پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی
پیوندهای روزانه
دوستان عزیز...

به بخش پیوند های روزانه وبلاگ یه سری سایت های جدید اضافه کردم که از بخش ۶ و ۷ روزنامه همشهری پیداشون کردم. اگه دوست دارید یه سری بهشون بزنید شاید چیزی مطابق سلیقتون پیدا کردید :)

+  نوشته شده در  پنجشنبه ۲۸ شهریور۱۳۹۲ساعت 21:6  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
♥ واسه کندن از این بـــَرزَخ گریزی غیر دنــیـــا نـیـسـت
داشتم فکر می کردم... اگه تناسخ واقعیت داشته باشه... و این ماجرایی که میگن آدم دوباره برمیگرده تا پاک بشه و این حرفا...

  اگه تنها یه راه وجود داشته باشه واسه این که دیگه به این دنیا برنگردم...

   و اون راه این باشه که عاشق این دنیا بشم!!!!!!

 من این درد عشق رو به جون می خرم!!

حق با حسین پناهی نازنین بود:

من زندگی را دوست دارم.... اما از زندگی دوباره می ترسم!

 

+دوستی به نقل از بزرگی می گفت: کسی چه می داند؟ شاید این دنیا، جهنم دنیایی دیگر است!

+  نوشته شده در  پنجشنبه ۲۸ شهریور۱۳۹۲ساعت 20:20  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
تفاهم

تا حالا شده یه آهنگی بهتون یه حس مثبت بده؟ این آهنگ تفاهم - نریمان عزیز این حس خوب رو در من ایجاد می کنه :)

شاید البته یکی از دلایلش هم این باشه که بعد از خوب شدنش... این اولین آهنگی ه که من ازش شنیدم و خوشحالم که حالش خوب شده.

+ نمی دونم که قبلا این آهنگ توسط زنده یاد"طوفان" هم اجرا شده بوده یا نه؟ اما به هر حال این آهنگ رو ظاهرا نریمان با یادی از طوفان خونده. امیدوارم شما هم خوشتون بیاد :)

+  نوشته شده در  چهارشنبه ۲۷ شهریور۱۳۹۲ساعت 17:3  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
توهم
نمی دونم چرا همش یه توهم دارم که تو هر محیطی یه "نفوذی" بین ماست؟! :|

فکر کنم کمتر باید فیلم های توهم زا ببینم....ولی فکر کنم اصلا این حس "محتاط" بودن (معتاد نه ها... محتاط) توی خونمه انگار

+  نوشته شده در  یکشنبه ۲۴ شهریور۱۳۹۲ساعت 20:45  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات


به شما هم میشه گفت بازیکن؟!

+  نوشته شده در  شنبه ۱۶ شهریور۱۳۹۲ساعت 20:15  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
روز دخترا مبارک

خیلی خوبه که آدم کسایی رو داشته باشه که مناسبتا رو بهش تبریک بگه... خیلی وقت بود فقط چیزای بد رو می دیدم... اما خدارو شکر... خدارو شکر به خاطر مادر و پدر مهربون... یه خواهر نازنین و خواهرزاده ی کوچولویی که امید فرداها رو بهم می ده... و برادری که حتی وقتی دوره... حتی وقتی می دونه خواهر کوچیکه  باهاش قهره(؟!) و می دونه که نیست تا جوابش رو بده... بازم برای تبریک روز دختر واسه خواهر کوچیکه اش پیغام می ذاره.

خدایا... می دونی که دیگه آرزویی ندارم!!!! و تو می دونی چرا؟!!!!!! تو دلیل بی آرزو بودنم رو می دونی... خانواده ی همه رو براشون سالم نگه دار... جمع خانواده ها رو دور هم جمع کن... خانواده ی ما رو هم جز همین خانواده ها

آمین :)

 

+دخترای گل روزتون مبارک

++فرشته های زمینی نوشته ی دوست خوبم "سکوت"

+  نوشته شده در  شنبه ۱۶ شهریور۱۳۹۲ساعت 17:11  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
اطلاعیه مهم برای جمع ما

دوستان...

من یه قسمتی رو پیشنهاد دادم برای "آشنایی با موسیقی" حالا کسی رو پیدا کردم که در این زمینه وارده و طبق صحبتی که با هم داشتیم به نظر می آد قبول کرده که همکارمون باشه تو "جمع ما"... فقط مشکل اینجاست که گفت باید فکر کنه ببینه موضوعی می تونه پیدا کنه که برای همه جذاب و جالب باشه یا نه.

شما پیشنهادی دارید؟

با تشکر

+  نوشته شده در  جمعه ۸ شهریور۱۳۹۲ساعت 23:9  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
منم واسه همین پزشک نشدم!
چند روز پیش دیدم دوست خوبم حامد-جوون دهه شصتی برای پزشک نشدنش دلیل قابل قبولی آورد که البته راجع به بنده هم تا حدودی صدق می کنه...

در همین راستا از اونجایی که تو کمنتای همین پست حامد هم به یه عکسی اشاره کرده بودم... دیدم خالی از لطف نیست که این عکس رو بذارم همگی ببنیند:

دست خط دکتری

اما نکته ی جالب موضوع اینه که اون مسئول محترم داروخانه چطوری داروها رو پیچیده؟ (خودمونیم این اصطلاح نسخه پیچیدن هم واسه خودش اصطلاحیست بس خنده دار.. آدم یاد سبزی فروشی می افته)

خوبه دیگه... دکتره یه چیزی می نویسه که خودش هم نمی تونه بخونه... داروخانه هم چیزی که صلاح می دونه رو لابد به مریض می ده... خب پس چه کاریه؟ آدم از اول میره پیش خود آقای دکتر داروخانه دیگه ها؟!

خلاصه این که حق با حامده... منم چون خطم خوانا بود دکتر نشدم وگرنه نسخه نوشتن که کاری نداره که

+  نوشته شده در  چهارشنبه ۶ شهریور۱۳۹۲ساعت 22:15  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

این پست مخاطب خاص دارد!

مامان نازنینم

می دونم که هیچوقت نتونستم خوبی ها و مهربونی هات رو جبران کنم

اما کاش بدونی که خیلی دوست دارم و همیشه برات بهترین ها رو آرزو دارم با سلامتی و دلخوشی و احساس آرامش و خوشبختی

تولدت مبارک مهربونم

مرسی که اومدی تا مامان من باشی

+  نوشته شده در  سه شنبه ۵ شهریور۱۳۹۲ساعت 5:6  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

تو دیدت رو عوض کن! (جمع ما)

خیلی جالبه... همیشه همه چیز اون طور که به نظر می رسه نیست...گاهی فقط لازمه که زاویه ی دیدتون رو عوض کنید! همین... می دونم این جمله مثل یه شعاره... اما به قول اون آقای دکتر تو فیلم آتش بس: "فقط غیرممکن، غیرممکنه!" حالا لطفا با من تو وبلاگ گروهی "جمع ما" همراه باشید تا ببینید که بعضی وقتا یه تغییر کوچیک تو جایگاهی که از اون دارید به دنیا نگاه می کنید چقدر می تونه تو چیزی که می بینید اثر بذاره!

تازه اینا فقط یه نمونه های کوچیکه! مثل این:

فقط کافیه زاویه ی دیدت رو عوض کنی! همین!

+  نوشته شده در  سه شنبه ۵ شهریور۱۳۹۲ساعت 10:0  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات


   تو دیدت رو عوض کن!!بخش : عکس


 

 

برید کنار که می خوام چهار نعل پرواز کنم!!!

 

 

نمی دونم چرا این آدما صندلیاشون رو انقدر عذاب آور می سازن... این پشتیای بلند فقط جلوی دید رو می گیره!

 

- آره بابا... از صبح تا حالا همچین بهم نگاه می کنه و می خنده که انگار من شاخ در  آوردم! نمیدونم چشه؟(صدای پچ پچ خانوم با شخصی که اونطرف خطه)

 

 

دوستان این عکس بدون شرحه... فقط دوست دارم نظر شما رو در این باره بدونم که به نظر شما این عکس از قصد به این روش گرفته شده یا خیلی اتفاقی سر بزنگاه اتفاق افتاده!

 

پیش خودت فکر کردی که کجا داری میری... من هنوز بهت اجازه ی مرخص شدنت رو ندادم!

+کسایی که نمی تونن عکسا رو ببینن:

http://s2.picofile.com/file/7908253224/1.jpg

http://s1.picofile.com/file/7908255692/2.jpg

http://s4.picofile.com/file/7908278060/3.jpg

http://s2.picofile.com/file/7908287090/4.jpg

http://s2.picofile.com/file/7908288709/5.jpg

http://s1.picofile.com/file/7908297311/T.jpg **

++لطفا به عکس های این پست از ۰ تا ۱۰ یه امتیازی بدید تا بتونم به مرور بفهمم که چه عکسایی رو بیشتر دوست دارید.



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , عکس , زاویه ی دید , خیلی دور خیلی نزدیک

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۶/۰۵       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
فکر کن:

چهارشنبه شبا همیشه خوشحالی... چون ۵شنبه ها نیم ساعت دیرتر می ری سرکار(به این معنی که نیم ساعت بیشتر می تونی بخوابی!) ساعتت رو واسه ۷ کوک(؟!) می کنی و می خوابی.... ۱۰دقیقه به ۷ با صدای ریز "تق" مانندی بیدار میشی که می دونی مال محافظ وسایل برقیه و از مامانت می پرسی: برقا رفت؟! :| و ندا می آید که بلی! :|

با خودت فکر میکنی: لعنت به تکنولوژی :| حالا این در لعنتی پارکینگ بدون برق باز نمیشه باید چی کار کنم؟! بلند میشی به این امید که تا ۷:۳۰ برق بیاد..... ۷:۴۰ میشه و تو:  حالا باید یکی از مرخصی های نازنینم رو خرج کنم وتو این فکرا که: ۵شنبه نصف روز می ریم سر کار اما مرخصیمون یه روز کامل حساب میشه منم که خسیــــــــــــــــــــــــــــــــــس.... هی می خوام این مرخصی های باارزش رو دخیره کنم واسه مسافرت ها یا روزای مبادا... بعد به خاطر این که اداره محترم نیرو نگفته بودن که ۱۰ دقیقه قبل از بیدار شدن من می خوان برقامون رو واسه مدت ۳ ساعت قطع کنن مجبور شدم زنگ بزنم و مرخصی بگیرم...

+الان یه نفر با دل و جرات می خوام... بیاد اینجا بگه تکنولوژی خوبه

++اینم از توفیق اجباری ما


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۳۱ مرداد۱۳۹۲ساعت 11:31  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه روزایی هست تو زندگی, که آدم مدام برمی گرده و به روزایی که گذرونده نگاه می کنه و... یه سری چیزا رو کنار هم می ذاره و به خودش می گه:
بابک صحرایی راست می گه: "هرچی خواستم نه...  به هر چی که نخواستم رسیدم" 
داشتم فکر می کردم هر کس رو تو زندکیم دوست داشتم(دارم) همیشه یا دوری و ندیدنش رو تحمل کردم یا عذاب کشیدنش رو به چشم دیدم! از یه مورد ساده شروع کن:
هر وقت تو هر سریالی گفتم من فلانی رو از همه بیشتر دوست دارم... مُرد! : |
دو روز نگذشته بود از روزی که گفتم "مارک" رو تو این سریال از همه بیشتر دوست دارم و مُرد! : |
تازه صبح هم پاشدم دیدم ماهیمون هم مرده :(

+هی! بخند...!

++ساده بگیر حرفامو... اما حرفام از سر سادگی نیست... کاش همه ی سختی ها فقط تو فیلما و قصه ها بود... کاش همه ی غصه هامون اینا بود...

+++تمام عمر خندیدم... تمام عمر شوخی نیست!


+ نوشته شده در  چهارشنبه ۳۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 11:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

خواهر خوب و نازنینم

تولدت مبارک

همیشه و همیشه و همیشه

برات آرزوهای خوب دارم

امیدوارم سال های پیش رو برات پر از شادی و آرامش و سلامتی باشه و سایه ت همیشه بالا سر آرتا فسقلی بمونه


+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۸ مرداد۱۳۹۲ساعت 16:48  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


روزایی رو یادم می آد که حرف خارج رفتن که به میون می اومد حتی بغضم می گرفت و فکر می کردم دلم واسه خاک کشورم تنگ میشه...

