- ۰ نظر
- ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۱۰
میهن بلاگ یه مسابقه برگزار کرده بود که البته من دیر ازش باخبر شدم اما... اینو مینویسم تا اینجا بمونه برای یاسمین 10 سال بعد :)
یکی از مشکلات پرنده ی سفید همیشه این بوده که... وقتی خیلی ناراحته... وقتی خیلی عصبانیه... وقتی خیلی تو خودشه... کسی اگه راهش رو بدونه... خیلی راحت میتونه بخندوندش...
اما خودش نمی تونه کسی رو بخندونه :(
کاش بلد بودم که برای عوض کردن حالت باید چی بگم. متاسفم که نمی تونم اونقدری که باید خوب باشم.
+این پست چند تا مخاطب خاص دارد... اما این که این پست رو نوشتمش به خاطر اشکایی بود که از چشم تو چکید و من نمی تونستم جلوشون رو بگیرم! حتی نمی دونستم باید چی کار کنم. تویی که خیلی برام عزیزی :*
بذار اعتراف کنم.... میترسم از از دست دادن چیزی که روزی که اومد شد مرهم خیلی از دردام. بذار اعتراف کنم میترسم از روزی که چیزی که امروز با گوش دادنش بلندبلند میخندم و تو اتوبوس نمیتونم لبخند بزرگم رو با شنیدنش جمع کنم.... یه روز یه لبخند تلخ بشه ناشی از روزای خوبی که گذشت...
باور کن چشممون زدن! این مُسَکِن قرار نبود موقت باشه!
داشتیم واسه تولد سحر دنبال یه متن خوب میگشتیم که خوشحالش کنیم. بین صفحه های وبش میگشتم. یه چیزی دیدم که منو به خاطرات دور دوران مدرسه برد... دلم واست برای خودم پرش کنم و یه لحظه احساس کردم چقدر چیزی که هستم ممکنه با چیزایی که دوست دارم فرق داشته باشه. اینا که نوشتم احساسم به خودمه. نمی دونم بقیه راجع به من چه نظری دارن اما...
می خوام اینجا بنویسمش چون می دونم احساس 5 سال دیگه ام با احساس امروزم فرق داره همونطور که با احساس 3 سال قبلم فرق داره!
اگه اسم بودم... یاسمین
اگه ساز بودم... سازدهنی
اگه غذا بودم ... لازانیا!
اگه کتاب بودم... داستان های تن تن!!
اگه موسیقی بودم... سنتی ولی نه از اونا که فقط آوازه... شایدم یه موسیقی کلاسیک
اگه ترانه بودم... "یاد من باش" حامی (ترانه سرا:یغما گلرویی)
اگه ماشین بودم... شاید ام وی ام! :)
اگه رنگ بودم... صورتی شایدم یاسی :)
اگه گل بودم... یاس
اگه طبیعت بودم دریا... شایدم یه دریاچه ی کوچولو
اگه حیوون بودم... کبوتر
اگه درس بودم... ادبیات
اگه میوه بودم... سیب
اگه خواننده بودم... خودم! چون نمی تونم جای کس دیگه ای باشم!
اگه فصل بودم... پاییز
اگه ورزش بودم... شنا
اگه نوشیدنی بودم ... موهیتو :دی
اگه شغل بودم... لیدر تور
اگه یکی از حسای شش گانه بودم بویایی... شایدم حس ششم!
جالبه که بدونید مثلا حیوون مورد علاقه ی من اسبه یا دلفین یا کلاغ! یا مثلا غذای مورد علاقه ام قیمه است. میوه ی مورد علاقه ام موزه یا شلیل ... همممم یا مثلا موهیتو رو خیلی دوست دارم اما عاشق آب هویج و شیر موز و آب انارم... کلا تعداد نوشیدنیای مورد علاقه ام از خوردنیای مورد علاقه ام بیشتره! یا مثلا گوگوش و شادمهر رو بین خواننده ها خیلی دوست دارم و چیزای دیگه... یعنی می خوام بگم اون که هستم فرق داره با اون که هستم! :) خیلی دوست دارم 5-6 سال دیگه دوباره این سوالا رو از خودم بپرسم!
