پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بلاگفا» ثبت شده است

یعنی الان فقط به فکر اینم که امروز والیبالمون هم برنده شه...

جام جهانی ه بابا... کم چیزی نیست که... مگه فقط فوتبال ورزشه؟

والیبال... والیبال... حمایتت می کنیم...

دست و جیغ و هورا...

+ نوشته شده در  جمعه ۳۱ خرداد۱۳۹۲ساعت 17:21  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

صعود ملی پوشان تیم فوتبال ایران رو به همه شما دوستان ایرانی میهن دوست و فوتبال دوست شادباش میگم...

به امید پیروزی های بزرگتر و مهم تر

 

+دست و جیغ و هوراااااااااا

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۸ خرداد۱۳۹۲ساعت 18:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

آن مرد آمد...

در خرداد آمد...

با امید آمد...

امیدمان سبز و ایرانمان آباد باد :)

+ نوشته شده در  شنبه ۲۵ خرداد۱۳۹۲ساعت 21:9  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه تصمیم هایی هست که رو کل زندگی آدم تاثیر می ذاره...

یه تصمیم هایی هست که آدم باید به خاطرشون خیلی چیزا رو سبک و سنگین کنه...

هممون پرنده ی سفید رو میشناسیم که اهل پستهای ۳۰یااc نبوده و نیست... فقط می خوام یه جمله بگم: امیدوارم هر تصمیمی که گرفتیم به نفع ایران نازنینمون بوده باشه...

اما یه حرفایی هست که می خوام در ادامه ی مطلب بهش اشاره کنم... این که...:


ادامه حرفام :

آب از آب تکان نخواهد خورد...!

تا زمانی که ما یاد نگیریم که حرفای هم رو بشنویم و برای نظرات مخالف و موافق همدیگه احترام قائل بشیم... (هرچند که با خوندن بخش نظرات این پست حامد جوون دهه شصتی به این قضیه امیدوارم شدم که داریم به اون مرحله میرسیم)

من می گم تغییرات باید از خود ما و از چیزای کوچیک شروع بشه... مثلا ۵شنبه تو خیابونا رو که نگاه می کردم واقعا حالم بد میشد! مثلا یه نگاه به این عکس بندازید:

تازه این فقط یه نما از گوشه ای از خیابون زیبای ولیعصر تهران ه... بگذریم از این که چقدر هزینه صرف تهیه همون کاغذایی شده که بی اغراق به جای یکی ۱۰تا از هرکدوم رو پشت سر هم به در و دیوار چسبونده بودن و... اما ببینید چه چهره زشتی از شهر رو به نمایش گذاشته... آدم دلش می گیره... بگذریم از این که چقدر وقت و هزینه و نیروی انسانی باید صرف تمیز کردن همین خیابونا بشه... ایرانٍ ما زیباست... وظیفه ماست که زیبا نگهش داریم. (امروز ظهر به نوشته ای مشابه درباره حفظ محیط زیست برخوردم که می دونم احتمالا خیلیاتون خوندینش اما می خوام لینکش رو اینجا بذارم برای دوستانی که نخوندن... در وبلاگ نارنجدونه که خوندنش خالی از لطف نیست)

می دونم خیلهاتون میگید اصل رو ول کرده و چسبیده به جزئیات... اما باور کنید تغییرات از همین چیزای کوچیک شروع میشه... همین که به نظرات هم احترام بذاریم... این که حرف همه -فارغ از این که از ما کوچکترن یا بزرگتر.... با ما مخالفن یا موافق- رو حداقل گوش بدیم و تجزیه تحلیل کنیم... مهم نیست اگه آخر بحث نظر خودمون رو داشته باشیم... آدما باهم فرق می کنن و در نتیجه تصمیماتشون هم باهم فرق میکنه... باید سعی کنیم این تفاوت ها رو بپذیریم. شاید شعاری به نظر بیاد چون قبول دارم که شنیدن بعضی استدلالها گاهی اصلا با منطق ما جور در نمی آد... حتی گاهی با احساس ما... اما ما نمی تونیم همیشه کاری کنیم که دیگران هم مسیر ما رو انتخاب کنن...

+از این به بعد می خوام آخر نوشته هام به جای جمله تکراری و زیبای "شاد باشید" که آرزوی همیشگی من برای شماس... هربار یه چیزی بنویسم... و جمله این هفته:

 

امیدوارم تو همه ی تصمیمای زندگیمون مسیر درست رو انتخاب کنیم:)

+ نوشته شده در  جمعه ۲۴ خرداد۱۳۹۲ساعت 23:32  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


دوستان عزیز

با یک سری عکس های گربه ای در وبلاگ گروهیمون جمع ما در خدمتتون هستم.

لطفا همیشه به جمع ما سر بزنید...

کی بود؟ چی بود؟ ۱۰۰ دفعه بهت نگفتم با دمٍ شیر بازی نکن؟ مگه من با تو شوخی دارم آخه؟

ایییشششششششششش!

صبح گربه ای :

   / صبح گربه ای!بخش : عکس



آخییییییییییییییییییش.... عجب خوابی بوداااااا.... ولی دیگه وقت بلند شدنه ...

چیه خب؟ تازه از خواب پا شدم... نگاه کردن نداره که... :|

 

حالا... یه خمیاااااااااازه ی طولانیییییییییییییییییییی....آههههههههههوووووو صبح بخیر...

هممممم... آخ جون.... برم یه صبحونه حسابی بخورم.... به به 

بازم تو اومدی سر وقت صبحونه ی من؟!

دوره ی آخرالزمون شده والا! واقعا که!



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , عکس , گربه , پیشی های ناز

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۲۱       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات

برچسب‌ها: پرنده ی سفیدجمع ما
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۱ خرداد۱۳۹۲ساعت 9:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام به همگی

فهرست "وبلاگ دوستان" رو نگاه کردم...

دیدم ماشالله همه بچه ها فعال بودن...

من جا موندم... ولی نگران نباشید... یه عالمه حرف واسه گفتن دارم :|

برمی گردم... فردا آخرین امتحانمه... امتحان مربوط به استاد ش معروف... دعام کنید... خیلی امیدوارم که ترم آخری... این امتحانه رو خوب بدم :|

فکر کنم لازم به ذکر نباشه که بهتون سر می زنم و پستای نخوندتون رو می خونم... اینطور که میبینم احتمالا چند روزی طول میکشه اما دیر و زود داره.... سوخت و سوز نداره.

مواظب خودتون باشید... و مواظب آدمای دوروبرتون...

کسی که امروز کنارته... شاید فردا دیگه نباشه... تا هست قدرش رو بدونید :)

شاد باشید دوستان

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ خرداد۱۳۹۲ساعت 19:38  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

۱. از خستگی نشسته بودم جلوی تلویزیون... کانال هامون که تعداد محدودی داره رو جابه جا میکردم. شبکه ی مستند برنامه ای پخش می کرد که از وسطاش رسیدم بهش، فکر می کنم اسم برنامه آقای هنر بود و کارگردانش رضا بهرامی نژاد بود ... یه قسمتش خیلی توجه ام رو جلب کرد... دونه دونه از بچه ها سوالای مشترک می پرسید. مثلا:

پایتخت ایران کجاست؟

جواب بچه ها: افغانستان، ترکمنستان، دماوند...!

ایران در کدام قاره قرار دارد؟

جواب چند نفر آفریقا بود... یک نفر آسیا .... وحتی یک نفر گفت آذربایجان!

حافظ کیه؟

یکی از بچه ها می گفت... شاعر بوده، کلیات سعدی رو نوشته! یک نفر گفت که بازیگر بوده... نزدیک ترین جواب این بود که شاعر بوده و فال می نوشته!

وسوال و جواب هایی از این دست...

ولی در جواب یک سوال: که بهترین بازیکن فوتبال کیه؟ همه یک پاسخ داشتن: رونالدینهو (البته فیلم مال چند سال پیش بود)

نمی دونم باید بگم درناکه یا خنده دار... این که یک نفر راجع به کشور خودش اطلاعات کافی نداشته باشه اما...

*****من فقط راجع به این بچه های ۱۱-۱۲-۱۳ ساله حرف نمی زنم... خود منم این ایراد رو دارم... چرا نسل به نسل به این چیزا کمتر توجه می کنیم؟!

البته اصلا فیلم ساز از ساخت فیلم منظور دیگه ای رو دنبال می کرد... اما همونطور که گفتم این بخش فیلم توجه من رو جلب کرد و یه سوژه ی تازه دست من داد...

+شدیدا یاد اون کلیپ معروف شیب افتادم... شما چطور؟

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۹ خرداد۱۳۹۲ساعت 18:57  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

در "جمع ما" با یک سری عکس های مناسبتی به روز هستم....

یه سر هم به جمع خودمونی ما بزنید.

مرسی

 

خرداد و فصل.... :

/ خرداد و فصل....بخش : عکس



کی از این قلما می خواد؟

 

از قدیم راست گفتن: هنر نزد ایرانیان است و بس!

فکر کنم این فسقلی نمره اش از همه بیشتر بشه!

 

اینم برای پیشگیری

یکی نیست از اون ستمگری که این حکم رو داده بپرسه: الان سلامت بچه های مردم مهمتره یا تقلب نکردنشون؟ خب چش و چالشون در می اد که اینطوری؟معلومه خودت از اون بچه مثبتا بودی که خیرشون به هیشکی نمیرسیده ها...

 

آخه این چه کاریه؟ ببینید جوونای مردم رو به کجا میرسونن؟!

اینم آخر و عاقبت تقلب نکردن!

 

+این بود درس اخلاقی این هفته ی ما

لطفا نظرات... انتقادات... و پیشنهادات خودتون رو با ما در میون بذارید... هم راجع به کٌلیَتٍ پست این هفته... هم سوژه دیگه

++می دونم انتظاراتتون با پست قبل احتمالا بالا رفته بوده... ولی اگه همیشه بخوام تو اوج باشم باید بعد ۶-۷ پست... تو همون اوج خداحافظی کنم... چون عکس کم می ارم!