هر روزی که می گذره اتفاقاتی می افته و چیزایی پیش می آد که منو به جایی میرسونه که مثل امروز صبح تنها حسی که نسبت بهش دارم تنفره!!!!! واقعا دیگه نمی تونم تحملش کنم!!!!

هنوزم اگه ازش دور باشم دلم تنگ میشه... ولی دیگه دل کندم ازش... دیگه بریدم! خیلی خسته ام... خیلی... تازه شاید هنوز خیلی از زخم های روزگار به تنم نخورده باشه... اما دیگه دل کندم!


+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۱ مرداد۱۳۹۲ساعت 16:47  توسط شقایق و یاس 

قهرمانی تیم ملی بسکتبال خوب و نازنینمون رو تو آسیا به همه ی ورزش دوستان تبریک می گم...

با آرزوی موفقیت های بیشتر و بزرگتر و مهمتر در همه ی عرصه ها...

انشالله که مبارکشون باشه.

+با یادی از زنده یاد آیدین نیک خواه بهرامی... روحش شاد و یادش گرامی


+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 21:45  توسط شقایق و یاس 

توجه                   توجه


مطلب پیش رو فقط و فقط در راستای یک خاطره نویسی از یک روز طولانی است...
هدف از این پست، توهین به هیچ شخص, گروه, یا عقیده ای نیست و همونطور که مجددا تاکید می کنم صرفا برای خاطره نگاری در این جا ثبت می گردد. خواهشمند است بعدا نیایید بگید دلیل نمیشه که همه اینطوری باشن و این حرفا... من خودمم همیشه گفتم نمیشه همه رو با یه چوب زد. پس لطفا با جنبه وارد شوید وبه پست پیش رو فقط به چشم یک خاطره نگاری نگاه کنید که نگارنده شاهدش بوده و لاغیر.
راستی... خیلی مراقب خودتون و کیفهاتون باشید 

امروز تو اتوبوس نشته بودم... خیلی خونسرد و عادی کیفم رو گذاشته بودم زیر دستم و داشتم با مامانم از طریق پدیده ی مفیدی به اسم پیامک مکاتبه می کردم که یهو...:


"وایسا آقا نگهدار..."

صدای خانومی بود که از اتوبوس پیاده شده بود و منتظر بود خواهرش هم پیاده شه و با پیاده شدنش صداش بلند شد که از راننده می خواست که صبر کنه...
"من دیدم که یه خانوم چادری داشت زیپ کیفت رو میکشید!"
سوار اتوبوس شدن و راننده حرکت کرد.
خواهرش دوباره کیفش رو گشت و رو به دو خانوم چادری که تو اتوبوس بودن با احترام گفت که اگه ممکنه من کیفاتون رو ببینم. مسلما اول یه لحظه سکوت و جملاتی مثل من که تازه سوار شدم و .... رد و بدل شد( الان که دارم فکر می کنم یادم می افته که اونی که اول گفت من تازه سوار شدم دوباره بین حرفاش گفت که من از ونک سوار شده بودم.و...) خلاصه:
خانومی که جلوتر وایستاده بود و به جایی که دوتا خواهر نشسته بودن نزدیک تر بود خیلی ساده کیفش رو گرفت جلو و گفت آره عزیزم بگرد...
خانومی که عقب تر بود بهش برخورد و گفت مشکلی نیست بگرد اما اگه نبود من ازتون شکایت می کنم. که خواهره گفت اشکالی نداره عزیزم شکایت کن...  یکی گفت خانوم شکایت نداره که... اگه نباشه نیست دیگه...
خانومه تو کیفشون رو نگاه می کرد که یکی گفت: "تو این فرصت کوتاه که تو کیفش نتونسته بذاره..."
مال باخته که می گفت تازه از سفر اومده بوده و حدود 700هزار تومن پول نقد همراش بوده که دیگه نیست با احترام گفت اگه اشکالی نداشته باشه من جیباتون رو هم بگردم و خواهرش داشت می گفت که اگه نباشه از هر دو نفر می خواد که برن کلانتری... در همین لحظات بود که یکی از خانومها گفت اینجا افتاده کنار پاش... زمانی که دو تا خواهر مشغول صحبت با خانومه بودن و در این بحث که وقتی دیده شلوغ شده پول رو انداخته زمین و این حرفا... یکی از خواهرا گفت ما که به پولمون رسیدیم ولی کار خیلی بدی بود و این حرفا... یکی گفت نه خانوم ببرش کلانتری که دیگه این بلا رو سر بقیه نیاره... در همین بحث ها اون خانومی که اول گفته بود: "آره عزیزم بیا بگرد" (در واقع همونی که اول گفته بود تازه سوار شدم و بعدش گفت از ونک سوار شده بودم) از اتوبوس پیاده شد... تا دو تا خواهر پیاده شن که برن دنبالش... دیگه نبود!!!!! (یعنی من مُرده ی سرعت عملشم!)
راننده ی اتوبوس چند لحظه صبر کرد که چند نفر صداشون در اومد که آقا دیرمون شد برو... اتوبوس به راه افتاد... دو تا خواهر پیاده شده بودن... یکی از مسافرا گفت: اوناهاش... داره فرار می کنه پیچید تو اون کوچهه... و همینطور که جلوتر رفتیم خانومه رو دیدیم که به سرعت جِت داشت توی کوچه می دوئید...

خلاصه خداروشکر اون بنده خدا به پولش رسید. چون ما خودمون تجربه ی همچین چیزی رو داشتیم که ازمون دزدی شده می دونم که چه لحظه ی بدیه... توی خیابون اصلا پای آدم سست میشه و خیلی حال بدیه... یه حس ناامنی یا نمی دونم چطور میشه توصیفش کرد... یه حال خیلی بد که هر دفعه یادش می افتم می گم امیدوارم که از گلوشون پایین نره اینایی که پول زحمت کشیده رو به همین راحتی می دزدن و می خورن.
زمونه ی بدی شده... به اسم دین با ظاهر دین هر کار کثیفی که می خوان بکن, می کنن و همه چیز رو زیر سوال می برن...
زمونه ی بدی شده وقتی نشستی و تماشگر یه قصه ای نمی دونی کی داره راست می گه و کی دروغ حتی تو یه لحظه به خود مال باخته هم شک می کنی!
زمونه ی بدی شده همیشه فکر می کنیم که مرگ واسه همسایه است... جوری رفتار می کنیم انگار که هیچ وقت ممکن نیست اون بلا سر خود ما هم بیاد!
زمونه ی بدی شده کیفتو بچسبی به خودت می گی الان مردم(یا بهتره بگم دزد نامحترم) الان فکر می کنه چی تو کیفم دارم که اینجوری چسبیدمش! نچسبی به همین راحتی می خورن یه آبی هم روش... انگار همیشه آدم باید 4 تا چشم دیگه هم غرض بگیره که دو تا بذاره پشت سرش و دو تا دو طرف کله اش که از همه طرف مراقب باشن... اما از من که بپرسی می گم بازم کمه!
خلاصه... داستان رو طولانی نکنم... روز پرماجرایی بود... جالب اینجاست: دزد یکی دیگه بود... مال باخته کس دیگه بود... شاهد کس دیگه بود... کسی که متهم شده بود هم کس دیگه بود... اما نمی دونم چرا من بعد از این ماجرا سردرد گرفتم به خاطر فشار عصبی که روم بود...

+ حالا فکر کنید تو این هاگیرواگیر یه بنده خدایی هم اومده بود دایره می زد و می خوند و یه پسر بچه هم داشت بادبزن می فروخت که بیچاره ها دیدن گویا این اتوبوس امروز روزی توش نیست و بیچاره ها کاسب نشده پیاده شدن! :|


+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 21:32  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

فطر آمده خوردنی فراوان بخورید

                          پیتزا و کباب و مرغ بریان بخورید

                                                     دزدانه اگر در رمضان می خوردید

                                                                                   شوال رسیده پس نمایان بخورید[نیشخند]


دوستان نیایش هاتان مقبول درگاه خداوند مهربان...

تعطیلات خوش بگذره :)

+ نوشته شده در  جمعه ۱۸ مرداد۱۳۹۲ساعت 7:0  توسط شقایق و یاس 
  • یاسمین پرنده ی سفید

وقتی همیشه بی کار باشی خوب نیست... همونطور که اگه همش سر کار باشی هم خوب نیست :)

ولی وقتی کار می کنی و یه تعطیلی اینجوری گیرت می آدخیلی خوبه (آیکن ذوق مرگی)

تازه فکر کن چه حال خوبی داره اگه 5شنبه هم بری سر کار و مدیر محترم با توجه به این که می بینه یه سری از بچه ها مرخصین و عملا کار زیادی هم واسه انجام دادن نیست می گه پاشید برید خونتون [نیشخند] [خونسرد] [ذوق مرگ]

عکس پیش رو هم مال روزایی ه که واقعا حس کار کردن نداری...(خدااااییش من آدم زیر کار در رویی نیستم... خیلی کم پیش می آد که وقت این کارا رو داشته باشم... اما ولی وقتی حس کار کردن نداری... کار هم که می کنی مفید نیست دیگه... اثر پیش رو مال دیروزه که چند دقیقه بیشتر وقتمو نگرفت اما یه کم فکرم رو آزاد کرد واسه ادامه کار) [خونسرد]

+ کسی هست که مثل من عاشق قیافه ی این کلید سُل باشه؟ :)


برچسب‌ها: اوقات فراغت و من و کلید سُلم
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۷ مرداد۱۳۹۲ساعت 11:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

مسخره است که آدم میشنوه:

دختر نمی تونه پدر و مادرش رو زیر پوشش بیمه تکمیلی ببره!!!!

                                                                          ولی پسر می تونه!

مسخره است که آدم میشنوه:

مادر نمی تونه بچه ی خودش رو زیر پوشش بیمه تکمیلی ببره!!!!

                                                                          ولی پدر می تونه!

میشه یکی به من بگه چرا؟!!!

میشه یکی رسیدگی کنه لطفا؟!!

واسه ایرانی که 2500 سال پیش خانوما توش مرخصی زایمان می گرفتن و حقوقشون برابر آقایون بود و...... جای تاسفه انقدر تبعیض!


برچسب‌ها: بیمه تکمیلی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۴ مرداد۱۳۹۲ساعت 20:22  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

باور می کنید؟ 9 سال گذشت!!!!
9 سال بدون حسین پناهی گذشت...
9 سال پیش در همچین روزایی بود که خبر درگذشتش رو از تلویزیون شنیدم...

انگار همین دیروز بود
خوب یادمه که خونه ی پدر بزرگم بودیم... حالش زیاد خوب نبود...
زمان زیادی نگذشت که پدر بزرگم هم رفت...

نگاهی به آرشیو این خونه با یادی از حسین پناهی:

حسین پناهی نبود... اما بهونه ای بود برای یادی از حسین پناهی

چشمان من

این بود زندگی

مرگ!!!

سومی

 

+خدا همه ی رفتگان از جمله حسین پناهی و پدربزرگ مهربون من رو بیامرزه... روحشون شاد

++ الان دیدم که گویا پدر بزرگ محسن(آپارتمان نشین) هم از بین ما رفته... برای ایشون هم از خدا آرامش روح رو آرزو دارم و برای بازمانده هاشون صبر از خدا می خوام.

برای همتون آرامش از خدا می خوام


برچسب‌ها: حسین پناهی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳ مرداد۱۳۹۲ساعت 19:6  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

بالاخره دیدمش... فکر کنم یه سه سالی بود که می خواستم ببینمش و هر بار نمیشد... به خصوص با این اخلاقای بدی که من واسه فیلم دیدن دارم :|

اما بالاخره دیدمش :))) همیشه فقط یه صحنه هایی ازش رو دیده بودم و خوشم اومده بود و دوست داشتم ببینمش... و این مدت هم که محسن با پستا و عکسایی که راجع به والی یا درباره والی یا در ارتباط با والی گذاشت... منو بیشتر علاقه مند کرد به دیدنش... :) دیدمش...