+سحری بازم تولدت مبارک :دی
++ اگه چیز دیگه ای هست که از لیست جا افتاده بگید اضافه کنم :)
مادر بودن خیلی سخته. این که احساس کنی قلبت داره یه جایی بیرون از تنت راه میره و گاهی ازت کیلومترها دور میشه.
نگرانی های مادرمو که میبینم؛ وقتی حسشو درک میکنم؛ فقط یه چیز از خدا میخوام: این که امیدوارم هیچوقت مادر نشم!
نمیذارم اینطوری بمونی. نمیذارم تبدیل به کسی بشی که همیشه از امثالش فراری بودی! نمیذارم اون کسی بشی که همیشه همه از دورش فرار میکنن. نمیذارم این ناله ها کار هر روزت شه. نمیذارم به این کارت ادامه بدی که با درد دل هر آدمی پیشت سفره دل غم زده و عصبیت رو باز کنی. خدا شونه هامونو گاهی برای این آفریده که بالا بندازیشونو از ته قلبت به دنیای مسخره بگی به جهنم. بیا تمومش کنیم. این روزا هرکی مشکل خودش رو داره. گاهی وقتا باید فقط گوش باشی؛ جمله شریعتی رو یادت نره؛ اینم یه جور ابراز عشقه. لبخند بزن و فقط بگو "به جهنم"
سریال پژمان سریالی بود که بعد از سالها منو با تلویزیون آشتی داد... با شوق پای تلویزیون مینشستم و خاطرات سال های نه چندان دوری رو دوره می کردم که با شوقی بیشتر پای مسابقات فوتبال مینشستم و بازی ها رو دنبال می کردم... یاد خاطرات کل کل های قرمز و آبی دوران مدرسه... یاد روزنامه هایی که هر روز می خریدیم... یاد روزایی افتادم که کسایی رو وارد زندگیم کرد که رفتنی نیستن خدا رو شکر یا کسایی که دیگه نیستن اما خاطراتشون همیشه همراهمه... روزایی که خاطرات تلخ و شیرین زیادی با خودش داشت... یاد اکران خصوصی روزنامه ی البرز برای فیلم گرگ و میش که اتفاقا پژمان جمشیدی رو اونجا دیدم... و علی انصاریان نازنین و وحید شمسایی و...
بگذریم از این که به نظر می اومد سروش صحت استقلالی باشه، چون اینجا هم مثل بازی های اون دوران بعضی جاها سر پرسپولیسیا رو با پنبه می بریدن اما سریال جالبی بود و خیلی جاها حرفای زیر پوستی جالبی در قالب حرفای ورزشی داشت. خلاصه راضی بودم ازش :)
اما چیزی که می خواستم راجع بهش بنویسم در واقع این بود:
راستش رو بخواید بعضی وقتا به پژمان حسودیم میشد که دوست خوبی مثل وحید داره! دوره های مختلفی رو تو زندگیم تجربه کردم و دوستای خیلی زیادی داشتم و دارم... خدا رو شکر دوستای خوبی هم داشتم... دوستایی که "اِاِاِاِاِاِی" هر از گاهی از هم سراغی می گیریم... دوستایی که بعد از مدت ها هم وقتی به هم میرسیم هنوز حرفی واسه گفتن داریم... واسه همینم از خدا ممنونم...(البته حساب دوستایی که دیگه عضوی از خانواده هستن و انگار از اول بودن که جداس.... اونا دیگه دوست نیستن) اما وحید دوست جالبی بود... حتی حاضر شد به خاطر پژمان منافع خودش رو نادیده بگیره (کاری به درست یا غلط بودن کارش ندارم) پژمان خیلی جاها ضایع اش می کرد اما وحید خالصانه پژمان رو دوست داشت نه به خاطر پول و شهرت و جایگاه و... خیلی خوبه که آدم همیشه همچین دوستایی تو زدگیش داشته باشه :) یعنی هر چی از این دوستا داشته باشی بازم کمه :) (البته آدم هم باید همیشه قدر این جور دوستا رو بدونه وگرنه دوستی یک طرفه که فایده نداره) دیدن این رابطه ها حتی توی فیلم ها هم قشنگه :)
سرتون رو درد آوردم... همیشه گفتم بازم می گم... من اینجا دوستای کمی دارم(منظورم تو دنیای مجازیه) اما دلم خوشه به این که دوستای خوبی دارم... اینجا دوستایی دارم که بدون انتظار، جاهایی که به کمکشون احتیاج داشتم هر کمکی که ازشون بر می اومد رو ازم دریغ نکردن و از همه مهم تر این که کنارم بودن.