لطفا فراز و فرود ما رو ببخشید قبلا از حسن همکاری شما کمال تشکر را داریم :)



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , خرداد , تقلب , امتحان

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۰۷       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات

برچسب‌ها: جمع ماپرنده ی سفید
+ نوشته شده در  سه شنبه ۷ خرداد۱۳۹۲ساعت 10:20  توسط شقایق و یاس 

می دونم وقتی که بارون، تو شب می باره بیداری...

همون آهنگو گوش می دی! هنوز باروونو دوست داری...

یغما گلرویی ♥

چی می تونه بیشتر از بارون آدم رو آروم کنه؟ :)

+تو فقط گریه بکن... گریه بکن تا که بباره آسمون... تا بباره چشم من... یا بغُره چشم اون... تا بفهمه دل تو... تا صدامون برسه به آسمون.......

آخدا...


برچسب‌ها: بارون
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ خرداد۱۳۹۲ساعت 20:20  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

همه کارام قاطی پاتی شده...

تازه یادم افتاد که به مناسبت سوم خرداد یه پست ویژه داشتم که بازم به تعویق افتاد...

و این که فرصت نشد واسه روز پدر پست خوبی بذارم...

پستی که انقدر روی دلم مونده بود که نوشتمش و  گذاشتمش تو "صفحات جداگانه ام" تا بعدا نمایشش بدم!

دلم یه کوچولو گرفته بچه ها... دعام کنید

+ نوشته شده در  شنبه ۴ خرداد۱۳۹۲ساعت 0:21  توسط شقایق و یاس 


پشت چراغ قرمز،

چیزای مختلف ذهنت رو مشغول کرده. پدر بزرگی که تو بیمارستانه... خانواده ای که نگرانشن و درگیر کاراش.خواهرزاده ی فسقلیت که از همین اول زندگی، با سوزنٍ واکسن داره خودش رو واسه مسابقه با دنیایی آماده می کنه که آرزو دارم واسه اون بهتر از مال ما باشه و..... صدایی تورو از خلوتت بیرون میکشه:

"خانم! یه گل بخر"

با خودت فکر می کنی:دیروز خریدم... بهش میگی: نه مرسی. با اصرار قیمتش رو پایین می آره. ناخودآگاه به مامانت فکر می کنی. با خودت میگی عب نداره... بخر ازش. راضی شدی اما قبل از این که تصمیم جدیدت رو به پسرک بگی با جمله آخرش تیر آخر رو می زنه و نمک می پاشه به زخمت: "فکر کن منم برادرتم"  ... قیافه برادرت می آد جلوی چشمت و تمام فکر و خیالا.......

بی صدا پولش رو میدی و منتظر سبز شدن چراغای قرمز میشی...!

 

+بیشتر شبیه یه پست خانوادگی بود!!! ببخشید دیگه... مال ذهن آشفته ی این روزامه.

++لطفا برای پدربزرگم دعا کنید.... و برای من و افکاری که ذهنم رو مشغول کرده.

مرسی


برچسب‌ها: دل نوشته های یک ذهن آشفته
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲ خرداد۱۳۹۲ساعت 22:17  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

  • یاسمین پرنده ی سفید
چه حالی میشی...

اگه کاری رو بکنی و اطرافیانت کس دیگه ای رو مقصر بدونن؟!!!!!

و گویی توضیح تو کافی نیست برای این که ثابت کنی این رفتاریه که از خودت سر میزنه... اگه بده یا اگه خوب... خود توئه... خود خودت!

 

وچه حالی داری اگه کسی کاری کنه که دیگران خوششون نیاد...

و به خاطر کاری که اون آدم می کنه تورو سرزنش کنن!!!

چرا دنیا همه چیزش بر عکسه؟!

مگه این من نیستم که مسئول کارا ورفتارهای "خودم" هستم؟

پس تمام اینا یعنی چی؟

نگران بودن دیگران از نظر من چیزی رو توجیه نمی کنه! آدم باید منطقی باشه!

+ نوشته شده در  جمعه ۲۷ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 19:52  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام

امروز یه فیلمی دیدم که خیلی ازش خوشم pay it forward

با بازی کوین اسپیسی...

نمی دونم داستان "چرخه ی جبران کردن یه کار خوب" رو شنیدید یا نه...

این فیلم هم یه داستانی بر اون اساس داره...

اگه این چرخه ادامه پیدا می کرد چه دنیای قشنگی می تونستیم داشته باشیم...

فیلم راجع به پسر بچه ایه که به خاطر تکلیف مدرسه اش یه فکر عالی به ذهنش میرسه!

وقتی معلمشون ازشون می خواد که یه فکری بکنند برای تغییر دنیا و بهش عمل کنن... فکری که به ذهنش میرسه اینه که به سه نفرکه نیاز به کمک دارن کمک کنه و ازشون بخواد که برای جبران لطفش هر کدوم به سه نفر دیگه کمک کنن و این چرخه رو ادامه بدن.

ایده ی خوبیه... ای کاش ممکن بود... امیدوارم یه روز ممکن بشه... :)

 

+ راجع به این فیلمای "پارانورما" کسی چیزی می دونه؟ بر اساس واقعیت هستن آیا؟!!! یه کم دور از ذهن به نظر میرسن... هرچند که روند فیلم جوریه که می خواد به مخاطب القا کنه که انگار فیلم هاش واقعیه! :|

 

+ شروعی تازه در وبلاگ گروهی "جمع ما"  با یک پست با عنوان از خود گذشتگی

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۴ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 0:22  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

فینال مسابقه ی صوتی وبلاگی "صدای ما"

در آپارتمان پلاک 23

 

می دونم که خیلی هاتون این شعر زیبا رو با صدای گرم و دلنشین خسرو شکیبایی نازنین شنیدین...

اما انقدر دوسش داشتم که دل رو به دریا زدم و منم یه بار دیگه اجراش کردم...

مطمئنا قابل مقایسه با اجرای اون مرحوم نیست اما امیدوارم خوشتون بیاد :)

 

+یادی از نخستین روزهای آغاز به کار این وبلاگ :)

++فراموش نکنید که برنده ی این مسابقه با رای شما انتخاب میشود... پس حتما... لطفا به وبلاگ دوست خوبم محسن "پلاک ۲۳" مراجعه کنید و ما رو همراهی کنید 

+ نوشته شده در  شنبه ۲۱ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 12:12  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه روز بهاری ه...

چند روز قبل با مامانت اینا بحث میکنی که خسته شدیم که همش تو خونه ایم... یه کم بریم بیرون حال و هوامون عوض شه!

خونه ی ما اصولا خونه ای ه که مهمون زیاد برامون می آد... اما خودمون کمتر میریم مهمونی...

بعد از عمری... ۵ شنبه(دیروز) تصمیم گرفتیم بریم خونه ی یکی از اقوام و دور هم باشیم و چند ساعتی بگیم و بخندیم و خوش باشیم.

همه چی داشت خوب پیش می رفت تا این که...

نزدیک اذان تلفن همراه زنگ خورد... خانم همسایه بود که از مادرم می پرسید : شما منزل هستید؟

آخه از خونتون داره سر و صدای زیادی می آد.

- و ما می دونستیم که کسی در منزل نیست -

نفهمیدیم چطوری لباس پوشیدیم و تو ساعات ترافیکی خودمون رو رسوندیم خونه.

همسایه ها که فهمیده بودن ما خونه نیستیم و در واقع صدای دزده سر و صدا کرده بودن و ظاهرا دزده ترسیده و فرار کرده.

 

اما ما موندیم و یه در شکسته... و شب با یه صندلی پشت در خوابیدیم و ...

خلاصه... اینم از ماجراهای آخر هفته ی ما و این که گویا به ما خوشی کردن نیومده :(

خدا ازش نگذره... حالی که بهمون دست داد و این حس نا امنی که بهمون داد رو با هیچ چیز نمیشه جبران کرد.

کسی رو میشناسم که صبح زود تا شب یه جا کار می کنه و شب تا آخر شب پیتزا پخش می کنه که خرج خانواده اش رو در بیاره...

پس با من از گرسنگه بودن مردم حرف نزنید چون من به "شرافت" بعضی آدما دارم شک می کنم که ربطی به گرسنه بودنشون نداره...

روزگار غریبیست نازنین... روزگار غریبیست!


برچسب‌ها: دزدوجدانشرافتدزدی
ادامه حرفام
+ نوشته شده در  جمعه ۲۰ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 13:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

می دونی؟

یه سری مشکلات تو زندگی آدما پیش می آد...

که فقط با دستای هنرمند و مهربون یک خواهر بزرگتر حل میشه...

و مشکلات دیگه ای هست که فقط با ذهن خلاق یه خواهر بزرگتر، ساده تر میشه...

فقط اونایی که خواهر بزرگتر دارن می دونن من چی می گم...

متاسفم که تو خواهر بزرگتر نداری آبجی :( اما خوشحالم که هستی

 

+از تمام دوستانی که باهام هم دلی کردن ممنونم

از شما هم ممنونم که هستید

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۶ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 17:19  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

فدای سرتون ... پرسپولیس باخت... انشالله سال بعد...

فدای سرتون که استقلال قهرمان لیگ شد... و یه سال باید متلک بشنویم...

فدای سر من که تیم مورد تنفرم سپاهان قهرمان جام حذفی شد...

فقط شنیدم که تو جایگاه تماشاگرای پرسپولیس نارنجک ترکیده امیدوارم همتون سالم باشید... جونتون سلامت... اینا می گذره

 

+ پست قبلی هم جدیده... اگه حوصله کردید بخونید... کاملا بی ربطه نسبت به این پسا البته.

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 21:24  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

هشدار: این پست از سر دلتنگی نوشته میشود از یک ذهن آشفته.

اگر دلتنگ یا آشفته هستید نخوانید.

با تشکر

هشدار۲: چیزایی که دارم می نویسم درباره ی دنیای واقعی ه... نه دنیای اینترنتیمون که اسمش رو مجازی گذاشتن!! پس لطفا هیچکدوم از حرفاش رو به خودتون نگیرید. منو میشناسید... آدم رُکی هستم... نیازی به گوشه و کنایه زدن ندارم. پس اگر هم متن رو تا آخر خوندید هیچ کدوم از حرفارو به خودتون نگیرید. مرسی

--------------------------------

دنیای مضحکی داریم! وقتی به دنیا و شرایطش فکر می کنم خنده ام می گیره!

