- ۴ نظر
-
-
- ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۳۴
کسانى که بر خویشتن ستمکار بوده اند [وقتى] فرشتگان جانشان را میگیرند میگویند در چه [حال] بودید پاسخ میدهند ما در زمین از مستضعفان بودیم میگویند مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید پس آنان جایگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامى است... (آیه 97 سوره نسا)
دنیا شبیه نقاشی هایت نبود...با آسمانی آبی، خورشیدی درشت و خانه ای امن که از چند خط ساده ساخته شود. در دنیای ترسناکِ ما گلوله ها لالایی می گفتند و دستِ موشک, گهواره ها را می جنباند. حالا می توانی بخوابی؛ برای ابد... کنار ماهی ها و عروس های دریایی؛ کودکِ دل به دریا زده ی بی سرزمین! این دنیا به دردِ به دنیا آمدن نمی خورد! *یغما گلرویی*
+ تصویر: یکی از کودکان پناهجو که جسدش در سواحل ترکیه پیدا شد.
++ خدایا! می دونم که این فضولیا به من نیومده اما... زمینت دیگه برای مهاجرت گسترده نیست تا در آن آزادانه سفر کنیم! دنیات دیگه جای قشنگی نیست... ببین آدمات با زمینت چی کار کردن! به دادمون برس!
همونطور که به اشکایی که ناخودآگاه میچکید نگاه میکرد و دنبال واژه های مناسب میگشت شمرده شمرده گفت:
یه وقتایی تحمل کردن یه مشکلِ خیلی بزرگ که یهویی به سراغ آدم می آد خیلی راحت تر از مشکلات کوچیک کوچیکیه که به مرور طی سالیان سال رو هم جمع شدن و ذره ذره آدمو میخورن. به نظر من همه ی آدما یه پیمونه ای دارن که یه اندازه ای گنجایش داره. یه وقتایی هست که اون پیمونه لب به لب شده و فقط یه سنگ کوچیک کافیه تا سر ریزش کنه! که یهو آدم بترکه! اون سنگ کوچیک فقط یه بهونه است! همه کاسه کوزه ها سر اون میشکنه در حالی که این ترکیدنه مال اون چیزای کوچیکیه که از قبل به مرور رو هم تلنبار شده.
زل زدم بهش؛ همونطور که به حرکات دستاش نگاه میکنم که دارن سعی میکنن با حرکاتشون فهم موضوع رو راحت کنن با خودم فکر میکنم: چطور ممکنه کسی از مثالی استفاده کنه که خودم چند سال پیش تو دفتر درد دلهام نوشته بودمش!!؟ جوابی براش ندارم جز یه درد مشترک!
ناراحت نیستم :)فقط دلم میسوزه...به خاطر تمام زمان هایی که سوزوندم :)به خاطر 23سالگیم که سوخت :)
هیچوقت تو زندگیم حسود نبودم. هنوزم نیستم... باور کن فقط دلم میسوزه که ایکس امسال می تونه بره دانشگاه و من نه :)
ولی از همه اینا بیشتر دلم گرفته... برای خودم :) فقط و فقط به خاطر این که نمی دونم چی می خوام... مجبورم راهی رو برم که دوستش ندارم :)
ناراحت نیستم چون انقدر غصه های بزرگتر برای خورده شدن جلوم صف کشیدن که دیگه نوبت به سازمان سنجش و کنکور مسخره اش نمی رسه :) ببین منو... از تو گنده تراش رو هم از سر گذروندم... تو که دیگه عددی نیستی :) ریز می بینمت :))))) فقط اگه دنیا یه انگیزه ی کوچیک به دستم بده:)
میهن بلاگ یه مسابقه برگزار کرده بود که البته من دیر ازش باخبر شدم اما... اینو مینویسم تا اینجا بمونه برای یاسمین 10 سال بعد :)
زل می زنم به صفحه ی تلویزیون و لبخند می زنم به یاد روزایی که گذشت... فوتبالی که باعث آشنایی من با کسایی شد که... :)
زل می زنم به صفحه ی تلویزیون و لبخند می زنم به یاد تمام کل کل های اون روزامون و خیلی چیزا تو ذهنم مرور میشه... از سنگ صبوری که حالا سنگ صبور غصه هام شده تا حرفا و قول و قرارا و روزایی که گذشت :)
عابدزاده رو میبینم و یاد روزی می افتم که برای تولدش پا رو عقایدمون گذاشتیم واسه رفتن به دفتر روزنامه پیروزی...
لبخند میزنم و یاد روزایی می افتم که بازی ها رو لحظه به لحظه با اس ام اس... (و نه با امکانات رایگانی که الان داریم) کنار هم و دور از هم نگاه می کردیم.
مژگان راست میگه... خاطره ؛ همون چیزیه که وسط خنده هات یهو تو رو به عمق سکوت می بره....
+ یاد اون روزا به خیر :)
+منو ببر به اون روزا که خندونم... که تقدیرو نمی دونم :) #مونابرزویی #احسان_خواجه_امیری
+ جا داره یادی کنم از زنده یاد ناصر احمدپور و زنده یاد حمید شیرزادگان... روحشون شاد و یادشون سبز