یکی از نمونه های کمک شما دوستان رو در در این پست شاهد بودم. سر این پروژه حامد رو خیلی اذیت کردم... طفلی تجربیاتش رو با دقت و حوصله در اختیارم گذاشت... یا همین محسن بنده خدا که از دست سوالای فنی و اینترنتی و رایانه ای من آسایش نداره... تازه اینا فقط نمونه هاشه... به هر حال از همین جا دوباره از همه ی شماهایی که همیشه همراهم بودید ممنونم... به خصوص اونایی که تو پر کردن پرسشنامه ها بهم کمک کردید... گفته بودم بهتون نمره ی پروژه ام ۲۰ شد؟ ممنونم از همه شما ممنونم که هستید :)
دعـــــــــــــــــوت بــــــــه هـــــــمــــــکـــــــاری!
دوستان، عزیزان و همکاران محترم
به این وسیله قصد دارم تا از شما دعوت کنم در این حرکت وبلاگی کوچک با ما همراه باشید.
دوست خوبم محسن -مدیر وبلاگ آپارتمان نشین - پلاک 23 - توضیحات لازم رو داده.
منم نمی خوام این پست رو زیاد طولانی کنم.
فقط به طور خلاصه بگم تنها چیزی که ازتون خواسته شده اینه که یه نامه بنویسید برای همسرتون یا همسر آیندتون و از دیدگاه خودتون علایق و چیزهایی که براتون اهمیت داره و فکر می کنید که اگه جنس مخالف ازشون خبر داشته باشه شاید کمکی به زندگی مشترکون بکنه رو توش بنویسید.
همین!
می دونم خیلیاتون ممکنه بگید شرایط قبل از ازدواج خیلی متفاوته با وقتی که تو شرایط بعد از ازدواج قرار می گیری... اما دونستن بعضی چیزای کوچیک حتی ممکنه گاهی به داد آدم برسه.
می دونم ممکنه خیلیاتون در حال حاضر حتی عاشق هم نباشید... اما به نظر من این یه حرکت علمی فرهنگی ه که ممکنه توش اطلاعاتی رد و بدل بشه که یه روزی یه جایی به دردتون بخوره که فکرش رو هم نمی کردید.
لطفا مطالبتون یا لینک پستتون رو تا روز جمعه ۹۲.۳.۳ به دست محسن در وبلاگ آپارتمان نشین برسونید.
با تشکر
به دعوت مدیر وبلاگ آپارتمان نشین قرار شد که به دلایل علمی - فرهنگی یه نامه بنویسیم با عنوان انتظاراتی که به عنوان یک زن/مرد از همسرمون داریم.
باشد که روزی این اطلاعات به کارمان آید!
+ برای دیدن نامه ی بنده که خیلی سعی کردم رسمی نباشه به ادامه مطلب مراجعه کنید.
++برای خوندن نامه ی بقیه دوستان و کسب اطلاعات بیشتر در طول امروز به وبلاگ آپارتمان نشین پلاک 23 مراجعه نمایید. با تشکر
+++پیشاپیش از این که حوصله می کنید و نامه طولانی ام رو می خونید تشکر می کنم. (آیکن تو رودربایستی قرار دادن مخاطب)
نامه ای به همسرآینده
سلام... همیشه از مقدمه نوشتن بدم می اومد و این نامه هم خودش به اندازه کافی طولانی هست... پس مستقیم میرم سر اصل مطلب
من سعی می کنم تو این نامه بیشتر راجع به مطالب کلی بنویسم... چون مطالب خصوصی هم به مرور زمان ممکنه تغییر کنه و هم این که این حرکت جمعی در واقع هدف خاصی رو دنبال می کنه و با علایق خیلی شخصی مثل این مورد که "من دوست ندارم وقتی دارم با یکی فیلم نگاه می کنم طرف یهو از جاش بلند شه بره این ور و اون ور یا یهو یاد خاطراتش بیفته و وسط فیلم شروع کنه به حرف زدن راجع به یه موضوع خارج از فیلم" جور در نمی آد.
پس از انتظارتی حرف می زنم که فکر می کنم حرف خیلیا باشه...
1. چیزی که من از همسرم انتظار دارم اینه که کنارش احساس امنیت کنم... این که بدونم موقع مشکلات پشتمه... نه این که تنهام بذاره یا خودش هم تو گروه مقابل باشه.
2. من نمی خوام تمام وقتش مال من باشه و خانواده اش رو رها کنه... چون کسی که امروز خانواده اش رو راحت کنار بذاره فردا می تونه قید من رو هم راحت بزنه! چیزی که من می خوام اینه که بتونه یه تعادل برقرار کنه جوری که نه سیخ بسوزه نه کباب.... نه دل من بشکنه نه خانواده اش... کار سختیه اما غیرممکن نیست.
3. هرگز مناسبت ها رو فراموش نکن... هیچکس از هدیه بدش نمی آد... اما چیزی که مهمه خود هدیه نیست... چیزی که بیشتر اهمیت داره به یاد بودن ه.
4. لطفا این طرز فکر رو از سرت بیرون کن که هر مشکلی که وجود داره با خرید یه چیز گرون قیمت از یاد میره!!!! این قانون برنده ی جایزه زرشک طلایی که خیلی از آقایون بهش اعتقاد دارن خیلی وقتا هم جواب نمی ده. حالا اینو نمی گم که هدیه نخریاااا... دارم می گم قضیه اونجوری که شما فکر می کنید شرطی نیست.
5. لطفا برای خرید هدیه و از اون مهم تر "گل" دنبال بهونه ها نباش... بهونه ها رو من و تو به وجود می آریم.
6. لطفا آدم دهن بینی نباش... اگر کسی پشت سر من حرفی می زنه راجع بهش با "خودم" حرف بزن.
7. لطفا بذار مشکلاتمون رو بین خودمون حل کنیم... کافیه یه کم منطقی باشیم... حتی اگه لازمه برام نامه بنویس و بذار جلوی چشمم یا حتی خودت بده بهم... هیچکس بهتر از من و تو نمی تونه بهمون کمک کنه.
8. لطفا از روز اول ببین که داری با کی ازدواج می کنی!!! و فردا سعی نکن من رو تغییر بدی... من همینم که می بینی... اگه خوبم, اگه بد... اگه زشتم یا زیبا ... اگه چاقم یا لاغر! ... اگه رنگ موهام رو دوست داری یا نداری... من اینم عزیزم... سعی نکن تغییرم بدی.
9. گفتم مو... لطفا اجازه بده برای رنگ مو و بلند یا کوتاه بودنش خودم تصمیم بگیرم!! یعنی اینم باید رسما بگیم؟!!
10. اگه می خوای مهمون دعوت کنی لطفا قبلش اجازه بده یه هماهنگی با هم داشته باشیم :)
11. لطفا سعی نکن من رو از دوستام یا کسایی که دوستشون دارم دور کنی... تو زندگی آدما هر کسی که دوست داریم جایگاه خودش رو داره... دلیل نمیشه اگه من "ایکس" یا "ایگرگ" رو دوست دارم جای تو توی دلم تنگ تر بشه... هر کس جای خودش رو داره.
12. کارهای خونه فقط مختص خانوما نیست... من ازت نمی خوام همه ی کارا رو تو انجام بدی و در مقابل انتظار دارم که تو هم چنین توقعی از من نداشته باشی. خونه اگه "خونه ی ما"ست... کاراش هم "کارای ما"ست.
13. همونقدری که تو احتیاج به تفریح داری منم دارم... خلاصه گفتم که احیانا یه موقع یادت نره عزیزم :)
14. هیچوقت خیانت نکن : با این خیال خام که زنم نمی فهمه... همه زنا خیانت رو خوب می فهمن اگه به روتون نمی آرن دلیلش اینه که خودشون رو گول می زنن و مدام به خودشون می گن که: من دارم اشتباه می کنم... شوهر من از اون دسته مردا نیست... این یعنی "اعتماد"... خیانت به کنار... از بین بردن اعتماد یک آدم بخشیدنی نیست... پس سعی کن به اعتمادم خیانت نکنی... اصولا هر بلایی که نمی خوای سر خودت بیاد رو سر من نیار... چون فکر نمی کنم دوست داشته باشی که من بهت خیانت کنم. نه؟
15. بعضی وقتا که دارم درد دل می کنم سعی کن فقط بشنوی... می دونم که می خوای چیزایی بگی که بهم کمک کنی... اما همونجور که من باید "غار تنهایی" تو رو به رسمیت بشناسم و درک کنم که گاهی می خوای تنها باشی... منم بعضی وقتا فقط نیاز دارم که حرف بزنم تا خودم رو خالی کنم... دنبال راه حل نیستم...
16. درسته که گفتن و شنیدن جمله ی دوست دارم کفایت نمی کنه و این حرفا رو باید "در عمل" ثابت کرد... اما بعضی وقتا گفتن و شنیدن این جمله ی ساده هم خالی از لطف نیست. مگه نه؟ (البته به شرطی که واقعی باشه... می دونم که مال تو واقعیه اما این یه نامه سرگشاده است دیگه.... اینو واسه مخاطبین گفتم)
17. راستی... تا جای ممکن برای مناسبت های خاص اگه می خوای هدیه بخری یه لطفی کن و یه هدیه ی شخصی بخر... چمیدونم مثل ساعت مچی, عطر, لباس و... قابلمه و زودپز و مکروفر یا چمیدونم یه دست فنجان نعلبکی جز وسایل "خونه ی ما" به حساب می آد... منظورم این نیست که اینا بده... منظورم اینه که می خوام کادوی تولدم مال من باشه... همونطور که منم دوست دارم کادوی تولد تو هم یه چیز شخصی واسه خودت باشه... فکر نکنم تو هم مثلا دوست داشته باشی واسه تولدت روکش صندلی ماشین مثلا هدیه بگیری نه؟:| به هر حال من که دوست ندارم
فعلا همینا به ذهنم می رسه...
حالا اگه چیز دیگه ای بود بعدا اضافه می کنم :)
پ.ن: ببخشید می دونم این نامه به اندازه کافی طولانی بود... اما متاسفانه باید بگم با خوندن نامه های دوستان نکاتی یادم اومد که باید بشون اشاره کنم... بنابراین...
این پست ادامه دارد...
چند وقت پیش به دعوت محسن-پلاک 23 قرار شد نفری یه نامه بنویسیم.... که می تونید اطلاعات لازم رو از اینجا به دست بیارید.
خیلیامون قبول کردیم که در این حرکت به نظر من علمی-فرهنگی شرکت کنیم... هرچند که یه جاهایی حس کردم بعضی بچه ها بیشتر به موضوع به عنوان یه موضوع "بیاید دور هم باشیم" نگاه کردند.(این یک انتقاد نیست فقط دارم نظرم رو می گم) اما بین همه ی نامه ها... (چون من همه ی نامه ها رو خوندم - به جز رمزداراشون رو-) و از بین نامه هایی که دخترا نوشته بودن... یه نامه رو خیلی دوست داشتم.
شاید دلیلش اینه که مثل من بود... حرفاش یه جورایی مثل حرفای من بود... خیلی از حرفایی که من نتونسته بودم بگم و در رسوندن مطلبم نارسا بودم رو زیبا به واژه کشیده بود... و اون کسی نبود به جزسکوت نازنینم:)
برای خوندن نامه های خود صاحب ایده و بقیه ی دوستان می تونید به اینجا مراجعه کنید که زحمت دور هم جمع کردن نامه ها رو خود محسن کشیده.
اما برای خوندن بخش اول نامه من و نامه سکوت به این لینک ها مراجعه کنید.
+البته نامه ی من یه قسمت دیگه هم داره که در آینده ی نه چندان دور منتشر خواهد شد