به نظرم مسخره است! مضحکه!

این همه دوئیدن و نرسیدن ها! امروز صبح داشتم این ترانه رو گوش می کردم:

"زندگی می گن برای زنده هاست... اما خدایا بَس که ما دنبالِ زندگی دَویدیم، بُریدیم کِه!!!!"

راست می گه شاعر... و من فکر می کنم: چرا؟ چرا زندگی هامون این شکلی شده؟!

کجا مسیرمون رو گم کردیم؟ انسان در بهشت که هیچ... روی زمین کدوم میوه ی ممنوعه رو خورد که اینطور سردرگم شد؟!

امروز داشتم فکر می کردم...

چرا... چرا این داره یواش یواش به یه قانون تبدیل میشه که اگه می خوایم بعدا ضربه نخوریم امروز باید آدمای دوروبرمون رو محک بزنیم؟!

چرا همیشه یه هشدار باید پَس تمامِ افکار، احساسات، دوستی ها، کارها و همه ی روابطمون باشه... چرا مجبوریم آدما رو امتحان کنیم؟!

دنیای مسخره ای داریم!

به کجا رسیدیم؟! دنیای نگرانی داریم!!! هَمَش نگرانیم که چند نفر از آدمای دوروبَرِمون ما رو به خاطر خودمون می خوان و چند نفربه خاطر منافع خودشون؟!

اگه حس کنی یکی از عزیزانت شاید بخواد واسه ات زرنگ بازی در بیاره چی کار می کنی؟ اگه یه هشدار بشنوی که همه حرفاش به خاطر منافع خودشه(حتی اگه باور کردنش برات سخت باشه)؟ اگه واسه ات عزیز باشه و بهت بگن از کجا می دونی توهم همینقدر براش عزیزی؟ اگه برات عزیز باشه و بهت بگن شاید فردا به هزار و یک دلیل نتونی باهاش درتماس باشی و بریدن ازش امروز راحت تره تا فردا؟!

اگه ته دلت بین دوراهی باشی که: اگه در آینده مشکلی پیش نیومد چی؟ یا اگه حق با همه باشه و فردا اون مشکلاتی که ازش حرف می زنن پیش اومد چی؟

دوراهی...:|

این دوراهی ها... هیچوقت دست از سرم برنداشتن...

همیشه از دوراهی های انتخاب فرار کردم اما همه ی راه های زندگیم به دوراهی میرسه!

راست می گن از هرچی بدت بیاد سرت می آد!!

بچه ها سعی نکنید سر به سرم بذارید لطفا... من ناراحت نیستم فقط ذهنم مشغوله... در این مورد شوخی چیزی رو حل نمی کنه پس لطفا قضیه رو به عشق و عاشقی ربط ندید... به اندازه ی کافی از دنیای مضحکمون خنده ام میگیره... سعی نکنید با سربه سر گذاشتن خنده ام رو بیشتر  کنید...

این پست... یه دل نوشت کاملا جدیه... شما مختارید که جواب چراهام رو ندید... اصلا مختارید که این پست رو نخونید...هر چی می خواید بگید ولی بدونید که به " این پست" وگلایه هایی که ازش حرف زدم وصله ی عشق و عاشقی نمی چسبه!

ممنون که همراهم هستید

+امیدوارم شاد باشید و دور از دو راهی های انتخاب...

کجا به خنده می رسیم؟!

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 17:35  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

این وبلاگ یه تغیراتی کرده...

نمی دونم متوجه شدید یا نه....

یه قسمتایی که قبلا پر نشده بود حالا پر شده.

و قسمت پروفایل نویسنده هم راه اندازه شده...

تا پشیمون نشدم و پاکش نکردم اگه دوست دارید برید بخونیدش!! از من بعید نیستا!

فکر می کنم یکی از سوالات همیشگیتون رو تا حدودی جواب می ده:)

 

+چهارشنبه... یکی از دوستام... آخرین روزی بود که تونست روز مادر رو به مادرش تبریک بگه... چون ۵شنبه دیگه مادرش نبود.

اینو گفتم تا به خودم یادآوری کنم که زندگی چقدر کوتاه و چقدر نامرده...

راست می گفت سهراب :"مرگ در سایه نشسته است به ما می نگرد!!"

بیاید قدر لحظه های با هم بودن رو بیشتر بدونیم... بیاید فقط دنبال بهونه ها نباشیم.

کاش بتونیم خودمون بهونه ها رو بسازیم.

برای شادی روح مادر دوست من و برای صبرو آرامش برای آرزوی مهربون دعا کنید بچه ها.

ببخشید اگه ناراحتتون کردم.


برچسب‌ها: مادرزندگیلحظه هابهانه هامرگ در یک قدمی
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 13:58  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

مامان مهربونم

از خیلی از آرزوهات به خاطر من گذشتی... خیلی چیزا رو بخشیدی و نادیده گرفتی و از خیلی چیزا رد شدی و خیلی چیزا رو تحمل کردی به خاطر من...

هرچند که من... :(

خیلی وقتا دلتو شکستم... خیلی وقتا ازم ناراحت شدی... خیلی وقتا کارا و حرفای بدم رو نادیده گرفتی...

به خاطر این که بزرگ و مهربونی... به خاطر این که مثل فرشته ها می مونی...

فرشته چیه؟ تو از فرشته ها بهتری... چون مادری :) 

                                                                                    مادر:)

مامان خوبم.... دوست دارم

و به خاطر همه ی خوبی هات و بخشندگی هات و مهربونی هات ممنونم.

 

+من خیلی دنبال این آهنگ گشتم تا پیداش کردم... خیلی دوسش دارم و خیلی باهاش خاطره دارم.

با یادی از خسرو شکیبایی تقدیم به وجود نازنین همه ی مامانای خوب و مهربون ایران زمین

شادی و سلامتی همه ی مادرا آرزوی قلبی ما بچه هاس

دانلود آهنگ مادر من - خسرو شکیبایی


برچسب‌ها: مادرمامانمادر من خسرو شکیبایی
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۰ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 23:3  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


فکر کنم اگه خدا قسمت کنه این آخرین جلسه کلاس با (به اصطلاح استاد) "ش" بود! "لعنت الله علیه"!!!!

دیروز- لکیشن داخلی-محیط شرکت-حدود ساعت ۹ صبح

از سر کار(مشغول کارورزی هستم) زنگ زدم دانشگاه می گم فردا امتحان داریم یا مثل هفته ی قبل کنسله؟

مسئول برنامه ریزی میگه من خبر ندارم!

من:!!!!!!!! خب پس ما چه کنیم؟

اون:از رو سایت ببینین!

من:رو سایت چیزی نزدین!

اون:خب هرچی برنامه کلاسیتون بوده کلاس طبق همون برگزار میشه.

من:خب استاد گفته بودن من اونور عید شاید نتونم براتون کلاس بذارم من نمی دونم فردا کلاس هست یا نه؟!!!

اون:من نمی دونم ولی استاد ش خیلی استاد منظبطی هستن!!!!!!!!!!!!!!!!

من: (آیکن سر کوبیدن به میز!!!!!)

حالا ما فردا چی کار کنیم...

اون: با لحن عصبانی:من نمی دونم خانم هر چی تو سایت و برنامه کلاسیتونه همونه!!!!!

و در جواب بقیه ی دوستانی هم که زنگ زدن دانشگاه به جای پیگیری از طریق استاد همینا رو بهشون گفتن!

(فقط دلم می خواست نگاه رئیس شرکت رو می دید وقتی بهش می گفتم:من نمی دونم فردا امتحان دارم یا نه... شاید فردا نتونم بیام! خوب شد جلوی چشم مسئول آموزشم بهشون زنگ زده بودم وگرنه فکر نمی کنم باور می کردن! آخه دانشگاه انقدر...)

امروز-لکیشن داخلی-دانشگاه(؟! دانشگاهی که ندونه استادش کی کلاس داره کی کنسل می کنه و از نظر مسئول برنامه ریزی جدیدش این نظمه به نظر شما دانشگاس؟!) - ساعت ۸ صبح

همه تو کلاس منتظر

آقای "ک" شاگرد پاچه خوار استاد "ش" (تو عمرم آدم به پاچه خواری این ندیدم!) : استاد به من خبر داده که تو راهه... بشینین تو کلاس درس بخونین تا بیاد!

ساعت ۹ آقا لطف کردن تشریف آوردن!!!

امتحانی گرفتن که خودشون هم نمی تونستن حل کنن!

(الان به بچه ی کلاس ۵ام بگی یه معادله داریم با ۴ تا متغیر بهت می گه که اینو شما نمی تونی به روش ترسیمی حل کنی... این آقا در ابتدا اصرار می کرد که میشه! یکی از دوستام گفت پس با ترسیمی حل کنیم؟ گفتم با ترسیمی نمیشه! آقای ش میگه: جو کلاس رو متشنج نکن دیگه! چرا نمیشه؟! به دوستم گفتم یعنی تو الان بلدی اینو با ترسیمی حل کنی میگه:نه!!!... ۱۰ دقیقه گذشته استاده می گه: بله درسته این با ترسیمی نمیشه!!!!!!!! انقدر فکر می خواست واقعا؟!!!!!!!)

امتحان تموم شده(توجه داشته باشید که قرار بوده امروز فقط امتحان باشه... کلاس ۸ تا ۱۰) این شخص...(!! استادمون رو می گم)

مارو تا ساعت ۱۲ نگه داشته!!!! که بچه های بازرگانی می خوان تحقیق هایی رو که آوردن کنفرانس بدن همه باید بمونن روش ارائه دادن رو یاد بگیرن!!!

بعد ما چند تا بچه های صنعتی که همیشه تو کلاسا جز کسایی بودیم که استادا از نحوه ی کنفرانس دادنمون راضی بودن و تعریف می کردن باید میشستیم و شاهد دوستانی می بودیم که لطف می کردن و خلاصه تحقیقشون رو از رو نوشته می خوندن!!!!!!!!!

