پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۵۱ مطلب با موضوع «مناسبـت ها» ثبت شده است

آقای صدای جمع ما...

تویی که مهربونیات دست خودت نیست. تویی که انگار به خودت قول دادی اگه یه روز لبخند رو روی لبای کسی نیاری اون روزت روز نیست. تولدت مبارک. بهترین ها رو از خدا برات میخوام. شاد باشی و دو نقطه کروشه ات واقعی و جاودان:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

روز جهانی معلولان

 

امروز (۱۲ آذر) مصادف با ۳ دسامبر روز جهانی معلولان خجسته باد

 

+کاش یه ذره بیشتر هوای هم رو داشته باشیم و با هم مهربون تر باشیم. با آرزوی دنیایی بهتر برای همه :)

 

بی ربط نوشت: همین الان ۲۰:۳۰ دقیقه امروز یه خبری شنیدم که حسابی کفری ام کرد. دیدم باید این عصبانیت رو یه جا ثبت کنم وگرنه می ترکم.  یونیسف، ورزش باستانی و ایرانی چوگان رو به اسم جمهوری آذربایجان ثبت کرد!!! لابد دو روز دیگه هم یکی پیدا میشه می گه اصلا کوروش ایرانی نبود که!!!!! مال فلان جا بود!

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۲ آذر۱۳۹۲ساعت 18:55  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

نوشتاری به بهانه ی بازی پرسپولیس و آث میلان


ادامه حرفام :

بخش اول: خاطره ها

خب مشخصه که یه سریا رو نمیشناسم و باید از بابا و مامان اطلاعات بگیرم. مثلا این که سلطانی قبلا یه بازی در میون با وحید قلیچ تو دروازه وایمیستادن و موقع هایی که قلیچ تو دروازه بود گاهی سلطانی به عنوان یه بازیکن تو زمین می اومد و گل هایی هم برای پرسپولیس به ثمر رسونده.

بعضیا رو خودم یادمه. علی انصاریان، پژمان جمشیدی، بهنام ابوالقاسم پور، حمید استیلی، مهرداد میناوند، مهدوی کیا و کریم باقری و ...

بعضیا رو می شناسم اما بازی هاشون رو هیچوقت ندیدم مثل مجتبی محرمی و پنجعلی و کرمانی مقدم و ...

بعضیا رو بازی هاشون رو ندیدم اما همیشه از اون اول بی دلیل یا با دلیل دوسشون داشتم مثل فرشاد پیوس و علی پروین(که البته سرمربی بود)

بعضیا رو هم ازشون متنفرم و اصلا نمی دونم چرا تو این بازی دعوت شده بودن و حتی پاس گل دادنشون نظرم رو عوض نمی کنه مثل ن.م که حتی دوست ندارم اسمش رو تو وبلاگ نازنینم بیارم! :|

جای بعضیا خیلی خالی بود :) مثل احمدرضا عابدزاده، علی کریمی، داوود فنایی، ابراهیم اسدی، حامد کاویانپور، امیرحسین اصلانیان و... که دو تاشون ظاهرا تو تمرینا بودن حتی.

بعضیا خوب شد نبودن با این که تو تمرینا بودن... مثلا هاشمی نسب (در ضمن من به شخصه از این که علی دایی هم نبود خیلی خوشحال بودم)

بخش دوم: بازی

عادل فردوسی پور به نکته ی خوبی اشاره کرد: میانگین سنی و وزنی بازیکنای ما واقعا بیشتر بود. بازیکنای میلان خیلی رو فرم بودن. اما در مجموع به نظر من بازیکنای ما هم با همه ی این حرفا بد بازی نکردن.

۴ تا دروازه بان داشتیم. که سه تاشون نفری یه دونه گل خوردن! :|

حیف شد که تنها دقایقی تونستیم با هر بار دیدن شاهرودی و مالدینی لبخند بزنیم! رضا مالدینی زود مصدوم شد.

ضربه ای که کریم باقری رو هوا به بازیکن میلان زد تو نیمه اول فراموش نشدنی بود واقعا!!!

حالا خودمونیماااا... مرادی هم کم به نفع ما نبودااا به خصوص تو نیمه ی دوم

گل امامی فر رو دوست داشتم :) و خیلی دلم سوخت که علی انصاریان نتونست اواخر بازی اون توپ رو گل کنه... چون گذشته از این که بازی حداقل ۲-۳ تموم میشد منم به عنوان طرفدارش می تونستم همه جا با افتخار بگم علی انصاریان نه تنها بازیکن خوبی بود. نه تنها به "اولیور کان" گل زد. بلکه به دروازه بان آث میلان هم گل زده. البته مطمئنم که اگه هنوز مثل قدیما رو فرم بود حتما اون توپ رو گل میکرد. ولی قسمت نبود دیگه فدای سرش :)

اون قسمتی هم که مهدوی کیا جایگزین فرشاد پیوس نازنین شد تماشایی بود... معرفت پرسپولیسیا رو به نمایش گذاشتن. فرشاد پیوس پیرهن خودش رو بهش داد و محمد پنجعلی هم با اصرار بازوبند کاپیتانی رو بهش داد.

مهدوی کیا هم که بنده خدا تو شادی و غم اشک می ریزه اون دفعه از ناراحتی گریه می کرد این دفعه از شوق!

در ضمن به نظر من میلانی ها بازی خشنی رو از خودشون به نمایش گذاشتن... خیلی بازی رو جدی گرفته بودن :|

+فعلا فقط همینا رو یادمه که بنویسم. چیز دیگه یادم بیاد اضافه می کنم. یه سری عکس هم از سایت های مختلف جمع کردم که چون الان حس آپلودشون نیست یه روز دیگه می ذارمشون :)


برچسب‌ها: خاطره نویسی از بازی پرسپولیس میلان
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۷ آذر۱۳۹۲ساعت 23:7  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

بچه های گل والیبال و زحمت کشان فوتبال ساحلی دستتون درد نکنه... تنتون سالم، لبتون پرخنده، دلتون خوش، شادیهاتون تمام نشدنی، زندگیتون سرشار از خوشی و آرامش باد :)


ادامه حرفام :

خب باری های ملی همیشه مهم بودن اما با توجه به درخشش عالی بچه های والیبال، همه دوست دارن که بازی هاشون رو ببینن. هر چند که این بار به خاطر پخش مستقیم مسابقات و این که بازی ها صبح بود خیلی ها مثل من بازی ها رو از دست دادن و فقط نتایج رو دنبال می کردن. اما امروز از صبح همه دنبال این بودن که بازی رو ببینن. تا این که خبر رسید تو اتاق کنفرانس محل کارمون یه سری بچه ها دارن بازی رو می بینن. هیچی دیگه...

منم طاقت نیاوردم و واسه ست آخر خودمو رسوندم... خیلی هیجان انگیز بود. نمی دونم چرا... اما امروز فهمیدم که بعد از دوران راهنمایی و دیبرستان و اون زمانایی که "خیلی" طرفدار "فوتبال" بودم و مسابقات دربی(پرسپولیس - استقلال) برام خیلی مهم بود یا دو دوره قبل که فوتبال رفته بود جام جهانی(اگه درست یادم بیاد)...... خلاصه بعد از اون دوران تا امروز این استرس و آدرنالین رو تجربه نکرده بودم... با تمام وجودم آرزو می کردم که ببرن جوری که انگار خودم داشتم بازی می کردم :) لحظه ای که ایران برنده شد نا خود آگاه هممون از خوشحالی هورا کشیدیم و دست زدیم... خیلی وقت بود که این حس رو اینطوری تجربه نکرده بودم! برد تیم ملی ایران در برابر آمریکا که واسه خودش برو بیایی داره خیلی ارزش داشت و از اون بیشتر این که یه ایرانی(حمزه زرینی) بازیکن برتر میدون شد بین اون همه بازیکن خوب :)

بعضی وقتا شادی ها کنارمونن اما تو بعضی روزا نمی تونیم حسشون کنیم! اما امروز از اون روزا نبود و من این حس خوبو مدیون بازی خوب بچه های والیبالمونم.


برچسب‌ها: والیبال و فوتبال ساحلیشادی های زندگی
+ نوشته شده در  شنبه ۲ آذر۱۳۹۲ساعت 23:13  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

در بخش های بعدی مسابقه ی بلاماسکه... در صورت دلخواه با نظراتم همراه باشید!


قسمت دوم: http://belamaskeh.blogfa.com/post/782

11. :)

12. عکس جالبیه فقط من نفهمیدم اون آیه ی قرآن ه اون گوشه چه ربطی به بقیه عکس داشت!

13. :)))) رای اولم :)))

14. :))) رای دومم :))) لیوانه قشنگ نیستا... اما عکسه عالیه... یه لیوان نور!

15. از این عکسم خوشم می آد... یه سوزن رنگین کمونیه! :)

16. :)) رای سومم :))) مگه میشه این عکس رو دوست نداشت؟

17. جالبه. نوع چینش آیکنا هم جالب بود :)

18. اگه میشد 4 تا رای داد من به اینم رای می دادم. اینم نوع چینش ایکناش جالب بود :)

19. ...


قسمت سوم: http://belamaskeh.blogfa.com/post/783

20. :)))) رای اولم

21. ...

22.  :))) رای دومم... این عکس خیلی قشنگه اما نوع چینش این دسکتاپ خیلی جالب و دقیقه!!!!! واقعا آفرین! :)

23. :)

24. از نوع عکسش خوشم اومد!

25. خوش رنگه :)

26. بامزه است :)

27. ...

28. :))) به به :))) اینم از رای آخرم :)

+ عکس های ۱۳ و ۱۴ ، از قسمت سوم و عکس های ۲۰ و ۲۸ از قسمت سوم، به گروه ۱۰ عکس برگزیده رسیدند.


+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ آذر۱۳۹۲ساعت 18:36  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه سر به این مسابقه بلاماسکه - قسمت اول بزنید :

قسمت اول: http://belamaskeh.blogfa.com/post/779

دوست دارم نظرتون رو بدونم و با توجه به این که با بلاماسکه خیلی وقت نیست آشنا شدم و دیدم همه ی کامنتا خلاصه و مختصر و مفیده روم نشد اونجا زیاد حرف بزنم. حرفام رو آوردم اینجا. اصولا من جدیدا حرف نزنم احساس منفجر شدن دارم!!!! اینا رو من واسه دل خودم می نویسم. شما مجبور نیستید بخونید.


ادامه حرفام :
یه سر به این مسابقه بلاماسکه - قسمت اول بزنید.

دوست دارم نظرتون رو بدونم و با توجه به این که با بلاماسکه خیلی وقت نیست آشنا شدم و دیدم همه ی کامنتا خلاصه و مختصر و مفیده روم نشد اونجا زیاد حرف بزنم. حرفام رو آوردم اینجا. اصولا من جدیدا حرف نزنم احساس منفجر شدن دارم!!!! اگه احیانا علاقه ای به شنیدن نقد و بررسی هام دارید برید به ادامه حرفام لطفا :)

۱. نمیشناسمشون. عکس هنری جالبیه اما از اون دسته از عکساس که تا راجع به شخص اطلاعات نداشته باشی جذابیت خاصی نداره برا آدم.

۲. عکس یه ذره پسرونه اس بیشتر به نظرم اما نمی دونم چرا برای من یه حس آرامش توی عکس مشخص بود که باعث شد از اون حس بدی هم که می تونست تو عکس باشه چشم پوشی کردم و حتی بهش رای هم دادم! :)

۳. عکس جالبیه اما برای دسکتاپ خیلی شلوغه آخه!

۴. ...