دوسش داشتم... هرچند که تو این مدت ۳ ساله توقعاتم ازش خیلی بالارفته بود به خصوص این که شنیده بودم یکی از عاشقانه ترین های سینما شناخته شده :) اما همینم خوب بود :)

لذت بردم... باهاش خندیدم... خیلی جاهاش دلم سوخت :( مهربونیاش خیلی قشنگ بود...

اما یه نکته... فیلمی که من داشتم هم منوی زبان انگلیسی داشت... هم فارسی... (هرچند که دیالوگ های زیادی نداره) من به هر حال گذاشتم با فارسی نگاه کنم... باور می کنید اگه بگم تو نسخه ی ترجمه شده اسم "ایوا" شده "ایوان" و از دختر به پسر تغییر جنسیت داده!!!!!!!!!!

اول که دیدم با صدای پسرونه می گه : من ایوانم!!!!! به دانسته های قبلی ام شک کردم! زدم رو منوی انگلیسی... دیدم یه دختر ناز جاش حرف می زنه که میگه اسمش "ایوا" ست

سوالی که برا من پیش می آد اینه که واقعا کسایی که ماجرا رو نمی دونن و با زبان فارسی نگاه می کنن... از خودشون نمی پرسن چرا والی انقدر عاشقانه به یه ربات پسر دیگه نگاه می کنه؟!!!!!!

wall.e

 

+نظرتون راجع به favicon ام چیه؟ :) 

عکسش رو نتونستم بذارم اینجا :( فرمتش رو قبول نمی کنه :( همون عسک پرنده سفیده رو می گم تو زمینه ی قرمز که اون گوشه بالای اسم وبلاگه :)

البته با تشکر ویژه از مجید و پست مفیدش در همین رابطه در جمع ما

فقط این که مجید سایتی رو برای آپلود عکس پیشنهاد نکرده بود... من چون خودم چند تا سایت سر زدم تا اینو پیدا کردم لینکش رو می ذارم اینجا براتون اگه خواستید شما هم واسه خودتون بذارید :)

+ برای آپلود favicon این سایت رو پیشنهاد می کنم :)



برچسب‌ها: پرنده ی سفیدوالیfaviconwalle
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 11:10  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


 

یغما گلرویی عزیز... تولدت مبارک...

 


برچسب‌ها: یغمامن و تو و مردممرا ببوس
ادامه حرفام :

من و تو و مردم – یغما گلرویی

وقتی که تو نیستی، پیشِ نگاهِ من، دنیا میشه تاریک، تهرون میشه لندن

بارون می آد شُرشُر یک ریز و بی وقفه، روزنامه ها خالی، رادیو بی حرفه

وقتی که اخـمویی، طوفانیه دریا... صاعقه می باره، ویرون میشن پـل ها

زلزله, قحطی, جنگ، دنیا رو می گیرن، صدها جَریب جنگل یک شَبه می میرن

وقتی که غمگینی، کِشتی ها غرق میشن! گنجشکا دل مُردَن، مردُم با هم دشمن

پنجره ها خاموش، تقویم عزاداره... کسی نمی خنده، چاپلین هم بی کاره

 

اما زمانی که می گی منو می خوای، وقتی که بعد از قهر سراغ من می آی

خوشبختِ خوشبختیم... من و توُ مردُم... قسمت میشه لبخند، قسمت میشه گندم

خدا هم میخنده وقتی که تو شادی،  روزنامه پُر میشه از حرف آزادی

رادیو می خونه "مرا ببوسو" باز....  یک ماه مرخصی می دن به هر سرباز

خلاصه دنیا رو چشمات می گردونن... گنجشکا هر روز صبح واسه تو می خونن

لبخندتت تفسیر شعرای مولاناس،  با تو دلم گرمه بی تو جهان تنهاست

 

لینک دانلود دو آهنگ "من و تو و مردم" و "مرا ببوس"

اولی با صدای خود یغما گلرویی نازنین و دومی ترانه ای قدیمی با صدای گل نراقی... امیدوارم لذت ببرید :)


+ نوشته شده در  یکشنبه ۶ مرداد۱۳۹۲ساعت 18:6  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

 

تولدت مبارک داداشی

بهترینِ بهترین ها رو برات آرزو دارم

 


برچسب‌ها: تولدت مبارکتولدانهعشقولانهخواهرانه و برادرانه
ادامه حرفام :
حتی وقتی خیلی دوری...

حتی وقتی کنارم نیستی...

حتی وقتی دست روزگار و سرنوشت بینمون یه دنیا فاصله انداخته...

وقتی جلوی یه سری چیزا رو نمیشه گرفت...

عیبی نداره...

مهم اینه که هم یاد تو اینجاس...

اون قدری که لحظه ای از یادت غافل نیستم...

و هم یاد من اونجاس...

وقتی حتی باوجود این همه سختی یادت نمی ره که هر جور شده به خواهرت بگی که ۳۰تیر خبر ورزشی با علی انصاریانٍ محبوبش مصاحبه کرده...

تو اینجایی داداشی...

نمی خوام با این حرفا کسی رو ناراحت کنم...

اما امروز تولدته و من نتونستم ساکت باشم... باید می نوشتم از تو...

تو که واسه من "داداش تپلوی مهربون غرغرمیرزای ایراد گیر خودمی" که دلم تنگ شده واسه شنیدن "خانم اخلاقی" گفتنت، وقتایی که زیادی غر می زدم...

دلم تنگ میشه واسه بهونه گیری هات...

نمی دونی چه بغضی گلوم رو میگیره وقتایی که اندی گوش می دم و یادت می افتم...!!!!یا وقتایی که ساسی مانکن چرت و پرتاش رو می خونه و یاد اون شبی می افتم که چقدر دو تایی زور زدیم و به مغزمون فشار آوردیم تا یادمون بیاد که حرفای بی سروته اون آهنگش چی بود؟! تازه اینا ترانه های شادی بود که مردم خنده اشون می گیره وقتی میبینن با شنیدنش یه لبخند مسخره نشسته گوشه ی لبت و شاید کمتر کسی بفهمه بغض صداتو... حالا ترانه های داریوش" که جای خود دارن!!!

از حال این روزای من اگه بپرسی باید بگم حرفم رو پس می گیرم! "ب خ"، دیگه "خ خ" نیست وقتی دل آدم گرفته باشه!

اما با همه این حرفا... هنوز تو هستی و منم هستم و امید هم هنوز هست... پس فقط می گم:

 

تولدت مبارک داداشی

بهترینِ بهترین ها رو برات آرزو دارم

۱) وانمود...

۲) دختری که خواهرت باشد...

۳) جای خالی رویا...


+ نوشته شده در  شنبه ۵ مرداد۱۳۹۲ساعت 0:1  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

در جمع مابه روز هستم، با یه سری عکسای بازیافتی خلاقانه :)

 

عکس های بازیافتی :

   عکس های بازیافتی!!!بخش : عکس



کنار ساحل یا کنار استخر، به خصوص تو این فصل اگه می خواید کلید یا پول همراه خودتون داشته باشید و توجه آقا دزده یا خانم دزده رو به خودتون جلب نکنید، می تونید از جای خالی شامپو یا کرم که قبلا خوب تکمیزش کردید استفاده کنید:)

تا حالا با این مشکل رو به رو بودید که بخواید گوشیتون رو به شارژ بزنید اما سیمش کوتاه باشه و نزدیک پریز هم جایی نباشه تا بتونید گوشیتون رو با خیال راحت بذارید تا شارژ بشه؟ چرا از جای خالی شامپو و سوراخ کردنش همونطور که تو شکل میبینید استفاده نمی کنید؟

(جواب: چون مثل من تنبلیتون می آد که این وسیله رو درست کنید)

آیا کمد شما در حال انفجار است و برای چوب لباسی های بیشتر جا ندارید؟ باورتون نمیشه که این (چی بهش می گن؟ در باز کن نوشابه های قوطی ای؟!) خلاصه هر چی بهش می گن و شما در عکس مشاهده می کنید چقدر می تونن جای اضافه در اختیارتون قرار بده! :)

اگه سطل بزرگی که دارید زیر شیر کوتاه ظرف شویی یا دست شویی جا نمیشه، کافیه از دوست جارو(دسته جارو نه... دوست جارو... خاک انداز رو عرض می کنم) استفاده کنید و کارتون رو راحت کنید...

نه... جان من تا حالا به این موضوع فکر کرده بودید؟!

خداییش؟ هیچوقت فکرش رو می کردید که میشه از شیشه ی خالی نوشابه جارو درست کرد؟! یعنی خلاقیت تا کجا؟! آورین... آورین...

 

دوستان منتظر خوندن نظرات، پیشنهادات، انتقادات و مشاهده ی نتایج خلاقیت های شما هستیم

+راستی پیشنهادتتون واسه "برچسب ها"ی این پست چیه؟ :|

اینم لینک عکسا:

http://s4.picofile.com/file/7857758167/04.jpg

http://s4.picofile.com/file/7857774301/05.jpg

http://s4.picofile.com/file/7857775264/08.jpg

http://s4.picofile.com/file/7857780642/10.jpg

http://s4.picofile.com/file/7857781391/1337121623_funny_pictures_30.jpg



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , عکس , بازیافت , خلاقیت

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۵/۰۱       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات

برچسب‌ها: جمع ماپرنده ی سفید
+ نوشته شده در  دوشنبه ۳۱ تیر۱۳۹۲ساعت 21:9  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات



دوستان در جمع ما از سه شنبه به روزم

یادم رفته بود اینجا هم تبلیغات کنم [نیشخند]

جمع ما هم مثل خونه ی خودتونه... تشریف بیارید خوشحال میشیم[نیشخند]

+ رمضان  :


   / رمضانبخش : عکس







و اما در مورد عکس آخر:

(یه بارم خواستم پست جدی بذارم نمی ذارن که!) دوستان به نظر شما... این عکسی که رو این بیلبورد هست... چه ربطی به نوشته ی کنارش داره آیا؟!!!!!

من که نفهمیدم... شما اگه فهمیدید به منم بگید :|



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , عکس , رمضان , عرفانی

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۴/۲۵       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات
 
برچسب‌ها: جمع ماپرنده ی سفید
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۷ تیر۱۳۹۲ساعت 12:49  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

دوستان و همراهان نازنین

باز هم در جمع ما با یه پست تازه ی "بی ربط"   به روز هستم.

خوش آن جمعی که مست از سخن یکدگرند..... جمع ما جمع خودتونه :) ما رو با نظراتتون خوشحال کنید و با انتقادات و پیشنهاداتتون در بهتر کردن این وبلاگ گروهی کمک کنید.

براتون داشتن "دوستان خوب" رو آرزو می کنم! :)

 

+بی ربط  :

   / بی ربطبخش : عکس



این عکس اول رو خودم با دستای خودم  گرفتم و عکسش رو کنار هم گذاشتم... آخه شیر ۱ عدد؟!! تخم مرغ... گرم؟!!! یاد جیگر افتادم که الان اگه بود می گفت: چراااا؟ :| چراااااا؟!  چرا؟!!!!!!!             

همبرگر؟!!! با برنج؟!!!! به این می گن تقابل سُنَّت و مُدِرنیته!!!

عرض نکردم موارد بی ربط؟! فقط "شیر مرغ" و "جون آدمیزاد" رو کم داره!

خدایا توبَه! حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم کتاب فروشی محل ما بیخود شاکی میشه از این که رهگذرا ازش می پرسن "دستگاه کپی" داره یا نه؟! باز کپی و کتاب فروشی یه ربطی به هم دارن... آخه مرغ و گوشت و اینترنت؟!!!! واقعا؟!

من دیگه چی بگم؟! بدون شرح، بدون شرحه دیگه! والا...

 

لینک عکس ها:

http://s4.picofile.com/file/7825495050/1.jpg

http://s4.picofile.com/file/7825495585/2.jpg

http://s1.picofile.com/file/7825498381/3.jpg

http://s2.picofile.com/file/7825498923/4.jpg

http://s1.picofile.com/file/7825499244/5.jpg



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , عکس , بی ربط ها , اشتباهات

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۴/۱۱       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات

برچسب‌ها: پرنده ی سفیدجمع ما
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۱ تیر۱۳۹۲ساعت 19:24  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

دوستان

همراهان گرامی

در وبلاگ خودمونی "جمع ما" با یک پست از سری عکس ها و کاریکاتورهای مربوط به روز جهانی مبارزه با مواد مخدر در خدمتتون هستم...

