پست قدیمی

+++عنوان برداشت شده از شعر: اردلان سرفراز- داریوش

  • یاسمین پرنده ی سفید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ دی ۹۶ ، ۱۶:۵۲
  • یاسمین پرنده ی سفید