تا ساعت ۱۲ نگهمون داشته نمی گه این بدبختا ۶:۳۰ - ۷ صبح از خونه زدن بیرون صبحونه خوردن؟ نخوردن؟ گرسنه هستن؟ نیستن؟ کاروزندگی دارن؟ ندارن! هییییییییییییییییییییچ!

تازه ۱۲ هم که دیگه دید ما داریم کم کم کلافه میشیم با دلخوری می گه هر کی می خواد می تونه بره!

یعنی خدا به داد برسه! من می دونم این آخر سر معدل مارو خراب می کنه... ترم آخری نندازتمون خیلیه!

 

خدایا... تو رو به حق این زمانی که فعلا امروز خبر زلزله از جایی به گوشم نرسیده قسم...

هرچی استاد بیشعور مثل این هست رو یا از رو زمین بردار... یا به راه راست هدایتشون کن که این اعتماد به سقف کاذب رو کنار بذارن و دست از سر دانشجوهای بیچاره بر دارن!

نسل هر چی دانشجوی پاچه خوار مثل آقای "ک" هست رو یا کلا بردار یا این پاچه خوارارو به تور هم بنداز که در راه رقابت "استاد منو بیشتر دوست داره" همدیگه رو همینقدر حرص بدن که این مدت مارو حرص دادن!

خدایا عاقبت مارو هم ختم به خیر قرار بده!

 

استاد مزخرف و آدم زبون نفهم به تورت نخوره بلند بگو آمین!!!!!

 

+آقا اگه این روزا شنیدید بانک سامان ورشکست شده تعجب نکنید... استاد ما جدیدا به گروه مالی بانک سامان پیوسته!!

++می گم... قربون خدا برم... این روزا بدجور زمین رو گذاشته رو ویبره ها!!! هر روز یه جاش داره می لرزه!

نمی دونم شایدم خود دنیا هم قاطی کرده زده خودشو به بی خیالی و داره آهنگای بندری و سبک امیدجهان گوش میده و خلاصه... حرکات موزون و این حرفا...

انشالله که زلزله هم اگه می آد فقط محض سرگرمی باشه و تلفات جانی و مالی نداشته باشه... وگرنه دنیام یه خورده شاد باشه!

چی میشه؟ شاید خوش اخلاق شد و به ماها هم یه کم روزگار رو آسون گرفت! والا!

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۵ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 15:46  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
باور کنید تا این ترم تموم شه یکی از ۳ حالت زیر پیش می آد:

۱.من دیوونه میشم!

۲.من کلا دق می کنم می میرم!

۳.بر اثر دعاهای خیر من(مدیونید اگه فکر کنید منظورم از دعا چیز دیگه ایه) استاد "ش" جان به جان آفرین تسلیم می کنه یا یه چیزیش میشه!!!

بابا این یارو به قول دبیر عربیمون کلا جز قسمت های قرمزه تقویم ه!!!!

 

  • درس درست حسابی که نداده(دروغ نگفتم اگه بگم کلا درس نداده)
  • قبل عید بدون اطلاع قبلی واسه خودش سرخوشانه فوق العاده که می ذاره!
  • بعد از عید واسه خودش کلاسا رو کنسل می کنه!
  • امتحان میان ترم رو از ۸ صبح چند روز قبل از امتحان تصمیم می گیره و می ندازه ۳ بعد از ظهر!
  • ساعت ۱۰ شب قبل از امتحان(امشب) به یکی از بچه ها خبر می ده که به بقیه بگو کلاس کنسله! فدای سرم اگه شما مشغول کارورزی هستید... اگه مرخصی گرفتید... اگه از کار و زندگی و پروژه اتون زدید که درسی رو که من ندادم با سر و کله زدن با کتاب یاد بگیرید (بازم خدا آقای عادل آذر رو بیامرزه که حداقل کتاب رو خوب نوشته..... اونایی که درس تحقیق در عملیات رو پاس کردن می دونن من چی می گم) فدای سرم که ناچارید دوباره هفته ی بعد از کارتون مرخصی بگیرید!!

 

اصلا انگار نه انگار که دانشگاه برنامه ریزی داره! واسه خودش روز و برنامه و ساعت کلاس و امتحان و خلاصه همه چیز رو عوض می کنه! سواد درست و حسابی هم که نداره...

یعنی خدا نمره دادن و ورقه تصحیح کردن اش و عاقبت مارو ختم به خیر کنه انشالله.

یه آمین بگید بی زحمت... خدا خیرتون بده.

 

+منو نبینید که انقدر خونسردماااااا..... از عصبانیت دیگه گذشتم! به قول پسر دایی ام دیگه مغزم رد کرده!

انقدر مشکلات دوروبرم ریخته که نمی دونم به کدوم یکی فکر کنم!

شرح مصیبت زیاد شد... بقیه اش باشه بعد...

 

++تو این روزا که همه جا داره زلزله می آد گفتنٍ جمله ی همیشگیٍ "شاد باشید" یه خورده "یه جوریه"!

نمی دونم به جاش چی بگم؟!

امیدوارم از زلزله و انواع بلایای طبیعی و غیر طبیعی و زمینی و آسمانی و سیل و طوفان و تصادف و همه چیز دور باشید...

خدا خیرتون بده شمام واسه ما و عاقبتمون با این به اصطلاح استاده یه دعایی بکنید که خیرمون درش باشه :)

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۹ فروردین۱۳۹۲ساعت 0:29  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

مردم نازنین سیستان و بلوچستان...

مار وهم در غم خود شریک بدونید.

 

+به امید روزی که دیگه دلیلی واسه تسلیت گفتن های این چنینی نباشه...

همیشه تبریک خوشی باشه و سلامتی و آبادانی.

آمین

++قربونت برم خدا... چی کار می کنی آخه؟! :|

داشتیم؟! :| از زمین و آسمون می آد دیگه.... شرق و غرب و جنوب و شمال هم نداره...

بالاخره اینم جزئی از عدالتته دیگه!

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۷ فروردین۱۳۹۲ساعت 20:16  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یکی از همساده ها - مائده- فصل پنجم بعد از فوت عسل بدیعی یه لینکی بهم داد از فرزادحسنی که من ازش لذت بردم.

به خصوص این که به جز عسل بدیعی از هنرمندای دیگه هم یاد کرده بود.

نمی دونم چرا همسادمون خودش این لینک خوب رو تو وبلاگ خودش نذاشت... اما من ازش تشکر می کنم.

امیدوارم شما هم ازش لذت ببرید.

http://www.musicema.com/node/178561

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۲ فروردین۱۳۹۲ساعت 18:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

همسرزمین بوشهری...

ما رو هم در غم خودتون شریک بدونید


دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده      تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

به این خونه چقدر اصرار کردی                  تمام دورمو دیوار کردی

دلم خوش بود سقفی رو سرم هست!       همون سقفم سرم آوار کردی!

خدایا حق من خونه خرابی                 اونم تو بدترین جای زمان نیست

یه دنیا امتحان پس داده بودم             خدایا موقع این امتحان نیست

دلم خوش بود سقفی رو سرم هست        همون سقفم سرم آوار کردی!

بهت دارو ندارم رو سپردم                        تو می تونی ازم عرشم بگیری

فقط یک فرش مونده زیر پاهام                 یعنی می خوای این فرشم بگیری؟!!!!!!!

تمام عمر افتادم تو این راه                      تمام عمر خالی بوده دستام

یه بارم که رو پاهام ایستادم                   تو لرزوندی جهانو زیر پاهام!!

دلم خوش بود سقفی رو سرم هست!      تو اون سقفم سرم آوار کردی

خدایا حق من خونه خرابی               اونم تو بدترین جای زمان نیست

یه دنیا امتحان پس داده بودم          خدایا موقع این امتحان نیست

دارم می میرم از این بغضِ هر روز           خدایا گریه های ما یه دریاس

نمی دونم چرا هر چی عذابه                همیشه حق ما خونه خراباس؟!!!

همه دارو ندارم رو گرفتی                    شاید میراث من خالی شدن بود

همینا که برای تو حقیره                 تو این برزخ همه دنیای من بود!

همین خونه... همه دنیای من بود.......

خدایا...... ؟!

 

+این شعری از روزبه بمانیه...

یادمه محسنآپارتمان نشین - پست 302 بعد از زلزله ی آذربایجان دکلمه اش رو گذاشته بود رو وبلاگش.... شعر قشنگیه اما این درد رو هیچکس دوست نداره.

امیدوارم دیگه از این اتفاقا نیفته :(

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۰ فروردین۱۳۹۲ساعت 19:32  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

الان دارم پشت صحنه ی سریال آب پریا رو می بینم.

اوایل سریالش به نظرم یه کم لوووس می اومد... و حقیقتش اینه که یه سری قسمت هاش رو ندیدم.

اما....

هدف این سریال خیلی قشنگ بود...

هر چند که در کنار تمام شوخی هاش تلخی های زیادی همراه داشت.

دیدن دریاچه ی پریشانی که ندیدمش و شاید دیگه هرگز نتونم بینمش و امروز بیابان پریشان شده دردناک بود.

جاجرودی که زباله رود شده و جنگل هایی که دارن تو دریای آشغال غرق میشن!!!!!

و پشت صحنه اش شاید از خود سریال هم گویا تر و دردناک تر بود.

مرسی خانم برومند...:)

 

ما آدما کی قراره به خودمون بیایم؟!


+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۹ فروردین۱۳۹۲ساعت 22:49  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

از ۱۲ شب گذشته تا ۱۱ صبح امروز... این بلاگفا چقدر تغییر کرده!!!

۱۱ ساعت بالا سرش نبودیمااااا :|هممم

هی در و دیوار رو رنگ میکنه... تغییر دکوراسیون می ده!

یکی نیست بگه: اولا این خونه تکونیا رو باید قبل از عید انجام می دادی!

ثانیا به جای این قرتی بازیا یه کاری کن که کامنتا خورده نشه و راحت کد بده و بعد از کلی نوشتن یهو همه چی پاک نشه... بعضی وقتا آدم یادش می ره کپی بگیره خوو :|

تازه امروز هم خیلی باهاش مشکل دارم! این طوری دیگه!