یه سر هم به "جمع ما" بزنید :)

 

+ روز جهانی مبارزه با اعتیاد  :

   / روز جهانی اعتیادبخش : عکس



 

بدون شرح...

 

به پیشباز فرشته ی مرگ!

 

بازم بدون شرح!!!!

 

همونطور که عرض کردم... اعتیاد فقط به مواد مخدر نیست... انقدر غرق در بازی های کامپوتری بوده که فکز می کنه واقعیت رو هم میشه با دسته ی بازی کنترل کرد!!

 

و در آخر:

یک کامپیوتر عالی و ایده آل... برای تمام معتادان اینترنتی و کامپیوتری خدا یکی از اینا رو نصیب ما هم بکنه...

ها... نه چیزه... اعتیاد بده... شوخی کردم بابا!

 

+برای کسایی که عکس رو نمی تونن از این جا ببینن... لینکش رو می ذارم:

http://s4.picofile.com/file/7812999993/1.jpg

http://s4.picofile.com/file/7813000321/2.jpg

http://s4.picofile.com/file/7813000642/3.jpg

http://s4.picofile.com/file/7813000963/4.jpg

http://s4.picofile.com/file/7813001391/5.jpg



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , عکس , کاریکاتور , اعتیاد

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۴/۰۴       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات

برچسب‌ها: جمع ماپرنده ی سفید
+ نوشته شده در  سه شنبه ۴ تیر۱۳۹۲ساعت 10:4  توسط شقایق و یاس 
  • یاسمین پرنده ی سفید

(...)

نژادپرستی به ویژه در میان جوانان رشد سرسام آور و شگفت انگیزی دارد, در نمونه ای که هنوز بازارش گرم است. برخی از هموطنانی که در فضای مجازی فعالند, یک فاجعه شرم آور ساختند!

بعد از پیروزی تیم والیبال ایران مقابل ایتالیادر بازی نخست, عده ای به سراغ صفحه اختصاصی "ایوان زایتسف" بازیکن تیم ایتالیا رفتند و او را به خاطر بازی خوبش(!!!!) با درشت ترین و تحقیرآمیزترین واژه ها مورد نوازش قرار دادند! تنها به این گناه که برای تیم ملی کشورش خوب بازی کرده بود و از ایران امتیاز گرفته بود. (!!!!!!!)

...

این درحالی است که خولیو ولاسکو روز قبل از بازی در قامت سفیر ایران ظاهر شد و به رسانه های ایتالیایی گفت:

"مردم ایران زندگی آرام و سرزنده ای دارند. ایران کشوری آرام و بی دغدغه است. من زندگی خوبی در آنجا دارم و از هر حیث احساس راحتی و امنیت می کنم. ایران کشور دیدنی است و آثار تاریخی بسیار زیبایی دارد. من در چند سالی که آنجا بودم, تنها توانستم چند جای دیدنی آن را از نزدیک ببینم. مثل پرسپولیس و تخت جمشیدکه از دیدن آنها بسیار لذت بردم. ایران کشور با تمدنی است و مردمی با فرهنگ و اصیل دارد و به طور کلی آن طور که گفته می شود, نیست.ایران کاملا متفاوت و بسیار جذاب و دیدنی است."

اما برخی از هموطنان چنان تصویر آزاردهنده و بدوی از ایران به نمایش گذاشتند که بازیکن ایتالیایی در صفحه اش نوشت: "انگار تفریح ایرانی ها توهین است. در یک روز گذشته 150 پست روی دیوار من نوشته شده که همه ایرانی هستند." !!!!!!

این نوشته ی او 1900کامنت از طرف ایرانی ها داشته است. حجم کل کل انقدر زیاد شده بود که صفحه زاتسیف یک پست جدا برای ایرانی ها گذاشت!

کوتاه سخن آنکه نژادپرستی در میان ما یک خرده فرهنگ مخفی است و اگر مجال حضور و ظهور بیابد مثل ریزگردها نفس کشیدن را دشوار خواهد کرد.مثل بسیاری موضوعات مهم اجتماعی و اخلاقی دیگر که متولیان از کنارشان میگذرند. ولی رگ غیرتشان برجسته میشود که چرا تصویر فلان دختر در خلال بازی والیبال با لباس نامناسب پخش شد, به حاشیه رانده میشود و برای کسی اهمیتی نخواهد داشت.

ولی نژادپرستی صفتی شرم آور است, بکوشیم از رنگ آن بکاهیم. به هم و به به همه احترام بگذاریم, این یکی از نخستین درس های انسان بودن است.


احسان محمدی

هفته نامه امید جوان - شماره 827

مورخ شنبه 16 تیر 1392


پ.ن: نمی دونم شما با خوندن این مطلب چه احساسی داشتید اما من واقعا شرمنده شدم. از این که یک ایتالیایی(سرمربی نازنین تیم ملی والیبال ما) با چند جمله چقدر از ایران و مردم ایران و فرهنگ ایرانی و آثار تاریخی ایران زیبا حرف می زنه و چقدر می تونه تبلیغ بزرگ و خوبی برای این کشور باشه که رسانه های خبریِ دیگه خواسته یا ناخواسته تصویری خلاف اون رو به همه نشون دادن. و چقدر می تونه کمک باشه به نشون دادن خوبی های این آب و خاک...

اون وقت چند نفر به اصطلاح ایرانی(!) با یک حرکت بچگانه(حتی بچگانه هم رسا نیست در این مورد اوضاع خیلی بدتر از این حرفاس اما نخواستم اون یکی لغت رو به کار ببرم) و در یک حرکت از سر ناآگاهی و بدون فکر درست مثل ماری که تو آستین پرورش یافته باشه با عملشون تبلیغات منفی برای کشورشون می کنن! و حتی چهره ی بچه های نازنین تیم ملی والیبالمون رو جلوی ایتالیایی ها خراب می کنن و حتی شاید چهره ی بلاسکوی بیچاره رو هم!

فقط می تونم بگم متاسفم! واقعا متاسفم.

پستی که در ادامه مطلب می خونید, قسمتی از مطلب "نژادپرستی از آمریکا تا اینجا" نوشته ی آقای احسان محمدی از هفته نامه امید جوان شماره 827 مورخ شنبه 16 تیر 92 است که با خوندنش خیلی خیلی خیلی افسوس خوردم و ناراحت شدم.

واقعا متاسفم که ما "ایرانی ها" با این همه ادعای فرهنگ و تمدن و ادب یه همچین حرکاتی از خودمون بروز می دیم.


و تو! آقا یا خانمی که این کار رو انجام دادی... برا تو خیلی متاسفم که حتی "نخواستی بفهمی" کاری که می کنی متاسفانه تنها پای خودت که نه... حرکت ناشایستت به پای یک ملت گذاشته می شه... اونقدری که راجع به یه ملت بنویسن:


"تفریح ایرانی ها توهین است!"


ایوان زایتسف شاید هیچوقت این مطلب رو نخونی... اما من به عنوان یه ایرانی ازت خواهش می کنم که لطفا کار زشت یه عده آدم رو به پای همه ی مردم و به خصوص بچه های خوب و نازنین والیبال ما نذار...


ادامه حرفام :

(...)

نژادپرستی به ویژه در میان جوانان رشد سرسام آور و شگفت انگیزی دارد, در نمونه ای که هنوز بازارش گرم است. برخی از هموطنانی که در فضای مجازی فعالند, یک فاجعه شرم آور ساختند!

بعد از پیروزی تیم والیبال ایران مقابل ایتالیادر بازی نخست, عده ای به سراغ صفحه اختصاصی "ایوان زایتسف" بازیکن تیم ایتالیا رفتند و او را به خاطر بازی خوبش(!!!!) با درشت ترین و تحقیرآمیزترین واژه ها مورد نوازش قرار دادند! تنها به این گناه که برای تیم ملی کشورش خوب بازی کرده بود و از ایران امتیاز گرفته بود. (!!!!!!!)

...

این درحالی است که خولیو ولاسکو روز قبل از بازی در قامت سفیر ایران ظاهر شد و به رسانه های ایتالیایی گفت:

"مردم ایران زندگی آرام و سرزنده ای دارند. ایران کشوری آرام و بی دغدغه است. من زندگی خوبی در آنجا دارم و از هر حیث احساس راحتی و امنیت می کنم. ایران کشور دیدنی است و آثار تاریخی بسیار زیبایی دارد. من در چند سالی که آنجا بودم, تنها توانستم چند جای دیدنی آن را از نزدیک ببینم. مثل پرسپولیس و تخت جمشیدکه از دیدن آنها بسیار لذت بردم. ایران کشور با تمدنی است و مردمی با فرهنگ و اصیل دارد و به طور کلی آن طور که گفته می شود, نیست.ایران کاملا متفاوت و بسیار جذاب و دیدنی است."

اما برخی از هموطنان چنان تصویر آزاردهنده و بدوی از ایران به نمایش گذاشتند که بازیکن ایتالیایی در صفحه اش نوشت: "انگار تفریح ایرانی ها توهین است. در یک روز گذشته 150 پست روی دیوار من نوشته شده که همه ایرانی هستند." !!!!!!

این نوشته ی او 1900کامنت از طرف ایرانی ها داشته است. حجم کل کل انقدر زیاد شده بود که صفحه زاتسیف یک پست جدا برای ایرانی ها گذاشت!

کوتاه سخن آنکه نژادپرستی در میان ما یک خرده فرهنگ مخفی است و اگر مجال حضور و ظهور بیابد مثل ریزگردها نفس کشیدن را دشوار خواهد کرد.مثل بسیاری موضوعات مهم اجتماعی و اخلاقی دیگر که متولیان از کنارشان میگذرند. ولی رگ غیرتشان برجسته میشود که چرا تصویر فلان دختر در خلال بازی والیبال با لباس نامناسب پخش شد, به حاشیه رانده میشود و برای کسی اهمیتی نخواهد داشت.

ولی نژادپرستی صفتی شرم آور است, بکوشیم از رنگ آن بکاهیم. به هم و به به همه احترام بگذاریم, این یکی از نخستین درس های انسان بودن است.


احسان محمدی

هفته نامه امید جوان - شماره 827

مورخ شنبه 16 تیر 1392


پ.ن: نمی دونم شما با خوندن این مطلب چه احساسی داشتید اما من واقعا شرمنده شدم. از این که یک ایتالیایی(سرمربی نازنین تیم ملی والیبال ما) با چند جمله چقدر از ایران و مردم ایران و فرهنگ ایرانی و آثار تاریخی ایران زیبا حرف می زنه و چقدر می تونه تبلیغ بزرگ و خوبی برای این کشور باشه که رسانه های خبریِ دیگه خواسته یا ناخواسته تصویری خلاف اون رو به همه نشون دادن. و چقدر می تونه کمک باشه به نشون دادن خوبی های این آب و خاک...

اون وقت چند نفر به اصطلاح ایرانی(!) با یک حرکت بچگانه(حتی بچگانه هم رسا نیست در این مورد اوضاع خیلی بدتر از این حرفاس اما نخواستم اون یکی لغت رو به کار ببرم) و در یک حرکت از سر ناآگاهی و بدون فکر درست مثل ماری که تو آستین پرورش یافته باشه با عملشون تبلیغات منفی برای کشورشون می کنن! و حتی چهره ی بچه های نازنین تیم ملی والیبالمون رو جلوی ایتالیایی ها خراب می کنن و حتی شاید چهره ی بلاسکوی بیچاره رو هم!

فقط می تونم بگم متاسفم! واقعا متاسفم.


برچسب‌ها: نژآدپرستی در ایراناشتباهات ما
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۳ تیر۱۳۹۲ساعت 21:44  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

سلااااااااااااااااااااااااااام
من برگشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتم :))))))))
بالاخره پروژه ام رو هم تحویل دادم و در حال حاضر حداقل در این مورد دارم یه نفس راحت می کشم!

