گلهای نرگس!
سه شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۴:۰۵ ب.ظ
اینستاگرام رو باز میکنم آخرین پست صفحهی "گربهی سیمون" رو میبینم. یه گربهس که داره با یه جعبهی کارتونی بازی میکنه. دلم برای نبات تنگ میشه. تمام وجودم پر از شوق میشه برای دیدنش، بغل گرفتنش، بوسیدن و بوئیدن و نوازش کردنش... یاد حرف مامان میافتم که اون روز داشت میگفت: "تو به هیچ چیز وابسته نیستی..." گفتم: "به تو وابستهام." گفت: "نه نیستی...! تو به هیچ کس و هیچ چیز وابسته نیستی. و هر بار از این موضوع ناراحت میشم به خودم یادآوری میکنم که من خودم تو رو اینجوری بار آوردم!" لبخند میزنم... سکوت میکنم... چون کلمات هرگز نمیتونن حال درونی تو رو توصیف کنن.
به خودم دلداری میدم: تو مجبور شدی یادبگیری که وابسته نباشی... از همون بچگی.... وقتی ساعت ها به گلهای نرگسی که بابا میخرید زل میزدی... :)
از یه زمانی به بعد عدم وابستگی دیگه انتخاب نیست اجبارِ