۵. بهش رای دادم اما راستش خیلی دلگیره

۶. خیلی غمگینه

۷. رای سومم :) خوشگله :)

۸. ...

۹. برای دسکتاپ خیلی شلوغه.

۱۰. قشنگه

اینا فقط نظرات شخصی منه و همونطور که گفتم بعضی عکسا ممکنه به خودی خود خوب باشن اما برای دسکتاپ از نظر شخصی من شلوغن. همین :)

 

+ از این مرحله عکس های ۵ و ۷ در گروه ۱۰ عکس برگزیده قرار گرفتند.

+ نوشته شده در  جمعه ۱۵ آذر۱۳۹۲ساعت 21:37  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

نظرات مربوط به قسمت چهارم :

۲۹. ...

۳۰. :) دوسش دارم رای می دم.

۳۱. :) دوسش داشتم. جالب بود.

۳۲. :)خیلی قشنگه اما برای دسکتاپ شلوغه. همین :)

۳۳. خیلی باحال بود :)) ولی بیشتر به خاطر نوع چینش آیکناش :)

۳۴. عالی بود..... داریوش ♥

۳۵. ساده و زیبا

۳۶و ۳۸. بی انصافی بود یه کم که عین هم بودن... من به اونی که واقعی تر بود رای دادم... اونی که آیکن بیشتری داره. این عکس رو دوست دارم :) ساده و زیبا. عکس زمینه ی برنامه ی حسابداری محل کارم همینه :) (البته یه دلیلش هم این بود که برنامهه هر عکسی رو قبول نمی کنه! :| )

۳۷. دل آدم می گیره آخه :(


نظرات مربوط به  قسمت پنجم:

۳۹. قشنگه. رای اولم بود.

۴۰. ...

۴۱. ... فقط ماهشو دوست دارم!

۴۲. ...

۴۳. :) زرافه ♥ عکس سیاه سفید ♥ این عکسو دوست دارم. ساده و زیبا :) رای دوم

۴۴. :))) بامزه است نه؟ رنگش و سادگیش رو دوست داشتم و چینش آیکن هاشو :) رای سوم

۴۵. :)))))) خیلی باحال بود. تنها دلیلی که بهش رای ندادم این بود که "عکس دسکتاپ نبود. البته شاید یه کم بی انصافی کرده باشم. نمی دونم :|

۴۶. :) قشنگ بود :)

۴۷. :) ساده بود. اما راستش یه کوچولو زیای ساده بود. همین :)

 

عکس های ۳۳ و ۳۷ از قسمت چهارم و عکس های ۳۹ و ۴۴ از گروه پنجم به مرحله ی ۱۰ عکس برگزیده راه یافتند.

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۹ آذر۱۳۹۲ساعت 22:29  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


اعلام ۱۰ عکس برگزیده ی مسابقه ی دسکتاپ ها - بلاماسکه 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۱ آذر۱۳۹۲ساعت 21:39  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

  • یاسمین پرنده ی سفید
چند تا لینک براتون می ذارم اگه دوست دارید سر بزنید:

اولین ویندوز چه شکلی بوده؟                                بابان مجری معروف دهه 60 و 70

 

+ نوشته شده در  جمعه ۲۴ آبان۱۳۹۲ساعت 20:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

چند روز پیش یه بنده خدایی یه سوالی مطرح کرد که فکرم رو خیلی مشغول کرد:

اگه ما به بهشت اعتقاد داریم و اگه اعتقاد داریم که جای امام حسین و یارانش تو بهشته... پس چرا عزاداری؟ چرا گریه؟ اونم اینطوری! با این همه سر و صدا که آسایش رو می گیره از مریضا و کسایی که باید استراحت کنن. حالا دیگه از آبروبری هایی که به طرق مختلف سر صف نذری صورت می گیره و آدم رو به فکر فرو میبره که "آیا ما واقعا وارثان فرهنگ بزرگواری و بخشش کوروشیم؟!!!" می گذرم و چیزی نمی گم(؟!) چرا ما جماعتی هستیم که تو هیچ چیزی حد نگه نمی داریم؟ از یه طرف دیگه هم که یک سری از دوستان ماه محرم رو با همایش مُد اشتباه می گیرن! نه به این شوری شور... نه به اون بی نمکی! همین که سعی کنیم آدم خوبی باشیم و به کسی ظلم نکنیم و حق کسی رو نخوریم و مزاحم آسایش دیگران نشیم کافی نیست؟

 

آقای هنوز تو دو جمله حرف دل منو زد! که باعث شد این لینک رو به پستم اضافه کنم:



زمانی انتظار داشته باش به مقدساتت احترام بذارم

که همون مقدسات به آرامش و آسایش من احترام میذارن

هنوز نوشت : گفتنی کم نیست ولی چه فایده !

+  بیست و دوم آبان ۱۳۹۲ ساعت 1:48   |  نظرات


+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ آبان۱۳۹۲ساعت 20:46  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

متنفرم از این که ناخواسته وارد جریان هایی بشم که به من ربطی نداره. احساس بدی بهم دست می ده. از خودم بدم می آد که نمی تونم خیلی راحت بگم: "نه! به من مربوط نیست" از خودم بدم می آد.


برچسب‌ها: به من چه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ آبان۱۳۹۲ساعت 17:46  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

در جهان فرمان "کوروش" اولین منشور بود                    سر به تعظیمش سراسر بابل و عاشور بود

سینه ی اسپارت را تا قلب یونان چاک کرد                    پشت بـخت النـصر را ساییده و بر خاک کرد

 

روز جهانی کوروش بزرگ گرامی باد

+شعر از شاهکار بینش پژوه

+ نوشته شده در  سه شنبه ۷ آبان۱۳۹۲ساعت 19:20  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

آقا من دیشب خودم با همین دستای خودم "جمع ما" رو به روز کردم... بعد اون وقت تو فهرست دوستان به روزرسانی اش رو زده:

                             شش روز پیش!!!!!!!! دیگه چه خبر؟! :|


برچسب‌ها: ایرادات بلاگفا
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ آبان۱۳۹۲ساعت 18:50  توسط شقایق و یاس 

میشه یکی بیاد بگه تو این بلاگفا چه خبره؟

بی خبر، روز تعطیل، که ما تو خونه نشستیم و امیدمون به گذروندن اوقات بی کاریمون تو اینترنته، کرکره ی سایت رو میکشن پایین... بعد از یکی دو روز تازه تابلوی "ادمین ها مشغول کارند" و "جاده در دست احداث است" و... آویزون می کنن رو سر در سایت! تازه باز تو همون روزها هم که می نوشتن دسترسی برای "ساعاتی" امکان پذیر نمی باشد... من نمی تونستم برم تو سایت اما همون روز دختر داییم می گفت که کامنتاش رو تایید کرده.

اینم از امروز! که صبح خواهرم نمی تونست وارد شه... الانم من اومدم بعد از دو سه بار که کلا منکر شد که بنده کابر و عضو زیرمجموعه ی این سایت محترم هستم... درست لحظه ای که داشتم برای پشتیبانی ایمیل می فرستادم و می خواستم عین پیغام خطا رو براش کپی کنم، دیدم که صفحه ام رو باز کرد.

آقای مدیر.... این چه وضعیه آخه؟! یعنی قرار نیست تو بخش اخبار سایت دلیل این اختلالات رو مشخص کنید تا ما بفهمیم اون "افزودن امکاناتی" که روز جمعه ازش حرف می زدید کدومه که ما نمی بینیم؟

با تشکر:)


برچسب‌ها: اختلالات در بلاگفا
+ نوشته شده در  یکشنبه ۵ آبان۱۳۹۲ساعت 17:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام دوستان

عید غدیرتون مبارک. من این عید رو بین اعیاد مذهبی بیشتر از بقیه دوست دارم. شایدهم دلیلش این باشه که سالگرد قمری ازدواج پدر و مادرمه :)

چون روز عیده، براتون یه آهنگ شاد رو گذاشتم تو "ادامه ی حرفام" که دانلود کنید و ازش لذت ببرید :) من که قبل از دونستن ترجمه اش کلی باهاش عشق می کردم ولی ترجمه اش رو هم اینجا گذاشتم براتون. آهنگی است به اسم "من علمک" از مهدی یراحی خواننده ی خوب جنوبی کشورمون. برای تبلیغات بیشتر بگم که ظاهرا تنظیمش از امید حاجیلی بوده :)

 

+دوستان! آیا دیشب(سه شنبه) شما هم برای وردود و استفاده از بلاگفا دچار مشکل بودید یا فقط منم که باید اینترنتم رو بدم و جاش خروس قندی بخرم! :| یکی دو جا کامنت هم گذاشتم اما بعد از ارسال نظر دوباره صفحه ی اصلی رو نشونم داد. حالا نمی دونم کامنتام رو ثبت کرد براتون یا نه؟ :(

ادامه حرفام :
متن آهنگ من علمک از مهدی یراحی
 
من عللمک ترمی السهم یا حلو بعیونک یا حلو بعیونک
 ای زیبا کی(چه کسی) به تو یاد داد که با چشمانت مثل نیزه شکار کنی؟
 
 یا ریت کل اهل الهوا مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 ای کاش همه عشاق(اهل عشق) تو رو مثل من دوست داشته باشن
 
 اسحرت قلبی و صرت حبی
 قلبم رو جادو کردی و عشق من شدی
 
 ابد ما خونک وداعت عیونک
 به دو چشمانت قسم هیچ وقت(تا ابد) به تو خیانت نمیکنم
 
 یا ریت کل اهل البلد مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 امیدوارم تموم مردم شهر(کشور) مثل من تو رو دوست داشته باشن
 
 و ان طیر بجناح العشق عالی
 با هم با بالهای عشق اوج میگیریم و پرواز میکنیم
 
 وانعیش انا ویاک للتالی
 ومنو تو همیشه و تا ابد با هم زندگی میکنیم و
 
 اش ما تقول الناس من بالی
 وهرچی که مردم از وضعیت من بگن مهم نیست
 
 والعشق بس ویاک یا حلالی
 وعشق برای من فقط با تو شیرین و دلچسبه


 من عللمک ترمی السهم یا حلو بعیونک یا حلو بعیونک
 ای زیبا کی(چه کسی) به تو یاد داد که با چشمانت مثل نیزه شکار کنی؟
 
 یا ریت کل اهل الهوا مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 امیدوارم همه عشاق(اهل عشق) تو رو مثل من دوست داشته باشن
 
اسحرت قلبی و صرت حبی
 قلبم رو جادو کردی و عشق من شدی
 
ابد ما خونک وداعت عیونک
 به دو چشمانت قسم هیچ وقت(تا ابد) به تو خیانت نمیکنم
 
یا ریت کل اهل البلد مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 امیدوارم تموم مردم شهر(کشور) مثل من تو رو دوست داشته باشن

کپی پیست ترجمه از اینجا

و برای دانـــــــــلــــــــــــود این ترانه ی شاد و دل نشین ایـــــنــــــجــــــــــا را کلیک کنید و لذت ببرید.


برچسب‌ها: غدیرآهنگ من علمک از مهدی یراحی

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲ آبان۱۳۹۲ساعت 12:9  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

موزه فرش تهران

یک روز مرخصی برای یک مورد کار شخصی...

و پیاده روی من و مامان... با هم داشتیم پیاده برمیگشتیم که بریم سمت خونه... سر راه رسیدیم به موزه فرش ایران...