ما ایرانی ها عادت داریم! کارای اساسی رو ول می کنیم... اما خوب بلدیم رنگ و لعاب همه چی رو زیاد کنیم!!! مثل کسایی که جارو می زنن و آشغالا رو می ریزن زیر فرش :|

به هرحال دوستان... همین تغییراتی هم که انجام شده در سال جدید مبارک همتون باشه.

 

در ادامه یه عکسی داریم که فکر کنم برای همساده ها خاطره انگیز باشه! 

من خودم که خیلی دوسشون دارم 

 


برچسب‌ها: کانامورااسگل

کانامورا یا اسگل یا همونی که آخر اسمش یادم نیومد؟!

این بلاگفای "سه نقطه را با جای خالی پر کنید" اجازه نداد لینک تروتمیز بذارم مجبورم از کپی پیست استفاده کنم

برای دوستانی که در جریان نیستن.

 برای کسب اطلاعات بیشتر درباره ی اسگل!!   http://goldman7.blogfa.com/90041.aspx

برای کسب اطلاعات بیشتر درباره ی کانامورا!!!! http://pelake23.blogfa.com/post/197

 

ولی خداییش خیلی خوشگلن

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۸ فروردین۱۳۹۲ساعت 11:18  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

رکورد

ما رکورد زدیم آبجی :(

فردا میشه ۱۷ روز :(

فقط خواستم بدونی... دلم خیلی براتون تنگه


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۵ فروردین۱۳۹۲ساعت 19:49  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

دیروز... عسل بدیعی... بازیگر جوان سینمای ایران در اثر مسمومیت دارویی مرگ مغزی شده و درگذشت.

روحش شاد و یادش گرامی


+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳ فروردین۱۳۹۲ساعت 11:56  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سمانه ی نازنین (اتاق دلم)

من رو هم در غم از دست دادن دایی ات شریک بدون

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۲ فروردین۱۳۹۲ساعت 17:38  توسط شقایق و یاس 

درود بر همگی.... سال نو مبارک

۱.یه مدت نبودم... یک سری اتفاقات غیرقابل پیش بینی افتاده بود که... بگذریم اما یکی اش ویروسی شدن رایانه ی محترم بود که ما رو وادار کرد ویندوزمون رو عوض کنیم و...

 

۲.دوباره از همه ی دوستان و شرکت کنندگان پاسخگو به پرسشنامه کمال تشکر رو دارم. خیلی خیلی ممنون. و البته پاسخگویی همچنان می تونه ادامه داشته باشه.

۳.برید به ادامه ی مطلب لطفا... صرفا برای خنده ی اول سال

ادامه حرفام :

منو یاد آدمای زورگو می ندازه! :|

یعنی من عاشق این تپلی ام... خیلی بانمکه :)

شما هم دلتون واسه این هاپوئه میسوزه آیا؟ :(... ولی عجب دوست باوفاییه :)

به نظر شما اینا دارن به چی نگاه می کنن؟! :|

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۱ فروردین۱۳۹۲ساعت 22:41  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

نفس باد صبا آفت جان خواهد شد

نفس باد صبا آفت جان خواهد شد                              عید می آید و اجناس گران خواهد شد

قیمت میوه و شیرینی و آجیل و لباس                         باز سرویس گر فک و دهان خواهد شد

همسرم چند ورق لیست به من خواهد داد                  و سرا پای وجودم نگران خواهد شد

می زنم ساز مخالف دو سه روزی اما                          عاقبت هرچه که او گفت همان خواهد شد

می رسد مرحله ی سخت و نفس گیر خرید                 نوبت گندترین کار جهان خواهد شد

کل عیدی و حقوقم به شبی خواهد رفت                      بر سر جیب بغل ،فاتحه خوان باید شد

یک الف آدم و یک عائله آنهم پر خرج                            وقت فرسودن اعصاب و روان خواهد شد

پول را با علف خرس یکی می دانند                             فکر کردید که منطق سرشان خواهد شد

هانیه نعره بر آرد که ندارم مانتو                                   کامران از پی او تیز دوان خواهد شد

که پدر کفش و کت و پیرهنی می خواهم                     بعد از او نسترنم مرثیه خوان خواهد شد

سام هم لنگه ی جوراب به پا می گوید                         شستم از پنجه اش امسال عیان خواهد شد

قیمت پسته به قلب من ِآسیب پذیر                            باز هم وای که آسیب رسان خواهد شد

زیر بازارچه با قیمت ماهی یا گوشت                             آسمان دور سرم پُر دَ وَران خواهد شد

مغز گردو شده مانند طلا مثقا لی                                مغزم از قیمت آن سوت کشان خواهد شد

کمرم گشت که در خانه تکانی سرویس                       حالیا نوبت این فک و دهان خواهد شد

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۵ فروردین۱۳۹۲ساعت 18:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


سلام به همگی

سال ۱۳۹۱ هم با همه ی خوبی ها و بدی هاش بالاخره تموم شد...

خیلی روزاش رو غمگین بودیم... بعضی روزاش رو خندیدیم... یه جاهایی دلمون شکست... شاید حتی گاهی دل شکستیم!... هر چی که بود گذشت...

من می گم آدم نباید به گذشته ها فکر کنه... اگه بگم باید درس بگیره هم جمله ی کلیشه ای ه...

می خوام بگم... هر چی که بودیم... هر کار بد یا خوبی که کردیم... دیگه گذشته!

شاید بیشتر از همه اینو دارم واسه خودم مینویسم! عمل کردن بهش شاید گاهی سخت باشه... اما

قبل از این که هر چی باشم... دوست دارم بیشتر از قبل "انسان" باشم...

مهم نیست قبلا چی بودم... مهم اینه که از این به بعد می خوام چی باشم...

می خوام دعا کنم که:

خدایا نذار این حرفام... در حد یه حرف باقی بمونه... تو کمکم کن که بتونم این حرف رو "عملی" کنم.

 

پارسال یه <نظر سنجی> راجع به خودم گذشتم... یک سال از اون پست می گذره... تو این یک سال دوستای جدید پیدا کردم... یکی دوتا از دوستام دیگه نیستن و...

بچه ها باور کنید دنبال تعریف و تمجید نیستم...(البته مشخصه که هیچکس نیست که بگه دوست ندارم دیگران ازم تعریف کنن)... اما می خوام نظر شما رو بدونم.

این که تو این یک سال که منو میشناسید... چقدر تغییر کردم... بهتر شدم یا بدتر...

و کسایی که تو نظرسنجی پارسال نبودن  بیان و نظراتشون رو بگن.

 

+امسال هم مثل پارسال... هر گونه انتفاد، پیشنهاد، نظر و... آزاده.

اصلا نگران ناراحت شدن یا نشدن نباشید... به قول معروف: هیچ آدابی و ترتیبی مجوی... هر چه می خواهد دل تنگت بگو

++نظرات این پست بدون تایید می باشد.


ادامه حرفام:
اینم از هفت سین امسال ما :)

فکر کنم همتون می دونین که من چقدر عاشق هفت سینم

اصلا یه نوروزه و یه هفت سین...

 

در سال جدید برای همتون و برای همه ی مردم ایران سالی سرشار از آرامش، سلامتی، شادی، رفاه و . . .

رو از اهورامزدای خوب و مهربون سرزمینم می خوام. شاد باشید دوستان

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱ فروردین۱۳۹۲ساعت 11:12  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
منم تو آکادمی شرکت کردم

همونجا هم گفتم... صدام خوب نیست اما امیدوارم از شعری که انتخاب کردم لذت ببرید

"نیلوفر آبی بودن - یغما گلرویی"

اینم از شعر و اینم متنش:

نیلوفر آبی بودن - یغما گلرویی

اگه می خواید به من رای بدید... و صدای خیلی خوب بقیه ی دوستان رو هم بشنوید و رای بدید برید به آپارتمان پلاک 23 با تشکر.


برچسب‌ها: آکادمی موسیقی جمع ما
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۸ اسفند۱۳۹۱ساعت 18:18  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


بشتابید.... بشتابید

یک مسابقه ی بی مانند

لطفا برای آگاهی از اطلاعات بیشتر به "اینجا" مراجعه کنید.

+ نوشته شده در  شنبه ۱۲ اسفند۱۳۹۱ساعت 12:12  توسط شقایق و یاس 
  • یاسمین پرنده ی سفید
سلام به همگی

دوستان من برای پروژه ی دانشگاهم به کمک همه ی شما احتیاج دارم...

اما می خوام از همتون خواهش کنم که لطفا با اسم مستعار شرکت کنید...

چون تو کاغذهای پرسشنامه هم هیچوقت اسم رو از پاسخگو نمی خوان... ممنون میشم اگه کمکم کنید.

 

می خواستم این پست رو دیرتر بذارم اما گفتم شاید یه سری بچه ها برن مسافرت...

 

هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم

 

+سوالت در ادامه ی مطلب هست...

اما برای دوستانی که می خوان سر فرصت سوالا رو جواب بدن... فایل اش رو می ذارم برای دانلود...

شما می تونید به یکی از دو روش (جواب دادن در قسمت نظرات وبلاگ یا علامت زدن فایل دانلود شده و آپلود اون برای من) به سوالات جواب بدید.

پیشاپیش از همکاریتون کمال تشکر رو دارم.

++لینک دانلود فایل سوالات Doc

 

دوستان این پست موقتا ثابت است... لطفا به پست های قبل هم توجه کنید... با تشکر


+ نوشته شده در  شنبه ۲۶ اسفند۱۳۹۱ساعت 22:48  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

خدایا...

تو رو به حق این دل شکسته و غمگین...

نسل هر چی استاد(اگه بشه اسم این حیف نون رو استاد گذاشت... بگذریم...)

نسل هر چی استاد بی فکر و وقت نشناس هست رو از رو زمین بردار!!!

که ساعت ۱۱ شب روز جمعه من باید با خبر شم که فردا ۸ صبح کلاس فوق العاده دارم!!!

