لیست آرزوهات رو دوباره مرور کن
زیاد راه رفته بودم. دستام پر بود و حسابی خسته بودم. مسیر کوتاهی بود بین دو تا خیابون اصلی که همیشه پیاده میرفتم. اونقدر طولانی نبود که کسی بخواد تاکسی سوار شه. اما انقدر خسته بودم که آروم زمزمه کردم: "خدایا... یعنی نمیشه یه نفر پیدا شه این دو قدم راه رو منو برسونه؟" هنوز جمله ام تموم نشده بود که یه ماشین هیوندای زرشکی کنارم سرعتش رو کم کرد. عکس العمل طبیعی بدنم این بود که سمتش نگاه کردم. صورتش رو درست ندیدم اما معلوم بود میانساله. من به راهم ادامه دادم و دیدم چند قدم جلوتر جایی که وسط خیابون نباشه ماشین رو نگه داشته. نزدیک که شدم، گفت: "سلام. می خوای برسونمت؟" خسته بودم. واقعا به زور خودم رو راه میبردم. سرم رو انداختم پایین و به راهم ادامه دادم. این بار حتی نگاهش هم نکردم. اونم راهش رو گرفت و رفت.
این اتفاقیه که ممکنه روزانه برای خیلی از خانوما پیش بیاد و متاسفانه این جور برخوردهای اعصاب خورد کن دیگه یه چیز عادی شده. اما همه ی اینا رو ننوشتم که ناله کنم. این اتفاق بهم یادآوری کرد که چقدر مهمه که گاهی حواسمون جمع باشه که داریم از کائنات چی طلب میکنیم. اون چیزی نبود که من میخواستم؛ اما چیزی بود که به زبون آوردم! چیزی بود که درخواست کردم!
لیست آرزوهاتون رو دوباره نگاه کنید. از خودتون بپرسید اون چیزی که طلب میکنید؛ واقعا همون چیزیه که می خواید؟ :)