پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۳۳۷ مطلب با موضوع «دل نوشته ها» ثبت شده است

گاهی وقتا فقط یه پیام کوتاه کافیه... برای این که گند زده بشه به بهترین روزای زندگیت... چقدر بدم میاد از تکرار تاریخ... از این سیکل لعنتی که دوباره تکرار میشه....

اما میدونی چیه؟ من قوی تر از این حرفام.... این بار محکم تر سکوت میکنم... چون چیزای ارزشمند مهم تری دارم که برای شادیشون شادیامو حفظ میکنم.

مرسی که هستید... بعضیاتون کم رنگ تر... بعضیاتون پررنگ تر... اما به هر حال هستید :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

یه بخشی از خوشبختی هم هست که میگه:

اگر دانشجوی ارشد بیکار باشی و ظرفیت کلاسایی که میخواستی برداری هم پر بشه... باز هم تو خوشبختی. چون از یه هفته قبل برای روزایی که مجبوری مرخصی بگیری استرس نداری! چون از همون لحظه استرس روزای امتحانت رو نداری...

مهم نیست اگه برنامه ی کلاسات اونطور که میخواستی نشده چون برگ برنده ای دستته که خیلی از همکلاسیات ندارنش... این که میتونی بدون این که نگران خیلی چیزا باشی یه روز دیگه کلاس برداری و تنها نگرانیت این باشه که نهار رو تو خونه بخورم یا تو سلف دانشگاه...

و این که مجبور نیستی از همون روز انتخاب واحد واسه تعداد مرخصی های دوره ی امتحانات چرتکه بندازی خودش یه خبر خوبه...

و اینا رو فقط و فقط یه دانشجوی ارشد که تازه دو ماهه استعفا داده میفهمه!


+تازه امروز (چهارشنبه) صبح هم بدون دغدغه ی مرخصی داریم میریم دانشگاه شاید بتونیم برا جابه جایی ساعت کلاسا یه کاری بکنیم:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

عاشق که میشی... دونه دونه حرفا و توصیه هایی که به دوستات میکردی رو یادت میاد...راه منطقی رو میدونی؛ مطمئنی که کار درست چیه... اما انگار منطق اهمیت خودشو از دست میده! فقط قلبته که حرف میزنه. انگار کلمات در اختیار خودت نیست.... عاشق که میشی... دیگه هیچی مثل قبل نیست!

  • یاسمین پرنده ی سفید

- چرا آدما با این که میدونن آخرش چی میشه عاشق میشن؟

+ هنوز که معلوم نیست آخرش چی میشه. بعدشم... مثل این میمونه که به یه بچه بگی کارتون نگاه نکن چون بی فایده است! اینم یه مرحله از زندگیه... تا میتونی از لحظه های خوبت لذت ببر.


پ.ن: عنوان از حافظ شیراز

  • یاسمین پرنده ی سفید

استاد نازنینی داشتم که یه روز برامون گفت:

وقتی با یه دوست دعوامون میشه. فکر اینیم که خودمون تو بحث برنده باشیم چون ما برنده برنده فکر نمیکنیم. و اینو نمیفهمیم که با این کار حتی اگه تو بحث پیروز بشیم، بازنده ایم!

با یه مدیرکلی آشنا شده بودم که یه کار مشترکی باهم داشتیم. من سر یک سری داستان ها ناراحت شده بودم. جواب تلفنش رو ندادم! (برای حرف زدن با یه مدیر کل، باید زنگ بزنی به رئیس دفترش شاید ارتباط رو وصل کنه باهاش حرف بزنی شایدم نه) حالا کار برعکس شده بود! مدیر کل زنگ میزد من جوابشو نمیدادم!

ولی اون آدم واکنشی ای نبود که بخواد اس ام اس بده و بگه: "خاک برسرت کنن. اینجا پشت در اتاق من به صفن تو جواب تلفن منو نمیدی"

اون آدم عامل بود. به جاش به من اس ام اس داد: " در دنیایی به این کوچیکی و به این کوتاهی... وقتی دو نفر باهم دوست میشن، خیلی مهمه که بتونن دوستیشون رو حفظ بکنن. چون به سادگی به دست نیومده و خیلی انرژی صرف شده تا این ارتباط برقرار شده"

این یعنی شخص برنده برنده فکر میکنه. چون برای بانک عاطفیش ارزش قائله.

  • یاسمین پرنده ی سفید

تا دیروز همه چیز بازی بود.... اما از دیشب دلهره شروع شد... دیروز و امروز خیلی باهم فرق داشتن... خیلی!

میدونستم این اتفاق می افته... اونایی که تجربه اشو داشتن گفته بودن... اما فکر نمیکردم انقدر زود... فکر نمیکردم انقدر زیاد!

+اولین "دوستت دارم" بی بهونه...

  • یاسمین پرنده ی سفید

_ دنیای مدادرنگیا دنیای جالبیه... هر کدوم که جنسش بدتر باشه، بیشتر تراشیده میشه و زودتر تموم میشه... کاش دنیای آدما هم واسه آدمای بدجنس اینطوری بود...

+ دنیای مدادرنگیا دنیای جالبیه... هر چی خوش رنگ تر و دوست داشتنی تر باشن بیشتر تراشیده میشن و زودتر تموم میشن! گاهی دنیای واقعی آدما هم اینطوریه!

*دنیای مدادرنگیا دنیای جالبیه... درسته شباهتشون اینه که هر دو گروه زودتر تموم میشن... اما نقشی که از خودشون باقی گذاشتن باهم خیلی فرق داره :)


کاش... مداد رنگیای خوش رنگی باشیم که از خودمون طرحای خوبی به جا بذاریم :)


  • یاسمین پرنده ی سفید
یه وقتایی هم هست که فقط دلت می خواد فرار کنی... بری به جایی برسی که فقط خودت باشی... تو باشی و سکوت... همین...
چند ماه پیش... هر روز این آهنگ رو گوش می کردم و حالم رو خوب میکرد... و باز هم بهش پناه آوردم:


ممنونم از مجید بابت معرفی این آهنگ :)

+ بی ربط نوشت: الان می فهمم اون آدمایی که دچار جنون آنی میشن و یه نفر رو میکشن چه حسی رو تجربه می کنن :)))) خدا خیلی دوستم داره که تا حالا کسی رو نکشتم :))))
++ بهش فکر نکن اگه به میلت نشد با این که به دردت نخورد اشتباهِ ارتباطِ قبلی... مثل سایبون واسه آسمونِ ابری... من و تو همدردیم و غمگین یه وقتایی... یه وقتایی لازمه تنهایی... اولین قطار که رسید رو سوار شو... فرار کن... اولین قطار که رسیدو سوار شو... / بخند با نگات... به اون که نشسته تا شکستتو تبریک بگه... برات بازه راه برو تا شکسته هات با رد پات ترکیب بشه... یه تصویر بده از آینده ات... غمها بازندن... نترس از رفتن... بخند تا مقصد... خودت خودتو به هم بریز... تنهاییاتو بغل بگیر... اولین قطار که رسید رو سوار شو... فرار کن... اولین قطار که رسیدو سوار شو... / اولین قطار که رسیدو سوار شو... به بد فکر نکن یه درصد که بد میشه... سعی کن نزدیک پنجره بشینی... ریل از کنار رودخونه رد میشه (و من عاشق صدای سه تاری ام که اینجای آهنگ شنیده میشه...امید... حس امید با خودش داره... آینده زیبا خواهد بود... ایمان دارم) فرار کن...
  • یاسمین پرنده ی سفید

نشات گرفته از : خانوم لبخند و ساکن خیابان نوزدهم


به حاصل کار طراحی نگاه کردم و گفتم: چه حس خوبی دارم از این که تمرینم رو تموم کردم. با مهربونی خاص خودش گفت: خدا رو شکر... امیدوارم یه روز دوباره پیش بیاد که منم حس خوبی داشته باشم. گفتم: کاری می تونم بکنم؟ گفت: نه...

هر دومون سکوت کردیم... گفت: یه وقتا فکر می کنم اون وقتا که بی پول تر بودیم دلمون خوشتر بود... (و من به روزای مستاجری و بی پولیمون فکر می کنم که با وجود این که تا خرخره زیر بار قرض بودیم اما همیشه خونمون از مهمون پر و خالی میشد و مامان و بابا نمی ذاشتن به مهمونا بد بگذره... یاد روزایی می افتم که پنجشنبه ها خاله کوچیکه می اومد خونمون و با همدیگه کیک درست می کردیم یا روزایی که کوچیک تر بودم و کل هفته بین صفحات کتابام دنبال یه طرحی میگشتم که پنجشنبه بدم خاله ام برام نقاشیش رو بکشه... یا بعد تر ها که آخر هفته ها دوره ای خونه ی همسایه ها خانومانه دور هم جمع میشدیم و بی خیال همه ی "نداشتن هامون" می رقصیدیم... )از هپروت می آم بیرون و میگم: پارسال من و مهسا از مدت ها قبل به این فکر می کردیم که برای تولدت چطوری می تونیم خوشحالت کنیم... اما راهی پیدا نکردیم. لبخند میزنه... از اون لبخندا...


میام تو اتاق و زیر لب یه تیکه از شعر مربوط به آهنگ زنده یاد فرهاد مهراد رو زمزمه می کنم: آن روزها وقتی که من بچه بودم... غم بود... اما... کم بود!

  • یاسمین پرنده ی سفید
همین چند وقت پیش بود که عکسای یه آقایی که امروز همه به اسم یک "کارگر ساده" میشناسنش دنیای مجازی رو پر کرد. همه با علاقه خبراش رو دنبال می کردن اونقدری که خبرش به تلویزیون هم رسید!!!! این آدم از همین موقعیت استفاده کرد و تونست از کشور خارج بشه...این آقا...سوار موج زودباوری های من و شمایی شد که خودمون رو خیلی زرنگ می دونیم! حالا رفته اونطرف دنیا عشق و کیفش رو می کنه و به ریش ما میخنده... و دردناک ترین قسمت اینه که ما هنوووووووووزم ویدئوها و عکساش رو با هم به اشتراک می ذاریم با نوشتن "کارگر ساده رو ببین" فکر می کنیم داریم اون رو مسخره می کنیم!!!!!! در حالی که این ماییم که عروسک خیمه شب بازی ایشون و آدمایی امثال این آقا شدیم. و ای کاش فقط همین یه نفر بود! ما هر روز در حال بزرگ کردن آدمایی هستیم که هیچ چیزی برای ارائه دادن ندارن! فقط خوب بلدن از سادگی دیگران چطور سواستفاده کنن تا به هر قیمتی که شده مشهور بشن. کسایی مثل دنیا جهان بخت که حتی از ضایع کردن خودشون جلوی چشم بیش از 20هزار نفر فالوعر!!!!!!!!! و بقیه ی مردم ابایی ندارن!!
به نظر من ایرانیا بیش از هر کار دیگه ای به موج سواری عادت و علاقه دارن!!!! فرقی نداره اون موج مربوط به مد لباس باشه یا بزرگ کردن آدمای اینطوری یا نوشتن فحش تو صفحات اجتماعی این و اون.
فقط می تونم بگم متاسفم و ناراحتم برای آدمای حسابی که سرشون تو کار و زندگی خودشونه و یه عده امثال من! بیکار!!!!! با این کاراشون آبروی یه ملت و یه فرهنگ رو میبرن و باعث میشن که تر و خشک با هم بسوزن.
  • یاسمین پرنده ی سفید