هر چند که در دنباله ی بهار مزخرفی که داشتم, تابستون سختی رو شروع کردم ولی گذاشتمش به پای اتفاقات مزخرفی که از بهار جا مونده بود و امید روزهای بهتری رو دارم:)


اول می خوام از همه کسایی که تو روزای نبودنم هم بهم سر زدن و یادم رو کردن تشکر کنم:) دستتون درد نکنه... خدا شادتون کنه دوستان:)

و دوم:

تو روزایی که نبودم اتفاقات زیادی افتاد... دوست قدیمی بی وبلاگ "عمه زا" وبلاگ خودش رو ساخت(پارازیت) که بهش خوش آمد می گم...

دوست محترم محمد آقای جمع مای خودمون(آوای فاخته) یه وبلاگ دیگه ساخت که بازم بهش تبریک می گم:)

و "مجید جمع ما و شادمهر ماندگار" هم یه وبلاگ شخصی واسه خودش ساخته (ساکن خیابان نوزدهم) که به این دوست خوب هم تبریک می گم :)

و...دوست خوبم "سکوت" منو به خونه جدیدش دعوت کرد ولی هنوز نمی دونم جریان چیه که باید یه سر برم ببینم چی شده و.......

در دنیای موسیقی هم آلبوم های زیادی به بازار اومده از جمله آلبوم "حس از خشایار لزومی" که جالب بود, و آلبوم جشن تنهایی شهاب رمضان که بابت این آلبوم صمیمانه ازش ممنونم! و البته کسای دیگه ای هم بودن که یه مدت از آلبومشون می گذره ولی من تازه موفق شدم یه دور آهنگشون رو گوش بدم! مثل محمدعلیزاده و روزبه نعمت الهی و...


واز همه مهمتر (البته برای من) تک ترانه ی زیبای "من و تو مردم" که در اون برای اولین بار ترانه ای رو با صدای ♥یغما گلرویی♥ شنیدیم که من هر بار تو مسیر بهش گوش می دم دوست دارم مسیرم کـــــــــــش بیاد و مثلا ترافیک یه کوچولو در عین روان بودن سنگین بشه و به چراغ قرمز بخورم و خلاصه وقت بیشتری داشته باشم تا بیشتر بهش گوش بدم!


در اولین پست نمی خوام پرحرفی کنم و سرتون رو درد بیارم که بگید ای بابا... کاش برنمی گشتااااااا:)
به هر حال... امیدوارم ترانه ی زندگیتون همیشه شاد باشه دوستان... تا پست بعد...
سعی می کنم زود برگردم اما قول نمی دم چون این روزام اصلا دست خودم نیست :)


++راستی... راستی... بچه های والیبالیست... دمتون گرم... مرسی... مرسی... مرسی...

ممنون که شادمون کردید... مرسی که سنگ تموم گذاشتید... مرسی که تمام تلاشتون رو کردید :)

درسته که دلمون سوخت که نرفتید بالا... اما همین که این مدت ایــــــــــــــــــــــــــــــــــن هــــــمــــــــه باعث شادی بودید ممنون[گل]

+ نوشته شده در  شنبه ۲۲ تیر۱۳۹۲ساعت 20:17  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

برد تیم ملی والیبالمون رو به همه تبریک می گم...

انشالله شادی های پی در پی و بیشتر و بزرگتر ومهم تر در پیش باشه...

به امید روزهای بهتر و بهتر...

 

+دوستان می دونم که جدیدا کمتر بهتون سر می زنم... باور کنید سرم خیلی شلوغه...انشالله جبران می کنم.

یکی از دغدغه هام تحویل دادن پروژه امه... دعا کنید بتونم یه چیز درست و حسابی از توش در بیارم و به موقع به استاد برسونمش و نمره ی خوبی بگیرم.

++نمی دونید که این روزا این دنیای مجازی چه دلگرمیه خوبیه برام. خوشحالم که این وبلاگ رو دارم... واز اون بیشتر خوشحالم که دوستای خوبی مثل شما دارم. ممنونم که هستید

+ نوشته شده در  یکشنبه ۲ تیر۱۳۹۲ساعت 21:17  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

بهار بدی بود... حداقل برای من... قبلا هم بهار های خوب وبد زیادی رو گذروندیم... اما من فقط منظورم به اتفاقات شخصیه... این که این سال ها گرونی بوده یا اینکه بهارهای قبل و قبل تر وقبل ترش چه اتفاقاتی افتاده بوده و اینا و اتفاقای بدی بوده یا هرچی رو کاری ندارم... من الان دارم فقط از موارد شخصی حرف می زنم.

این بهار برای شخص من... بدترین بهار عمرم بود... خوشحالم که تموم شد... امیدوارم که روزهای آینده روزهای بهتری باشه... امیدوارم بهاری که رفت دیگه هرگز برنگرده... امیدوارم روزایی که بر من گذشت رو هیچکس تجربه نکنه...

برای همتون روزای خوب و خوش و تابستون گرم و شادی رو آرزو می کنم.

لبتون پرخنده، دلتون شاد، تنتون سالم، و فاصله ها ازتون دور!!!

+به امید پیروزی تیم آبرومند و دوست داشتنی والیبال ایران نازنینمون در بازی فردا

+ نوشته شده در  شنبه ۱ تیر۱۳۹۲ساعت 18:28  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

دعـــــــــــــــــوت بــــــــه هـــــــمــــــکـــــــاری!

          توجه                                                              توجه

دوستان، عزیزان و همکاران محترم

به این وسیله قصد دارم تا از شما دعوت کنم در این حرکت وبلاگی کوچک با ما همراه باشید.

دوست خوبم محسن -مدیر وبلاگ آپارتمان نشین - پلاک 23 - توضیحات لازم رو داده.

منم نمی خوام این پست رو زیاد طولانی کنم.

فقط به طور خلاصه بگم تنها چیزی که ازتون خواسته شده اینه که یه نامه بنویسید برای همسرتون یا همسر آیندتون و از دیدگاه خودتون علایق و چیزهایی که براتون اهمیت داره و فکر می کنید که اگه جنس مخالف ازشون خبر داشته باشه شاید کمکی به زندگی مشترکون بکنه رو توش بنویسید.

همین!

می دونم خیلیاتون ممکنه بگید شرایط قبل از ازدواج خیلی متفاوته با وقتی که تو شرایط بعد از ازدواج قرار می گیری... اما دونستن بعضی چیزای کوچیک حتی ممکنه گاهی به داد آدم برسه.

می دونم ممکنه خیلیاتون در حال حاضر حتی عاشق هم نباشید... اما به نظر من این یه حرکت علمی فرهنگی ه که ممکنه توش اطلاعاتی رد و بدل بشه که یه روزی یه جایی به دردتون بخوره که فکرش رو هم نمی کردید.

لطفا مطالبتون یا لینک پستتون رو تا روز جمعه ۹۲.۳.۳ به دست محسن در وبلاگ آپارتمان نشین برسونید.

با تشکر

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱ خرداد۱۳۹۲ساعت 20:20  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

به دعوت مدیر وبلاگ آپارتمان نشین قرار شد که به دلایل علمی - فرهنگی یه نامه بنویسیم با عنوان انتظاراتی که به عنوان یک زن/مرد از همسرمون داریم.

باشد که روزی این اطلاعات به کارمان آید!

 

+ برای دیدن نامه ی بنده که خیلی سعی کردم رسمی نباشه به ادامه مطلب مراجعه کنید.

++برای خوندن نامه ی بقیه دوستان و کسب اطلاعات بیشتر در طول امروز به وبلاگ آپارتمان نشین پلاک 23 مراجعه نمایید. با تشکر

+++پیشاپیش از این که حوصله می کنید و نامه طولانی ام رو می خونید تشکر می کنم. (آیکن تو رودربایستی قرار دادن مخاطب)


نامه ای به همسرآینده

 سلام... همیشه از مقدمه نوشتن بدم می اومد و این نامه هم خودش به اندازه کافی طولانی هست... پس مستقیم میرم سر اصل مطلب

من سعی می کنم تو این نامه بیشتر راجع به مطالب کلی بنویسم... چون مطالب خصوصی هم به مرور زمان ممکنه تغییر کنه و هم این که این حرکت جمعی در واقع هدف خاصی رو دنبال می کنه و با علایق خیلی شخصی مثل این مورد که "من دوست ندارم وقتی دارم با یکی فیلم نگاه می کنم طرف یهو از جاش بلند شه بره این ور و اون ور یا یهو یاد خاطراتش بیفته و وسط فیلم شروع کنه به حرف زدن راجع به یه موضوع خارج از فیلم" جور در نمی آد.

پس از انتظارتی حرف می زنم که فکر می کنم حرف خیلیا باشه...

1. چیزی که من از همسرم انتظار دارم اینه که کنارش احساس امنیت کنم... این که بدونم موقع مشکلات پشتمه... نه این که تنهام بذاره یا خودش هم تو گروه مقابل باشه.

2. من نمی خوام تمام وقتش مال من باشه و خانواده اش رو رها کنه... چون کسی که امروز خانواده اش رو راحت کنار بذاره فردا می تونه قید من رو هم راحت بزنه! چیزی که من می خوام اینه که بتونه یه تعادل برقرار کنه جوری که نه سیخ بسوزه نه کباب.... نه دل من بشکنه نه خانواده اش... کار سختیه اما غیرممکن نیست.

3. هرگز مناسبت ها رو فراموش نکن... هیچکس از هدیه بدش نمی آد... اما چیزی که مهمه خود هدیه نیست... چیزی که بیشتر اهمیت داره به یاد بودن ه.

4. لطفا این طرز فکر رو از سرت بیرون کن که هر مشکلی که وجود داره با خرید یه چیز گرون قیمت از یاد میره!!!! این قانون برنده ی جایزه زرشک طلایی که خیلی از آقایون بهش اعتقاد دارن خیلی وقتا هم جواب نمی ده. حالا اینو نمی گم که هدیه نخریاااا... دارم می گم قضیه اونجوری که شما فکر می کنید شرطی نیست.

5. لطفا برای خرید هدیه و از اون مهم تر "گل" دنبال بهونه ها نباش... بهونه ها رو من و تو به وجود می آریم.

6. لطفا آدم دهن بینی نباش... اگر کسی پشت سر من حرفی می زنه راجع بهش با "خودم" حرف بزن.

7. لطفا بذار مشکلاتمون رو بین خودمون حل کنیم... کافیه یه کم منطقی باشیم... حتی اگه لازمه برام نامه بنویس و بذار جلوی چشمم یا حتی خودت بده بهم... هیچکس بهتر از من و تو نمی تونه بهمون کمک کنه.

8. لطفا از روز اول ببین که داری با کی ازدواج می کنی!!! و فردا سعی نکن من رو تغییر بدی... من همینم که می بینی... اگه خوبم, اگه بد... اگه زشتم یا زیبا ... اگه چاقم یا لاغر! ... اگه رنگ موهام رو دوست داری یا نداری... من اینم عزیزم... سعی نکن تغییرم بدی.

9. گفتم مو... لطفا اجازه بده برای رنگ مو و بلند یا کوتاه بودنش خودم تصمیم بگیرم!! یعنی اینم باید رسما بگیم؟!!

10. اگه می خوای مهمون دعوت کنی لطفا قبلش اجازه بده یه هماهنگی با هم داشته باشیم :)

11. لطفا سعی نکن من رو از دوستام یا کسایی که دوستشون دارم دور کنی... تو زندگی آدما هر کسی که دوست داریم جایگاه خودش رو داره... دلیل نمیشه اگه من "ایکس" یا "ایگرگ" رو دوست دارم جای تو توی دلم تنگ تر بشه... هر کس جای خودش رو داره.

12. کارهای خونه فقط مختص خانوما نیست... من ازت نمی خوام همه ی کارا رو تو انجام بدی و در مقابل انتظار دارم که تو هم چنین توقعی از من نداشته باشی. خونه اگه "خونه ی ما"ست... کاراش هم "کارای ما"ست.

13. همونقدری که تو احتیاج به تفریح داری منم دارم... خلاصه گفتم که احیانا یه موقع یادت نره عزیزم :)

14. هیچوقت خیانت نکن : با این خیال خام که زنم نمی فهمه... همه زنا خیانت رو خوب می فهمن اگه به روتون نمی آرن دلیلش اینه که خودشون رو گول می زنن و مدام به خودشون می گن که: من دارم اشتباه می کنم... شوهر من از اون دسته مردا نیست... این یعنی "اعتماد"... خیانت به کنار... از بین بردن اعتماد یک آدم بخشیدنی نیست... پس سعی کن به اعتمادم خیانت نکنی... اصولا هر بلایی که نمی خوای سر خودت بیاد رو سر من نیار... چون فکر نمی کنم دوست داشته باشی که من بهت خیانت کنم. نه؟

15. بعضی وقتا که دارم درد دل می کنم سعی کن فقط بشنوی... می دونم که می خوای چیزایی بگی که بهم کمک کنی... اما همونجور که من باید "غار تنهایی" تو رو به رسمیت بشناسم و درک کنم که گاهی می خوای تنها باشی... منم بعضی وقتا فقط نیاز دارم که حرف بزنم تا خودم رو خالی کنم... دنبال راه حل نیستم...

16. درسته که گفتن و شنیدن جمله ی دوست دارم کفایت نمی کنه و این حرفا رو باید "در عمل" ثابت کرد... اما بعضی وقتا گفتن و شنیدن این جمله ی ساده هم خالی از لطف نیست. مگه نه؟ (البته به شرطی که واقعی باشه... می دونم که مال تو واقعیه اما این یه نامه سرگشاده است دیگه.... اینو واسه مخاطبین گفتم)

17. راستی... تا جای ممکن برای مناسبت های خاص اگه می خوای هدیه بخری یه لطفی کن و یه هدیه ی شخصی بخر... چمیدونم مثل ساعت مچی, عطر, لباس و...                                                         قابلمه و زودپز و مکروفر یا چمیدونم یه دست فنجان نعلبکی جز وسایل "خونه ی ما" به حساب می آد... منظورم این نیست که اینا بده... منظورم اینه که می خوام کادوی تولدم مال من باشه... همونطور که منم دوست دارم کادوی تولد تو هم یه چیز شخصی واسه خودت باشه... فکر نکنم تو هم مثلا دوست داشته باشی واسه تولدت روکش صندلی ماشین مثلا هدیه بگیری نه؟:| به هر حال من که دوست ندارم

فعلا همینا به ذهنم می رسه...

حالا اگه چیز دیگه ای بود بعدا اضافه می کنم :)

 

پ.ن: ببخشید می دونم این نامه به اندازه کافی طولانی بود... اما متاسفانه باید بگم با خوندن نامه های دوستان نکاتی یادم اومد که باید بشون اشاره کنم... بنابراین...

این پست ادامه دارد...


+ نوشته شده در  جمعه ۳ خرداد۱۳۹۲ساعت 10:10  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

چند وقت پیش به دعوت محسن-پلاک 23 قرار شد نفری یه نامه بنویسیم.... که می تونید اطلاعات لازم رو از اینجا به دست بیارید.

خیلیامون قبول کردیم که در این حرکت به نظر من علمی-فرهنگی شرکت کنیم... هرچند که یه جاهایی حس کردم بعضی بچه ها بیشتر به موضوع به عنوان یه موضوع "بیاید دور هم باشیم" نگاه کردند.(این یک انتقاد نیست فقط دارم نظرم رو می گم) اما بین همه ی نامه ها... (چون من همه ی نامه ها رو خوندم - به جز رمزداراشون رو-) و از بین نامه هایی که دخترا نوشته بودن... یه نامه رو خیلی دوست داشتم.

شاید دلیلش اینه که مثل من بود... حرفاش یه جورایی مثل حرفای من بود... خیلی از حرفایی که من نتونسته بودم بگم و در رسوندن مطلبم نارسا بودم رو زیبا به واژه کشیده بود... و اون کسی نبود به جزسکوت نازنینم:)

برای خوندن نامه های خود صاحب ایده و بقیه ی دوستان می تونید به اینجا مراجعه کنید که زحمت دور هم جمع کردن نامه ها رو خود محسن کشیده.

اما برای خوندن بخش اول نامه من و نامه سکوت به این لینک ها مراجعه کنید.

 

+البته نامه ی من یه قسمت دیگه هم داره که در آینده ی نه چندان دور منتشر خواهد شد


+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۱ خرداد۱۳۹۲ساعت 21:21  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
یعنی الان فقط به فکر اینم که امروز والیبالمون هم برنده شه...

جام جهانی ه بابا... کم چیزی نیست که... مگه فقط فوتبال ورزشه؟

والیبال... والیبال... حمایتت می کنیم...

دست و جیغ و هورا...

+ نوشته شده در  جمعه ۳۱ خرداد۱۳۹۲ساعت 17:21  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

صعود ملی پوشان تیم فوتبال ایران رو به همه شما دوستان ایرانی میهن دوست و فوتبال دوست شادباش میگم...

به امید پیروزی های بزرگتر و مهم تر

 

+دست و جیغ و هوراااااااااا

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۸ خرداد۱۳۹۲ساعت 18:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

آن مرد آمد...

در خرداد آمد...

با امید آمد...

امیدمان سبز و ایرانمان آباد باد :)

+ نوشته شده در  شنبه ۲۵ خرداد۱۳۹۲ساعت 21:9  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه تصمیم هایی هست که رو کل زندگی آدم تاثیر می ذاره...

یه تصمیم هایی هست که آدم باید به خاطرشون خیلی چیزا رو سبک و سنگین کنه...

هممون پرنده ی سفید رو میشناسیم که اهل پستهای ۳۰یااc نبوده و نیست... فقط می خوام یه جمله بگم: امیدوارم هر تصمیمی که گرفتیم به نفع ایران نازنینمون بوده باشه...

اما یه حرفایی هست که می خوام در ادامه ی مطلب بهش اشاره کنم... این که...:


ادامه حرفام :

آب از آب تکان نخواهد خورد...!

تا زمانی که ما یاد نگیریم که حرفای هم رو بشنویم و برای نظرات مخالف و موافق همدیگه احترام قائل بشیم... (هرچند که با خوندن بخش نظرات این پست حامد جوون دهه شصتی به این قضیه امیدوارم شدم که داریم به اون مرحله میرسیم)

من می گم تغییرات باید از خود ما و از چیزای کوچیک شروع بشه... مثلا ۵شنبه تو خیابونا رو که نگاه می کردم واقعا حالم بد میشد! مثلا یه نگاه به این عکس بندازید:

تازه این فقط یه نما از گوشه ای از خیابون زیبای ولیعصر تهران ه... بگذریم از این که چقدر هزینه صرف تهیه همون کاغذایی شده که بی اغراق به جای یکی ۱۰تا از هرکدوم رو پشت سر هم به در و دیوار چسبونده بودن و... اما ببینید چه چهره زشتی از شهر رو به نمایش گذاشته... آدم دلش می گیره... بگذریم از این که چقدر وقت و هزینه و نیروی انسانی باید صرف تمیز کردن همین خیابونا بشه... ایرانٍ ما زیباست... وظیفه ماست که زیبا نگهش داریم. (امروز ظهر به نوشته ای مشابه درباره حفظ محیط زیست برخوردم که می دونم احتمالا خیلیاتون خوندینش اما می خوام لینکش رو اینجا بذارم برای دوستانی که نخوندن... در وبلاگ نارنجدونه که خوندنش خالی از لطف نیست)

می دونم خیلهاتون میگید اصل رو ول کرده و چسبیده به جزئیات... اما باور کنید تغییرات از همین چیزای کوچیک شروع میشه... همین که به نظرات هم احترام بذاریم... این که حرف همه -فارغ از این که از ما کوچکترن یا بزرگتر.... با ما مخالفن یا موافق- رو حداقل گوش بدیم و تجزیه تحلیل کنیم... مهم نیست اگه آخر بحث نظر خودمون رو داشته باشیم... آدما باهم فرق می کنن و در نتیجه تصمیماتشون هم باهم فرق میکنه... باید سعی کنیم این تفاوت ها رو بپذیریم. شاید شعاری به نظر بیاد چون قبول دارم که شنیدن بعضی استدلالها گاهی اصلا با منطق ما جور در نمی آد... حتی گاهی با احساس ما... اما ما نمی تونیم همیشه کاری کنیم که دیگران هم مسیر ما رو انتخاب کنن...

+از این به بعد می خوام آخر نوشته هام به جای جمله تکراری و زیبای "شاد باشید" که آرزوی همیشگی من برای شماس... هربار یه چیزی بنویسم... و جمله این هفته:

 

امیدوارم تو همه ی تصمیمای زندگیمون مسیر درست رو انتخاب کنیم:)

+ نوشته شده در  جمعه ۲۴ خرداد۱۳۹۲ساعت 23:32  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


دوستان عزیز

با یک سری عکس های گربه ای در وبلاگ گروهیمون جمع ما در خدمتتون هستم.

لطفا همیشه به جمع ما سر بزنید...

کی بود؟ چی بود؟ ۱۰۰ دفعه بهت نگفتم با دمٍ شیر بازی نکن؟ مگه من با تو شوخی دارم آخه؟

ایییشششششششششش!

صبح گربه ای :

   / صبح گربه ای!بخش : عکس



آخییییییییییییییییییش.... عجب خوابی بوداااااا.... ولی دیگه وقت بلند شدنه ...

چیه خب؟ تازه از خواب پا شدم... نگاه کردن نداره که... :|

 

حالا... یه خمیاااااااااازه ی طولانیییییییییییییییییییی....آههههههههههوووووو صبح بخیر...

هممممم... آخ جون.... برم یه صبحونه حسابی بخورم.... به به 

بازم تو اومدی سر وقت صبحونه ی من؟!

دوره ی آخرالزمون شده والا! واقعا که!



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , عکس , گربه , پیشی های ناز

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۲۱       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات

برچسب‌ها: پرنده ی سفیدجمع ما
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۱ خرداد۱۳۹۲ساعت 9:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام به همگی

فهرست "وبلاگ دوستان" رو نگاه کردم...

دیدم ماشالله همه بچه ها فعال بودن...

من جا موندم... ولی نگران نباشید... یه عالمه حرف واسه گفتن دارم :|

برمی گردم... فردا آخرین امتحانمه... امتحان مربوط به استاد ش معروف... دعام کنید... خیلی امیدوارم که ترم آخری... این امتحانه رو خوب بدم :|

فکر کنم لازم به ذکر نباشه که بهتون سر می زنم و پستای نخوندتون رو می خونم... اینطور که میبینم احتمالا چند روزی طول میکشه اما دیر و زود داره.... سوخت و سوز نداره.

مواظب خودتون باشید... و مواظب آدمای دوروبرتون...

کسی که امروز کنارته... شاید فردا دیگه نباشه... تا هست قدرش رو بدونید :)

شاد باشید دوستان

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ خرداد۱۳۹۲ساعت 19:38  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

۱. از خستگی نشسته بودم جلوی تلویزیون... کانال هامون که تعداد محدودی داره رو جابه جا میکردم. شبکه ی مستند برنامه ای پخش می کرد که از وسطاش رسیدم بهش، فکر می کنم اسم برنامه آقای هنر بود و کارگردانش رضا بهرامی نژاد بود ... یه قسمتش خیلی توجه ام رو جلب کرد... دونه دونه از بچه ها سوالای مشترک می پرسید. مثلا:

پایتخت ایران کجاست؟

جواب بچه ها: افغانستان، ترکمنستان، دماوند...!

ایران در کدام قاره قرار دارد؟

جواب چند نفر آفریقا بود... یک نفر آسیا .... وحتی یک نفر گفت آذربایجان!

حافظ کیه؟

یکی از بچه ها می گفت... شاعر بوده، کلیات سعدی رو نوشته! یک نفر گفت که بازیگر بوده... نزدیک ترین جواب این بود که شاعر بوده و فال می نوشته!

وسوال و جواب هایی از این دست...

ولی در جواب یک سوال: که بهترین بازیکن فوتبال کیه؟ همه یک پاسخ داشتن: رونالدینهو (البته فیلم مال چند سال پیش بود)

نمی دونم باید بگم درناکه یا خنده دار... این که یک نفر راجع به کشور خودش اطلاعات کافی نداشته باشه اما...

*****من فقط راجع به این بچه های ۱۱-۱۲-۱۳ ساله حرف نمی زنم... خود منم این ایراد رو دارم... چرا نسل به نسل به این چیزا کمتر توجه می کنیم؟!

البته اصلا فیلم ساز از ساخت فیلم منظور دیگه ای رو دنبال می کرد... اما همونطور که گفتم این بخش فیلم توجه من رو جلب کرد و یه سوژه ی تازه دست من داد...

+شدیدا یاد اون کلیپ معروف شیب افتادم... شما چطور؟

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۹ خرداد۱۳۹۲ساعت 18:57  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

در "جمع ما" با یک سری عکس های مناسبتی به روز هستم....

یه سر هم به جمع خودمونی ما بزنید.

مرسی

 

خرداد و فصل.... :

/ خرداد و فصل....بخش : عکس



کی از این قلما می خواد؟

 

از قدیم راست گفتن: هنر نزد ایرانیان است و بس!

فکر کنم این فسقلی نمره اش از همه بیشتر بشه!

 

اینم برای پیشگیری

یکی نیست از اون ستمگری که این حکم رو داده بپرسه: الان سلامت بچه های مردم مهمتره یا تقلب نکردنشون؟ خب چش و چالشون در می اد که اینطوری؟معلومه خودت از اون بچه مثبتا بودی که خیرشون به هیشکی نمیرسیده ها...

 

آخه این چه کاریه؟ ببینید جوونای مردم رو به کجا میرسونن؟!

اینم آخر و عاقبت تقلب نکردن!

 

+این بود درس اخلاقی این هفته ی ما

لطفا نظرات... انتقادات... و پیشنهادات خودتون رو با ما در میون بذارید... هم راجع به کٌلیَتٍ پست این هفته... هم سوژه دیگه

++می دونم انتظاراتتون با پست قبل احتمالا بالا رفته بوده... ولی اگه همیشه بخوام تو اوج باشم باید بعد ۶-۷ پست... تو همون اوج خداحافظی کنم... چون عکس کم می ارم!

لطفا فراز و فرود ما رو ببخشید قبلا از حسن همکاری شما کمال تشکر را داریم :)



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , خرداد , تقلب , امتحان

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۰۷       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات

برچسب‌ها: جمع ماپرنده ی سفید
+ نوشته شده در  سه شنبه ۷ خرداد۱۳۹۲ساعت 10:20  توسط شقایق و یاس 

می دونم وقتی که بارون، تو شب می باره بیداری...

همون آهنگو گوش می دی! هنوز باروونو دوست داری...

یغما گلرویی ♥

چی می تونه بیشتر از بارون آدم رو آروم کنه؟ :)

+تو فقط گریه بکن... گریه بکن تا که بباره آسمون... تا بباره چشم من... یا بغُره چشم اون... تا بفهمه دل تو... تا صدامون برسه به آسمون.......

آخدا...


برچسب‌ها: بارون
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ خرداد۱۳۹۲ساعت 20:20  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

همه کارام قاطی پاتی شده...

تازه یادم افتاد که به مناسبت سوم خرداد یه پست ویژه داشتم که بازم به تعویق افتاد...

و این که فرصت نشد واسه روز پدر پست خوبی بذارم...

پستی که انقدر روی دلم مونده بود که نوشتمش و  گذاشتمش تو "صفحات جداگانه ام" تا بعدا نمایشش بدم!

دلم یه کوچولو گرفته بچه ها... دعام کنید

+ نوشته شده در  شنبه ۴ خرداد۱۳۹۲ساعت 0:21  توسط شقایق و یاس 


پشت چراغ قرمز،

چیزای مختلف ذهنت رو مشغول کرده. پدر بزرگی که تو بیمارستانه... خانواده ای که نگرانشن و درگیر کاراش.خواهرزاده ی فسقلیت که از همین اول زندگی، با سوزنٍ واکسن داره خودش رو واسه مسابقه با دنیایی آماده می کنه که آرزو دارم واسه اون بهتر از مال ما باشه و..... صدایی تورو از خلوتت بیرون میکشه:

"خانم! یه گل بخر"

با خودت فکر می کنی:دیروز خریدم... بهش میگی: نه مرسی. با اصرار قیمتش رو پایین می آره. ناخودآگاه به مامانت فکر می کنی. با خودت میگی عب نداره... بخر ازش. راضی شدی اما قبل از این که تصمیم جدیدت رو به پسرک بگی با جمله آخرش تیر آخر رو می زنه و نمک می پاشه به زخمت: "فکر کن منم برادرتم"  ... قیافه برادرت می آد جلوی چشمت و تمام فکر و خیالا.......

بی صدا پولش رو میدی و منتظر سبز شدن چراغای قرمز میشی...!

 

+بیشتر شبیه یه پست خانوادگی بود!!! ببخشید دیگه... مال ذهن آشفته ی این روزامه.

++لطفا برای پدربزرگم دعا کنید.... و برای من و افکاری که ذهنم رو مشغول کرده.

مرسی


برچسب‌ها: دل نوشته های یک ذهن آشفته
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲ خرداد۱۳۹۲ساعت 22:17  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

  • یاسمین پرنده ی سفید
چه حالی میشی...

اگه کاری رو بکنی و اطرافیانت کس دیگه ای رو مقصر بدونن؟!!!!!

و گویی توضیح تو کافی نیست برای این که ثابت کنی این رفتاریه که از خودت سر میزنه... اگه بده یا اگه خوب... خود توئه... خود خودت!

 

وچه حالی داری اگه کسی کاری کنه که دیگران خوششون نیاد...

و به خاطر کاری که اون آدم می کنه تورو سرزنش کنن!!!

چرا دنیا همه چیزش بر عکسه؟!

مگه این من نیستم که مسئول کارا ورفتارهای "خودم" هستم؟

پس تمام اینا یعنی چی؟

نگران بودن دیگران از نظر من چیزی رو توجیه نمی کنه! آدم باید منطقی باشه!

+ نوشته شده در  جمعه ۲۷ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 19:52  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام

امروز یه فیلمی دیدم که خیلی ازش خوشم pay it forward

با بازی کوین اسپیسی...

نمی دونم داستان "چرخه ی جبران کردن یه کار خوب" رو شنیدید یا نه...

این فیلم هم یه داستانی بر اون اساس داره...

اگه این چرخه ادامه پیدا می کرد چه دنیای قشنگی می تونستیم داشته باشیم...

فیلم راجع به پسر بچه ایه که به خاطر تکلیف مدرسه اش یه فکر عالی به ذهنش میرسه!

وقتی معلمشون ازشون می خواد که یه فکری بکنند برای تغییر دنیا و بهش عمل کنن... فکری که به ذهنش میرسه اینه که به سه نفرکه نیاز به کمک دارن کمک کنه و ازشون بخواد که برای جبران لطفش هر کدوم به سه نفر دیگه کمک کنن و این چرخه رو ادامه بدن.

ایده ی خوبیه... ای کاش ممکن بود... امیدوارم یه روز ممکن بشه... :)

 

+ راجع به این فیلمای "پارانورما" کسی چیزی می دونه؟ بر اساس واقعیت هستن آیا؟!!! یه کم دور از ذهن به نظر میرسن... هرچند که روند فیلم جوریه که می خواد به مخاطب القا کنه که انگار فیلم هاش واقعیه! :|

 

+ شروعی تازه در وبلاگ گروهی "جمع ما"  با یک پست با عنوان از خود گذشتگی

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۴ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 0:22  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

فینال مسابقه ی صوتی وبلاگی "صدای ما"

در آپارتمان پلاک 23

 

می دونم که خیلی هاتون این شعر زیبا رو با صدای گرم و دلنشین خسرو شکیبایی نازنین شنیدین...

اما انقدر دوسش داشتم که دل رو به دریا زدم و منم یه بار دیگه اجراش کردم...

مطمئنا قابل مقایسه با اجرای اون مرحوم نیست اما امیدوارم خوشتون بیاد :)

 

+یادی از نخستین روزهای آغاز به کار این وبلاگ :)

++فراموش نکنید که برنده ی این مسابقه با رای شما انتخاب میشود... پس حتما... لطفا به وبلاگ دوست خوبم محسن "پلاک ۲۳" مراجعه کنید و ما رو همراهی کنید 

+ نوشته شده در  شنبه ۲۱ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 12:12  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه روز بهاری ه...

چند روز قبل با مامانت اینا بحث میکنی که خسته شدیم که همش تو خونه ایم... یه کم بریم بیرون حال و هوامون عوض شه!

خونه ی ما اصولا خونه ای ه که مهمون زیاد برامون می آد... اما خودمون کمتر میریم مهمونی...

بعد از عمری... ۵ شنبه(دیروز) تصمیم گرفتیم بریم خونه ی یکی از اقوام و دور هم باشیم و چند ساعتی بگیم و بخندیم و خوش باشیم.

همه چی داشت خوب پیش می رفت تا این که...

نزدیک اذان تلفن همراه زنگ خورد... خانم همسایه بود که از مادرم می پرسید : شما منزل هستید؟

آخه از خونتون داره سر و صدای زیادی می آد.

- و ما می دونستیم که کسی در منزل نیست -

نفهمیدیم چطوری لباس پوشیدیم و تو ساعات ترافیکی خودمون رو رسوندیم خونه.

همسایه ها که فهمیده بودن ما خونه نیستیم و در واقع صدای دزده سر و صدا کرده بودن و ظاهرا دزده ترسیده و فرار کرده.

 

اما ما موندیم و یه در شکسته... و شب با یه صندلی پشت در خوابیدیم و ...

خلاصه... اینم از ماجراهای آخر هفته ی ما و این که گویا به ما خوشی کردن نیومده :(

خدا ازش نگذره... حالی که بهمون دست داد و این حس نا امنی که بهمون داد رو با هیچ چیز نمیشه جبران کرد.

کسی رو میشناسم که صبح زود تا شب یه جا کار می کنه و شب تا آخر شب پیتزا پخش می کنه که خرج خانواده اش رو در بیاره...

پس با من از گرسنگه بودن مردم حرف نزنید چون من به "شرافت" بعضی آدما دارم شک می کنم که ربطی به گرسنه بودنشون نداره...

روزگار غریبیست نازنین... روزگار غریبیست!


برچسب‌ها: دزدوجدانشرافتدزدی
ادامه حرفام
+ نوشته شده در  جمعه ۲۰ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 13:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

می دونی؟

یه سری مشکلات تو زندگی آدما پیش می آد...

که فقط با دستای هنرمند و مهربون یک خواهر بزرگتر حل میشه...

و مشکلات دیگه ای هست که فقط با ذهن خلاق یه خواهر بزرگتر، ساده تر میشه...

فقط اونایی که خواهر بزرگتر دارن می دونن من چی می گم...

متاسفم که تو خواهر بزرگتر نداری آبجی :( اما خوشحالم که هستی

 

+از تمام دوستانی که باهام هم دلی کردن ممنونم

از شما هم ممنونم که هستید

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۶ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 17:19  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

فدای سرتون ... پرسپولیس باخت... انشالله سال بعد...

فدای سرتون که استقلال قهرمان لیگ شد... و یه سال باید متلک بشنویم...

فدای سر من که تیم مورد تنفرم سپاهان قهرمان جام حذفی شد...

فقط شنیدم که تو جایگاه تماشاگرای پرسپولیس نارنجک ترکیده امیدوارم همتون سالم باشید... جونتون سلامت... اینا می گذره

 

+ پست قبلی هم جدیده... اگه حوصله کردید بخونید... کاملا بی ربطه نسبت به این پسا البته.

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 21:24  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

هشدار: این پست از سر دلتنگی نوشته میشود از یک ذهن آشفته.

اگر دلتنگ یا آشفته هستید نخوانید.

با تشکر

هشدار۲: چیزایی که دارم می نویسم درباره ی دنیای واقعی ه... نه دنیای اینترنتیمون که اسمش رو مجازی گذاشتن!! پس لطفا هیچکدوم از حرفاش رو به خودتون نگیرید. منو میشناسید... آدم رُکی هستم... نیازی به گوشه و کنایه زدن ندارم. پس اگر هم متن رو تا آخر خوندید هیچ کدوم از حرفارو به خودتون نگیرید. مرسی

--------------------------------

دنیای مضحکی داریم! وقتی به دنیا و شرایطش فکر می کنم خنده ام می گیره!

به نظرم مسخره است! مضحکه!

این همه دوئیدن و نرسیدن ها! امروز صبح داشتم این ترانه رو گوش می کردم:

"زندگی می گن برای زنده هاست... اما خدایا بَس که ما دنبالِ زندگی دَویدیم، بُریدیم کِه!!!!"

راست می گه شاعر... و من فکر می کنم: چرا؟ چرا زندگی هامون این شکلی شده؟!

کجا مسیرمون رو گم کردیم؟ انسان در بهشت که هیچ... روی زمین کدوم میوه ی ممنوعه رو خورد که اینطور سردرگم شد؟!

امروز داشتم فکر می کردم...

چرا... چرا این داره یواش یواش به یه قانون تبدیل میشه که اگه می خوایم بعدا ضربه نخوریم امروز باید آدمای دوروبرمون رو محک بزنیم؟!

چرا همیشه یه هشدار باید پَس تمامِ افکار، احساسات، دوستی ها، کارها و همه ی روابطمون باشه... چرا مجبوریم آدما رو امتحان کنیم؟!

دنیای مسخره ای داریم!

به کجا رسیدیم؟! دنیای نگرانی داریم!!! هَمَش نگرانیم که چند نفر از آدمای دوروبَرِمون ما رو به خاطر خودمون می خوان و چند نفربه خاطر منافع خودشون؟!

اگه حس کنی یکی از عزیزانت شاید بخواد واسه ات زرنگ بازی در بیاره چی کار می کنی؟ اگه یه هشدار بشنوی که همه حرفاش به خاطر منافع خودشه(حتی اگه باور کردنش برات سخت باشه)؟ اگه واسه ات عزیز باشه و بهت بگن از کجا می دونی توهم همینقدر براش عزیزی؟ اگه برات عزیز باشه و بهت بگن شاید فردا به هزار و یک دلیل نتونی باهاش درتماس باشی و بریدن ازش امروز راحت تره تا فردا؟!

اگه ته دلت بین دوراهی باشی که: اگه در آینده مشکلی پیش نیومد چی؟ یا اگه حق با همه باشه و فردا اون مشکلاتی که ازش حرف می زنن پیش اومد چی؟

دوراهی...:|

این دوراهی ها... هیچوقت دست از سرم برنداشتن...

همیشه از دوراهی های انتخاب فرار کردم اما همه ی راه های زندگیم به دوراهی میرسه!

راست می گن از هرچی بدت بیاد سرت می آد!!

بچه ها سعی نکنید سر به سرم بذارید لطفا... من ناراحت نیستم فقط ذهنم مشغوله... در این مورد شوخی چیزی رو حل نمی کنه پس لطفا قضیه رو به عشق و عاشقی ربط ندید... به اندازه ی کافی از دنیای مضحکمون خنده ام میگیره... سعی نکنید با سربه سر گذاشتن خنده ام رو بیشتر  کنید...

این پست... یه دل نوشت کاملا جدیه... شما مختارید که جواب چراهام رو ندید... اصلا مختارید که این پست رو نخونید...هر چی می خواید بگید ولی بدونید که به " این پست" وگلایه هایی که ازش حرف زدم وصله ی عشق و عاشقی نمی چسبه!

ممنون که همراهم هستید

+امیدوارم شاد باشید و دور از دو راهی های انتخاب...

کجا به خنده می رسیم؟!

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 17:35  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

این وبلاگ یه تغیراتی کرده...

نمی دونم متوجه شدید یا نه....

یه قسمتایی که قبلا پر نشده بود حالا پر شده.

و قسمت پروفایل نویسنده هم راه اندازه شده...

تا پشیمون نشدم و پاکش نکردم اگه دوست دارید برید بخونیدش!! از من بعید نیستا!

فکر می کنم یکی از سوالات همیشگیتون رو تا حدودی جواب می ده:)

 

+چهارشنبه... یکی از دوستام... آخرین روزی بود که تونست روز مادر رو به مادرش تبریک بگه... چون ۵شنبه دیگه مادرش نبود.

اینو گفتم تا به خودم یادآوری کنم که زندگی چقدر کوتاه و چقدر نامرده...

راست می گفت سهراب :"مرگ در سایه نشسته است به ما می نگرد!!"

بیاید قدر لحظه های با هم بودن رو بیشتر بدونیم... بیاید فقط دنبال بهونه ها نباشیم.

کاش بتونیم خودمون بهونه ها رو بسازیم.

برای شادی روح مادر دوست من و برای صبرو آرامش برای آرزوی مهربون دعا کنید بچه ها.

ببخشید اگه ناراحتتون کردم.


برچسب‌ها: مادرزندگیلحظه هابهانه هامرگ در یک قدمی
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 13:58  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

مامان مهربونم

از خیلی از آرزوهات به خاطر من گذشتی... خیلی چیزا رو بخشیدی و نادیده گرفتی و از خیلی چیزا رد شدی و خیلی چیزا رو تحمل کردی به خاطر من...

هرچند که من... :(

خیلی وقتا دلتو شکستم... خیلی وقتا ازم ناراحت شدی... خیلی وقتا کارا و حرفای بدم رو نادیده گرفتی...

به خاطر این که بزرگ و مهربونی... به خاطر این که مثل فرشته ها می مونی...

فرشته چیه؟ تو از فرشته ها بهتری... چون مادری :) 

                                                                                    مادر:)

مامان خوبم.... دوست دارم

و به خاطر همه ی خوبی هات و بخشندگی هات و مهربونی هات ممنونم.

 

+من خیلی دنبال این آهنگ گشتم تا پیداش کردم... خیلی دوسش دارم و خیلی باهاش خاطره دارم.

با یادی از خسرو شکیبایی تقدیم به وجود نازنین همه ی مامانای خوب و مهربون ایران زمین

شادی و سلامتی همه ی مادرا آرزوی قلبی ما بچه هاس

دانلود آهنگ مادر من - خسرو شکیبایی


برچسب‌ها: مادرمامانمادر من خسرو شکیبایی
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۰ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 23:3  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


فکر کنم اگه خدا قسمت کنه این آخرین جلسه کلاس با (به اصطلاح استاد) "ش" بود! "لعنت الله علیه"!!!!

دیروز- لکیشن داخلی-محیط شرکت-حدود ساعت ۹ صبح

از سر کار(مشغول کارورزی هستم) زنگ زدم دانشگاه می گم فردا امتحان داریم یا مثل هفته ی قبل کنسله؟

مسئول برنامه ریزی میگه من خبر ندارم!

من:!!!!!!!! خب پس ما چه کنیم؟

اون:از رو سایت ببینین!

من:رو سایت چیزی نزدین!

اون:خب هرچی برنامه کلاسیتون بوده کلاس طبق همون برگزار میشه.

من:خب استاد گفته بودن من اونور عید شاید نتونم براتون کلاس بذارم من نمی دونم فردا کلاس هست یا نه؟!!!

اون:من نمی دونم ولی استاد ش خیلی استاد منظبطی هستن!!!!!!!!!!!!!!!!

من: (آیکن سر کوبیدن به میز!!!!!)

حالا ما فردا چی کار کنیم...

اون: با لحن عصبانی:من نمی دونم خانم هر چی تو سایت و برنامه کلاسیتونه همونه!!!!!

و در جواب بقیه ی دوستانی هم که زنگ زدن دانشگاه به جای پیگیری از طریق استاد همینا رو بهشون گفتن!

(فقط دلم می خواست نگاه رئیس شرکت رو می دید وقتی بهش می گفتم:من نمی دونم فردا امتحان دارم یا نه... شاید فردا نتونم بیام! خوب شد جلوی چشم مسئول آموزشم بهشون زنگ زده بودم وگرنه فکر نمی کنم باور می کردن! آخه دانشگاه انقدر...)

امروز-لکیشن داخلی-دانشگاه(؟! دانشگاهی که ندونه استادش کی کلاس داره کی کنسل می کنه و از نظر مسئول برنامه ریزی جدیدش این نظمه به نظر شما دانشگاس؟!) - ساعت ۸ صبح

همه تو کلاس منتظر

آقای "ک" شاگرد پاچه خوار استاد "ش" (تو عمرم آدم به پاچه خواری این ندیدم!) : استاد به من خبر داده که تو راهه... بشینین تو کلاس درس بخونین تا بیاد!

ساعت ۹ آقا لطف کردن تشریف آوردن!!!

امتحانی گرفتن که خودشون هم نمی تونستن حل کنن!

(الان به بچه ی کلاس ۵ام بگی یه معادله داریم با ۴ تا متغیر بهت می گه که اینو شما نمی تونی به روش ترسیمی حل کنی... این آقا در ابتدا اصرار می کرد که میشه! یکی از دوستام گفت پس با ترسیمی حل کنیم؟ گفتم با ترسیمی نمیشه! آقای ش میگه: جو کلاس رو متشنج نکن دیگه! چرا نمیشه؟! به دوستم گفتم یعنی تو الان بلدی اینو با ترسیمی حل کنی میگه:نه!!!... ۱۰ دقیقه گذشته استاده می گه: بله درسته این با ترسیمی نمیشه!!!!!!!! انقدر فکر می خواست واقعا؟!!!!!!!)

امتحان تموم شده(توجه داشته باشید که قرار بوده امروز فقط امتحان باشه... کلاس ۸ تا ۱۰) این شخص...(!! استادمون رو می گم)

مارو تا ساعت ۱۲ نگه داشته!!!! که بچه های بازرگانی می خوان تحقیق هایی رو که آوردن کنفرانس بدن همه باید بمونن روش ارائه دادن رو یاد بگیرن!!!

بعد ما چند تا بچه های صنعتی که همیشه تو کلاسا جز کسایی بودیم که استادا از نحوه ی کنفرانس دادنمون راضی بودن و تعریف می کردن باید میشستیم و شاهد دوستانی می بودیم که لطف می کردن و خلاصه تحقیقشون رو از رو نوشته می خوندن!!!!!!!!!

تا ساعت ۱۲ نگهمون داشته نمی گه این بدبختا ۶:۳۰ - ۷ صبح از خونه زدن بیرون صبحونه خوردن؟ نخوردن؟ گرسنه هستن؟ نیستن؟ کاروزندگی دارن؟ ندارن! هییییییییییییییییییییچ!

تازه ۱۲ هم که دیگه دید ما داریم کم کم کلافه میشیم با دلخوری می گه هر کی می خواد می تونه بره!

یعنی خدا به داد برسه! من می دونم این آخر سر معدل مارو خراب می کنه... ترم آخری نندازتمون خیلیه!

 

خدایا... تو رو به حق این زمانی که فعلا امروز خبر زلزله از جایی به گوشم نرسیده قسم...

هرچی استاد بیشعور مثل این هست رو یا از رو زمین بردار... یا به راه راست هدایتشون کن که این اعتماد به سقف کاذب رو کنار بذارن و دست از سر دانشجوهای بیچاره بر دارن!

نسل هر چی دانشجوی پاچه خوار مثل آقای "ک" هست رو یا کلا بردار یا این پاچه خوارارو به تور هم بنداز که در راه رقابت "استاد منو بیشتر دوست داره" همدیگه رو همینقدر حرص بدن که این مدت مارو حرص دادن!

خدایا عاقبت مارو هم ختم به خیر قرار بده!

 

استاد مزخرف و آدم زبون نفهم به تورت نخوره بلند بگو آمین!!!!!

 

+آقا اگه این روزا شنیدید بانک سامان ورشکست شده تعجب نکنید... استاد ما جدیدا به گروه مالی بانک سامان پیوسته!!

++می گم... قربون خدا برم... این روزا بدجور زمین رو گذاشته رو ویبره ها!!! هر روز یه جاش داره می لرزه!

نمی دونم شایدم خود دنیا هم قاطی کرده زده خودشو به بی خیالی و داره آهنگای بندری و سبک امیدجهان گوش میده و خلاصه... حرکات موزون و این حرفا...

انشالله که زلزله هم اگه می آد فقط محض سرگرمی باشه و تلفات جانی و مالی نداشته باشه... وگرنه دنیام یه خورده شاد باشه!

چی میشه؟ شاید خوش اخلاق شد و به ماها هم یه کم روزگار رو آسون گرفت! والا!

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۵ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 15:46  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید