یادمه یه روز سر کلاس حسابان؛ استادمون که خیییییلی هم دوسش دارم و خیلی چیزا ازش یاد گرفتم؛ از دست یکی از بچه ها که مدام سرکلاس حرف میزد عصبانی شد و گفت: "اگه دوست نداری سر این کلاس بشینی؛ پول پدر و مادرت رو نریز دور! مملکت که فقط دکتر و مهندس نمیخواد! برو کوبلن دوزی یاد بگیر حداقل یه کار مفید یادبگیر تا اکسیژن هوا رو الکی مصرف نکنی!"
کاش... این همه فکری که این روزا تو سرمه... همون روز به سرم میزد! شاید اگه اون موقع دنبال استعدادام رفته بودم امروز انقدر کاسه ی "چه کنم؟ چه کنم؟" دستم نبود....همین!
+عنوان:بخشی از شعر زنده یاد حسین پناهی
- ۱ نظر
- ۱۲ آبان ۹۴ ، ۰۲:۳۴