پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یاسمین» ثبت شده است

همه ما تو زندگیمون به اندازه خودمون، زخم های زیادی خوردیم... دردهای زیادی رو تحمل کردیم... تلخی های زیادی رو چشیدیم. به نظرم معمولا دردهامون با سنمون رابطه مستقیم دارن. منظورم اینه معمولا اینطوریه که هر چی بزرگتر میشیم رنج های بیشتری رو هم تو زندگیمون تحمل میکنیم و طبق همون قاعده که میگه هر چی تو رو نکشه قوی ترت میکنه، ما هم به مرور بهتر یاد میگیریم که چطور با هر سختی کنار بیایم. چون تو طول سالها انواع زخم ها رو دیدیم.
زخم هایی که همون لحظه حسابی میسوزونه اما زود خوب میشه. زخم هایی که کوچیکن و زیاد به چشم نمیان اما آدمو از زندگی می اندازن مثل بریدگی با کاغذ! زخم هایی که عمیقن و مدت ها طول میکشه تا بهبود پیدا کنن اما جاشون واسه همیشه باقی میمونه... زخم هایی که انگار هرگز قصد خوب شدن ندارن اما به هر حال ما یاد میگیریم چطور باهاشون زندگی کنیم.
تلخی های زیادی تو زندگی وجود داره. مثل دروغ شنیدن، خیانت دیدن، تنهایی، طرد شدن، تهمت شنیدن، تحقیر شدن و خیلی چیزای دیگه... شاید یکی از سخت ترین هاش "از دست دادن" باشه که میتونه خیلی دردای دیگه رو شامل شه...  "از دست دادن" چیزیه که هرگز برای آدم عادی نمیشه! رنج از دست دادن همیشه آزار دهنده است و هرچقدر چیز یا کسی که از دست میدیم عزیزتر باشه غممون هم بیشتر میشه.
هممون این رنج رو تحمل میکنیم... با داغ عزیزانمون... با برباد رفتن آرزوهامون، با رشته شدن پنبه های تلاشهامون برای رسیدن به هدف‌هامون، از دست دادن جَونیمون!یا حتی از دست رفتن سلامتیمون! از دست دادن دلخوشی ها و امیدهامون و خیلی چیزای دیگه که بعضیاشون از همون دسته زخم هایی هستن که هرگز قصد خوب شدن ندارن و ما فقط یادمیگیریم چطور با نبودن خیلی چیزها زندگی کنیم. چطور دوباره بلند شیم وادامه بدیم. اما من جدیدا فهمیدم یکی از سخت ترین دردایی که گاهی مجبوریم تحمل کنیم اینه که عذاب کشیدن عزیزترین هامون رو ببینیم... اما هیچ کاری ازمون برنیاد. فقط روز به روز شاهد عذاب کشیدن و تحلیل رفتنشون باشیم و هیچ کمکی نتونیم بکنیم! این از اون زخم هاس که انگار هر دقیقه تازه میشه!
و فقط باید صبور بود. ایستاد. جنگید... و ادامه داد.

  • یاسمین پرنده ی سفید

یکی از بچه ها شنبه از مسافرت برگشته بود که اومد سرکار... حالش خوب نبود... واسه همین از یکشنبه دیگه نیومد. من حالم خوب بود اما تو خونه هم ماسک میزدم. اما نه خیلی سفت و سخت چون حالم کاملا خوب بود و خیال می کردم طوریم نیست.

امروز یکی از دیگه از همکارا هم کاراش رسید به سرم... و بقیه هم دونه دونه می گفتن که بی حالن... و من از صبح گلو درد دارم... می دونستم که به خاطر مامان نمی تونستم برم خونه... با این که این روزا اوضاع مالی زیاد جالب نیست. زنگ زدم به دو تا هتلی که خارج از محدوده طرح ترافیکن و قیمتاشون مناسبه. هر دو اتاق خالی نداشتن! درست وسط زمستون... اونم وسط هفته! زنگ زدم به یکی از دوستام... هفته بعد عروسی دعوته... ترجیح دادم مریضش نکنم. به یکی دیگه از دوستام زنگ زدم... تهران نیست... تصمیم گرفتم تو شرکت بمونم. با کلی چونه زدن اطلاعات برج رو راضی کردم که ماشین رو بذارم تو پارکینگ و هزینه اش رو پرداخت کنم... الان... نشستم رو صندلیم... پشت میز کارم... روبه روی مانیتور و دارم همه این چیزا رو تایپ می کنم.

صبح... از زمین و زمان بیزار بودم. که چرا ما باید کار کنیم که مجبور باشیم بیایم سر کار... مریض بشیم که همه ی این اتفاقا بیفته. چرا باید هر روز از ترس مرگ بمیریم؟

برام نوشت: "شرایط از ما بدتر هم هست" گفتم: "واقعا این جمله حالم رو بهتر نمی کنه" چرا همیشه باید با فکر این که کسایی هستن که از ما شرایط بدتری دارن خودمون رو دلداری بدیم؟ با مانتو و شلوار لی و چکمه نشستم تو جایی که شب قراره بخوابم و به خودم می گم خدا رو شکر کن همین سقف رو داری که تو این زمستونی زیرش بخوابی. خدا رو شکر می تونی غذای گرم بخوری. خدا رو شکر...؟

من اگه خدا بودم چقدر از این شکرهایی که می شنیدم راضی میشدم؟ جهان ما مگه چیز دیگه ای هم برای شکر کردن باقی گذاشته؟ وقتی تو این شرایط شکر بگم به این معنی نیست که می تونم انتظار چیزای بدتری رو داشته باشم؟! همونطور که قبل از کورونا فکر نمی کردیم هیچ چیز بدتر باشه و شد! این حال و روزمون شد! از این بدتر هم همیشه می تونه باشه! چیزایی که حتی نمی تونیم بهشون فکر کنیم!

  • یاسمین پرنده ی سفید