۲۶ اسفند مدرسه و اداره ها هم تعطیل یا تق و لقن! بعد من دانشجو به خاطر این که با یه آدم عقده ای طرفم... واسه خاطر نمره باید برم دانشگاه!!!!

آخه به این آدما یه ذره فهم و شعور بده که بفهمن دم عید آدم یه دنیا کار داره...

خدا الهی بگم چی کارت کنه استاد(؟!) "ش"...

و خدا الهی لعنت کنه اون بیشعورایی رو که باعث شدن استاد بازرگان بره و این ترم آخری ما گیر این دیونه وقت نشناس بیفتیم!

دانشگاه خواست ترم آخر با یه دنیا خاطره ازشون خداحافظی کنیم!!!!

الان عصبانی ام... اومدم اینجا خودمو خالی کنم بعدش برم بخوابم می ترسم اگه به نوشتن ادامه بدم چیزایی بنویسم که درست نباشه...

دعا کنید فردا بتونم آرامشم رو حفظ کنم و از صبر ایوبم استفاده کنم و این بوووووووووووووووووووووووووووووووق بوووق بووووق رو تحمل کنم

+ نوشته شده در  جمعه ۲۵ اسفند۱۳۹۱ساعت 23:55  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

حکمت

۵شنبه صبحه... بازم دانشگاه... بازم استاد "ش"

(خدایا به کدامین گناه ترم آخری باید گیر این آدم می افتادیم آخه؟)

 

رفتیم دانشگاه... کلاس قرار بوده ساعت ۸ تا ۱۱ باشه...

استاد می آد سر کلاس و امر می فرماید: "من شاید نتونم اون ور سال واستون کلاس بذارم!!!!!!!!!

ما:

استاد: بنابر این امروز تا ۱ می مونید دانشگاه!!!!! (جهنم بچه هایی که ساعت بعدی کلاس دارن... جهنم کسایی که با خودش کلاس دارن و ساعت ۱۱ می آن و استاد خیلی شیک بهشون می گه برید ۱ بیاید)

از سخنرانی های بی هوده و اعصاب خوردکن غیر درسی اش که بگذریم و از بی سواد بودن و تظارهر هاش... ما دانشجویان کوشا تا ساعت ۱ ایشون و یکی از شاگردان پاچه خوار اعصاب خوردکنشون رو تحمل می کنیم.(آیکون خدا صبر ایوب بده)

خلاصه ۱ ساعتی تو راه بودم تا برسم خونه... و بسیار گشنه...

برعکس روزهای عادی... کلی تو سوپرمارکت سرکوچه معطل شدم تا سرش خلوت بشه و اجناس خریداری شده رو حساب کنه... هیچوقت انقدر طول نکشیده بود.

میرسم خونه... آقا و خانم همسایه رو میبینم که می خوان برن بیرون... ماشینی رو که تازه گذاشتم تو پارکینگ رو دوباره می برم بیرون تا ماشینا جا به جا بشن و آقا و خانم همسایه بتونن برن بیرون(پارکینگ خونه از نوع مزاحمه- فرض بر اینه که آشنایی دارید با این نوع پارکینگ و توضیح اضافه لازم نیست)

این بار اون یکی همسایه رو میبینیم که با موتور ماشین درگیره... یه مشکلی پیش اومده...

۴ تا بچه گربه تو موتور ماشینش هستن!!!!!!!

خوب بنده خدا تنهایی که نمی تونه درشون بیاره...

گروه امداد "من و مامان" دست به کار میشه... یکی رو من بگیر... یکی رو تو بگیر... تو از این ور صدا بزن من از اون ور می گیرمش...

خلاصه... جون این ۴ تا رو نجات دادیم و ما موندیم و دستای روغنی و ۴ تا بچه گربه ی کثیف و دستای زخم و زیلی از چنگال گربه های کوچولوی وحشت زده ای که بدون مامانشون حسابی ترسیده بودن.

از مامانشون هم خبری نیست... نمی دونیم چی کارشون بکنیم بدبختارو... :(

هیچی دیگه یکی یه آمپول کزاز افتاد گردنمون به خاطر چنگولای این فسقلی های کثیف خوشگل.

می دونم طولانی شد...

احتمالا حوصله اتون نمی آد بخونیدش... اما این یه یادگاری می مونه تو خاطرات خودم از روزی که باز هم بهم ثابت شد:

بعضی وقتا یه حکمتی هست واسه بعضی چیزا...

مثل مردی که روز ۱۱سپتامبر... به خاطر خرید چسب زخم واسه خاطر کفش نویی که پاش رو می زد دیر به محل کارش رسید و زنده موند!

شاید حکمت داشتن همچین استاد (....) و معطل شدن غیرعادی تو سوپرمارکت و جابه جایی ماشین... نجات دادن اون فسقلی ها بود... آدم درست... جای درست... زمان درست!


این عکس ۴ تا فسقلی ما... فقط داریم دعا می کنیم که امشب مامانشون بیاد و ببرتشون... چون متاسفانه ما نمی تونیم نگهشون داریم و همسایه هامون هم چون از سگ و گربه خوششون نمی آد نمی تونیم تو حیاط هم نگهشون داریم :(

عکسشون زیادخوب نیست... اما نخواستم زیاد اذیتشون کنن واسه همین به همین یه عکس اکتفا کردم.

اینم یه عکس از یه گربه ی فسقلی دیگه که قبلا تو اینترنت دیده بودمش...

زمستونا گربه ها گاهی از سرمای زمستون به موتور ماشین های شما پناه می آرن... تو روخدا مراقبشون باشید.

علاوه بر جملات حمایت از حیواناتی که دوست ندارم بگم چون از شعار دادن خوشم نمی آد... اگه حواستون نباشه و تو موتور ماشینتون بمیرن... خیلی وحشتناکه... چون بوی بدی میگیرن و حتی کارواش هم به راحتی حاضر به تمیز کردن ماشینتون نمیشه.

پس مراقب این فسقلی های بی سرپناه بیچاره باشید.

واسه فسقلی های ما هم دعا کنید که مامانشون پیداشون کنه

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۴ اسفند۱۳۹۱ساعت 19:56  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

پری

پری (وبکده ی آرامش) هم وبلاگش رو بست.

پری مهربون... همیشه بهترین ها رو برات آرزو دارم...

و همیشه شادیتو از خدا می خوام.

اما من بازم منتظر حضورت هستم دوست من

+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۱ اسفند۱۳۹۱ساعت 20:23  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

فکر کن:

صبح زوده...

باید بلند شی که بری دانشگاه...

مامانت صدات می کنه: پاشو... ببین برف اومده

تو عاشق برفی ... اما اون لحظه با خودت می گی: واااای... حالا چه جوری برم تا دانشگاه و همونجور که هنوز پتو روته از مامانت بپرسی: چرا نباید خوشحال باشم از این ک برف اومده؟

 

همونجور که می خوای بلند شی... گوشی ات رو نگاه می کنی:

۴تا اس ام اس؟!!!!! صبح کله ی سحر؟!!! یعنی کی می تونه باشه؟

دوستاتن نوششتن: ما امروز نمی ریم... خیلی سرده... به فلانی و فلانی هم گفتیم... تو هم به بهمانی خبر بده همه با هم نریم

تو هم به بهمانی اس ام اس می دی و فرمان: "میخوابیم" به خودت می دی و

خدا رو شکر می کنی که همچین دوستای خوبی داری و از خواب زمستانی لذت می بری

من عاشق برفم...

خدایای شکرت که مجبور نشدم شهبازی رو امروز تحمل کنم

ادامه حرفام :

۵ صبح-تهران

 

۱۲ظهر-تهران

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۷ اسفند۱۳۹۱ساعت 12:11  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

آخه جمعه؟!

روز آدینه؟!

آخه لامصبا! ساعت ۶ بعداز ظهر؟!!!

امتحان؟!

اونم از دو کتاب ۳۰۰ صفحه ای!!!

خو فکر من بیچاره رو نمی کنید که کلاسش رو تابستون پارسال گذروندم؟!!!

با این امتحان گذاشتناتون!!!

آخه جمعه؟!!! ۶بعدازظهر؟ من کی امتحان بدم کی برسم خونه؟!

آیا نمی اندیشید؟!

لعنت!

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۶ اسفند۱۳۹۱ساعت 14:15  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات



هر طرف عکس تو روبه روی منه

چشمای آسمون واسه دیدن کمه

بیقرار تو ام ....چشم انتظار توام

 

+تازه دو روزه که داداشم رفته سربازی... ولی من هیچی نشده دلم براش تنگ شده

+ نوشته شده در  یکشنبه ۶ اسفند۱۳۹۱ساعت 13:20  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

۱.قهرمانی تیم ملی کشتی آزاد ایران عزیزمون بر همگی فرخنده باد.

دست کشتی گیرامون درد نکنه...

(با یادی از محمد بنا)

 

۲.شما هم قبول دارید که ما مردم خیلی عوض شدیم؟

بعضی جاها واسه کسی دلسوزی می کنیم که نباید دلسوزی کنیم اما بعضی وقتا...

مثلا یادمه تا همین چند سال پیش اگه در یه ماشین خوب بسته نشده بود هر کی از کنارش رد میشد سعی می کرد بهش بگه که در ماشین بازه.

ولی الان دیگه مثل قبل نیست...

یا مثلا اتفاقی که واسه خودم افتاد...:

پریروز تو راهروی ایستگاه مترو وقتی می خواستم کاپشنم رو در بیارم یکی از کیسه هایی که دستم بود از دستم افتاد...

اگه چند لحظه بعد خودم متوجه نشده بودم گمش کرده بودم... در حالی که واسه نفر پشت سریم هیچ کار سختی نبود که خیلی ساده بگه: خانوم کیسه از دستتون افتاد!

چرا ماها اینطوری شدیم؟

قبول ندارم اگه ذهن مشغول رو بهونه کنی... ما مردم عوض شدیم!

نمی دونم شایدم من زیادی بدبینم و شاید می خوای بگی مشت نمونه ی خروار نیست و همه مثل هم نیستن؟

 

۳.شما هم اینطوری هستین یا فقط من اینطوری ام؟

بیرون از خونه که هستم(به اینترنت که دسترسی ندارم) کلی سوژه به ذهنم میرسه که بیام تو وبلاگ بنویسم...

