پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۳۳۷ مطلب با موضوع «دل نوشته ها» ثبت شده است

بعضی وقتا که میشینم و به خودم و حرفام فکر می کنم. حتی گاهی که وسط کاری یهو یاد حرفام می افتم... حس می کنم یه کم زیادی خودمو توضیح می دم... فکر کنم بعضی وقتا این برونگرا بودنه هم زیاد خوب نیست :/ مشکوکم... همممممممممم نمی دونم چی شد که یهو از یاسمین 4 سال پیش انقدر فاصله گرفتم :))))))
  • یاسمین پرنده ی سفید

بهترین خواهر دنیا... ممنونم از بودنت :)

"زندگی خیلی خوبه... چون که خدا تو رو داده... روز تولدت برام فرشته اشو فرستاده" :)

تولدت مبارک :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

بعضی وقتا آدم چقدر از گفتن بعضی جمله ها تو یه شرایطی پشیمون میشه. نباید بهت اونا رو می گفتم. بهتر بود خودم سختیشو تحمل کنم و چیزی نگم. سختی تحمل کردن دونستن اون حرفا راحت تر بود تا سختی شنیدن حرفایی که گفتی. حرف از رفتن که زدی... حرف از نبودن... دوباره تمام دغدغه هام یادم اومد. .............................................................................................................................................................................................................................................

.............................................................................................................................................................................................................................................

...........................................................................................................................................................................................................................................

.......................................................................................................................................................................................

..............................................................................

+ فقط دلم میخواد ماشین زمان داشته باشم تا منو ببره یه جایی تو آینده ی دور... خیلی دور... چقدر از این روزایی که داره میگذره خوشم نمی آد.


پ.ن: 29تیر 95: اصلا یادم نیست این پست رو برا کی نوشته بودم :| یعنی حافظه در حد ماهی :|

  • یاسمین پرنده ی سفید

آخرین سنگر سکوته... خیلی حرفا گفتنی نیست...!

#داریوش #روزبه_بمانی

  • یاسمین پرنده ی سفید
شنیدی می گن "اگه می خوای به کسی کمک کنی به جای این که بهش ماهی بدی,ماهی گیری رو یادش بده؟" امروز داشتم به این جمله فکر می کردم. نمی دونم واسه فکر شلوغ پلوغمه یا چیز دیگه اما فکرم پله پله جلو رفت و به چیزایی رسید که شاید خیلی به این مربوط نباشه اما...

می دونی؟ بعضی وقتا دلمون برای کسی می سوزه و دلمون می خواد از اون وضع نجاتش بدیم... اولین و راحت ترین کاری که فکر می کنیم بهش کمک می کنه رو انجام می دیم. اگه از من بپرسی میگم ما در واقع داریم به خودمون کمک می کنیم نه به اون!
اگه دلمون برای کسی می سوزه... اگه دلمون نمی خواد تو اون حال ببینیمش بهتره باهاش صادق باشیم. بهتره بهش یاد بدیم که چطور می تونه رو پای خودش وایسه و خودش رو از اون شرایط بیرون بکشه. نه این که بهش کمک کنیم و عادتش بدیم به این که همیشه برای کمک کردن بهش کنارش باشیم....

می دونی رفیق؟ بیشتر که بهش فکر می کنم می بینم این کار بیشتر خیانته تا کمک! چون یه روزی که ما به هر دلیلی دیگه نباشیم, اون آدم بیشتر ضربه می خوره! چون یاد نگرفته که بدون کمک ما باید چطور زندگی کنه.

بعضی وقتا یه سیلی محکم و به جا... بیشتر از نوازش بی جا آدم رو به مسیر درست برمی گردونه.
  • یاسمین پرنده ی سفید

چقدر بدم می آد از این که با کوچک ترین چیزی اشکم دم مشکم باشه :/ چقدر جدیدا واشرش هرز شده :/ جایی نمی شناسید واشر چشم رو عوض کنن؟ :/

وااااااالا... با این نوناشون :دی

  • یاسمین پرنده ی سفید

یکی از مشکلات پرنده ی سفید همیشه این بوده که... وقتی خیلی ناراحته... وقتی خیلی عصبانیه... وقتی خیلی تو خودشه... کسی اگه راهش رو بدونه... خیلی راحت میتونه بخندوندش...

اما خودش نمی تونه کسی رو بخندونه :(

کاش بلد بودم که برای عوض کردن حالت باید چی بگم. متاسفم که نمی تونم اونقدری که باید خوب باشم.


+این پست چند تا مخاطب خاص دارد... اما این که این پست رو نوشتمش به خاطر اشکایی بود که از چشم تو چکید و من نمی تونستم جلوشون رو بگیرم! حتی نمی دونستم باید چی کار کنم. تویی که خیلی برام عزیزی :*

  • یاسمین پرنده ی سفید

آخیش... چه چسبید... مثل قدیما خوندن وبلاگ دوستام :)

نگاه کردم دیدم چه پستای خوبی گذاشتن:) پر از موجای مثبت و من... چقدر جدیدنا از غم و غصه هام گفتم.

چقدر خوبه نوشتن از چیزای خوب :)

آهای رفقا!

شماها خیلی خوبیداااا..... خییییییییییییییییییییییییلی :) خدا حفظتون کنه :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

آقای صدای جمع ما...

تویی که مهربونیات دست خودت نیست. تویی که انگار به خودت قول دادی اگه یه روز لبخند رو روی لبای کسی نیاری اون روزت روز نیست. تولدت مبارک. بهترین ها رو از خدا برات میخوام. شاد باشی و دو نقطه کروشه ات واقعی و جاودان:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

بذار اعتراف کنم.... میترسم از از دست دادن چیزی که روزی که اومد شد مرهم خیلی از دردام. بذار اعتراف کنم میترسم از روزی که چیزی که امروز با گوش دادنش بلندبلند میخندم و تو اتوبوس نمیتونم لبخند بزرگم رو با شنیدنش جمع کنم.... یه روز یه لبخند تلخ بشه ناشی از روزای خوبی که گذشت...

باور کن چشممون زدن! این مُسَکِن قرار نبود موقت باشه!

  • یاسمین پرنده ی سفید