پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۱۲۳ مطلب با موضوع «غـرغـراـنه ها» ثبت شده است

اگه بهم بگن یه راهی هست که میتونی عمرتو زیاد کنی ازش استفاده نمیکنم مگر این که بدونم تا لحظه ی مرگ سالمم و می تونم مثل یک انسان با دیگران ارتباط برقرار کنم.

عمیقا اعتقاد دارم کیفیت زندگی از کمیتش مهم تره. چه فایده داره سن نوح رو داشته باشم اما اطرافیانم هر روز مرگمو از خدا بخوان؟

  • یاسمین پرنده ی سفید

این بشر در 24 ساعت شبانه روز یا خوابه یا در حالت درازکش، تو اون 4 ساعت دیگه هم ضمن آزار خلق الله، مشغول خوردنه جوری که در تمام ساعات شبانه روز... توجه کنید شبانه روز هر آن صداشو از جایی میشنوید که چیزی برداشته و مشغول خوردنه... با این تفاسیر برام جالبه که بدونم چطور از زمانی که من یادم میاد تا امروز سایزش حدودا همین بوده:/ نه که لاغر باشه ها... اما از این چاق تر هم نمیشه... که البته جای شکر داره:/

ولی به جاش ما:| با باد هوا هم چاق میشیم:/ آخه قربونت برم خدا... این عدالته؟:(

  • یاسمین پرنده ی سفید

نمیدونم مرا چه شده است... دیگه نه حوصله ی شبکه های اجتماعی رو دارم. نه دیگه خودم حال و حوصله ی تایپ کردن و حرف زدن و توضیح دادن رو دارم... ولی این گوشی لعنتی از دستم نمی افته... انگار فقط منتظرِ یه حرف... یه جمله... یه خبر م

چقدر بی حوصله بودن سخته

  • یاسمین پرنده ی سفید

هرآزاری که میتونه میرسونه... با کاراش... با حرفاش... هرجور که بتونه... اما "خدا رو شکر" گفتن از دهنش نمی افته! خیلی دوست دارم نظر خدا رو درباره اش جویا شم! بی انصافیه اگه اون دنیا تاوان پس نده... اما ناعادلانه تر از اون... عذابیه که اطرافیانش دارن تحمل میکنن و راه به جایی ندارن... از ته قلبم امیدوارم خدا ازت نگذره!

+روزی نیست که آرزوی مرگت رو نداشته باشم. تا خدا کی حرفمو بشنوه لعنتی!

  • یاسمین پرنده ی سفید
مثل وقتایی که تهمتی بهت زده میشه که تا مدتها بابتش گیجی...
مثل وقتایی که هرچقدر می خوای حرفای دیگران رو تو ذهنت تجزیه و تحلیل نکنی باز هم می دونی که پشت حرفاشون چه خبره
مثل وقتایی که کسی/کسایی باعث میشن شش ماه عذاب رو تحمل کنی و هیچی نگی
مثل وقتایی که به خاطر 4 روز مجبوری چند ماه دندون رو جیگر بذاری تا روزا بگذرن
مثل وقتایی که یه حساب دیگه ای رو زندگیت باز می کردی و یه چیز دیگه از آب در اومد
مثل وقتایی که با خودت میگی ما چی فکر می کردیم و چی شد
مثل وقتایی که به خودت می گی: این همه وقتمو تلف کردم به خاطرِ ....
مثل وقتایی که دلت می خواد خیلی چیزا بگی اما می دونی که درستش اینه که سکوت کنی
مثل وقتایی که می فهمی چقدر اشتباه کردی
مثل وقتایی که یه عالمه حرف داری برای گفتن... اما هیچ جا جاشون نیست:)
  • یاسمین پرنده ی سفید
مثل وقتایی که حتی وبلاگ هم جای خوبی برای نوشتن حرفای دلت نیست...
  • یاسمین پرنده ی سفید
از صبح تا حالا بی اغراق بالای 50 تا وبلاگ رو نگاه کردم دنبال پست... (امروز قرار بود بلاگفا رو بگردم) اما دریغ از یه نوشته ی خوب... واقعا وبلاگستان را چه شده است؟!!!!!
یه کم دل به کار بدید بابا :|
  • یاسمین پرنده ی سفید

آگهی دادیم: به یک نفر حسابدار مسلط به هلو نیازمندیم. بین اون همه آدمی که اساسا سابقه کار نداشتن و با اعتماد به نفس اومدن برا مصاحبه. یه بنده خدایی پیدا شد که معلوم بود کاربلده اما با هلو کار نکرده. بهش گفتیم ساعت کار شنبه تا چهارشنبه ۸تا۴ پنجشنبه ها ۸تا ۱۲ گفت باشه و من حتی اگه لازم باشه کلاس خصوصی هم برا هلو میرم.

عرض شود که امروز تشریف آوردن برای کار و بعد از یک جلسه چند ساعته توضیحات کامل در مورد هلو و نحوه ی کار شرکت میگه: فقط من پنجشنبه ها نمیتونم بیاما. مدیریت قبول میکنه؟

من: :||

هیچی دیگه... بنده خدا راست میگفت... هلو رو خصوصی آموزش دید در حد رفع نیاز طی یک جلسه ی فشرده ی رایگان:/

بعد من ناراحت بودم که چرا تو شرکت قبل کسی کار رو به من تحویل نداده بود. خب حق داشتن والا:/ مردم ماشالا خیلی زرنگن:/

  • یاسمین پرنده ی سفید

خسته ام...

فقط میخوام خودمو بردارم و برم.... خوب یادمه... شهریور پارسال هم همین حالو داشتم. دوباره برگشتم به همون نقطه... هر دونه ی پازل به وقتش سر جاش قرار میگیره... فکر کنم وقتشه... از اول هم باید حرف دلمو گوش میکردم... نه ماه گذشته و حرف دلم همونه... پشیمون نیستم که تا حالا سرکوبش کردم... اما حرفشو گوش میکنم... دلم همیشه درست میگه... من فقط خسته ام... باید استراحت کنم.... باید یه مدت خیلی خوب استراحت کنم.

نمیذارم حال دلم اینطوری بمونه....


+دلم میخواد برم دریا

  • یاسمین پرنده ی سفید

آیا میدانید چه چیز از مهمان ناخوانده بدتر است؟

مهمان ناخوانده ای که چشم دیدنش را ندارید!

  • یاسمین پرنده ی سفید