اما همین که میرسم خونه... همشون یادم میره!

نمی دونم سوژه هام رو کجا جا می ذارم؟فکر کنم باید یه اینترنت قابل حمل بگیرم

 

می دونم طولانی بشه حوصله نمی کنی بخونیش... بقیه حرفا باشه واسه بعد

+ نوشته شده در  جمعه ۴ اسفند۱۳۹۱ساعت 23:39  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

دیگه چیزی نمی گم...

فقط اشاره می کنم به پست سال قبل...

سپندارمذگان همتون مبارک

+ نوشته شده در  دوشنبه ۳۰ بهمن۱۳۹۱ساعت 0:37  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

از اونجایی که دیدم کامنتا داره حال و هوای برنامه ۹۰ به خودش میگیره...

ترجیح دادم که برعکس فردوسی پور عمل کنم و سریع بحث رو عوض کنم تا دور هم و با هم بخندیم...

تعدادی از جملات کپی پیستی رو براتون آماده کردم که یه ذره بهونه داشته باشیم واسه یه ذره خندیدن.

شادی همه آدما آرزوی قلبی و همیشگی منه...

شاد باشید دوستان

 

+لطفا ادامه ی مطلب...

پ.ن:به خدا منظور خاصی ندارما... ولی خداییش جمله ی ۶ خیلی جکه

ادامه حرفام :

۱.ازدکمه "اینتر"، رفیق روزهای عصبانیتمان ممنونیم که زیر بار سخت ترین ضربات دست ما، صداش در نمیاد ! (آیکون تحت تاثیر قرار گرفتن)

۲.بعضی وقتا خدا درهای رحمتش رو یه خورده باز میکنه تا بتونی از لای در، رحمتارو ببینی؛ ولی نمیتونی بهشون دست بزنی چون روی در قفلی به نام حکمته

۳.نصف شبی یارو زنگ زده میگه شما؟؟؟ ... گفتم ببخشید گوشیمو اشتباه برداشتم :| 

۴.آیا می دانید درازترین شب سال، چه شبی است؟.....شبی که قهر کنی و شام نخوری!

۵.به مامانم گفتم: خارجیا به سوپ میگن استارتر نه شام...
گفت: بابات خارجیه یا عمه گوربه گور شدت...!!؟؟
اصن لزومی هم نداشت به عمم اشاره کنه ها،
صرفا خواست بهش بگه گور به گور شده

۶.دانش اگر در ثریا باشد مردانی از سرزمین پارس به دنبال ثریا خواهند رفت!

۷.آدمایی که زیاد میخوابن تنبل نیستن. انگیزه ای واسه بیدار بودن ندارن وگرنه شما بگو فردا ساعت ۵ صبح بریم شمال، کیه پانشه !

۸.موندم این گوشی هفصد تومنیه رو نخرم یا اون نهصد تومنیه رو !

۹.دعای آخر شب :خدایا به من قدرتی عطا فرما که بتونم کامپیوترو شات‌دان کرده و بکپم!

۱۰.اگه توی المپیک رشته ی دانلود استقامتی وجود داشت، الان یه طلا داشتیم قطعن!

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۴ بهمن۱۳۹۱ساعت 18:20  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

سلام

یه ترانه شنیدم به اسم جوونی... اسم ترانه سراش (میلاد افشین) رو تا حالا نشنیده بودم...

اما عاشق این بیتش شدم:

 

فقط تقدیره که میشه همیشه... دعا کن عشقمون تقدیر باشه

 

 

امیدوارم عشق همه ی شما تقدیر باشه... یه تقدیر خوب

+ نوشته شده در  شنبه ۲۱ بهمن۱۳۹۱ساعت 15:47  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام

بچه ها من فردا کنکور دارم!!!!!!!

کنکور ارشد مدیریت و اصلا براش درس نخوندم و فقط می خوام برم واسه آشنا شدن با سوالا!!!!

اما خب از اونجایی که آرزو بر جوانان عیب نیست می خوام اگه براتون امکان داره...لطفا واسم دعا کنید که یه دانشگاه خوب قبول شم...(آیکون آدم پر اعتماد به نفس)

+اون موقع ها که درس می خوندیم می رفتیم واسه کنکور دلشوره داشتیم می گفتیم واسه نگرانی از اینه که می خوایم نتیجه ی زحماتمون رو ببینیم.

اما نمی تونم بفهمم دلشوره ی بی دلیل امروزم واسه چیه؟ من که یک کلمه درس نخوندم که نگران زحماتم باشم!!!!

داستانی داریماااااا

 

 

++ امروز می خوام یه کار تقلیدی بکنم... تو وبلاگ های "نسل نو" و "اتاق دلم" دیدم که بچه ها کار قشنگی کردن و من از اونجایی که واقعا راه دیگه ای بلد نیستم فقط می خوام بگم:

محسن... همه ی ما ننجونت رو دوست داشتیم و داریم...

و دوباره همینجا همه با هم برای آرامش روحش دعا می کنیم... روحش شاد و یادش گرامی

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۷ بهمن۱۳۹۱ساعت 10:52  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

۱۰ بهمن... جشن سده بر همه ایرانیان ایران دوست گرامی باد

 

پ.ن: توضیحات در مورد این جشن باستانی در ادامه مطلب

 

+این پست ثبت موقت بوده امروز باید تبریک میلاد رسول اکرم و امام جعفر صادق رو هم بهتون تبریک بگم.

شاد باشید


برچسب‌ها: جشن سده
ادامه حرفام :
سَدِه... از ریشه ی "ست" در زبان پهلوی آمده و معنی آن عدد صد می باشد.

ایرانیان سال را به دو فصل تقسیم کرده بودند.

از آغاز فروردین تا پایان مهرماه را تابستان و از اول آبان تا پایان اسفند را زمستان می نامیدند.

هنگامی که صد روز از زمستان و از شروع ماه آبان می گذشت... و روز دهم بهمن فرا میرسید... آن روز را سده می نامیدند و جشن می گرفتند.

 آنان بر این باور بودند که سرمای زمستان از آن پس به آرامی کاهش خواهد یافت... در روز جشن به دشت و صحرا روی می آوردند، هیزم و خاروخاشاک فراهم می کردند و با فرا رسیدن شب آتش بزرگی می افروختند و به امید افزایش روشنایی در روز بعد که آن را از جلوه های اهورایی می دانستند به شادمانی می پرداختند.

روایتی که به جشن سده در تاریخ ایران باستان نسبت می دهند... ماجرای پیدایش آتش توسط هوشنگ، شاه پیشدادی است. که شرح آن در شاهنامه ی فردوسی آمده است.

اکنون زرتشتیان در شهرها و روستاها با آتش افروزی، سده را جشن می گیرند.

 

 

+این اطلاعات رو از یک تقویم جیبی از سال ۱۳۸۶ خورشیدی برداشتم که مال انتشارات هیرمند بوده


+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۰ بهمن۱۳۹۱ساعت 13:23  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام...

این یه پست امتحانیه... آخه تازه تو پکوفایل عضو شدم(با تشکر از محسن-پلاک ۲۳ یا آپارتمان نشین- بابت راهنماییش) خواستم امتحانش کنم... این عکسه رو دیدم خواستم یادی کنم از بازی خواب آور دو تیم ماست پرور پرسپولیس واستقلال که جمعه با اون بازی بی مزه اشون به خصوص تو نیمه ی اول حوصله ی همه رو سر بردن...

و باز هم تماشاگرنما ها که دیگه واقعا شورش رو در آوردن... آدم این دوتا طرفدار رو تو عکس میبینه حال می کنه...

و خواستم یادی کنم از مطلبی که چند وقت پیش تو هفته نامه ی امید جوان خوندم:

خوندم که هوادارای تیم "گلگهر درود" ایران نازنین خودمون هم فرهنگ خوب ایرانی رو نشون میدن و نه تنها تو ورزشگاهشون از فحش و ترقه و ... خبری نیست بلکه انقدر خوب و نازنینن که

بعداز بازی اگر زباله ای هم تو جایگاه باشه برمی دارن و ورزشگاه رو تمیز می کنن...

که این کارشون واقعا آفرین داره

 

+دوستان لطفا پست قبل رو هم مطالعه بفرمایید با تشکر


++امروز(یکشنبه) حدود ساعت 7... به چند تاتون سر زدم اما نمی تونستم نظر بدم... بنابر این در روزهای اینده می آم :)

+ نوشته شده در  یکشنبه ۸ بهمن۱۳۹۱ساعت 13:54  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


و من برگشتم

به زودی این وبلاگ دوباره به روزهای پرشکوه(!؟) گذشته اش بر میگرده

 

پ.ن۱:مدیون منه هر کی بپرسه امتحانات چطور بود؟ خب ۶ تا درس تخصصی رو وقتی بندازن پشت سر هم نباید انتظار زیاد هم از آدم داشته باشن دیگه

به هر حال... فعلا که خدا رو شکر هر چی بود تموم شد

پ.ن۲: بیاید ببینم این روزا که من نبودم چه خبرا بود؟

البته به جز دو تا خبر بدی که شنیدم خودم

راجع به فوت استاد همایون خرم آهنگساز خوبمون که متاسفانه تو این مدت از دست دادیمشون...

روحشون شاد ویادشون گرامی... من که کاراشون رو خیلی دوست داشتم(از من بگذر، رسوای زمانه و...)

خدا به خانواده ودوستدارانشون صبر بده

و خبر خداحافظی یغما گلرویی از ترانه سرایی که خیلی منو ناراحت کرد

هنوزم دارم دعا می کنم که منصرف بشه... 

+لطفا اگه خبرای بیشتری دارید بگید چون من مثل ادمی می مونم که تازه از غار دراومدم البته این بار اگه خبرا خوب باشه بهتره

بسه دیگه زیاد حرف زدم... به زودی برمی گردم انشالله با آپلود عکسای خوب

شاد باشید دوستان... واسه نمره های منم دعا کنید... این ترم خیلی یه جوری بود

+ نوشته شده در  یکشنبه ۸ بهمن۱۳۹۱ساعت 12:33  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
با هم بخندیم :)
یه چند تا جمله خنده دار دستم رسید... دیدم یه چند وقت تو این وبلاگ هی غرغر کردم گفتم این جمله خنده دار ها رو هم بذارم لااقل یه ذره هم اینجا بخندیم دور هم...

دوستای واقعی هم تو غم ها با هم شریک میشن هم تو خنده ها.... مگه نه؟

 

۱.مرد در حالی که داشت روزنامه می خواند رو به زنش کرد و گفت: در روزنامه نوشته بررسی هایی که به عمل آمده نشان می دهد زن ها روزانه 30000 کلمه حرف می زنند در حالی که این میزان در مورد مردها فقط 15000 کلمه است. 
زن گفت: علتش این است که ما باید هر چیز را دوبار تکرار کنیم تا مردها بفهمند. 
مرد گفت: چی؟

 

۲.افسر: خانم شما با سرعت غیرمجاز رانندگی می کردید

- خواهش می کنم بذارین برم، من معلم هستم الان کلاسم دیر می شه

افسر: معلم؟ یه عمر منتظر این روز بودم، حالا شروع کن هزار بار بنویس «من دیگه با سرعت غیرمجاز رانندگی نمی کنم!»

 

۳.اونایی که به بالا رفتن نمره شون بعد از اعتراض به نمرات امید دارن مثل همون هایی هستن که نصف شب می رن بالا پشت بوم و دنبال آرم پپسی می گردن!

 

۴.امروز رفتم از دستگاه خودپرداز پول بگیرم مبلغ رو زدم ۵۰۰۰۰ تومان .
یه ده هزار تومنی داد! سه تا پنج هزار تومنی داد!
پنج تا دو هزار تومن داد! پونزده تا هزاری!
یه لحظه دلم واسه دستگاه سوخت،نزدیک بود پولو برگردونم تو دستگاه!
طفلی خودشو کشت ۵۰ تومن منو جور کرد!


 

۵.اینقده بدم میاد وقتی دارم روی آهنگ میخونم خوانندهه اشتباه میخونه !


 

۶.یک ضرب المثل کره ای هست که می گه: چینی اگر عقل داشت، ژاپنی میشد!

 

۷.الان نزدیک به نیم ساعته که ایرانسل بهم اس نمیده، دلم شور میزنه

 

۸.تا حالا دقت کردین همه شب ها عین جغد بیداریم ولی شب امتحان ساعت 8 رو کتاب خوابمون می بره؟

شما هم آیا؟

۹.هیچوقت از یه زن سنش رو نپرسید...
ﺍﺯ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﻭ ....
ﻭ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺯﻣﻮﻧﻪ :
ﺍﺯ ﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻣﻌﺪﻟﺶ ﺭﻭ ....

 

۱۰.توی کلاس ساعت ۹:۳۰ صبحه، ۵ دقیقه چشمات رو می بندی و حالا ساعت ۹:۳۱ است!

تو رختخوابی...ساعت ۶ صبحه، ۵دقیقه چشمات رو می بندی و حالا ساعت ۷:۴۵ است!

 

در آخر:سلامتی پنگوئن که یه ذره قد داره، اما بازم لاتی راه میره ....

 

شاد باشید دوستان...

پ.ن:من امتحانام داره شروع میشه الان تو فرجه ام... اگه این اعتیاد لعنتی بذاره می خوام کمتر به نت سر بزنم... اگه دیر به دیر بهتون سر زدم دلگیر نشید.

مراقب خودتون باشید

توجه توجه:

+نظرات رو بدون تایید می ذارم که اگه واسه تاییدشون دیر کردم کسی در انتظار نمونه... در اولین فرصت می آم و جواب کامنتاوتن رو میدم

برچسب ها: با هم بخندیمطنز
+  نوشته شده در  یکشنبه ۱۰ دی۱۳۹۱ساعت 23:26  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
یک لبخند
 

امروز صبح راننده ی اتوبوس در جواب "صبح به خیر" م با خوش رویی گفت:

صبح شما هم بخیر... روز خوبی داشته باشید

و برای چند لحظه هم که شده لبخند را به لبم آورد!

 

پیرمردی را دیدم که به همه سلام می گفت...

وقتی از کنارش رد میشدم...

چند قدم جلوتر کفشم که با پَستی بُلندیِ پیاده رو دست به یکی کرد برای زمین زدنم...

(که خداروشکر نقشه اش نقشه بر آب شد)

پیرمرد آهسته گفت: مراقب باش

نگاهش کردم و گفتم چشم و او در جوابم سلامی گفت از سر مهربانی

آنقدر در مسیرش به عادت به همه سلام گفته بود که مرد روزنامه فروش با دیدنش گُل از گُلش شکفت و با لبخند با صدای بلند گفت: سلام!

 

امروز... بامداد زیبایی بود... لبخند تهران را دیدم...

شاید اگر ما... آدم ها می دانستیم که تنها یک لبخند... یک سلام... یک روزتان خوش...

چه لبخندی به لب دیگران می آورد...

شاید اگر می دانستیم که یک حرف... یک جمله چه تاثیری روی دیگران دارد...

شاید خیلی حرفا گفته نمیشد وچه بسیار حرف ها که می گفتیم...

 

راستی دوست من سلام... روزگارت خوش

+  نوشته شده در  پنجشنبه ۷ دی۱۳۹۱ساعت 17:26  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
سلام به همگی

نمی دونم چقدر شنیدید راجع به پیشبینی مایاها که میگن پیشبینی شده دنیا تموم میشه... یا این که ناسا گفته همچین خبری نیست فقط قراره دنیا 3روز در تاریکی فرو بره و این حرفا(که البته شنیدم که گویا ناسا همین رو هم تکذیب کرده -والا دیگه نمیشه فهمید چی راسته و چی دروغ-)

بگذریم از این که یکی از دوستان همفکرم در واکنش به این اخبار و شایدم شایعه ها می گفت:

"چه هیجان انگیز! خدا کنه اول 3 روز تاریک شه...بعد هم دنیا تموم شه...خیلی هیجان داره"

و من ِ در جستجوی هیجان هم میخندیدم و تایید میکردم!!!!

(آیکون تورو خدا جونای مارو نگاه!!!!)

خلاصه... در همین رابطه یه ذره احساسات ازم طراوش کرده بود که آخرِ کتاب درسی(که اصلا سفید گذاشتنش واسه همین روزا) شروع کردم به نوشتن یه چیزایی که البته نمیشه اسمش رو شعر گذاشت...

البته چون جنس شعرش جنس حال و روز این روزای خودمه اگه حال و روزتون مساعد نیست نخوندیش و این چند روز باقی مونده ی عمر رو برید خوش بگذرونید

باشد که همگی رستگار شویم

گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد

و تو هر روز سحر مینشینی لب حوض

تا بیاید از راه

از خم پیچک نیلوفرها روی موهای سرت بنشیند

یا که از قطره ی آب کف دستت بخورد

گاه یک سنجاقک

همه ی معنی یک زندگی است...

 

نه نه...

این شعر(؟) من نبود... شعر خودم رو گذاشتم تو ادامه ی مطلب

در ضمن هرگونه انتقاد و پیشنهادی رو با کمال میل میپذیرم

اگر هم شعرم رو خوندید و واسه جاهایی اش که مشکل داره واژه های جانشین بهتری به نظرتون اومد پیشنهادهاتون رو دریغ نکنید.

مرسی از حظورتون

 

پ.ن:این عکسه رو خیلی دوست دارم مثل امیده در دل ناامیدی!!!

میون یه خرابه... یه بچه و عشق و امید

پ.ن۲:نمی دونم چرا روز تولدم همیشه با اتفاقات بزرگ همزمان میشه... اتفاقات بد اتفاقات خوب...تلخ...شیرین... و به هر حال به یادموندنی...

ولی خودش نعمتیه که آدم تو فاصله ی بین شب یلدا و کریسمس به دنیا بیادا

 

چقدر حرف زدم!!! بدرود همگی... شاد  باشید

دنیا دوروزه کاش بتونیم زندگی رو ساده بگیریم:)


"پایان این دنیا نزدیکه!"... این دلخوشی تنها یه لبخنده

وقتی از این دنیا رها باشی، این یک خبر میشه که کم درده!!!

دنیای این روزای ما تنها... از جنگ و بدبختی خبر میده

پایان دنیا مثل یک رویاست...از ختم این سختی خبر میده

دنیا پراز نفرت شده حالا...بمب و تفنگ و اسلحه...ظلمت!

پایان این دنیای دردآلود...شادی میشه واسه غم غربت

روز ِ تولد ِ من ِ خسته... همروزه با پایان دنیامون

این دلخوشی(!) دنیامو پرکرده...یک باره میرسم به رویامون!

"پایان این دنیا نزدیکه!"....تنها غم من حسرت دیدار "ما" بوده!

ترانه ی "دو پنجره" شاید هم قصه ی دیوار ما بوده!!!

 

من به تماشای جهان میرم...وقتی که مردم مضطرب میشن

من از تعجب خیره می مونم:مردم از این پایان پریشونن!!!!!

چه خِیری دیدید از تب دنیا؟چی باعث وحشت شده حالا؟

دنیا که یک روزی تموم میشه... امروز نه...روز دگر...فردا!

یک روز من دنیای زیبا (!) رو... بی دغدغه، بی جنگ می دیدم!!!

حالا که این دنیا رو میشناسم به دیدن تخریب میشینم!

دنیایی که صدقرنه ماهارو... تو مشت بی رحمش می چرخونه!!

یادش نبوده روزگار شاید... این بازی رو برعکس بگردونه!!!!!

 

 

+خیلی چیزا تو ذهنم هست که می خوام ادامه اش بدم اما واژه ها یاری ام نمی کنن...

حالا اگه خوندین شما بیاین نظراتتون رو بگید...

اصلا خوشتون اومد یا نه...

خلاصه هرچه می خواهد دل تنگت بگو


+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۰ آذر۱۳۹۱ساعت 21:55  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید