- ۸ نظر
- ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۲
داره بارون می باره... به پنجره های مدرسه ی روبه رویی چشم می دوزم و با خودم فکر می کنم: خوش به حال بچه های اون کلاسی که امروز معلمشون نیومده. دلم میخواد بشینم کنار پنجره و به رویاهام فکر کنم.... به آرامش... به روزای خوب... به بارون... به خیابون ولیعصر... به تمام چیزایی که حال آدمو خوب می کنه :)
چند روز پیش بی هوا و یهویی گفت: موقع رانندگی حواستون باشه! گفتیم: "چطور مگه؟" گفت: "هیچی همینطوری؛ کلی گفتم حواستون باشه." دیروز من با ماشین تصادف کردم(حالا نگران نشید کسی آسیب ندیده فقط هزینه های مالی تحمیل شد) بعدش اومد در گوشم گفت: "مگه نگفتم موقع رانندگی حوستون جمع باشه؟!"
غروب. بعد از کلاس آخر تو سرویس دانشگاه دیدمش. ماشین با خودش نیاورده بود. بهش گفتم این وقت شب نمی ذارم همینطوری بری. سر کوچه اشون تو یوسف آباد که پیاده اش کردم داشت بهم می گفت که از اینجا چطوری مسیر برگشت رو پیدا کنم. طبق عادت با خنده بهش گفتم: "نگران نباش. کسی تو تهران گم نمیشه." داشت از ماشین پیاده می شد دوباره برگشت. گفت: "چند روز پیش این جمله رو تو یه فیلم شنیدم. هیچوقت فیلم بیداری رو نبین. خیلی فیلم اعصاب خوردکنیه. بچهه به مامانش گفت خواب دیدم که تو گم شدی. مامانش بهش گفت: نترس مامان جون. هیچکس تو تهران گم نمیشه. اما بعد مامانه تصادف کرد. حافظه اش رو از دست داد. گم شد و 30 سال بعد پیدا شد."
دوباره برگشت و نگاهم کرد. همونطور که از ماشین پیاده میشد گفت: "خیلی مواظب خودت باش." نگاش کردم. لبخند زدم و گفتم: "باشه. نگران نباش. من سالهاست این جمله رو می گم." گفت: "می دونم. ولی مواظب خودت باش" :)
سلام به همه ی دوستان و همراهان عزیز رادیوبلاگیها
به منظور تعامل بیشتر و ایجاد شور و نشاط در وبلاگستان، به بهانه ی جشن باستانی سپندارمذگان، روز عشق و مهرورزی، مسابقه ای ترتیب دادیم با عنوان "عشق نام کوچک توست".
از این رو از علاقمندان درخواست میشه از تاریخ یکم تا چهارم اسفندماه آثار نوشتاری خودشون رو در ارتباط با موضوع عنوان شده در وبلاگ شخصیشون به ثبت برسونن و لینک مربوط به نوشته رو برای ما ارسال کنند. در نهایت آثار منتخب توسط هیئت داوران معرفی و در ویژه برنامه ی جشن اسفندگان رادیوبلاگیها در قالب یک پادکست منتشر خواهد شد.
پیشاپیش از حمایت و همکاری همه ی دوستان سپاسگذاریم و امید داریم با مشارکت همگی نتیجه ی مطلوبی بگیریم.
لطفا با به اشتراک گذاشتن بنر مسابقه در وبلاگها و صفحات اجتماعی خودتون ما رو در اطلاع رسانی بهتر یاری کنید.
:: برای شرکت در مسابقه لینک نوشته اتون رو به آی دی تلگرام زیر ارسال کنید .
@pelake23
با تشکر رادیو بلاگیها
پشت چراغ قرمز به صفحه ی گوشیم زل زده بودم. صداش تکونم داد: انقدر تکون نخور دیگه خانوم!
با تعجب برگشتم کنارمو نگاه کردم. آقای میانسالی داشت به خانومش که پشت ترک موتورش نشسته بود غر میزد. خانومه فقط مظلومانه گفت ببخشید. و آقا همونطور که از لابه لای ماشینا میخواست خودشو برسونه جلو کماکان غر میزد: انگار تو تاکسی نشسته که انقدر تکون میخوره....
با خودم فکر کردم چی میشد اگه خیلی ساده تر میگفت: "خانومی... تکون میخوری تعادل موتور به هم میریزه... یه کم شرایطو تحمل کن تا برسیم"
یا هزاران جمله ی قشنگ دیگه....
به همینا فکر میکردم که یهو یکی از درون بهم گفت: حالا بشین برای تمام جمله های زشتی که خودت به کار بردی و میبری جایگزین پیدا کن... واسه تمام اون لحظه های عصبانیت... واسه لحظه هایی که انگار خودت نیستی...
گاهی خودتو از بیرون نگاه کن:)
خیلی وقت بود که بهش میگفتم، اگه همه ی دوستای خوبت اسم دارن... چرا من ندارم؟:( گفت که کار سخت و زمان بریه... اما اسممو پیدا میکنه. بالاخره آخر یه شب ازش پرسیدم پس این اسم ما چی شد؟ گفت اسم تو رو میذارم داریا...
داریا یعنی دارنده؛ ضمنا میگن تو میدونای جنگ گردونه جنگو میچرخونه. قراره گردونه زندگیتو بچرخونی. اینجا هم میدون جنگه. همیشه باید پیروز باشی. "دارنده" خیلی چیزا. دارایی هاتو پیدا کن. تو حتی قبل پیدا کردنشونم داریشون. پس باید گفت دارایی هاتو ببین.
الفش رو برداری معنی آب های بیکران رو میده. آب هایی که عکس آسمون رو دارن. آب هایی به وسعت رویاها... نشونه قلبت هست. نشونه آبی بیکرانه ی دریای دلت. بخاطر همینه من اسم "داریا" رو میذارم برات:)
+ همیشه دریا رو دوست داشتم. وشاید واسه همین بود که از اسمم خیلی خوشم اومد... شایدم به خاطر معنیش... شایدم چون یه دوست خوب برام انتخابش کرد:)
اولین شکست عشقیمو زمانی خوردم که بابا تلفنی بهم گفت که برام مسواک برقی خریده و من با همون سن و سال کم و شوق و ذوق کودکانه منتظر بودم تا مسواکی دستم برسه که مثل کارتونای پلنگ صورتی میزنمش به برق و اون خودش دندونامو میشوره و امیدوار بودم مثل مسواک "پینک پنتر" باهام لج نکنه:))) اما... غافل از این که علم فقط تا اندازه ای پیشرفت کرده که فقط میتونه به جای یه وسیله ی سبک یه چیز سنگینتر بده به دستت تا تو مجبور نباشی دست مبارک رو زیاد تکون بدی!
از همینجا خسته نباشید جانانه ای به سازندگانش میگم:| باشد که رستگار شوید!
اتوبان باقری بیشتر بهش می آد چند تا خروجی و دور برگردون باشه که به وسیله ی یه مسیر آسفالته به هم وصل شدن:/ کجاش اتوبانه آخه؟:/
یه دوست امروز تو تلگرام برام کامنت فرستاد. نوشته بود که مشغول بوده و نتونسته زودتر کامنت بده. نوشته بود با ۵۰ روز تاخیر تولدت رو تبریک میگم.
براش نوشتم که همیشه یکی از بامعرفت ترین رفیقام بوده و این که نتونسته زودتر بهم کامنت بده ذره ای از معرفتش رو تو دلم کم نمیکنه. و این جمله رو از صمیم قلبم براش نوشتم.
امروز داشتم جزوه ها و برگه های قدیمیم رو دور میریختم. بعضی نوشته ها برام خیلی جالب بودن. یه برگه پیدا کردم که به سبک اون روزام اسم تمام کسایی که جواب تبریک فلان مناسبتی که براشون با اس ام اس فرستاده بودم رو داده بودن رو علامت زده بودم... همون روزایی که هنوز به کمیت ها اهمیت میدادم. همون روزایی که جلوی اسم کسایی که تولدم رو تبریک گفتن تیک میزدم!
روزگار چیز جالبیه... آدم هر چی بزرگتر میشه چقدر تغییر میکنه! خیلی طول نکشید تا بفهمم کسی که وقتی میبینه حالم خرابه ۱۱شب خودشو میرسونه بهم و تنها چیزی که برای خوشحال کردنم پیدا کرده بوده برچسب موبایله بیشتر از کسی دوستم داره که از روی وظیفه سالی یک بار تولدم رو تبریک میگه!
قدر کسایی که به فکر "لبخندای واقعی"اتونن رو بدونید:)