چه فرصتی از این بهتر؟ و عکسایی که می بینید حاصل یک گردش کوتاه در موزه است که البته تعداد فرش ها و تعداد عکسا بیشتر بود (نه خیلی بیشتر... چون خودمم انتظار داشتم موزه ی بزرگتری باشه اما با این که خیلی بزرگ نبود اما جالب بود) اما من اون عکسایی که برام جالب تر بود رو انتخاب کردم که بذارم... و یک سری از عکسا هم به خاطر نور کم سالن برای عکاسی و این که اجازه استفاده از فلش رو نداشتیم تاریک افتاده بود که نذاشتمشون.

+ببخشید که کیفیت عکسا سنگینه... بعد از آپلود یادم افتاد که کیفتشون رو پایین نیوردم لطفا برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب برید و برای باز شدن عکس ها شکیبا باشید. امیدوارم لذت ببرید.         با تشکر :)

++تازه صبحونه رو هم تو پارک لاله خوردیم... هرچند یه پیشی ه اومده بود هی خودش رو لوس می کرد که بهش یه چیزی بدیم... ما هم چون خوراکی واسه اون نداشتیم غذا از گلومون پایین نرفت... و هرچند که بعدش انقدر خسته بودم که وقتی رسیدیم خونه دیگه نای حرکت نداشتم... اما در مجموع خوش گذشت :) جای شما خالی :)

ادامه ی مطلب  :



تو چهار گوشه این فرش می تونید "آدم و حوا" + "ابراهیم و اسماعیل" + "حضرت عیسی" + "حضرت موسی" رو ببینید.

 

این فرش همونطور که حتی توی عکس هم مشخصه به صورت برجسته بافته شده.

 

اینم یه نمونه از فرش تهران :)

 

این یه نمونه از فرش کاشانه که توش چهره های معروف دنیا رو می تونید ببینید... از عیسی مسیح تا ناپلئون! نکته ی جالب اینه که بالای سر هر تصویر یه شماره هست که در بین لیستی که دور تا دور فرش رو قاب گرفته با همون شماره مشخص میشه که تصویر مربوط به کدوم شخصیت مشهوره :))))

+ببخشید دیگه دستم از این بالاتر نمی رفت که بتونم از زاویه ی درستی عکس بگیرم که همه ی فرش رو دربر بگیره.

این در واقع فقط یه تیکه از یه فرش بزرگتره... این عکس از نزدیک گرفته شده تا بیشتر به بافت ظریف این فرش دقت کنید و ببینید که چه "وقتی" برای بافته شدن این فرش ها صرف شده...

چیزی که از همه بیشتر ناراحتم می کنه اینه که پیشینیان ما چه هنری داشتند که امروز می تونست به ما برسه... اما متاسفانه چقدر راحت داریم این هنر و این صنعت رو کم کم از دست می دیم... چقدر می تونستیم تو دنیا با این صنعت موفق باشیم همونطور که هنوز هم حتی تو خیلی از فیلم های هالیوودی میبینیم و می شنویم که فرش ایرانی رو به عنوان یه فرش عالی به حساب می آرن اما....

 

+عکس ها به یادگار مانده از ۱۷ شهریور ۱۳۹۲ یکشنبه...

بی ربط نوشتی برای خودم: یادگاری:ستاره دریایی و صدفی که دریا در آن بود و نیست!


+  نوشته شده در  شنبه ۲۳ شهریور۱۳۹۲ساعت 18:18  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
پیوندهای روزانه
دوستان عزیز...

به بخش پیوند های روزانه وبلاگ یه سری سایت های جدید اضافه کردم که از بخش ۶ و ۷ روزنامه همشهری پیداشون کردم. اگه دوست دارید یه سری بهشون بزنید شاید چیزی مطابق سلیقتون پیدا کردید :)

+  نوشته شده در  پنجشنبه ۲۸ شهریور۱۳۹۲ساعت 21:6  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
♥ واسه کندن از این بـــَرزَخ گریزی غیر دنــیـــا نـیـسـت
داشتم فکر می کردم... اگه تناسخ واقعیت داشته باشه... و این ماجرایی که میگن آدم دوباره برمیگرده تا پاک بشه و این حرفا...

  اگه تنها یه راه وجود داشته باشه واسه این که دیگه به این دنیا برنگردم...

   و اون راه این باشه که عاشق این دنیا بشم!!!!!!

 من این درد عشق رو به جون می خرم!!

حق با حسین پناهی نازنین بود:

من زندگی را دوست دارم.... اما از زندگی دوباره می ترسم!

 

+دوستی به نقل از بزرگی می گفت: کسی چه می داند؟ شاید این دنیا، جهنم دنیایی دیگر است!

+  نوشته شده در  پنجشنبه ۲۸ شهریور۱۳۹۲ساعت 20:20  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
تفاهم

تا حالا شده یه آهنگی بهتون یه حس مثبت بده؟ این آهنگ تفاهم - نریمان عزیز این حس خوب رو در من ایجاد می کنه :)

شاید البته یکی از دلایلش هم این باشه که بعد از خوب شدنش... این اولین آهنگی ه که من ازش شنیدم و خوشحالم که حالش خوب شده.

+ نمی دونم که قبلا این آهنگ توسط زنده یاد"طوفان" هم اجرا شده بوده یا نه؟ اما به هر حال این آهنگ رو ظاهرا نریمان با یادی از طوفان خونده. امیدوارم شما هم خوشتون بیاد :)

+  نوشته شده در  چهارشنبه ۲۷ شهریور۱۳۹۲ساعت 17:3  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
توهم
نمی دونم چرا همش یه توهم دارم که تو هر محیطی یه "نفوذی" بین ماست؟! :|

فکر کنم کمتر باید فیلم های توهم زا ببینم....ولی فکر کنم اصلا این حس "محتاط" بودن (معتاد نه ها... محتاط) توی خونمه انگار

+  نوشته شده در  یکشنبه ۲۴ شهریور۱۳۹۲ساعت 20:45  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات


به شما هم میشه گفت بازیکن؟!

+  نوشته شده در  شنبه ۱۶ شهریور۱۳۹۲ساعت 20:15  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
روز دخترا مبارک

خیلی خوبه که آدم کسایی رو داشته باشه که مناسبتا رو بهش تبریک بگه... خیلی وقت بود فقط چیزای بد رو می دیدم... اما خدارو شکر... خدارو شکر به خاطر مادر و پدر مهربون... یه خواهر نازنین و خواهرزاده ی کوچولویی که امید فرداها رو بهم می ده... و برادری که حتی وقتی دوره... حتی وقتی می دونه خواهر کوچیکه  باهاش قهره(؟!) و می دونه که نیست تا جوابش رو بده... بازم برای تبریک روز دختر واسه خواهر کوچیکه اش پیغام می ذاره.

خدایا... می دونی که دیگه آرزویی ندارم!!!! و تو می دونی چرا؟!!!!!! تو دلیل بی آرزو بودنم رو می دونی... خانواده ی همه رو براشون سالم نگه دار... جمع خانواده ها رو دور هم جمع کن... خانواده ی ما رو هم جز همین خانواده ها

آمین :)

 

+دخترای گل روزتون مبارک

++فرشته های زمینی نوشته ی دوست خوبم "سکوت"

+  نوشته شده در  شنبه ۱۶ شهریور۱۳۹۲ساعت 17:11  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
اطلاعیه مهم برای جمع ما

دوستان...

من یه قسمتی رو پیشنهاد دادم برای "آشنایی با موسیقی" حالا کسی رو پیدا کردم که در این زمینه وارده و طبق صحبتی که با هم داشتیم به نظر می آد قبول کرده که همکارمون باشه تو "جمع ما"... فقط مشکل اینجاست که گفت باید فکر کنه ببینه موضوعی می تونه پیدا کنه که برای همه جذاب و جالب باشه یا نه.

شما پیشنهادی دارید؟

با تشکر

+  نوشته شده در  جمعه ۸ شهریور۱۳۹۲ساعت 23:9  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
منم واسه همین پزشک نشدم!
چند روز پیش دیدم دوست خوبم حامد-جوون دهه شصتی برای پزشک نشدنش دلیل قابل قبولی آورد که البته راجع به بنده هم تا حدودی صدق می کنه...

در همین راستا از اونجایی که تو کمنتای همین پست حامد هم به یه عکسی اشاره کرده بودم... دیدم خالی از لطف نیست که این عکس رو بذارم همگی ببنیند:

دست خط دکتری

اما نکته ی جالب موضوع اینه که اون مسئول محترم داروخانه چطوری داروها رو پیچیده؟ (خودمونیم این اصطلاح نسخه پیچیدن هم واسه خودش اصطلاحیست بس خنده دار.. آدم یاد سبزی فروشی می افته)

خوبه دیگه... دکتره یه چیزی می نویسه که خودش هم نمی تونه بخونه... داروخانه هم چیزی که صلاح می دونه رو لابد به مریض می ده... خب پس چه کاریه؟ آدم از اول میره پیش خود آقای دکتر داروخانه دیگه ها؟!

خلاصه این که حق با حامده... منم چون خطم خوانا بود دکتر نشدم وگرنه نسخه نوشتن که کاری نداره که

+  نوشته شده در  چهارشنبه ۶ شهریور۱۳۹۲ساعت 22:15  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

این پست مخاطب خاص دارد!

مامان نازنینم

می دونم که هیچوقت نتونستم خوبی ها و مهربونی هات رو جبران کنم

اما کاش بدونی که خیلی دوست دارم و همیشه برات بهترین ها رو آرزو دارم با سلامتی و دلخوشی و احساس آرامش و خوشبختی

تولدت مبارک مهربونم

مرسی که اومدی تا مامان من باشی

+  نوشته شده در  سه شنبه ۵ شهریور۱۳۹۲ساعت 5:6  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

(...)

نژادپرستی به ویژه در میان جوانان رشد سرسام آور و شگفت انگیزی دارد, در نمونه ای که هنوز بازارش گرم است. برخی از هموطنانی که در فضای مجازی فعالند, یک فاجعه شرم آور ساختند!

بعد از پیروزی تیم والیبال ایران مقابل ایتالیادر بازی نخست, عده ای به سراغ صفحه اختصاصی "ایوان زایتسف" بازیکن تیم ایتالیا رفتند و او را به خاطر بازی خوبش(!!!!) با درشت ترین و تحقیرآمیزترین واژه ها مورد نوازش قرار دادند! تنها به این گناه که برای تیم ملی کشورش خوب بازی کرده بود و از ایران امتیاز گرفته بود. (!!!!!!!)

...

این درحالی است که خولیو ولاسکو روز قبل از بازی در قامت سفیر ایران ظاهر شد و به رسانه های ایتالیایی گفت:

"مردم ایران زندگی آرام و سرزنده ای دارند. ایران کشوری آرام و بی دغدغه است. من زندگی خوبی در آنجا دارم و از هر حیث احساس راحتی و امنیت می کنم. ایران کشور دیدنی است و آثار تاریخی بسیار زیبایی دارد. من در چند سالی که آنجا بودم, تنها توانستم چند جای دیدنی آن را از نزدیک ببینم. مثل پرسپولیس و تخت جمشیدکه از دیدن آنها بسیار لذت بردم. ایران کشور با تمدنی است و مردمی با فرهنگ و اصیل دارد و به طور کلی آن طور که گفته می شود, نیست.ایران کاملا متفاوت و بسیار جذاب و دیدنی است."

اما برخی از هموطنان چنان تصویر آزاردهنده و بدوی از ایران به نمایش گذاشتند که بازیکن ایتالیایی در صفحه اش نوشت: "انگار تفریح ایرانی ها توهین است. در یک روز گذشته 150 پست روی دیوار من نوشته شده که همه ایرانی هستند." !!!!!!

این نوشته ی او 1900کامنت از طرف ایرانی ها داشته است. حجم کل کل انقدر زیاد شده بود که صفحه زاتسیف یک پست جدا برای ایرانی ها گذاشت!

کوتاه سخن آنکه نژادپرستی در میان ما یک خرده فرهنگ مخفی است و اگر مجال حضور و ظهور بیابد مثل ریزگردها نفس کشیدن را دشوار خواهد کرد.مثل بسیاری موضوعات مهم اجتماعی و اخلاقی دیگر که متولیان از کنارشان میگذرند. ولی رگ غیرتشان برجسته میشود که چرا تصویر فلان دختر در خلال بازی والیبال با لباس نامناسب پخش شد, به حاشیه رانده میشود و برای کسی اهمیتی نخواهد داشت.

ولی نژادپرستی صفتی شرم آور است, بکوشیم از رنگ آن بکاهیم. به هم و به به همه احترام بگذاریم, این یکی از نخستین درس های انسان بودن است.


احسان محمدی

هفته نامه امید جوان - شماره 827

مورخ شنبه 16 تیر 1392


پ.ن: نمی دونم شما با خوندن این مطلب چه احساسی داشتید اما من واقعا شرمنده شدم. از این که یک ایتالیایی(سرمربی نازنین تیم ملی والیبال ما) با چند جمله چقدر از ایران و مردم ایران و فرهنگ ایرانی و آثار تاریخی ایران زیبا حرف می زنه و چقدر می تونه تبلیغ بزرگ و خوبی برای این کشور باشه که رسانه های خبریِ دیگه خواسته یا ناخواسته تصویری خلاف اون رو به همه نشون دادن. و چقدر می تونه کمک باشه به نشون دادن خوبی های این آب و خاک...

اون وقت چند نفر به اصطلاح ایرانی(!) با یک حرکت بچگانه(حتی بچگانه هم رسا نیست در این مورد اوضاع خیلی بدتر از این حرفاس اما نخواستم اون یکی لغت رو به کار ببرم) و در یک حرکت از سر ناآگاهی و بدون فکر درست مثل ماری که تو آستین پرورش یافته باشه با عملشون تبلیغات منفی برای کشورشون می کنن! و حتی چهره ی بچه های نازنین تیم ملی والیبالمون رو جلوی ایتالیایی ها خراب می کنن و حتی شاید چهره ی بلاسکوی بیچاره رو هم!

فقط می تونم بگم متاسفم! واقعا متاسفم.

پستی که در ادامه مطلب می خونید, قسمتی از مطلب "نژادپرستی از آمریکا تا اینجا" نوشته ی آقای احسان محمدی از هفته نامه امید جوان شماره 827 مورخ شنبه 16 تیر 92 است که با خوندنش خیلی خیلی خیلی افسوس خوردم و ناراحت شدم.

واقعا متاسفم که ما "ایرانی ها" با این همه ادعای فرهنگ و تمدن و ادب یه همچین حرکاتی از خودمون بروز می دیم.


و تو! آقا یا خانمی که این کار رو انجام دادی... برا تو خیلی متاسفم که حتی "نخواستی بفهمی" کاری که می کنی متاسفانه تنها پای خودت که نه... حرکت ناشایستت به پای یک ملت گذاشته می شه... اونقدری که راجع به یه ملت بنویسن:


"تفریح ایرانی ها توهین است!"


ایوان زایتسف شاید هیچوقت این مطلب رو نخونی... اما من به عنوان یه ایرانی ازت خواهش می کنم که لطفا کار زشت یه عده آدم رو به پای همه ی مردم و به خصوص بچه های خوب و نازنین والیبال ما نذار...


ادامه حرفام :

(...)

نژادپرستی به ویژه در میان جوانان رشد سرسام آور و شگفت انگیزی دارد, در نمونه ای که هنوز بازارش گرم است. برخی از هموطنانی که در فضای مجازی فعالند, یک فاجعه شرم آور ساختند!

بعد از پیروزی تیم والیبال ایران مقابل ایتالیادر بازی نخست, عده ای به سراغ صفحه اختصاصی "ایوان زایتسف" بازیکن تیم ایتالیا رفتند و او را به خاطر بازی خوبش(!!!!) با درشت ترین و تحقیرآمیزترین واژه ها مورد نوازش قرار دادند! تنها به این گناه که برای تیم ملی کشورش خوب بازی کرده بود و از ایران امتیاز گرفته بود. (!!!!!!!)

...

این درحالی است که خولیو ولاسکو روز قبل از بازی در قامت سفیر ایران ظاهر شد و به رسانه های ایتالیایی گفت:

"مردم ایران زندگی آرام و سرزنده ای دارند. ایران کشوری آرام و بی دغدغه است. من زندگی خوبی در آنجا دارم و از هر حیث احساس راحتی و امنیت می کنم. ایران کشور دیدنی است و آثار تاریخی بسیار زیبایی دارد. من در چند سالی که آنجا بودم, تنها توانستم چند جای دیدنی آن را از نزدیک ببینم. مثل پرسپولیس و تخت جمشیدکه از دیدن آنها بسیار لذت بردم. ایران کشور با تمدنی است و مردمی با فرهنگ و اصیل دارد و به طور کلی آن طور که گفته می شود, نیست.ایران کاملا متفاوت و بسیار جذاب و دیدنی است."

اما برخی از هموطنان چنان تصویر آزاردهنده و بدوی از ایران به نمایش گذاشتند که بازیکن ایتالیایی در صفحه اش نوشت: "انگار تفریح ایرانی ها توهین است. در یک روز گذشته 150 پست روی دیوار من نوشته شده که همه ایرانی هستند." !!!!!!

این نوشته ی او 1900کامنت از طرف ایرانی ها داشته است. حجم کل کل انقدر زیاد شده بود که صفحه زاتسیف یک پست جدا برای ایرانی ها گذاشت!

کوتاه سخن آنکه نژادپرستی در میان ما یک خرده فرهنگ مخفی است و اگر مجال حضور و ظهور بیابد مثل ریزگردها نفس کشیدن را دشوار خواهد کرد.مثل بسیاری موضوعات مهم اجتماعی و اخلاقی دیگر که متولیان از کنارشان میگذرند. ولی رگ غیرتشان برجسته میشود که چرا تصویر فلان دختر در خلال بازی والیبال با لباس نامناسب پخش شد, به حاشیه رانده میشود و برای کسی اهمیتی نخواهد داشت.

ولی نژادپرستی صفتی شرم آور است, بکوشیم از رنگ آن بکاهیم. به هم و به به همه احترام بگذاریم, این یکی از نخستین درس های انسان بودن است.


احسان محمدی

هفته نامه امید جوان - شماره 827

مورخ شنبه 16 تیر 1392


پ.ن: نمی دونم شما با خوندن این مطلب چه احساسی داشتید اما من واقعا شرمنده شدم. از این که یک ایتالیایی(سرمربی نازنین تیم ملی والیبال ما) با چند جمله چقدر از ایران و مردم ایران و فرهنگ ایرانی و آثار تاریخی ایران زیبا حرف می زنه و چقدر می تونه تبلیغ بزرگ و خوبی برای این کشور باشه که رسانه های خبریِ دیگه خواسته یا ناخواسته تصویری خلاف اون رو به همه نشون دادن. و چقدر می تونه کمک باشه به نشون دادن خوبی های این آب و خاک...

اون وقت چند نفر به اصطلاح ایرانی(!) با یک حرکت بچگانه(حتی بچگانه هم رسا نیست در این مورد اوضاع خیلی بدتر از این حرفاس اما نخواستم اون یکی لغت رو به کار ببرم) و در یک حرکت از سر ناآگاهی و بدون فکر درست مثل ماری که تو آستین پرورش یافته باشه با عملشون تبلیغات منفی برای کشورشون می کنن! و حتی چهره ی بچه های نازنین تیم ملی والیبالمون رو جلوی ایتالیایی ها خراب می کنن و حتی شاید چهره ی بلاسکوی بیچاره رو هم!

فقط می تونم بگم متاسفم! واقعا متاسفم.


برچسب‌ها: نژآدپرستی در ایراناشتباهات ما
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۳ تیر۱۳۹۲ساعت 21:44  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

دعـــــــــــــــــوت بــــــــه هـــــــمــــــکـــــــاری!

          توجه                                                              توجه

دوستان، عزیزان و همکاران محترم

به این وسیله قصد دارم تا از شما دعوت کنم در این حرکت وبلاگی کوچک با ما همراه باشید.

دوست خوبم محسن -مدیر وبلاگ آپارتمان نشین - پلاک 23 - توضیحات لازم رو داده.

منم نمی خوام این پست رو زیاد طولانی کنم.

فقط به طور خلاصه بگم تنها چیزی که ازتون خواسته شده اینه که یه نامه بنویسید برای همسرتون یا همسر آیندتون و از دیدگاه خودتون علایق و چیزهایی که براتون اهمیت داره و فکر می کنید که اگه جنس مخالف ازشون خبر داشته باشه شاید کمکی به زندگی مشترکون بکنه رو توش بنویسید.

همین!

می دونم خیلیاتون ممکنه بگید شرایط قبل از ازدواج خیلی متفاوته با وقتی که تو شرایط بعد از ازدواج قرار می گیری... اما دونستن بعضی چیزای کوچیک حتی ممکنه گاهی به داد آدم برسه.

می دونم ممکنه خیلیاتون در حال حاضر حتی عاشق هم نباشید... اما به نظر من این یه حرکت علمی فرهنگی ه که ممکنه توش اطلاعاتی رد و بدل بشه که یه روزی یه جایی به دردتون بخوره که فکرش رو هم نمی کردید.

لطفا مطالبتون یا لینک پستتون رو تا روز جمعه ۹۲.۳.۳ به دست محسن در وبلاگ آپارتمان نشین برسونید.

با تشکر

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱ خرداد۱۳۹۲ساعت 20:20  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

به دعوت مدیر وبلاگ آپارتمان نشین قرار شد که به دلایل علمی - فرهنگی یه نامه بنویسیم با عنوان انتظاراتی که به عنوان یک زن/مرد از همسرمون داریم.

باشد که روزی این اطلاعات به کارمان آید!

 

+ برای دیدن نامه ی بنده که خیلی سعی کردم رسمی نباشه به ادامه مطلب مراجعه کنید.

++برای خوندن نامه ی بقیه دوستان و کسب اطلاعات بیشتر در طول امروز به وبلاگ آپارتمان نشین پلاک 23 مراجعه نمایید. با تشکر

+++پیشاپیش از این که حوصله می کنید و نامه طولانی ام رو می خونید تشکر می کنم. (آیکن تو رودربایستی قرار دادن مخاطب)


نامه ای به همسرآینده

 سلام... همیشه از مقدمه نوشتن بدم می اومد و این نامه هم خودش به اندازه کافی طولانی هست... پس مستقیم میرم سر اصل مطلب

من سعی می کنم تو این نامه بیشتر راجع به مطالب کلی بنویسم... چون مطالب خصوصی هم به مرور زمان ممکنه تغییر کنه و هم این که این حرکت جمعی در واقع هدف خاصی رو دنبال می کنه و با علایق خیلی شخصی مثل این مورد که "من دوست ندارم وقتی دارم با یکی فیلم نگاه می کنم طرف یهو از جاش بلند شه بره این ور و اون ور یا یهو یاد خاطراتش بیفته و وسط فیلم شروع کنه به حرف زدن راجع به یه موضوع خارج از فیلم" جور در نمی آد.

پس از انتظارتی حرف می زنم که فکر می کنم حرف خیلیا باشه...

1. چیزی که من از همسرم انتظار دارم اینه که کنارش احساس امنیت کنم... این که بدونم موقع مشکلات پشتمه... نه این که تنهام بذاره یا خودش هم تو گروه مقابل باشه.

2. من نمی خوام تمام وقتش مال من باشه و خانواده اش رو رها کنه... چون کسی که امروز خانواده اش رو راحت کنار بذاره فردا می تونه قید من رو هم راحت بزنه! چیزی که من می خوام اینه که بتونه یه تعادل برقرار کنه جوری که نه سیخ بسوزه نه کباب.... نه دل من بشکنه نه خانواده اش... کار سختیه اما غیرممکن نیست.

3. هرگز مناسبت ها رو فراموش نکن... هیچکس از هدیه بدش نمی آد... اما چیزی که مهمه خود هدیه نیست... چیزی که بیشتر اهمیت داره به یاد بودن ه.

4. لطفا این طرز فکر رو از سرت بیرون کن که هر مشکلی که وجود داره با خرید یه چیز گرون قیمت از یاد میره!!!! این قانون برنده ی جایزه زرشک طلایی که خیلی از آقایون بهش اعتقاد دارن خیلی وقتا هم جواب نمی ده. حالا اینو نمی گم که هدیه نخریاااا... دارم می گم قضیه اونجوری که شما فکر می کنید شرطی نیست.

5. لطفا برای خرید هدیه و از اون مهم تر "گل" دنبال بهونه ها نباش... بهونه ها رو من و تو به وجود می آریم.

6. لطفا آدم دهن بینی نباش... اگر کسی پشت سر من حرفی می زنه راجع بهش با "خودم" حرف بزن.

7. لطفا بذار مشکلاتمون رو بین خودمون حل کنیم... کافیه یه کم منطقی باشیم... حتی اگه لازمه برام نامه بنویس و بذار جلوی چشمم یا حتی خودت بده بهم... هیچکس بهتر از من و تو نمی تونه بهمون کمک کنه.

8. لطفا از روز اول ببین که داری با کی ازدواج می کنی!!! و فردا سعی نکن من رو تغییر بدی... من همینم که می بینی... اگه خوبم, اگه بد... اگه زشتم یا زیبا ... اگه چاقم یا لاغر! ... اگه رنگ موهام رو دوست داری یا نداری... من اینم عزیزم... سعی نکن تغییرم بدی.

9. گفتم مو... لطفا اجازه بده برای رنگ مو و بلند یا کوتاه بودنش خودم تصمیم بگیرم!! یعنی اینم باید رسما بگیم؟!!

10. اگه می خوای مهمون دعوت کنی لطفا قبلش اجازه بده یه هماهنگی با هم داشته باشیم :)

11. لطفا سعی نکن من رو از دوستام یا کسایی که دوستشون دارم دور کنی... تو زندگی آدما هر کسی که دوست داریم جایگاه خودش رو داره... دلیل نمیشه اگه من "ایکس" یا "ایگرگ" رو دوست دارم جای تو توی دلم تنگ تر بشه... هر کس جای خودش رو داره.

12. کارهای خونه فقط مختص خانوما نیست... من ازت نمی خوام همه ی کارا رو تو انجام بدی و در مقابل انتظار دارم که تو هم چنین توقعی از من نداشته باشی. خونه اگه "خونه ی ما"ست... کاراش هم "کارای ما"ست.

13. همونقدری که تو احتیاج به تفریح داری منم دارم... خلاصه گفتم که احیانا یه موقع یادت نره عزیزم :)

14. هیچوقت خیانت نکن : با این خیال خام که زنم نمی فهمه... همه زنا خیانت رو خوب می فهمن اگه به روتون نمی آرن دلیلش اینه که خودشون رو گول می زنن و مدام به خودشون می گن که: من دارم اشتباه می کنم... شوهر من از اون دسته مردا نیست... این یعنی "اعتماد"... خیانت به کنار... از بین بردن اعتماد یک آدم بخشیدنی نیست... پس سعی کن به اعتمادم خیانت نکنی... اصولا هر بلایی که نمی خوای سر خودت بیاد رو سر من نیار... چون فکر نمی کنم دوست داشته باشی که من بهت خیانت کنم. نه؟

15. بعضی وقتا که دارم درد دل می کنم سعی کن فقط بشنوی... می دونم که می خوای چیزایی بگی که بهم کمک کنی... اما همونجور که من باید "غار تنهایی" تو رو به رسمیت بشناسم و درک کنم که گاهی می خوای تنها باشی... منم بعضی وقتا فقط نیاز دارم که حرف بزنم تا خودم رو خالی کنم... دنبال راه حل نیستم...

16. درسته که گفتن و شنیدن جمله ی دوست دارم کفایت نمی کنه و این حرفا رو باید "در عمل" ثابت کرد... اما بعضی وقتا گفتن و شنیدن این جمله ی ساده هم خالی از لطف نیست. مگه نه؟ (البته به شرطی که واقعی باشه... می دونم که مال تو واقعیه اما این یه نامه سرگشاده است دیگه.... اینو واسه مخاطبین گفتم)

17. راستی... تا جای ممکن برای مناسبت های خاص اگه می خوای هدیه بخری یه لطفی کن و یه هدیه ی شخصی بخر... چمیدونم مثل ساعت مچی, عطر, لباس و...                                                         قابلمه و زودپز و مکروفر یا چمیدونم یه دست فنجان نعلبکی جز وسایل "خونه ی ما" به حساب می آد... منظورم این نیست که اینا بده... منظورم اینه که می خوام کادوی تولدم مال من باشه... همونطور که منم دوست دارم کادوی تولد تو هم یه چیز شخصی واسه خودت باشه... فکر نکنم تو هم مثلا دوست داشته باشی واسه تولدت روکش صندلی ماشین مثلا هدیه بگیری نه؟:| به هر حال من که دوست ندارم

فعلا همینا به ذهنم می رسه...

حالا اگه چیز دیگه ای بود بعدا اضافه می کنم :)

 

پ.ن: ببخشید می دونم این نامه به اندازه کافی طولانی بود... اما متاسفانه باید بگم با خوندن نامه های دوستان نکاتی یادم اومد که باید بشون اشاره کنم... بنابراین...

این پست ادامه دارد...


+ نوشته شده در  جمعه ۳ خرداد۱۳۹۲ساعت 10:10  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

چند وقت پیش به دعوت محسن-پلاک 23 قرار شد نفری یه نامه بنویسیم.... که می تونید اطلاعات لازم رو از اینجا به دست بیارید.

خیلیامون قبول کردیم که در این حرکت به نظر من علمی-فرهنگی شرکت کنیم... هرچند که یه جاهایی حس کردم بعضی بچه ها بیشتر به موضوع به عنوان یه موضوع "بیاید دور هم باشیم" نگاه کردند.(این یک انتقاد نیست فقط دارم نظرم رو می گم) اما بین همه ی نامه ها... (چون من همه ی نامه ها رو خوندم - به جز رمزداراشون رو-) و از بین نامه هایی که دخترا نوشته بودن... یه نامه رو خیلی دوست داشتم.

شاید دلیلش اینه که مثل من بود... حرفاش یه جورایی مثل حرفای من بود... خیلی از حرفایی که من نتونسته بودم بگم و در رسوندن مطلبم نارسا بودم رو زیبا به واژه کشیده بود... و اون کسی نبود به جزسکوت نازنینم:)

برای خوندن نامه های خود صاحب ایده و بقیه ی دوستان می تونید به اینجا مراجعه کنید که زحمت دور هم جمع کردن نامه ها رو خود محسن کشیده.

اما برای خوندن بخش اول نامه من و نامه سکوت به این لینک ها مراجعه کنید.

 

+البته نامه ی من یه قسمت دیگه هم داره که در آینده ی نه چندان دور منتشر خواهد شد


+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۱ خرداد۱۳۹۲ساعت 21:21  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
یعنی الان فقط به فکر اینم که امروز والیبالمون هم برنده شه...

جام جهانی ه بابا... کم چیزی نیست که... مگه فقط فوتبال ورزشه؟

والیبال... والیبال... حمایتت می کنیم...

دست و جیغ و هورا...

+ نوشته شده در  جمعه ۳۱ خرداد۱۳۹۲ساعت 17:21  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

صعود ملی پوشان تیم فوتبال ایران رو به همه شما دوستان ایرانی میهن دوست و فوتبال دوست شادباش میگم...

به امید پیروزی های بزرگتر و مهم تر

 

+دست و جیغ و هوراااااااااا

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۸ خرداد۱۳۹۲ساعت 18:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

آن مرد آمد...

در خرداد آمد...

با امید آمد...

امیدمان سبز و ایرانمان آباد باد :)

+ نوشته شده در  شنبه ۲۵ خرداد۱۳۹۲ساعت 21:9  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه تصمیم هایی هست که رو کل زندگی آدم تاثیر می ذاره...

یه تصمیم هایی هست که آدم باید به خاطرشون خیلی چیزا رو سبک و سنگین کنه...

هممون پرنده ی سفید رو میشناسیم که اهل پستهای ۳۰یااc نبوده و نیست... فقط می خوام یه جمله بگم: امیدوارم هر تصمیمی که گرفتیم به نفع ایران نازنینمون بوده باشه...

اما یه حرفایی هست که می خوام در ادامه ی مطلب بهش اشاره کنم... این که...:


ادامه حرفام :

آب از آب تکان نخواهد خورد...!

تا زمانی که ما یاد نگیریم که حرفای هم رو بشنویم و برای نظرات مخالف و موافق همدیگه احترام قائل بشیم... (هرچند که با خوندن بخش نظرات این پست حامد جوون دهه شصتی به این قضیه امیدوارم شدم که داریم به اون مرحله میرسیم)

من می گم تغییرات باید از خود ما و از چیزای کوچیک شروع بشه... مثلا ۵شنبه تو خیابونا رو که نگاه می کردم واقعا حالم بد میشد! مثلا یه نگاه به این عکس بندازید:

تازه این فقط یه نما از گوشه ای از خیابون زیبای ولیعصر تهران ه... بگذریم از این که چقدر هزینه صرف تهیه همون کاغذایی شده که بی اغراق به جای یکی ۱۰تا از هرکدوم رو پشت سر هم به در و دیوار چسبونده بودن و... اما ببینید چه چهره زشتی از شهر رو به نمایش گذاشته... آدم دلش می گیره... بگذریم از این که چقدر وقت و هزینه و نیروی انسانی باید صرف تمیز کردن همین خیابونا بشه... ایرانٍ ما زیباست... وظیفه ماست که زیبا نگهش داریم. (امروز ظهر به نوشته ای مشابه درباره حفظ محیط زیست برخوردم که می دونم احتمالا خیلیاتون خوندینش اما می خوام لینکش رو اینجا بذارم برای دوستانی که نخوندن... در وبلاگ نارنجدونه که خوندنش خالی از لطف نیست)

می دونم خیلهاتون میگید اصل رو ول کرده و چسبیده به جزئیات... اما باور کنید تغییرات از همین چیزای کوچیک شروع میشه... همین که به نظرات هم احترام بذاریم... این که حرف همه -فارغ از این که از ما کوچکترن یا بزرگتر.... با ما مخالفن یا موافق- رو حداقل گوش بدیم و تجزیه تحلیل کنیم... مهم نیست اگه آخر بحث نظر خودمون رو داشته باشیم... آدما باهم فرق می کنن و در نتیجه تصمیماتشون هم باهم فرق میکنه... باید سعی کنیم این تفاوت ها رو بپذیریم. شاید شعاری به نظر بیاد چون قبول دارم که شنیدن بعضی استدلالها گاهی اصلا با منطق ما جور در نمی آد... حتی گاهی با احساس ما... اما ما نمی تونیم همیشه کاری کنیم که دیگران هم مسیر ما رو انتخاب کنن...

+از این به بعد می خوام آخر نوشته هام به جای جمله تکراری و زیبای "شاد باشید" که آرزوی همیشگی من برای شماس... هربار یه چیزی بنویسم... و جمله این هفته:

 

امیدوارم تو همه ی تصمیمای زندگیمون مسیر درست رو انتخاب کنیم:)

+ نوشته شده در  جمعه ۲۴ خرداد۱۳۹۲ساعت 23:32  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


دوستان عزیز

با یک سری عکس های گربه ای در وبلاگ گروهیمون جمع ما در خدمتتون هستم.

لطفا همیشه به جمع ما سر بزنید...

کی بود؟ چی بود؟ ۱۰۰ دفعه بهت نگفتم با دمٍ شیر بازی نکن؟ مگه من با تو شوخی دارم آخه؟

ایییشششششششششش!

صبح گربه ای :

   / صبح گربه ای!بخش : عکس



آخییییییییییییییییییش.... عجب خوابی بوداااااا.... ولی دیگه وقت بلند شدنه ...

چیه خب؟ تازه از خواب پا شدم... نگاه کردن نداره که... :|

 

حالا... یه خمیاااااااااازه ی طولانیییییییییییییییییییی....آههههههههههوووووو صبح بخیر...

هممممم... آخ جون.... برم یه صبحونه حسابی بخورم.... به به 

بازم تو اومدی سر وقت صبحونه ی من؟!

دوره ی آخرالزمون شده والا! واقعا که!



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , عکس , گربه , پیشی های ناز

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۲۱       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات

برچسب‌ها: پرنده ی سفیدجمع ما
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۱ خرداد۱۳۹۲ساعت 9:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام به همگی

فهرست "وبلاگ دوستان" رو نگاه کردم...

دیدم ماشالله همه بچه ها فعال بودن...

من جا موندم... ولی نگران نباشید... یه عالمه حرف واسه گفتن دارم :|

برمی گردم... فردا آخرین امتحانمه... امتحان مربوط به استاد ش معروف... دعام کنید... خیلی امیدوارم که ترم آخری... این امتحانه رو خوب بدم :|

فکر کنم لازم به ذکر نباشه که بهتون سر می زنم و پستای نخوندتون رو می خونم... اینطور که میبینم احتمالا چند روزی طول میکشه اما دیر و زود داره.... سوخت و سوز نداره.

مواظب خودتون باشید... و مواظب آدمای دوروبرتون...

کسی که امروز کنارته... شاید فردا دیگه نباشه... تا هست قدرش رو بدونید :)

شاد باشید دوستان

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ خرداد۱۳۹۲ساعت 19:38  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

۱. از خستگی نشسته بودم جلوی تلویزیون... کانال هامون که تعداد محدودی داره رو جابه جا میکردم. شبکه ی مستند برنامه ای پخش می کرد که از وسطاش رسیدم بهش، فکر می کنم اسم برنامه آقای هنر بود و کارگردانش رضا بهرامی نژاد بود ... یه قسمتش خیلی توجه ام رو جلب کرد... دونه دونه از بچه ها سوالای مشترک می پرسید. مثلا:

پایتخت ایران کجاست؟

جواب بچه ها: افغانستان، ترکمنستان، دماوند...!

ایران در کدام قاره قرار دارد؟

جواب چند نفر آفریقا بود... یک نفر آسیا .... وحتی یک نفر گفت آذربایجان!

حافظ کیه؟

یکی از بچه ها می گفت... شاعر بوده، کلیات سعدی رو نوشته! یک نفر گفت که بازیگر بوده... نزدیک ترین جواب این بود که شاعر بوده و فال می نوشته!

وسوال و جواب هایی از این دست...

ولی در جواب یک سوال: که بهترین بازیکن فوتبال کیه؟ همه یک پاسخ داشتن: رونالدینهو (البته فیلم مال چند سال پیش بود)

نمی دونم باید بگم درناکه یا خنده دار... این که یک نفر راجع به کشور خودش اطلاعات کافی نداشته باشه اما...

*****من فقط راجع به این بچه های ۱۱-۱۲-۱۳ ساله حرف نمی زنم... خود منم این ایراد رو دارم... چرا نسل به نسل به این چیزا کمتر توجه می کنیم؟!

البته اصلا فیلم ساز از ساخت فیلم منظور دیگه ای رو دنبال می کرد... اما همونطور که گفتم این بخش فیلم توجه من رو جلب کرد و یه سوژه ی تازه دست من داد...

+شدیدا یاد اون کلیپ معروف شیب افتادم... شما چطور؟

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۹ خرداد۱۳۹۲ساعت 18:57  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

در "جمع ما" با یک سری عکس های مناسبتی به روز هستم....

یه سر هم به جمع خودمونی ما بزنید.

مرسی

 

خرداد و فصل.... :

/ خرداد و فصل....بخش : عکس



کی از این قلما می خواد؟

 

از قدیم راست گفتن: هنر نزد ایرانیان است و بس!

فکر کنم این فسقلی نمره اش از همه بیشتر بشه!

 

اینم برای پیشگیری

یکی نیست از اون ستمگری که این حکم رو داده بپرسه: الان سلامت بچه های مردم مهمتره یا تقلب نکردنشون؟ خب چش و چالشون در می اد که اینطوری؟معلومه خودت از اون بچه مثبتا بودی که خیرشون به هیشکی نمیرسیده ها...

 

آخه این چه کاریه؟ ببینید جوونای مردم رو به کجا میرسونن؟!

اینم آخر و عاقبت تقلب نکردن!

 

+این بود درس اخلاقی این هفته ی ما

لطفا نظرات... انتقادات... و پیشنهادات خودتون رو با ما در میون بذارید... هم راجع به کٌلیَتٍ پست این هفته... هم سوژه دیگه

++می دونم انتظاراتتون با پست قبل احتمالا بالا رفته بوده... ولی اگه همیشه بخوام تو اوج باشم باید بعد ۶-۷ پست... تو همون اوج خداحافظی کنم... چون عکس کم می ارم!

لطفا فراز و فرود ما رو ببخشید قبلا از حسن همکاری شما کمال تشکر را داریم :)



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , خرداد , تقلب , امتحان

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۰۷       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات

برچسب‌ها: جمع ماپرنده ی سفید
+ نوشته شده در  سه شنبه ۷ خرداد۱۳۹۲ساعت 10:20  توسط شقایق و یاس 

می دونم وقتی که بارون، تو شب می باره بیداری...

همون آهنگو گوش می دی! هنوز باروونو دوست داری...

یغما گلرویی ♥

چی می تونه بیشتر از بارون آدم رو آروم کنه؟ :)

+تو فقط گریه بکن... گریه بکن تا که بباره آسمون... تا بباره چشم من... یا بغُره چشم اون... تا بفهمه دل تو... تا صدامون برسه به آسمون.......

آخدا...


برچسب‌ها: بارون
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ خرداد۱۳۹۲ساعت 20:20  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

همه کارام قاطی پاتی شده...

تازه یادم افتاد که به مناسبت سوم خرداد یه پست ویژه داشتم که بازم به تعویق افتاد...

و این که فرصت نشد واسه روز پدر پست خوبی بذارم...

پستی که انقدر روی دلم مونده بود که نوشتمش و  گذاشتمش تو "صفحات جداگانه ام" تا بعدا نمایشش بدم!

دلم یه کوچولو گرفته بچه ها... دعام کنید

+ نوشته شده در  شنبه ۴ خرداد۱۳۹۲ساعت 0:21  توسط شقایق و یاس 


پشت چراغ قرمز،

چیزای مختلف ذهنت رو مشغول کرده. پدر بزرگی که تو بیمارستانه... خانواده ای که نگرانشن و درگیر کاراش.خواهرزاده ی فسقلیت که از همین اول زندگی، با سوزنٍ واکسن داره خودش رو واسه مسابقه با دنیایی آماده می کنه که آرزو دارم واسه اون بهتر از مال ما باشه و..... صدایی تورو از خلوتت بیرون میکشه:

"خانم! یه گل بخر"

با خودت فکر می کنی:دیروز خریدم... بهش میگی: نه مرسی. با اصرار قیمتش رو پایین می آره. ناخودآگاه به مامانت فکر می کنی. با خودت میگی عب نداره... بخر ازش. راضی شدی اما قبل از این که تصمیم جدیدت رو به پسرک بگی با جمله آخرش تیر آخر رو می زنه و نمک می پاشه به زخمت: "فکر کن منم برادرتم"  ... قیافه برادرت می آد جلوی چشمت و تمام فکر و خیالا.......

بی صدا پولش رو میدی و منتظر سبز شدن چراغای قرمز میشی...!

 

+بیشتر شبیه یه پست خانوادگی بود!!! ببخشید دیگه... مال ذهن آشفته ی این روزامه.

++لطفا برای پدربزرگم دعا کنید.... و برای من و افکاری که ذهنم رو مشغول کرده.

مرسی


برچسب‌ها: دل نوشته های یک ذهن آشفته
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲ خرداد۱۳۹۲ساعت 22:17  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

  • یاسمین پرنده ی سفید
چه حالی میشی...

اگه کاری رو بکنی و اطرافیانت کس دیگه ای رو مقصر بدونن؟!!!!!

و گویی توضیح تو کافی نیست برای این که ثابت کنی این رفتاریه که از خودت سر میزنه... اگه بده یا اگه خوب... خود توئه... خود خودت!

 

وچه حالی داری اگه کسی کاری کنه که دیگران خوششون نیاد...

و به خاطر کاری که اون آدم می کنه تورو سرزنش کنن!!!

چرا دنیا همه چیزش بر عکسه؟!

مگه این من نیستم که مسئول کارا ورفتارهای "خودم" هستم؟

پس تمام اینا یعنی چی؟

نگران بودن دیگران از نظر من چیزی رو توجیه نمی کنه! آدم باید منطقی باشه!

+ نوشته شده در  جمعه ۲۷ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 19:52  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام

امروز یه فیلمی دیدم که خیلی ازش خوشم pay it forward

با بازی کوین اسپیسی...

نمی دونم داستان "چرخه ی جبران کردن یه کار خوب" رو شنیدید یا نه...

این فیلم هم یه داستانی بر اون اساس داره...

اگه این چرخه ادامه پیدا می کرد چه دنیای قشنگی می تونستیم داشته باشیم...

فیلم راجع به پسر بچه ایه که به خاطر تکلیف مدرسه اش یه فکر عالی به ذهنش میرسه!

وقتی معلمشون ازشون می خواد که یه فکری بکنند برای تغییر دنیا و بهش عمل کنن... فکری که به ذهنش میرسه اینه که به سه نفرکه نیاز به کمک دارن کمک کنه و ازشون بخواد که برای جبران لطفش هر کدوم به سه نفر دیگه کمک کنن و این چرخه رو ادامه بدن.

ایده ی خوبیه... ای کاش ممکن بود... امیدوارم یه روز ممکن بشه... :)

 

+ راجع به این فیلمای "پارانورما" کسی چیزی می دونه؟ بر اساس واقعیت هستن آیا؟!!! یه کم دور از ذهن به نظر میرسن... هرچند که روند فیلم جوریه که می خواد به مخاطب القا کنه که انگار فیلم هاش واقعیه! :|

 

+ شروعی تازه در وبلاگ گروهی "جمع ما"  با یک پست با عنوان از خود گذشتگی

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۴ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 0:22  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

فینال مسابقه ی صوتی وبلاگی "صدای ما"

در آپارتمان پلاک 23

 

می دونم که خیلی هاتون این شعر زیبا رو با صدای گرم و دلنشین خسرو شکیبایی نازنین شنیدین...

اما انقدر دوسش داشتم که دل رو به دریا زدم و منم یه بار دیگه اجراش کردم...

مطمئنا قابل مقایسه با اجرای اون مرحوم نیست اما امیدوارم خوشتون بیاد :)

 

+یادی از نخستین روزهای آغاز به کار این وبلاگ :)

++فراموش نکنید که برنده ی این مسابقه با رای شما انتخاب میشود... پس حتما... لطفا به وبلاگ دوست خوبم محسن "پلاک ۲۳" مراجعه کنید و ما رو همراهی کنید 

+ نوشته شده در  شنبه ۲۱ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 12:12  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه روز بهاری ه...

چند روز قبل با مامانت اینا بحث میکنی که خسته شدیم که همش تو خونه ایم... یه کم بریم بیرون حال و هوامون عوض شه!

خونه ی ما اصولا خونه ای ه که مهمون زیاد برامون می آد... اما خودمون کمتر میریم مهمونی...

بعد از عمری... ۵ شنبه(دیروز) تصمیم گرفتیم بریم خونه ی یکی از اقوام و دور هم باشیم و چند ساعتی بگیم و بخندیم و خوش باشیم.

همه چی داشت خوب پیش می رفت تا این که...

نزدیک اذان تلفن همراه زنگ خورد... خانم همسایه بود که از مادرم می پرسید : شما منزل هستید؟

آخه از خونتون داره سر و صدای زیادی می آد.

- و ما می دونستیم که کسی در منزل نیست -

نفهمیدیم چطوری لباس پوشیدیم و تو ساعات ترافیکی خودمون رو رسوندیم خونه.

همسایه ها که فهمیده بودن ما خونه نیستیم و در واقع صدای دزده سر و صدا کرده بودن و ظاهرا دزده ترسیده و فرار کرده.

 

اما ما موندیم و یه در شکسته... و شب با یه صندلی پشت در خوابیدیم و ...

خلاصه... اینم از ماجراهای آخر هفته ی ما و این که گویا به ما خوشی کردن نیومده :(

خدا ازش نگذره... حالی که بهمون دست داد و این حس نا امنی که بهمون داد رو با هیچ چیز نمیشه جبران کرد.

کسی رو میشناسم که صبح زود تا شب یه جا کار می کنه و شب تا آخر شب پیتزا پخش می کنه که خرج خانواده اش رو در بیاره...

پس با من از گرسنگه بودن مردم حرف نزنید چون من به "شرافت" بعضی آدما دارم شک می کنم که ربطی به گرسنه بودنشون نداره...

روزگار غریبیست نازنین... روزگار غریبیست!


برچسب‌ها: دزدوجدانشرافتدزدی
ادامه حرفام
+ نوشته شده در  جمعه ۲۰ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 13:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

می دونی؟

یه سری مشکلات تو زندگی آدما پیش می آد...

که فقط با دستای هنرمند و مهربون یک خواهر بزرگتر حل میشه...

و مشکلات دیگه ای هست که فقط با ذهن خلاق یه خواهر بزرگتر، ساده تر میشه...

فقط اونایی که خواهر بزرگتر دارن می دونن من چی می گم...

متاسفم که تو خواهر بزرگتر نداری آبجی :( اما خوشحالم که هستی

 

+از تمام دوستانی که باهام هم دلی کردن ممنونم

از شما هم ممنونم که هستید

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۶ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 17:19  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

فدای سرتون ... پرسپولیس باخت... انشالله سال بعد...

فدای سرتون که استقلال قهرمان لیگ شد... و یه سال باید متلک بشنویم...

فدای سر من که تیم مورد تنفرم سپاهان قهرمان جام حذفی شد...

فقط شنیدم که تو جایگاه تماشاگرای پرسپولیس نارنجک ترکیده امیدوارم همتون سالم باشید... جونتون سلامت... اینا می گذره

 

+ پست قبلی هم جدیده... اگه حوصله کردید بخونید... کاملا بی ربطه نسبت به این پسا البته.

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 21:24  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

هشدار: این پست از سر دلتنگی نوشته میشود از یک ذهن آشفته.

اگر دلتنگ یا آشفته هستید نخوانید.

با تشکر

هشدار۲: چیزایی که دارم می نویسم درباره ی دنیای واقعی ه... نه دنیای اینترنتیمون که اسمش رو مجازی گذاشتن!! پس لطفا هیچکدوم از حرفاش رو به خودتون نگیرید. منو میشناسید... آدم رُکی هستم... نیازی به گوشه و کنایه زدن ندارم. پس اگر هم متن رو تا آخر خوندید هیچ کدوم از حرفارو به خودتون نگیرید. مرسی

--------------------------------

دنیای مضحکی داریم! وقتی به دنیا و شرایطش فکر می کنم خنده ام می گیره!

به نظرم مسخره است! مضحکه!

این همه دوئیدن و نرسیدن ها! امروز صبح داشتم این ترانه رو گوش می کردم:

"زندگی می گن برای زنده هاست... اما خدایا بَس که ما دنبالِ زندگی دَویدیم، بُریدیم کِه!!!!"

راست می گه شاعر... و من فکر می کنم: چرا؟ چرا زندگی هامون این شکلی شده؟!

کجا مسیرمون رو گم کردیم؟ انسان در بهشت که هیچ... روی زمین کدوم میوه ی ممنوعه رو خورد که اینطور سردرگم شد؟!

امروز داشتم فکر می کردم...

چرا... چرا این داره یواش یواش به یه قانون تبدیل میشه که اگه می خوایم بعدا ضربه نخوریم امروز باید آدمای دوروبرمون رو محک بزنیم؟!

چرا همیشه یه هشدار باید پَس تمامِ افکار، احساسات، دوستی ها، کارها و همه ی روابطمون باشه... چرا مجبوریم آدما رو امتحان کنیم؟!

دنیای مسخره ای داریم!

به کجا رسیدیم؟! دنیای نگرانی داریم!!! هَمَش نگرانیم که چند نفر از آدمای دوروبَرِمون ما رو به خاطر خودمون می خوان و چند نفربه خاطر منافع خودشون؟!

اگه حس کنی یکی از عزیزانت شاید بخواد واسه ات زرنگ بازی در بیاره چی کار می کنی؟ اگه یه هشدار بشنوی که همه حرفاش به خاطر منافع خودشه(حتی اگه باور کردنش برات سخت باشه)؟ اگه واسه ات عزیز باشه و بهت بگن از کجا می دونی توهم همینقدر براش عزیزی؟ اگه برات عزیز باشه و بهت بگن شاید فردا به هزار و یک دلیل نتونی باهاش درتماس باشی و بریدن ازش امروز راحت تره تا فردا؟!

اگه ته دلت بین دوراهی باشی که: اگه در آینده مشکلی پیش نیومد چی؟ یا اگه حق با همه باشه و فردا اون مشکلاتی که ازش حرف می زنن پیش اومد چی؟

دوراهی...:|

این دوراهی ها... هیچوقت دست از سرم برنداشتن...

همیشه از دوراهی های انتخاب فرار کردم اما همه ی راه های زندگیم به دوراهی میرسه!

راست می گن از هرچی بدت بیاد سرت می آد!!

بچه ها سعی نکنید سر به سرم بذارید لطفا... من ناراحت نیستم فقط ذهنم مشغوله... در این مورد شوخی چیزی رو حل نمی کنه پس لطفا قضیه رو به عشق و عاشقی ربط ندید... به اندازه ی کافی از دنیای مضحکمون خنده ام میگیره... سعی نکنید با سربه سر گذاشتن خنده ام رو بیشتر  کنید...

این پست... یه دل نوشت کاملا جدیه... شما مختارید که جواب چراهام رو ندید... اصلا مختارید که این پست رو نخونید...هر چی می خواید بگید ولی بدونید که به " این پست" وگلایه هایی که ازش حرف زدم وصله ی عشق و عاشقی نمی چسبه!

ممنون که همراهم هستید

+امیدوارم شاد باشید و دور از دو راهی های انتخاب...

کجا به خنده می رسیم؟!

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 17:35  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

این وبلاگ یه تغیراتی کرده...

نمی دونم متوجه شدید یا نه....

یه قسمتایی که قبلا پر نشده بود حالا پر شده.

و قسمت پروفایل نویسنده هم راه اندازه شده...

تا پشیمون نشدم و پاکش نکردم اگه دوست دارید برید بخونیدش!! از من بعید نیستا!

فکر می کنم یکی از سوالات همیشگیتون رو تا حدودی جواب می ده:)

 

+چهارشنبه... یکی از دوستام... آخرین روزی بود که تونست روز مادر رو به مادرش تبریک بگه... چون ۵شنبه دیگه مادرش نبود.

اینو گفتم تا به خودم یادآوری کنم که زندگی چقدر کوتاه و چقدر نامرده...

راست می گفت سهراب :"مرگ در سایه نشسته است به ما می نگرد!!"

بیاید قدر لحظه های با هم بودن رو بیشتر بدونیم... بیاید فقط دنبال بهونه ها نباشیم.

کاش بتونیم خودمون بهونه ها رو بسازیم.

برای شادی روح مادر دوست من و برای صبرو آرامش برای آرزوی مهربون دعا کنید بچه ها.

ببخشید اگه ناراحتتون کردم.


برچسب‌ها: مادرزندگیلحظه هابهانه هامرگ در یک قدمی
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 13:58  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

مامان مهربونم

از خیلی از آرزوهات به خاطر من گذشتی... خیلی چیزا رو بخشیدی و نادیده گرفتی و از خیلی چیزا رد شدی و خیلی چیزا رو تحمل کردی به خاطر من...

هرچند که من... :(

خیلی وقتا دلتو شکستم... خیلی وقتا ازم ناراحت شدی... خیلی وقتا کارا و حرفای بدم رو نادیده گرفتی...

به خاطر این که بزرگ و مهربونی... به خاطر این که مثل فرشته ها می مونی...

فرشته چیه؟ تو از فرشته ها بهتری... چون مادری :) 

                                                                                    مادر:)

مامان خوبم.... دوست دارم

و به خاطر همه ی خوبی هات و بخشندگی هات و مهربونی هات ممنونم.

 

+من خیلی دنبال این آهنگ گشتم تا پیداش کردم... خیلی دوسش دارم و خیلی باهاش خاطره دارم.

با یادی از خسرو شکیبایی تقدیم به وجود نازنین همه ی مامانای خوب و مهربون ایران زمین

شادی و سلامتی همه ی مادرا آرزوی قلبی ما بچه هاس

دانلود آهنگ مادر من - خسرو شکیبایی


برچسب‌ها: مادرمامانمادر من خسرو شکیبایی
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۰ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 23:3  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


فکر کنم اگه خدا قسمت کنه این آخرین جلسه کلاس با (به اصطلاح استاد) "ش" بود! "لعنت الله علیه"!!!!

دیروز- لکیشن داخلی-محیط شرکت-حدود ساعت ۹ صبح

از سر کار(مشغول کارورزی هستم) زنگ زدم دانشگاه می گم فردا امتحان داریم یا مثل هفته ی قبل کنسله؟

مسئول برنامه ریزی میگه من خبر ندارم!

من:!!!!!!!! خب پس ما چه کنیم؟

اون:از رو سایت ببینین!

من:رو سایت چیزی نزدین!

اون:خب هرچی برنامه کلاسیتون بوده کلاس طبق همون برگزار میشه.

من:خب استاد گفته بودن من اونور عید شاید نتونم براتون کلاس بذارم من نمی دونم فردا کلاس هست یا نه؟!!!

اون:من نمی دونم ولی استاد ش خیلی استاد منظبطی هستن!!!!!!!!!!!!!!!!

من: (آیکن سر کوبیدن به میز!!!!!)

حالا ما فردا چی کار کنیم...

اون: با لحن عصبانی:من نمی دونم خانم هر چی تو سایت و برنامه کلاسیتونه همونه!!!!!

و در جواب بقیه ی دوستانی هم که زنگ زدن دانشگاه به جای پیگیری از طریق استاد همینا رو بهشون گفتن!

(فقط دلم می خواست نگاه رئیس شرکت رو می دید وقتی بهش می گفتم:من نمی دونم فردا امتحان دارم یا نه... شاید فردا نتونم بیام! خوب شد جلوی چشم مسئول آموزشم بهشون زنگ زده بودم وگرنه فکر نمی کنم باور می کردن! آخه دانشگاه انقدر...)

امروز-لکیشن داخلی-دانشگاه(؟! دانشگاهی که ندونه استادش کی کلاس داره کی کنسل می کنه و از نظر مسئول برنامه ریزی جدیدش این نظمه به نظر شما دانشگاس؟!) - ساعت ۸ صبح

همه تو کلاس منتظر

آقای "ک" شاگرد پاچه خوار استاد "ش" (تو عمرم آدم به پاچه خواری این ندیدم!) : استاد به من خبر داده که تو راهه... بشینین تو کلاس درس بخونین تا بیاد!

ساعت ۹ آقا لطف کردن تشریف آوردن!!!

امتحانی گرفتن که خودشون هم نمی تونستن حل کنن!

(الان به بچه ی کلاس ۵ام بگی یه معادله داریم با ۴ تا متغیر بهت می گه که اینو شما نمی تونی به روش ترسیمی حل کنی... این آقا در ابتدا اصرار می کرد که میشه! یکی از دوستام گفت پس با ترسیمی حل کنیم؟ گفتم با ترسیمی نمیشه! آقای ش میگه: جو کلاس رو متشنج نکن دیگه! چرا نمیشه؟! به دوستم گفتم یعنی تو الان بلدی اینو با ترسیمی حل کنی میگه:نه!!!... ۱۰ دقیقه گذشته استاده می گه: بله درسته این با ترسیمی نمیشه!!!!!!!! انقدر فکر می خواست واقعا؟!!!!!!!)

امتحان تموم شده(توجه داشته باشید که قرار بوده امروز فقط امتحان باشه... کلاس ۸ تا ۱۰) این شخص...(!! استادمون رو می گم)

مارو تا ساعت ۱۲ نگه داشته!!!! که بچه های بازرگانی می خوان تحقیق هایی رو که آوردن کنفرانس بدن همه باید بمونن روش ارائه دادن رو یاد بگیرن!!!

بعد ما چند تا بچه های صنعتی که همیشه تو کلاسا جز کسایی بودیم که استادا از نحوه ی کنفرانس دادنمون راضی بودن و تعریف می کردن باید میشستیم و شاهد دوستانی می بودیم که لطف می کردن و خلاصه تحقیقشون رو از رو نوشته می خوندن!!!!!!!!!

تا ساعت ۱۲ نگهمون داشته نمی گه این بدبختا ۶:۳۰ - ۷ صبح از خونه زدن بیرون صبحونه خوردن؟ نخوردن؟ گرسنه هستن؟ نیستن؟ کاروزندگی دارن؟ ندارن! هییییییییییییییییییییچ!

تازه ۱۲ هم که دیگه دید ما داریم کم کم کلافه میشیم با دلخوری می گه هر کی می خواد می تونه بره!

یعنی خدا به داد برسه! من می دونم این آخر سر معدل مارو خراب می کنه... ترم آخری نندازتمون خیلیه!

 

خدایا... تو رو به حق این زمانی که فعلا امروز خبر زلزله از جایی به گوشم نرسیده قسم...

هرچی استاد بیشعور مثل این هست رو یا از رو زمین بردار... یا به راه راست هدایتشون کن که این اعتماد به سقف کاذب رو کنار بذارن و دست از سر دانشجوهای بیچاره بر دارن!

نسل هر چی دانشجوی پاچه خوار مثل آقای "ک" هست رو یا کلا بردار یا این پاچه خوارارو به تور هم بنداز که در راه رقابت "استاد منو بیشتر دوست داره" همدیگه رو همینقدر حرص بدن که این مدت مارو حرص دادن!

خدایا عاقبت مارو هم ختم به خیر قرار بده!

 

استاد مزخرف و آدم زبون نفهم به تورت نخوره بلند بگو آمین!!!!!

 

+آقا اگه این روزا شنیدید بانک سامان ورشکست شده تعجب نکنید... استاد ما جدیدا به گروه مالی بانک سامان پیوسته!!

++می گم... قربون خدا برم... این روزا بدجور زمین رو گذاشته رو ویبره ها!!! هر روز یه جاش داره می لرزه!

نمی دونم شایدم خود دنیا هم قاطی کرده زده خودشو به بی خیالی و داره آهنگای بندری و سبک امیدجهان گوش میده و خلاصه... حرکات موزون و این حرفا...

انشالله که زلزله هم اگه می آد فقط محض سرگرمی باشه و تلفات جانی و مالی نداشته باشه... وگرنه دنیام یه خورده شاد باشه!

چی میشه؟ شاید خوش اخلاق شد و به ماها هم یه کم روزگار رو آسون گرفت! والا!

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۵ اردیبهشت۱۳۹۲ساعت 15:46  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

رکورد

ما رکورد زدیم آبجی :(

فردا میشه ۱۷ روز :(

فقط خواستم بدونی... دلم خیلی براتون تنگه


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۵ فروردین۱۳۹۲ساعت 19:49  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

دیروز... عسل بدیعی... بازیگر جوان سینمای ایران در اثر مسمومیت دارویی مرگ مغزی شده و درگذشت.

روحش شاد و یادش گرامی


+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳ فروردین۱۳۹۲ساعت 11:56  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سمانه ی نازنین (اتاق دلم)

من رو هم در غم از دست دادن دایی ات شریک بدون

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۲ فروردین۱۳۹۲ساعت 17:38  توسط شقایق و یاس 

درود بر همگی.... سال نو مبارک

۱.یه مدت نبودم... یک سری اتفاقات غیرقابل پیش بینی افتاده بود که... بگذریم اما یکی اش ویروسی شدن رایانه ی محترم بود که ما رو وادار کرد ویندوزمون رو عوض کنیم و...

 

۲.دوباره از همه ی دوستان و شرکت کنندگان پاسخگو به پرسشنامه کمال تشکر رو دارم. خیلی خیلی ممنون. و البته پاسخگویی همچنان می تونه ادامه داشته باشه.

۳.برید به ادامه ی مطلب لطفا... صرفا برای خنده ی اول سال

ادامه حرفام :

منو یاد آدمای زورگو می ندازه! :|

یعنی من عاشق این تپلی ام... خیلی بانمکه :)

شما هم دلتون واسه این هاپوئه میسوزه آیا؟ :(... ولی عجب دوست باوفاییه :)

به نظر شما اینا دارن به چی نگاه می کنن؟! :|

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۱ فروردین۱۳۹۲ساعت 22:41  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

نفس باد صبا آفت جان خواهد شد

نفس باد صبا آفت جان خواهد شد                              عید می آید و اجناس گران خواهد شد

قیمت میوه و شیرینی و آجیل و لباس                         باز سرویس گر فک و دهان خواهد شد

همسرم چند ورق لیست به من خواهد داد                  و سرا پای وجودم نگران خواهد شد

می زنم ساز مخالف دو سه روزی اما                          عاقبت هرچه که او گفت همان خواهد شد

می رسد مرحله ی سخت و نفس گیر خرید                 نوبت گندترین کار جهان خواهد شد

کل عیدی و حقوقم به شبی خواهد رفت                      بر سر جیب بغل ،فاتحه خوان باید شد

یک الف آدم و یک عائله آنهم پر خرج                            وقت فرسودن اعصاب و روان خواهد شد

پول را با علف خرس یکی می دانند                             فکر کردید که منطق سرشان خواهد شد

هانیه نعره بر آرد که ندارم مانتو                                   کامران از پی او تیز دوان خواهد شد

که پدر کفش و کت و پیرهنی می خواهم                     بعد از او نسترنم مرثیه خوان خواهد شد

سام هم لنگه ی جوراب به پا می گوید                         شستم از پنجه اش امسال عیان خواهد شد

قیمت پسته به قلب من ِآسیب پذیر                            باز هم وای که آسیب رسان خواهد شد

زیر بازارچه با قیمت ماهی یا گوشت                             آسمان دور سرم پُر دَ وَران خواهد شد

مغز گردو شده مانند طلا مثقا لی                                مغزم از قیمت آن سوت کشان خواهد شد

کمرم گشت که در خانه تکانی سرویس                       حالیا نوبت این فک و دهان خواهد شد

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۵ فروردین۱۳۹۲ساعت 18:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


سلام به همگی

سال ۱۳۹۱ هم با همه ی خوبی ها و بدی هاش بالاخره تموم شد...

خیلی روزاش رو غمگین بودیم... بعضی روزاش رو خندیدیم... یه جاهایی دلمون شکست... شاید حتی گاهی دل شکستیم!... هر چی که بود گذشت...

من می گم آدم نباید به گذشته ها فکر کنه... اگه بگم باید درس بگیره هم جمله ی کلیشه ای ه...

می خوام بگم... هر چی که بودیم... هر کار بد یا خوبی که کردیم... دیگه گذشته!

شاید بیشتر از همه اینو دارم واسه خودم مینویسم! عمل کردن بهش شاید گاهی سخت باشه... اما

قبل از این که هر چی باشم... دوست دارم بیشتر از قبل "انسان" باشم...

مهم نیست قبلا چی بودم... مهم اینه که از این به بعد می خوام چی باشم...

می خوام دعا کنم که:

خدایا نذار این حرفام... در حد یه حرف باقی بمونه... تو کمکم کن که بتونم این حرف رو "عملی" کنم.

 

پارسال یه <نظر سنجی> راجع به خودم گذشتم... یک سال از اون پست می گذره... تو این یک سال دوستای جدید پیدا کردم... یکی دوتا از دوستام دیگه نیستن و...

بچه ها باور کنید دنبال تعریف و تمجید نیستم...(البته مشخصه که هیچکس نیست که بگه دوست ندارم دیگران ازم تعریف کنن)... اما می خوام نظر شما رو بدونم.

این که تو این یک سال که منو میشناسید... چقدر تغییر کردم... بهتر شدم یا بدتر...

و کسایی که تو نظرسنجی پارسال نبودن  بیان و نظراتشون رو بگن.

 

+امسال هم مثل پارسال... هر گونه انتفاد، پیشنهاد، نظر و... آزاده.

اصلا نگران ناراحت شدن یا نشدن نباشید... به قول معروف: هیچ آدابی و ترتیبی مجوی... هر چه می خواهد دل تنگت بگو

++نظرات این پست بدون تایید می باشد.


ادامه حرفام:
اینم از هفت سین امسال ما :)

فکر کنم همتون می دونین که من چقدر عاشق هفت سینم

اصلا یه نوروزه و یه هفت سین...

 

در سال جدید برای همتون و برای همه ی مردم ایران سالی سرشار از آرامش، سلامتی، شادی، رفاه و . . .

رو از اهورامزدای خوب و مهربون سرزمینم می خوام. شاد باشید دوستان

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱ فروردین۱۳۹۲ساعت 11:12  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید